شما بنویسید/ بهترین و بدترین خاطره‌تان از دوران تحصیل در مدرسه چیست؟

امروز اول مهر ۱۴۰۴ سال تحصیلی جدید آغاز شد.

به گزارش خبرآنلاین، شروع ماه مهر با آغاز سال تحصیلی گره خورده است، حضور در مدرسه علاوه بر مسائل آموزشی تجربه‌های زیادی به همراه دارد، برخی از این تجربه‌ها شیرین هستند و برخی دیگر می‌توانند تلخ باشند، حالا شما برای ما بنویسید، از دوران مدرسه چه خاطره‌ی تلخ و شیرینی به یاد دارید.

شما می‌توانید خاطره خودتان را در بخش کامنت همین خبر بنویسید.

۲۳۳۲۳۳
 

کد خبر 2119274

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 40
  • نظرات در صف انتشار: 19
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمد IR ۱۱:۵۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    52 2
    کلا خاطرات من سیاه است چون بعد ها دیدم تمام همکلاسیهایم که شاگرد آخر بودند و از مدرسه فرار می کردند الان در دنیای دلالی و بازار صاحب رفاه کامل هستند ولی من افسوس روزهایی رو می خورم که تمام 12 سال شاگرد اول بودم و جایزه می گرفتم. الان هم یک مهندس هستم با 48 سال سن و ماهی 25 میلیون تومان حقوق....حیف از اون روزها که به سعی و تلاش گذشت...
    • IR ۱۸:۱۲ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
      6 31
      تو که اینهمه درس خوندی و طرز فکرت اینه معلومه فقط حفظیات داشتی از اول نباید میرفتی دانشگاه . الانم جوان هستی برو دنبال همین کارها تا حسرت بدل نمونی و آبروی کسانیکه درس خوندن هم نبری .
  • IR ۱۲:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    21 2
    بهترین خاطره:فرار از مدرسه و زنگ ورزش بدترین خاطره:تمام شدن دوران تحصیل و وارد شدن به دوران مسئولیت و بیکاری و قسط و قرض
  • سیروس IR ۱۲:۲۶ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    42 1
    ما دهه شصتی هستیم. من سال ۶۸ اول ابتدایی بودم. روز اول مهر بعد از اینکه کلاس‌بندی و وارد کلاس شدیم، معلم ما بمحض ورود از همه خواست کفش‌هایمان را در بیاوریم تا فلک‌مان کند. همه با گریه و ترس کفش‌ها و جوراب‌ها را در آوردیم. معلم سه نفر را پابرهنه پای سکوی کلاس آورد. آنها را روی زمین نشاند. چوب را بالا برد اما نزد. گفت کفش‌هایمان را بپوشیم. در میان هق و هق اندوه کفش‌ها را پوشیدیم. یکی از بچه‌ها از ترس خود را خیس کرده بود. معلم جسم ما را نزد اما روح ما بعد از چند دهه هنوز از ترس آن روز رنج می‌کشد.
  • IR ۱۲:۳۵ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    27 1
    سال دوم ابتدایی قبل انقلاب تنبیه بدنی. باب بود دو تاخطکش فلزی کف دستهای یخ زده ام از ناظم خوردم چون تل سرم افتاده بود دور گردنم یک بار ابتدایی تکلیف نداشتم وخودکار و معلم بین دوتا انگشتم گذاشت وفشار داد .ولی همیشه شاگرد دوم یاسوم بودم یک سیلی ناگهانی وبیخوداز ناظم دوره راهنمایی خیلی تلخه مثل زهرمار هنوز حقارت اون لحظه برام مزمزه میشه همه قبل انقلاب . ولی علوم من فقط بیست شدم وهمه کلاس کف زدند شیمی دبیرستان کتاب جایزه گرفتم تشویق ها هنوز توگوشم وخبرقبولی کنکور
  • IR ۱۲:۴۷ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    24 13
    هیچ خاطره بدی از مدرسه ندارم تمامی زیبایی و خوبی و شیرینی ایام بود به تمامی معلمان خود درود می فرستم و برای آنان که وفات یافته اند آرزوی رحمت و مغفرت الهی دارم واقعا بسیاری از آنان همچون فرشتگانی در آسمان روح و فکر شاگردانشان می درخشیدند . تنها خاطره تلخی که دارم شهادت و از دست دادن برخی از همکلاسیهای بزرگوارم است که در دوران جنگ تحمیلی به جبهه رفته و دفاع از حریم میهن اسلامی را برگزیدند و به لقا الله پیوستند. روحشان شاد
  • . IR ۱۳:۰۶ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    7 14
    مدرسه خوب نیست چون بد است و بدی اش برای خوب نبودنش هست
    • IR ۱۳:۳۹ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
      7 2
      عزیزم شما واقعیت رو با موضوع انشاء اشتباه گرفتی
    • IR ۱۵:۳۵ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
      8 2
      آفرین کم کم داری فارسی یاد میگیری! همینجور ادامه بده
  • IR ۱۳:۳۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    17 0
    کلاس اول ک بودیم زمان بمباران بود و بعد تعطیلی مدارس اجبار میکردن خانواده ها حتما بیان دنبال بچه ها چون ساختمان مسکونی نزدیک مدرسه رو زده بودن
  • رضا محمدی IR ۱۳:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    9 9
    تمام قسمت های زندگی پر از تلخی و شیرینی هست.من همیشه قسمت های شیرین و نگاه میکنم. در نتیجه معلم و کارکنان مدرسه همواره در قلب بنده جای دارند.
  • امید IR ۱۴:۲۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    13 0
    سال64 چهرم دبیرستان بودم. هر روز صبح زود خودم ورزش میکردم و صبحانه میخوردم و میرفتم دبیرستان . معاون سر صف اول صبح گفت ورزش کنین . من که با شکم پر نمیخواستم ورزش کنم یک چک از معاون خوردم . یک هفته بعد بد جور تلافی کردم . هم خاطره بد شد هم خوب .
  • IR ۱۵:۰۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    21 1
    من خاطره‌ای ندارم،‌ولم کنید
  • IR ۱۵:۰۴ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    10 1
    شاید باور نکنید من دو ماه از مدرسه فرار کردم،‌هر روز از در پشتی فرار میکردم و بچه ها هم فوری به مدیر میگفتن
  • مجید کلپل IR ۱۵:۰۸ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    26 1
    بدترین خاطره فقر پدر و مادرم بود.که همیشه لباسهامون کهنه بود.شب عید هم به ما و بچه های فقیر لباس یک شکل کادو میدادند که مشخص میشد چه کسانی فقیر هستند و خجالت می‌کشیدم.ولی بچه های الان در ناز و نعمت هستند
    • IR ۱۹:۵۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
      9 1
      دردم تازه کردی،ما فقیر بودیم ولی لباس نمیدادن آبدارچی مدرسه هم روستایی ما بودفضول مدرسه آمار مردم میداد کی پولداره کی فقیره با پدرمن رابطه ای خوبی نداشت همیشه مارا جز اغنیا حساب میکردن با اینکه فقیر بودیم لباس کهنه یکدست یک سال رد میکردیم
  • مجید گلپا IR ۱۵:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    18 1
    بدترین خاطره فقر پدر و مادرم بود.که همیشه لباسهامون کهنه بود.شب عید هم به ما و بچه های فقیر لباس یک شکل کادو میدادند که مشخص میشد چه کسانی فقیر هستند و خجالت می‌کشیدم.ولی بچه های الان در ناز و نعمت هستند
  • امیر IR ۱۵:۱۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    15 1
    اولین روز مهر سال ۷۳ در مدرسه نمونه امت در منطقه ۱۴ تهران (خیابان پیروزی) به کلاس اول دبستان رفتم. هنوز اردوی روز اول و معلم مان خانم مطیعی را به یاد دارم و عکسی که با یک شاخه گل با مادرم ازم گرفتند در آلبوم کودکی ام قرار دارد.
  • IR ۱۵:۱۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    14 1
    سال سوم ابتدایی بودم، اون موقع‌ها مثل همه‌ی سال تحصیلی شاگرد زرنگ بود، ولی اون سال یک تعطیلات به مدارس اضافه کردن به اسم تعطیلات زمستانی، حدود یک هفته بود، معلم ما گفت که بعد از تعطیلات امتحان می‌گره، البته بعدا متوجه شدیم که همه‌ی معلم‌های مدرسه همین رو گفته بودن، خب اون موقع یه رگ دانش اموز آزاری همه معلم‌ها داشتن، من توی اون یک هفته وضعیت مناسبی نداشتم که درس بخونم، برای همین کل امتحانات بعد از تعطیلات زمستانی رو خراب کردم. معلم ما که زن بود چندتا دانش اموز رو بیرون کشید که من هم جزو اونها بودم، بعد از دفتر یه ماده قرمز رنگ آورد که بعدا متوجه شدیم بتادین بوده، میگفت میزنم روی پیشونی تون که همه بفهمن امتحانات ضعیف بودین، اون روزها خیلی با خودم کانجار رفتم که خانم من کل سال خوب بودم و فقط همین یک بار امتحان ضعیفی دادم، برام سوال بود که چرا با من اینطوری کرد، این سوال هنوزم برام هست، حالا حدود 36 سال سن دارم، ولی نمیتونم این سوال رو فراموش کنم، به نظرم حتی بقیه ادنش آموزها هم حقشون نبود چنین رفتاری باهاشون بشه، ولی منکه اصلا حقم نبود، فقط یک اشتباه قابل گذشت داشتم....
  • IR ۱۵:۱۲ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    11 1
    اول مهر یعنی پایان تابستان اما احساس من همیشه دو گانه بود، هم از تعطیلی طولانی خسته شده بودم و هم استرس سال تحصیلی را داشتم. یاد آن ایام بخیر
  • IR ۱۵:۱۴ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    15 1
    گریه می‌کردیم
  • IR ۱۵:۱۸ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    11 1
    سلام. من خاطره‌ی بسیار تلخی دارم. متولد ۱۳۶۷ هستم. خاطرم هست کلاس اول دبستان بودیم، شهرستان بروجرد. قرار بود با نخود و لوبیا حروف الفبا رو روی کاغذ درست کنیم. من درست نکرده بودم. معلم‌مون علاوه بر برخورد ترسناک، من رو پایین کلاس نگه داشته بود و تهدید می‌کرد که می‌فرستنم توی «سنگر» که تا آخر زنگ اون‌جا بمونم و من زااااار می‌زدم. سنگر چیزی بود وسط حیاط مدرسه، شبیه به پناهگاه، برای پناه گرفتن موقع آژیر قرمز وقت جنگ (عراق و ایران). یه در آهنی بزرگ کفِ حیاط. تصور این که قرار بود تا آخر زنگ توی سنگر بمونم باعث شده بود عین چی زاااار بزنم جلوی کلاس ۳۰ نفره.
    • IR ۱۶:۱۸ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
      11 1
      احسنت.ما هم تو مدرسه مون یک انباری زیر زمینی داشتیم که توش وحشتناک بود. پر از میز و نیمکت ،درب و داغون، نمور و تاریک .بچه های کلاس اول و دوم دبستان رو میترسوندن.میگفتن میندازیمت تو و تا اخر مدرسه باهاس توش بمونی.یادم مونده چقد بچه ها میترسیدن.بعضیا واقعا مرض داشتن
  • علیرضا نجمی IR ۱۵:۱۹ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    4 1
    حس خاصی نداشتم
  • سلطانی IR ۱۵:۳۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    8 1
    یاد تمام دوستان و معلمان مدرسه ابتدایی روستای وسمق رزن در دهه 60 بخیر. چه روزهای خوشی داشتیم و چقدر زود بزرگ شدیم و به میانسالی رسیدیم. خاطرات کودکی با تمام سختیها و کمبودها همیشه شیرینه.یاد روزهای پر از برف از پشت بامها به مدرسه رفتن، درها و پنجره های آبی روستا، بازی در حیاط کوچک مدرسه ترس از معلمهایی که با ترکه به جان بچه ها می افتادن، غافلگیری ماموران بهداشت که در مدرسه و کوچه دنبالمون میکردن تا به ما واکسن بزنن و مادرانی که از روی دلسوزی مارو فراری میدادن بخیر. کاش اون روزها هیچ وقت تموم نمی شد.
  • حسنعلی IR ۱۵:۴۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    5 1
    اول مهر سال اول دبستان برای من خاطره انگیزترین روز دوران مدرسه بود در حالی که در 7 سالگی لباس زیبایی بر تن کدم و با مداد و دفتر و لوازم به مدرسه رفتم و با دوستانم گفتیم و خندیدیم و بعد یک ساعت به خانه برگشتیم تا برای فردا بیشتر آماده شویم
  • سوخته IR ۱۵:۵۳ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    14 1
    از کل آموزش و پرورش فقط خوندن و نوشتن و ریاضیات بدردم خورد. خدا لعنت کنه برنامه ریزان درسی زمان ما رُ ، کلُّهُم بیسواد و عقده ای بودن عمر بچه ها رُ تلف کردن الان هم فرقی نکرده
  • فرشته IR ۱۶:۰۷ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    7 1
    کلاس اول..روزاول..دبستان منوچهری آبادان.. سال ۵۱...خانه مادرمنطقه فرح آبادبود..ازجاده که خواستم ردبشم بیام خونه دوچرخه ای برخوردکردم..خودم تنها بودم..همیشه این توذهن من هست..
  • IR ۱۶:۱۹ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    7 1
    بهترین خاطرات تشتک بازی کردن در گل کوچک بود و بدترین این که گویا آن زمان کاربرد شلنگ و خط کش برای انتقال آب و اندازه گیری فاصله نبود!
  • IR ۱۶:۴۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    7 1
    این خاطره ای ازیک نفر قبل از انقلاب و کلاس اول دبستان میباشد.در اواخر سال تحصیلی معلم از بچه ها می خواهد درس فارسی را مرور کنند. از نیمکت جلو شروع به خواندن می کنند تا به آن دانش آموز میرسد دانش آموز با صدای بلند شروع به خواندن میکند در همان حین یکی از دانش آموزان در ته کلاس در حال بازیگوشی است معلم میخواهد برود آن دانش آموز را تنبیه کند یک بار به دانش آموزی که در حال خواندن است می گوید دیگر نخواند تا به حساب آن کودک در ته کلاس برسد، اما این کودک نگون بخت متوجه نمی شود و به روخوانی از روی درس با صدای بلند ادامه میدهد که ناگهان معلم عصبانی با صدایی بلند بر سر آن کودک داد میزند: "مگه بهت نمیگویم دیگه نخوان الاغ". یک شوک وحشتناک به آن کودک وارد می شود و تا یکسال و نیم بعد دیگه آن کودک نمی تواند حرف بزند.
  • من IR ۱۶:۴۶ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    8 1
    من دهه شصتیم و خانم، معلم کلاس دوم سر یه درس پرسیدن ساده، چنان با خطکش زد کف دستم که از هوش رفتم افتادم کف کلاس، دیگه بعد اون کسی رو نزد، خاطره خوب، مامان بابام برام هدیه آوردن مدرسه، هنوز شیرینی لحظه باز شدن اون هدیه زیر زبونه
  • IR ۱۷:۴۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    8 1
    بدترین؟ مشق عید!!
  • علی IR ۱۸:۱۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    4 3
    روز اول مدرسه بود کلاس دوم ناظم من از صف انداخت بیرون وگفت چرا با لباس آستین کوتاه آمدی مدرسه ! منم رفتم مجبور شدم لباس پشمی گرم بپوشم دوباره برگردم مدرسه ؟ ای کاش هیچ وقت بر نمی گشتم !
  • IR ۱۸:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    10 1
    بهترین= وجود دوستان خوب. و بدترین= برخی معلمان خشن و روانپریش و البته برخی دانش آموزان شرور با تربیت ضعیف.
  • IR ۱۸:۴۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    6 1
    سال اول ابتدایی سال ۷۳ سرکار خانم نسرین گلی کردی معلم عزیزم کتاب دوستی خاله رو به من هدیه دادند اون کتاب رو بارها میخوندم . آنقدر دوسشون داشتم که هنوز اسمشون یادمه ‌. و اینکه دوره ابتدایی منطقه یک بودیم اندازه قدمون برف میومد . ولی به هیچ وجه آموزش و پرورش ما رو تعطیل نمیکرد . و تا دبیرستان این مشکل رو داشتیم . تا زانو تو برف میرفتیم مدرسه . حتی پنج شنبه ها تعطیل نبودیم .
  • IR ۱۸:۵۷ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    8 1
    بهترین خاطره برام در راه مدرسه بود که دسته جمعی سرخوش و بیخیال توی کوچه و خیابان های خلوت شهرمان به خانه برمی گشتیم و بدترین سر صف صبحگاه ایستادن طولانی و ملال انگیز، مراسم مسخره با سخنرانی های بی معنی و بی پایان و ساعتهای مسخره ای به اسم پرورشی
  • IR ۱۹:۰۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    12 1
    دهه ۶۰دی هستم بخاطر نیاوردن ۵۰ریالی کمک به مدرسه از ناظم ومدیر مدرسه کتک خوردم واقعا نداشتیم بیارم
  • IR ۱۹:۰۴ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    1 1
    دهه چهل بود در روستا بودیم همه ترانه می‌خواندند من ترانه یک مرغ نازی داشتم را با فریاد بلند می خواندم و همه می خندیدند مادرو خواهر معلم مدرسه بودند از هیاهو و خنده بچه ها وارد کلاس شدند و از من خواستند یک بار دیگر بخوانم من نخواندم گفتند یک پا بالا بایست نخواندم گفتند صندلی هم بالای دست بگیر نخواندم تنبیه کردند نخواندم و...تا اینکه صداتو را دیدم گفتم اولین صداتو را من اجرا کردم
  • IR ۱۹:۳۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    8 1
    سال 1362 بچه ها برای کنکور آماده می شدند و در بحبوحه زمستان دبیر مکانیک جناب بهمن پاشا اسکوئی یکدوره سه ماهه کلاس کنکور را طی هماهنگی با اولیا دبیرستان برگزار کرد هفته ای سه روز راس ساعت چهار ونیم صبح و برای شهریه هم هر دانش آموز چهار هزار ریال پرداخت کرد . در برف و سرمای زمستان در تاریکی صبح تقریبا تمامی دانش آموزان چهارم ریاضی به دبیرستان مراجعه و با اشتیاق در سر کلاس حاضر بودند و همچون پروانگانی به دور شمع وجود معلم گرانقدر جمع می شدند واستاد عزیز و بزرگوارمان با شور و شوق وصف ناشدنی تستهای کنکور را مداوم حل کرده وتشریح میکرد در چهره نورانی ایشان همت خستگی ناپذیری نمایان بود ... سال به پایان رسید و کنکور برگزار شد سال بعد دانش آموزان مطلع شدند و روایت کردند که جناب اسکویی تمامی عواید حاصل از آنکلاس کنکور را به پیر خدمتگزار و زحمتکش دبیرستان تقدیم نموده است ... از اینکه شاگرد چنین مردی بوده ام به خود می بالم واز بزرگترین افتخارات من است . بر ایشان درود می فرستم وتا روز مرگم ایشان و سایر معلمان عزیزم را فراموش نمی کنم .
  • بی نام IR ۱۹:۳۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    5 1
    بهترینش قایم شدن در توالت مدرسه برای نرفتن سر کلاس شکنجه گری به اسم معلم هندسه مثلثات.یدترینجش ۱۱ تا تجدید و رفوزه شدن

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین