۰ نفر
۱۰ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۳:۴۸

جواد محدثى- عبدالرحمن‏ بن جندب از پدرش نقل مى‏کند که:

 عمروبن حَمِق، حجربن عَدى، حبَهْ عَرنى و حارث اَعور پس از اشغال مصر [به دست حامیان معاویه] خدمت امیر مؤمنان رسیدند، در حالى که آن حضرت گرفته و غمگین بود و گفتند: «به ما بگو که نظرت درباره خلفای اول و دوم چیست؟!» على(ع) به آنان گفت: «آیا ]مشکلاتتان حل شده و] براى این مسئله فراغت یافته‏اید؟ این مصر است که تصرف شده و پیروانم آنجا کشته شده‏اند. نامه‏اى بیرون مى‏دهم که در آن جواب سؤالتان هست و از شما مى خواهم حقى را که از من تباه ساختید، رعایت کنید. نامه را بر پیروان من بخوانید و یاوران حق باشید.» و این نسخه، گزیده آن نامه است:1

از بنده خدا، على امیر مؤمنان به هر مؤمن و مسلمانى که این نامه‏ام را بخواند. سلام بر شما! من خدا را نزد شما مى‏ستایم؛ خدایى که جز او معبودى نیست. اما بعد، همانا خداوند محمد(ص)را به‏عنوان بیم‏دهنده جهانیان، امین بر وحى خدا و گواه براین امت برانگیخت، در حالى که شما قوم عرب، آن روز بدترین دین و بدترین خانمان را داشتید، بر سنگهاى خاره و مارهاى زهرناک و خارهاى پراکنده در آبادیها مى‏خفتید، آبى آلوده مى‏نوشیدید و خوراکى سفت و ناگوار مى‏خوردید، خونتان را مى‏ریختید، فرزندانتان را مى‏کشتید، از خویشاوندانتان مى بریدید، اموال یکدیگر را به ناروا مى‏خوردید، راههایتان ناامن بود، بتها میان شما برپا و گناهان به شما چسبیده بود. بیشترشان به خدا ایمان نیاوردند، مگر آنکه شریکى براى او قائل بودند.2

آثار بعثت

خداى متعال بر شما منت نهاد و محمد(ص)را به عنوان فرستاده‏اى از خودتان به سوى شما برانگیخت و در کتاب خود فرمود: «هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمهًْ و إن کانوا من قبل لفى ضلل مبین: او کسى است که در میان درس ناخواندگان، پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیات او را برایشان مى‏خواند، پاکشان مى‏کرد و به آنان کتاب و حکمت مى‏آموخت، و همانا پیشتر در گمراهى آشکارى بودند.» [جمعه،2]

و فرمود: «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم: پیامبرى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما براى او ناگوار است، برهدایت شما اصرار دارد و به مؤمنان رئوف و مهربان است.» [توبه، 128]

و فرمود: «لقد من الله على‏المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم: خداوند بر مؤمنان منت نهاد، آنگاه که در میان آنان پیامبرى از خودشان برانگیخت» [ آل عمران، 164]

و فرمود: «ذلک فضل‏الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل‏العظیم: این فضل و احسان خداست که به هرکه خواهد، مى‏بخشد و خداوند، صاحب فضل بزرگ است.» [جمعه، 4]

آن که فرستاده به سوى شما بود، از خودتان و همزبان خودتان بود و شما نخستین گروندگان بودید که چهره و یاران و خاندانش براى شما آشنا بود. او به شما کتاب و حکمت و واجبات و مستحبات را آموخت و شما را به صله رحم، حفظ خونها و آشتى میان افراد و امانت‏دارى و پایبندى به سوگندها پس از استوارسازى آنها فرمان داد و به شما دستور داد که نسبت به هم با عاطفه، نیکوکار، بخشنده و مهربان باشید و شما را از غارتگرى، ستم بر یکدیگر، حسدورزى، دشنام و تجاوز به یکدیگر، شرابخوارى، کم‏فروشى و کاستى در سنجش‏ها نهى کرد و در آنچه بر شما نازل شد، به شما پیشنهاد کرد که زنا مکنید، ربا مخورید، مال یتیمان را به ستم مخورید، امانت‏ها را به صاحبانش برگردانید، در زمین در پى فساد مباشید و تجاوز مکنید، که خداوند تجاوزگران را دوست نمى‏دارد. شما را به هر خیرى که به بهشت نزدیکتان مى‏سازد و از آتش دورتان مى‏کند، فرمان داد و از هر بدى که از بهشت دور و به دوزخ نزدیک مى‏سازد، برحذر داشت.

چون زمان آن حضرت از دنیا تمام شد، خداوند، او را سعادتمند و ستوده نزد خویش برد. و چه مصیبتى بود که بر نزدیکان فرود آمد و عموم مسلمانان را فرا گرفت؛ مصیبتى که پیشتر مانند آن به ایشان نرسیده بود و پس از آن هم مانندش را نخواهند دید.

پس از پیامبر(ص)

چون پیامبر خدا درگذشت، مسلمانان پس از او درباره حکومت به کشمکش پرداختند. به خدا سوگند، هرگز به ذهنم نمى‏آمد و برخاطرم نمى‏گذشت که عرب، پس از پیامبر(ص)این خلافت را از خاندانش دور کنند و پس از وى، از من دورش سازند... من دست نگه داشتم و دیدم که من براى جانشینى پس از او، شایسته‏تر از دیگرانم که برسرکار آمدند و مدتى که خدا خواست، بر این وضع صبر کردم تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام برگشته‏اند و به نابود ساختن دین خدا و آیین محمد(ص)و ابراهیم(ع) فرا مى‏خوانند. ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان برنخیزم، در دین رخنه و خرابى بزرگى پیش‌ آید که مصیبت آن بسى بزرگتر است از آنکه حکومت بر شما را از دست بدهم؛ حکومتى که کالایى چند روزه و زوال‏پذیر همچون سراب و گذرا همچون ابر است. این بود که... بیعت کردم و براى دفع آن حوادث به پا خاستم تا آنکه باطل از میان رفت و کلمه الله برترى یافت، هرچند کافران خوش نداشتند.

پس ابوبکر کارها را عهده‏دار شد، نرمش کرد و سخت گرفت، نزدیک ساخت و میانه‏روى کرد. دلسوزانه همراهى‏اش کردم و تلاشگرانه در آنجا که خدا را اطاعت کرد، پیروى‏اش نمودم و امید قطعى نداشتم که اگر براى او حادثه‏اى پیش‌ آید و پس از او من زنده باشم، حکومتى که با او درباره آن کشمکش داشتم، به من بازگردد...

چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار کرد. ما هم گوش کردیم و اطاعت و دلسوزى داشتیم. عمر عهده‏دار خلافت شد... چون به بستر احتضار افتاد، پیش خود گفتم که خلافت را از من برنمى‏گرداند؛ ولى مرا ششمین نفر ]در شورا] قرار داد و از ولایت (و پیشوایى) من بیش از دیگران ناخرسند بودند.

پیشتر شنیده بودند که پس از وفات پیامبر(ص) احتجاج مى‏کردم و مى‏گفتم: «اى گروه قریش! ما اهل بیت به خلافت شایسته‏تر از شماییم، تا زمانى که در میان ما کسى هست که قرآن مى‏خواند و سنت پیامبر(ص)را مى‏شناسد و به دین حق معتقد است.» آنان ترسیدند که اگر من به خلافت رسم، آنان تا زنده‏اند، سهمى از حکومت نداشته باشند. یکپارچه و همدست شدند و خلافت را به عثمان دادند و چون از اینکه از سوى من سهمى به آنان داده شود، ناامید بودند، مرا از دایره خلافت بیرون کردند، تا آن را به دست گرفته، در میان خود بچرخانند...

خداوندا! من از قریش به پیشگاه تو شکایت مى‏کنم. آنان با من قطع رحم کردند و از بهره من کاستند و جایگاه والاى مرا تحقیر کردند و درباره حقى که من به آن شایسته‏تر بودم، با من به کشمکش پرداختند... سپس گفتند: «حق همان است که بتوانى آن را بگیرى و آن را نگه‏دارى. یا با دلى پر و غصه‏دار صبر کن، یا از غم و افسوس بمیر!» پس چون نگریستم، دیدم جز خاندانم کسى همراه و مدافع و یاور من نیست. نخواستم آنان از بین بروند. چشم بر خاشاک فرو بستم و آب دهان بر استخوانِ در گلو مانده، فرو بردم و با فرو بردن خشم...، صبر کردم.

بیعت مردم

تا آنکه بر عثمان انتقاد کردید، آمدید و او را کشتید و سپس براى بیعت به نزد من آمدید. من نپذیرفتم و دست از آن باز کشیدم. با من کشمکش کردید و دستم را کشیدید و من بازپس‏کشیدم. دستم را کشیدید و باز کردید و من جمع کردم. بر سر من ازدحام کردید، تا حدى که بیمناک شدم که یکدیگر را یا مرا بکشید. گفتید: «با ما بیعت کن. ما جز تو را نداریم و جز به تو راضى نیستیم. با ما بیعت کن تا دچار تفرقه و اختلاف کلمه نشویم.»

با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خویش فرا خواندم. هر کس به دلخواه و از روى رغبت بیعت کرد، بیعتش را پذیرفتم و هر کس نخواست، او را مجبور به بیعت نکردم و به حال خود واگذاشتم. از جمله کسانى که با من بیعت کردند، طلحه و زبیر بودند. اگر بیعت هم نمى‏کردند، به بیعت وادارشان نمى‏کردم، همچنان که دیگران را وادار نساختم. چیزى نگذشت که خبر یافتم آن دو همراه سپاهى که همه از بیعت‏کنندگان با من بودند که قول اطاعت داده بودند، از مکه به سوى بصره بیرون شده‏اند!

آن دو نزد کارگزار من [در بصره] و خزانه‏دار بیت‏المال و اهالى شهرى رفتند که همه آنان با من بیعت کرده و در اطاعت من بودند. به تفرقه‏افکنى پرداختند و جمعشان را پراکندند، آنگاه به گروهى از پیروان من تاخته، برخى را با نیرنگ کشتند و برخى را اعدام کردند، گروهى هم دست به شمشیر برده با آنان جنگیدند، تا صادقانه به دیدار خدا شتافتند. به خدا سوگند اگر آن گروه تنها یکى از یاران مرا بى‏گناه و به عمد کشته بودند، براى من کشتن همه آنان حلال و روا بود، تا چه رسد به اینکه گروهى از مسلمانان را کشتند که بیش از شمار آنانى بود که برایشان وارد شدند. البته خدا هجوم آنان را برگرداند و نابود شدند...

قاسطین

سپس به شامیان نگریستم که بادیه‏نشینانى پراکنده و طمع‏ورزانى جفاکار و اوباش بودند که از هر سو گرد آمده بودند؛ کسانى که مى‏بایست تأدیب و تربیت شوند یا سرپرستى براى آنان گماشته شود و دست آنان گرفته شود. نه مهاجر بودند، نه انصار و نه تابعان به نیکى. به سوى آنان شتافتم و به اطاعت و همبستگى فراخواندمشان؛ اما آنان جز تفرقه و دورویى و رو در روى مسلمانان ایستادن و تیر و نیزه بر مسلمانان افکندن را نخواستند.

اینجا بود که مسلمانان را به نبرد با آنان برانگیختم و با ایشان جنگیدم. چون با گزش سلاح و سوزش زخم روبرو شدند، قرآن را برافراشتند و شما را به آنچه در آن است، فرا خواندند. به شما گفتم که اینان اهل دین و قرآن نیستند. از روى مکر و نیرنگ و سست کردن عزم شما و ایجاد ضعف، قرآن بر نیزه کرده‏اند. پس در راه حق خویش جنگتان را با آنان ادامه دهید؛ اما از من نپذیرفتید و گفتید: «قبول کن. اگر به آنچه در قرآن است، گردن نهادند، پس با ما در حق همراه مى‏شوند و اگر گردن ننهادند، حجت ما برضد آنان بزرگتر خواهد بود.» من هم پذیرفتم؛ چون دیدم شما دست کشیدید و سست شدید، من نیز از آنان دست کشیدم.

میان شما و آنان مصالحه بر دو نفر شد که آنچه را قرآن زنده مى‏دارد، زنده بدارند و آنچه را قرآن مى‏میراند، بمیرانند. رأى آن دو مختلف و داوریشان ناهماهنگ شد و حکم قرآن را واگذاشتند و به مخالفت با کتاب خدا پرداختند. خداوند هم از راه درست، دورشان ساخت و آنان را به وادى گمراهى افکند و داورى آنان را دور افکند، و شایسته همین نیز بودند.

مارقین

پس گروهى از ما کناره گرفتند. ما نیز تا با ما کارى نداشتند، کارشان نداشتیم. تا آنکه به فساد در زمین روى آوردند، کشتند و تباه کردند. نزد آنان رفتیم و گفتیم: «قاتلان برادرانمان را به ما تحویل دهید، آنگاه قرآن داور بین ما و شما باشد.» گفتند: «ما همگى آنان را کشتیم و همه ما خون آنان و شما را هدر مى‏دانیم.» سواره‏ها و پیاده‏هاى آنان بر ما تاختند و خداوند هم آنان را به خاک هلاکت ستمگران افکند.

تزلزل یاران

پس چون کار آنان چنین شد، فرمانتان دادم که فورى در پى دشمنانتان بشتابید. گفتید: «شمشیرهایمان کند شده، تیرهایمان تمام گشته و پیکانِ نیزه‏هایمان کند شده و بیشتر آنها خم شده است. ما را به شهرمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ آماده شویم و اگر برگردى، به تعداد کسانى که از ما کشته یا جدا شدند، نیروهاى ما را مى‏افزایى که این کار، ما را در برخورد با دشمن نیرومندتر مى‏سازد.»

من شما را آوردم، چون نزدیک کوفه رسیدید، دستور دادم در نخیله3 فرود آیید و در لشکرگاهتان بمانید و دست به شمشیر باشید و خود را مهیاى جنگ نگه دارید و زیاد به دیدار فرزندان و همسرانتان نپردازید، که رزمندگان آنان‏اند که براى جنگ پایدارند، آستین بهر نبرد بالا زده‏اند، از بیدار ماندن در شبها و تشنگى در روزها و از گرسنگى و خستگى نمى‏نالند.

برخى از شما عذرخواهانه با من فرود آمدند و برخى هم از روى نافرمانى به شهر وارد شدند. نه آنان که ماندند، ثبات و صبر ورزیدند و نه آنان که به شهر رفتند، دوباره نزد من بازگشتند. به لشکرگاهم نگاه کردم، جز پنجاه تن در آن نبود. چون چنین دیدم، نزد شما به کوفه وارد شدم و تا امروز نتوانسته‏ام شما را با خودم از آن بیرون ببرم!

پس منتظر چیستید؟ آیا نمى‏بینید که از اطراف شما کاسته و شهرهایتان گشوده شده است و پیروان من در شهرها کشته شده‏اند و لشکرگاههاى شما خالى مى‏شود و شهرهایتان مورد هجوم قرار مى‏گیرد، با آنکه شمار شما بسیار و نیرو و دلاورى‏تان فراوان است؟ پس در چه فکرى هستید؟ خدا خیرتان دهد! از کجا بر شما مى‏تازند؟ شما را چه مى‏شود؟ چگونه از حق منحرف مى‏شوید؟ و چگونه افسونتان مى‏کنند؟! اگر مصمم و هماهنگ بودید، به فکر حمله به شما نمى‏افتادند. هلاکه دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز یکدیگر شدند و شما سست و نیرنگباز و پراکنده گشتید! اگر چنین ادامه دهید، در نظر من کامیاب به شمار نمى‏آیید. خفتگانتان را بیدار کنید، در راه حقتان همدست شوید و دل به جنگ با دشمنتان بدهید. خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر که بینا باشد، صبح آشکار است.

چهره شامیان

ما با کسانى مى‏جنگیم که آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان (در فتح مکه)اند، جفاکارند و از روى بى‏رغبتى اظهار مسلمانى کرده‏اند. در آغاز اسلام نیز اینان همه در حال جنگ با پیامبر(ص)بودند؛ دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعت‏گذاران و نوآوران و کسانى که از شر و فتنه آنان بایست پرهیز مى‏شد؛ آنان که بر اسلام و مسلمانان خطرآفرین بودند؛ رشوه‏خواران و دنیاپرستان! به من چنین رسیده که عمرو عاص بیعت نکرد، مگر آنکه ]معاویه] بهایى براى آن بخشید و شرط کرد که عطایى به او داده شود، بزرگتر از آنچه از حکومت در دست اوست. الا تهى باد دست او که دین به دنیا فروخت...

در میان آنان کسانى‏اند که در میان شما شراب خوردند و حد بر آنان جارى شد؛ آنان که به فساد در دین و کار زشت، معروف‏اند. برخى‏شان کسانى‏اند که تا هدیه‏اى نگرفتند، مسلمان نشدند! اینان سران این گروه هستند، و برخى کسانى از سرانشان که زشتکارى‏هایشان را بازگو نکردم، مثل آنان که یاد شد و بلکه بدتر از آنان‏اند.

آنان که گفتم، اگر بر شما سلطه یابند، در میانتان فساد، تکبر، گناه، حکومت استبدادى و تباهى در زمین را رواج مى‏دهند، از هوسها پیروى مى‏کنند و به ناحق حکم مى‏رانند. شما با همه سستى و ترک یارى از آنان بهتر و رهیافته‏ترید. میان شما عالمان، فقیهان، پاک‏سیرتان، فرزانگان، حاملان کتاب خدا، شب‏زنده‏داران و آبادکنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آیا شما خشم نمى‏گیرید و همت نمى‏کنید، تا آنکه نابخردان و فرومایگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حکومت به کشمکش مى‏پردازند؟

پس هرگاه مى‏گویم، سخنم را بشنوید ـ خدا هدایتتان کند ـ و چون فرمانتان مى‏دهم، فرمانبردارى کنید. به خدا سوگند اگر از من پیروى کنید،گمراه نمى‏شوید و اگر نافرمانى کنید، هدایت نمى‏شوید. آماده نبرد شوید و ساز و برگ آن را مهیا سازید و به سوى جنگ، هماهنگ بشتابید. به یقین آتش نبرد برافروخته و رسوایى آن بالا گرفته است و فاسقان در نبرد با شما از جان و دل به میدان آمده‏اند، تا بندگان خدا را شکنجه کنند و نور خدا را فرونشانند. آگاه باشید که پیروان شیطان و طمعکاران و جفاپیشگان و متکبران، شایسته‏تر به تلاش در گمراهى و تباهى و باطلشان نیستند، از بندگان خدا و نیکان و پارسایان و حقگرایان در راه حق خود و اطاعت از پروردگارشان و دلسوزى براى پیشوایشان. 

ترغیب به جهاد

به خدا سوگند اگر من یک تنه با آنان رویارو شوم و آنان زمین را پر کرده باشند، از آنان باک و وحشتى ندارم. من به گمراهى آنان و برحق بودن خودمان، اطمینان و دلیل و یقین و صبر دارم. من شیفته دیدار خداى خویشم و چشم به راه پاداش شایسته اویم؛ ولى افسوس و اندوهى که بر من رخ مى‏دهد و غصه‏اى که بر جانم مى‏خَلَد، از این است که سفیهان و تبهکاران این امت بر سر کار آیند و بیت‏المال را میان خود دست گردان کنند، بندگان خدا را به بردگى بگیرند و با صالحان بجنگند و با نابکاران همدست و متحد شوند.

به خدا سوگند اگر بیم آن نبود، این همه شما را سرزنش و تشویق و ترغیب به جهاد نمى‏کردم؛ بلکه وقتى شما سستى نشان مى‏دادید و از نبرد سر باز مى‏زدید، شما را رها مى‏کردم تا هرگاه که مقدر باشد، خودم با آنان رویاروى شوم. به خدا سوگند من بر حقم. من دوستدار شهادتم. پس «انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالکم و انفسکم فى ‏سبیل‏الله ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون: سبکبار و سنگین‏بار، بکوچید و با اموال و جانتان در راه خدا جهاد کنید. اگر بدانید، این برایتان بهتر است.» [توبه، 41]

اینقدر به زمین نچسبید که در خوارى بمانید و دچار ذلت شوید و بهره شما زیانبارتر گردد. مرد جنگى بیدار و دیده باز است. هرکس [غافلانه] بخوابد، [دشمنان] از او غافل نمى‏مانند و هرکه سست شود، نابود گردد و هرکس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زیانزده و خوار خواهد بود. خدایا! ما و آنان را بر محور هدایت متحد گردان، ما و آنان را به دنیا بى‏رغبت ساز، و براى ما و آنان، آخرت را بهتر از دنیا قرار بده. والسلام! 

پى نویس:

1. این متن در الغارات ج1، ص 302؛ المسترشد، ص 408 ـ 427/141 و بحارالانوار، ج 33، ص 567 و ص 722 آمده است.

1. اشاره است به آیه 106 سوره یوسف: «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».

3. محلى نزدیک کوفه به سمت شام، جایى که امام (ع) به سوى آن بیرون رفت. (معجم‏البلدان، ج5، ص 278)

کد خبر 89118

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۷:۱۹ - ۱۳۸۹/۰۶/۱۱
    0 0
    قربونت برم اقا جان چه زجری کشیدی از این کوفیان نادان