اکنون ایران و روایت محمدرضا تاجیک برای رون رفت از بحران هایش/ مصالح مردم به جای مصلحت گروه خاص / ضرورت تدوین سیاستنامه جدید از سوی متفکران و مسئولان

در تاریخ اکنون این مرز و بوم، عده‌ای که با داعیۀ شرعیه به تدبیرگران قوم تبدیل شده‌اند، از منظر و نظری معطوف به خواستِ قدرت و کنترل، دست‌اندرکار تقریر و تدوین سیاست‌نامه‌ای شده‌اند که در آن، نه‌تنها نشان و نشانه‌ای از «رضایت مردم»، و «مصالح مردم» و «استحسان» نیست، بلکه سیاست، جز به «هر چه خواستن با رعیت بار کردن و به هوای نفس و اقتضای غضب ایشان را معذب داشتن»، و جز به «مصلحت و منفعت و رضایت و خواستِ کنترل و منقادسازی اقلیتی خاص» دلالت نمی‌دهد.

 گروه اندیشه: دکتر محمدرضا تاجیک،  در مقاله زیر که در کانال "مشق نو" منتشر شده به بررسی شرایط برون رفت از اکنون ایران، با تدابیری که در مقاله ذکر می کند، می پردازد. برای این منظور او ابتدا مفهوم مصلحت مرسله را به برسی می نشیند. از نظر او مفهوم "مصلحت مرسله" در اندیشه سیاسی ایران و نسبت آن با وضعیت کنونی بسیار حائز اهمیت است.نویسنده با مرور تاریخی، این مفهوم از فلسفه یونان و اصول فقه اهل سنت تا سیاست‌نامه‌های دوره گذار و دیدگاه فاضل مشهدی (تاکید بر رضایت مردم و مصلحت عمومی)، وضعیت کنونی ایران را در سایه غلبه جریان اصولی و حاشیه‌نشینی "مصالح مرسله" و تمرکز قدرت بر منافع خاص تحلیل می‌کند.

او با انتقاد از سیاست‌نامه‌ای که در آن رضایت و مصلحت مردم غایب و اجتهاد به رأی و اعمال سلیقه حاکم است، خواستار بازگشت به رویکردی مبتنی بر مصلحت مردم و تدوین سیاست‌نامه‌ای متناسب با نیازهای امروز ایران می‌شود. این سیاست‌نامه پیشنهادی باید فاقد تصلب ایدئولوژیک، منعطف، مبتنی بر تجربه و آزمایش، و اولویت‌دهنده به رضایت جامعه باشد. نویسنده همچنین با اندرزنامه خواندن بخش پایانی، از صاحبان قدرت می‌خواهد که به وضعیت وخیم جامعه توجه کرده و با اتخاذ رویکرد "ویرتو" (دلیری، خردمندی و انعطاف‌پذیری اخلاقی)، به جای تئوری تغییر جهان، "تئوری بقا" و "رژیم مصلحت" را جایگزین کرده و از تقابل‌های بیهوده پرهیز کنند و در نهایت، به ساختن مفاهیمی برای تصور جهانی دیگر بپردازند.

نویسنده مقاله تاکید دارد که مفهوم "مصلحت مرسله" که در گذشته اندیشمندان سیاسی ایران بر اهمیت آن برای تدبیر امور تاکید داشتند و مبتنی بر رضایت و مصلحت عمومی بود، در وضعیت کنونی ایران به حاشیه رانده شده و قدرت حاکم بیشتر بر منافع و بقای خود متمرکز است. نویسنده با انتقاد از این وضعیت، خواستار بازگشت به رویکردی است که در آن مصلحت و رضایت مردم اولویت داشته باشد و سیاست‌گذاری بر اساس آزمون و تجربه و انعطاف‌پذیری صورت گیرد. او همچنین توصیه می‌کند که در شرایط پیچیده جهانی، به جای تمرکز بر تغییر ایدئولوژیک جهان، بر بقای ایران از طریق اتخاذ رویکردی واقع‌بینانه برای معماری آینده‌ای بهتر، مفاهیم جدیدی برای تصور جهانی دیگر ساخته شود.

****

یک

به‌راستی، مصالح مرسلۀ ایرانِ امروز کدام‌اند و حکم دین و حکومت دینی در این‌باره کدام؟ به بیان دیگر، در شرایط تصمیم/تدبیرناپذیرِ کنونی، از کدامین دیدگشت باید به مصلحت نگریست تا مردمان از دهشت دریای هول هایل و خشم توفان‌ها و تفته‌دوزخ‌ها مصون باشند؟ بگذارید از رهگذر تمهیدی تاریخی و نظری تلاش کنیم پاسخی برای این پرسش‌ها بیابیم. مفهوم بنیادینِ «مصلحت» از تاریخ اندیشۀ سیاسی ایران غایب است. در فلسفۀ سیاسی یونانی، مفهوم «مصلحت» هم‌چون واسطه‌العقدی عناصر و مفردات دستگاه فلسفی را به‌هم می‌پیوست و در دورۀ اسلامی نیز، دانشمندان اصول فقه از اهل سنت و جماعت، بر پایۀ اصل «استصلاح» بر آن بودند که غایت شریعت «رعایت مصالح»- یا «مصالح مرسله»- مؤمنان است.

در اندیشۀ شیعی، به خلاف اهل سنت و جماعت، به سبب تداوم امامت و این‌که شیعیان برای فهم احکام شرعی به پیشوایان خود مراجعه می‌کردند، در آغاز، به برخی از قواعد مانند «مصالح مرسله» نیازی احساس نشد، اما از آن پس، دانشمندان علم اصول فقه شیعی مفهوم «مصالح مرسله» را از اهل سنت وام گرفتند و در سده‌های متأخر نیز، با پیروزی جریان اصولی بر اخباری در سدۀ سیزدهم هجری، این مفهوم از اصول شیعه کنار گذاشته شد… . در دوران گذار، نوعی بازگشت به سیاست‌نامه‌نویسی با دلالت به آموزه‌های نهج‌البلاغه و با توجه به الزامات منطق مناسبات سیاسی، توسط افرادی هم‌چون محمدکاظم فاضل مشهدی، صورت گرفت که ضابطه و مفهوم اساسی آن رعایت مصلحت عمومی مردم است.

فاضل مشهدی، با التفات به این نکته که شریعت ناظر بر مصالح دین و دنیای مؤمنان است، مفهوم مصلحت عمومی را در همۀ عرصه‌های تدبیر امور حیات اجتماعی و سیاسی به‌کار می‌گیرد. به نظر او، اصل در اجرای حکم شرعی نیز، تأمین رضایت مردم است، و نه تأمین منافع خصوصی فرمانروا. مفهوم بنیادین رسالۀ فاضل مشهدی– به تبع مضمون «عهدنامۀ مالک اشتر»- مصالح مرسله و استصلاح است که هم‌چون ضابطه‌ای در تدبیر همۀ امور دین و دنیا به‌کار گرفته شده است. گسترۀ شمول این مفهوم تا جایی است که به‌نظر می‌رسد حتی اگر تفسیر احکام محکم شریعت بدون رجوع به این ضابطه انجام گیرد، از درجۀ اعتبار ساقط است… . از این‌رو، بر فرمانرواست که در هر موردی مصلحت و رضایت آنان را در اجرای حکم شرعی لحاظ و از صِرف اجرای آن برای اقامۀ حدود دوری کند.

دو

در تاریخ اکنون این مرز و بوم، با غلبۀ جریان اصولی دیگر، نخست، شاهد خروج «مصالح مرسله» از متن و حاشیه‌ای‌شدن آن، و دو دیگر، ناظر گذر آن از عرصۀ مردمان به حوزۀ حاکمان هستیم. در اکنونی که تجربه می‌کنیم، عده‌ای که با داعیۀ شرعیه به تدبیرگران قوم تبدیل شده‌اند، از منظر و نظری معطوف به خواستِ قدرت و کنترل، دست‌اندرکار تقریر و تدوین سیاست‌نامه‌ای شده‌اند که در آن، نه‌تنها نشان و نشانه‌ای از «رضایت مردم»، و «مصالح مردم» و «استحسان» نیست، بلکه سیاست، جز به «هر چه خواستن با رعیت بار کردن و به هوای نفس و اقتضای غضب ایشان را معذب داشتن»، و جز به «مصلحت و منفعت و رضایت و خواستِ کنترل و منقادسازی اقلیتی خاص» دلالت نمی‌دهد.

از این‌رو، در این سیاست‌نامه، نه‌تنها مفهوم مصالح مرسله، آن‌گونه که فاضل مشهدی تعریف و تصویر می‌کند، غایب است، بلکه اساساً مبانی آن را نوعی اجتهاد به رأی و اعمال سلیقه در دین تعریف می‌نماید (برای نمونه نگاه کنید به درس خارج فقه احمد خاتمی تحت همین عنوان). اگر گاه نیز، از مصالح کافۀ ناس سخن در میان است، اقتضای مصالح اصحاب قدرت، و یا آن مصالح است که آنان (اصحاب قدرت) به نیابت و نمایندگی مردمان صغیر تعریف و تحمیل می‌کنند. در این سیاست‌نامه، با بهره‌ای آزادانه از بیانِ فاضل مشهدی، اربابان قدرت، در هیچ شرایطی ضرورتی نمی‌بینند که در امور ملک و مصالح رعیت، آن‌چه را که به عدالت اقرب و در احقاق حقوق اعدل است و عدالت‌اش عموم داشته، نسبت به کافۀ ناس اشمل و اکمل نماید و رعیت به آن راضی‌تر باشد، اختیار نمایند.

و هرگاه میان چند فعل متردد شدند، ملاحظه کنند که کدام‌یک از آن‌ها به عدالت‌ورزیدن در حقوق‌الناس و حق‌گزاری نزدیک‌تر است، و اگر در این مرتبه نیز متردد شدند، ببینند که عدالت در حق کدام‌یک از آن افعال، عموم و شمول‌اش بیش‌تر است، و اگر در این هم تردد به هم رساندند، رضای رعیت را رعایت کنند و به مقتضای خواهش و خشنودی ایشان عمل نمایند، هرچند مخالف رأی خواص و خلاف رضای اکابر و اهل اختصاص بوده باشد. اگر در آن، جایی به «عمل به اقوا دلیلین» (یا همان مصلحت) اشارتی می‌شود، این دلیل ناظر بر بقاء و استمرار قدرت حاکم و نظم نمادین مسلط است… و البته، این «عملِ به اقوا دلیلین یا مصلحت»، تابعی از زور و اجبار و اضطرار نیز، هست– بدین‌معنی که چون زور پر زور آید، به‌نام نامی مصلحت جامعه و مردمان، هر چرخش و نرمشی صواب و ثواب فرض می‌شود و دفعتاً حرام، حلال، دشمن، دوست، نباید، باید، زشت، زیبا، و نکوهیده، پسندیده می‌گردد. بی‌تردید، چنین سیاست‌نامه‌ای که مصلحت و منفعت و رمز و راز بقای خویش نیز نمی‌داند، همواره خود انکار و عدوی و رهزن راه خود است.

سه

این تمهید فراهم آوردم تا برای پرسش آغازین این نوشتار (مصالح مرسلۀ ایرانِ امروز کدام‌اند و حکم دین و حکومت دینی در این‌باره کدام؟) پاسخی بیابم، اما هم‌چون همیشه، چون به پاسخ رسیدم، قلم بر خود شتافت و از نوشتن تن زد. مع ذالک بدون آن‌که متعرض دین و حکومت دینی شوم، تلاش می‌کنم پیشنهاد خود را در قالب یک پاسخ در میان پاسخ‌ها ارائه نمایم.

در نخستین گام، ضرورت تاریخ اکنون ما ایجاب می‌کند که اهالی قدرت و سیاست، اگر خود نمی‌توانند- که نمی‌توانند- حداقل هم‌چون ملک‌شاه از نظام‌الملک‌های زمان خویش بخواهند تا به تقریر و تدوین سیاست‌نامه‌ای برای ایرانِ امروز، همت کنند: سیاست‌نامه‌ای که در آن، آن‌چه مردمان نیکو شمارند، همان نزد اصحاب قدرت و سیاست نیکو باشد، سیاست‌نامه‌ای که سیاست در آن فاقد انتولوژی متصلب، و از امکان و استعداد خلق ممکن از ناممکن، خلق امکانات جدید برای زیستنِ متفاوت، و نیز، از توان فی ­نفسه درونی برای تخطی، تفاوت‌گذاری و شُدن و صیرورت مداوم و بی‌وقفه، تولید تولید، آفرینش‌گری برخوردار باشد، سیاست‌نامه‌ای که در آن، سیاست همان تجربه‌گری فعال، خط گریز، و امر نامتعیّن و گشوده و منعطف باشد، سیاست‌نامه‌ای که به‌جای گران‌بارکردنِ سیاست با ارزش‌های سنگین و صلب، آن را سبک و فعال کند و به‌ آدمیان امکان ساختن ارزش‌های جدید، و عدول از مواضع و از صِرف اجرای برخی احکام برای اقامۀ حدود را بدهد، سیاست‌نامه‌ای که در آن سیاست نه بر حسب اصول و قواعد و منطق ثابت، که بر حسب آزمون و آزمایش و تجربه قابل فهم باشد، و از گوهری همواره در-حال-شدن و همواره در-میانه‌ و فرآیندی، و همواره در صیرورت و گشوده به‌روی بیگانگی‌ها، برخوردار باشد. سیاست‌نامه‌ای که چراغ مصلحت‌اش، نخست، به رضایت اهل خانه (جامعۀ مردمان) رواست نه اربابان قدرتِ‌ داخلی و خارجی. تنها در ساحتِ چنین سیاست‌نامه‌ای است که سیاست، حائز تأثیرات اگزیستانسیل هنر می‌شود، و یا به بیان دیگر، هنر همان سیاست می‌شود که به طریقی دیگر ادامه یافته است.

چهار

این سیاست‌نامه، در عین حال، باید اندرزنامه و نصیحه‌الملوکی نیز باشد تا به اصحاب حکومت امروز ما بگوید: بس کنید خدا را بس… عالی‌جنابان. در ایام طلوع خورشید دولت هرکدام‌تان، نه‌تنها می‌نجنبیده آب از آب، آنسان‌که برگ از برگ، هیچ از هیچ، که بسیار جنبیده‌ست آن‌چه نمی‌بایست. این زمان بشنوید و بنگرید که خورشید باورها چون سرد شده، و امید در نگاه‌ها چون خشکیده‌ است، شب، رنگِ پنجره‌های احساس چون گردیده است، و چنگ و چگور آرزوهای مردمان، چون بشکسته است. بنگرید که راه‌ها، ادامۀ خود را در تیرگی رها کرده‌اند، رهروها، در دفتر نقاشی رویاهای‌شان، دیگر فردای بهتر را نقش نمی‌کشند. زندگی از امکان زندگی درمانده است. آب و آبادانی از شرم بی‌تدبیر، به آغوش خاک پناه برده‌اند.

روشنایی و گرما از خانه‌های شهر بگریخته‌اند. شقایق‌های پژمردۀ دشت ایمان، مرثیه‌خوان دل بشکستۀ خویش شده‌اند. احساس مهجوری و بیگانگی و نارضامندی و بی‌قدرتی و استیصال و تعلیق و خشم و نفرت، هم‌چون اشباح تبعیدی در تمامی آنات و ساحات آدمیان نوحه‌خوان شده‌اند. هزاران پاک، غمناک از این وضعیتِ ناپاک ‌کوچیده‌اند و طرف دامن از این خاک برچیده‌اند. آخر ای حکمت‌گزاران، این چه ترتیب‌ها و تدبیرهاست؟ آن‌چه این‌روزها می کنید، چه می‌کنید ای مهان؟

از تدبیرتان، بگرفت چشم امید مهر و ماه. بس کنید خدا را بس. هر کدام‌تان گفتید و شنیدیم که ما آمده‌ایم تا در این بوستان که در آن دیریست که جز سموم نگذشته است، رنگ گلی و بوی یاسمنی جاری کنیم، ما آمده‌ایم که اگر نه بهاران، که یکی گل در گلدان خشکیدۀ روح و روان و احساس شما بکاریم، ما آمده‌ایم که اگر نه دری و دروازه‌ای، که روزنه‌ای به روی فردای متفاوت شما بگشاییم، ما آمده‌ایم تا در باغ بی‌برگی شما، یک جوانۀ ارجمند رستن تواند کرد. ما آمده‌ایم تا در پریشان‌بوم شما، فانوسی- اگرچه دوداندود- بر دیرک پوسیدۀ زندگی‌تان آویزیم. ما آمده‌ایم تا قطرۀ بارانی شویم و از خیس وجودمان مرداب تفتیدۀ احساس مردمان را به اندازۀ شبنمی مرطوب کنیم. 

پنج

افزون بر این، به عالی‌مقامان، هشدار دهد که تا مردمان را نرفته دل جایی دگر، و تا بادی برنخواسته و هزاران سایه را به نفی و انکار نجنبانده، تدبیری بیندیشید و تا فاصله‌شان از خویش و از مردم چنان فراخ‌دشت بی‌فرسنگ‌ نشده، به‌خود آیند و بر خاموشی خویشتن‌شان خروش آورند، شاید خویشتن‌شان برخیزد و بر رخش رویین برنشیند و روی سوی عرصۀ ناورد با پلشتی‌ها و زشتی‌ها و سختی‌های روزگاران آورد. شاید عزم آن کنند تا برای نجات پوست خویش، پوست بیندازند، و با توسل به نوعی «ویرتو» (در بیان ماکیاولی، یعنی دلیری و خردمندی و انعطاف‌پذیری اخلاقی قدرت که قدرت را قادر به اتحاد بـا بخـت و کسـب شـرف و افتخـار و نـام بلنـد مـی‌کند) خویش و سرزمین خویش را از زوال و انحطاط رهایی دهند. شاید آگاه شوند از این ره که می‌روند، یکی دریای هول هایل و خشم توفان‌ها و تفته‌دوزخ است، و آن را سوی رستنگاه مهر و ماه راهی نیست، و آگاه گردند که سپهر پیر بدعهد و بی‌مهر است و تیغ تیز آن از ببریدن حیایی نیست.     

شش

شاید دفتر آخر این سیاست‌نامه، باید دربارۀ «زیستن-در-جهان» باشد: جهانی تافته و بافته از روابط نامتقارن نیروها و تخالف و تضاد و تنازع و تقاطع منافع و اهداف و مغاک و مصاف تصمیم‌ها و تدبیرها. جهانی مبتنی بر احکام عقل ابزاری و مناسبات و معادلات غیراخلاقی و فاقد آرخه (اصل بنیادین) انسانی. آن‌چه این دفتر یاید به آنان بیاموزند، این است که به‌اقتضای استلزاماتِ زیستن در این جهان، در نخستین گام، «رژیم مصلحت» را جایگزین «رژیم حقیقت»، (در این‌جا، منظور از حقیقت همان برساخته‌های ایدئولوژیک و سیاسی است) و «تئوری بقا» را جایگزین «تئوری تغییر جهان» کنند. در دومین گام، از انگاره و پندارۀ مسلط ایدئولوژیکی که برای بیش از چهار دهه، هویت نظام انقلابی را در رابطه‌ای آنتاگونیستی (انکار و عدوی) با یک «دگر بیرونی رادیکال» تعریف کرده، فاصله بگیرند، و به‌تبع، با بدانی که ناخن درنده‌تیز دارند، کم‌گیرند ستیز، و شرط و لازمۀ انقلابی‌بودن را در ساعد سیمین خویش رنجه‌کردن در بازو پنجه‌کردن با قدرت‌های فولادین ندانند، و به جنگ شاخ گاو نروند، و از مشت‌زدن به نیشتر، بپرهیزند. در سومین گام، بخشی از وظیفۀ تدبیر سیاسی امروز خویش را، ساختن مفاهیمی بدانند که تصوّر امکان جهانی دیگر را ممکن می‌سازد؛ و سپس می‌نمایاند که در عمل چگونه می‌توان به جهان دست یافت.

216216

کد خبر 2053916

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =