عدم اعتقاد و توجه به پژوهشهای علوم انسانی بر اساس نیازهای روز، یکی از موانع مهم برای ارتباط دو جانبه علم و صنعت در حوزه علوم انسانی است. منظور از صنعت به معنای عام آن یعنی جایی که دستاوردهای پژوهشی علوم انسانی در رشته های مختلف به کار جامعه آید و به علاج و حل مشکل یا نوآوری منتهی شود.
در این مقال، باختصار علل واگرایی علمی، ضعف و کاستی در مدیریت و انجام پژوهشهای علوم انسانی و نیز جدایی حوزه دانش و صنعت را یادآور می شویم، شاید که روزگاری به کار آید:
1. نیاز علمی
کار پژوهش و تحقیق علمی بایستی بر اساس نیازی باشد. اگر نیازی نباشد کاری علمی صورت نمی گیرد. منظور از پژوهش علمی، پژوهشی است که بر اساس اصول، مبانی و روشهای پذیرفته شده علمی باشد. برخی مراکز پژوهشی که کم هم نیستند این نیاز را احساس نمی کنند و برای ایجاد آنهم لااقل تلاشی ندارند. اما در همایش هایی که برای کالبد شکافی مشکلات علوم انسانی تشکیل می شود در صف اول و از جمله حامیان آنهم هستند. اینکه برای تولید یک کار علمی بایستی طرحی در پروسه زمانی تعریف شود، گروه متخصصی برای انجام آن مشخص شوند، بودجه ای فراخور دامنه و حجم کاراختصاص یابد، و بلاخره دستاوردهای آن پژوهش مشخص شود، این پژوهشگاهها جدیت و همتی ندارند.
اینکه دربرخی موارد پژوهش اقتضاء می کند بر اساس یک مطالعه میدانی و جمع آوری اطلاعات و مواد خام تحقیق مستلزم انجام سفر یا لوازمی باشد که می بایست تامین شود- اینها گرفتاریهای پژوهشهای علوم انسانی در ایران است. حال سوال این است که چگونه نیاز به پژوهش بایستی در یک مرکز و بنیاد پژوهشی ایجاد شود تا در مرحله بعد، بدنبال پژوهشگران جوان و پر انرژی و با انگیزه، برای تحقیق و مطالعه و تولید بود.
یکی از مهمترین عوامل ایجاد نیاز به پژوهش در علوم انسانی، شناخت تحولات زمانی و مکانی است. دوم برنامه ریزی برای انجام پژوهشها، سوم داشتن کارشناس و پژوهشگر نخبه و چهارم توزیع دستاوردها، و در مرحله غایی آن، استفاده از تولیدات پژوهشی و کاربردی برای حل مشکلات جامعه و جهان یا برای توسعه عرصه علم .
2. شناخت تحولات زمانی و مکانی
یک مرکز پژوهشی بایستی نگاهی راهبردی به تحولات و پدیده های علوم اجتماعی و انسانی داشته باشد وضمن جذب طرحهای جامع، تخصصی و پژوهشی، برای رصد و نیز تحلیل و واکاوی آن تحولات و پدیده ها، به پیش بینی تحولات آینده نیز بپردازد.
3. برنامه ریزی برای انجام پژوهشها
متاسفانه برخی از مراکز پژوهشی که کم هم نیستند نه نگاه راهبردی به تحولات حوزه علوم انسانی دارند و نه طرح و برنامه ای عملیاتی برای آن. البته، شاید در صورت سوال واقع شدن، طرحی مکتوب هم ارائه دهند اما مسئله اینجاست که آن طرح و برنامه ای که تهیه شده تا چه اندازه بر حوزه مطالعاتی موضوع اشراف کامل داشته و طراحان و برنامه نویسانش تا چه اندازه اطلاعاتشان بروز و شناخت کافی از تحولات زمانی و مکانی دارند.
4. داشتن ارزیابهای عالم و آگاه، جهان دیده، کارشناسان مطلع و پژوهشگران نخبه از دیگر کاستیها در پژوهشهای علوم انسانی است.
5. توزیع دستاوردهای پژوهشی میان عالمان، محققین و علاقمندان در رشته های علوم انسانی(شبکه اطلاع رسانی) از جمله معضلات توسعه علم در این عرصه است.
6. استفاده از تولیدات پژوهشی و کاربردی برای حل مشکلات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ...: که همان فاصله و جدایی علوم انسانی از بخش صنعت نیز تعبیر می شود. در واقع ، مشکل آن است که برخی مدیران مراکز پژوهشی و اجرایی، علوم انسانی را اصلا "علم" نمی دانند. این مشکل متوجه مدیران اجرایی بخش صنعت نیز می شود، جایی که می بایست احساس نیاز به پژوهش برای حل مشکل وجود داشته باشد و در مرحله بعد از مراکز پژوهشی و دانشگاهی بخواهد که برایشان کار پژوهشی و علمی انجام دهند.
بنابراین ملاحظه می شود که تا چه اندازه مشکلات و گرفتاریهای پژوهش در علوم انسانی گسترده و پیچیده است و پژوهشگران جوان ایرانی در علوم انسانی همواره با مراکزی روبرو هستند که بعضا مدیریتهای آنها مادام العمر بوده و چند دهه یا حتی بیش از 30 سال ادامه دارد. این مدیریت خسته و پیر، طبیعتا نمی تواند دغدغه یک مدیر تازه نفس، جوان و با انگیزه - و آگاه از تحولات جهانی- را در تولید کارهای جدی و نو داشته باشد و طرحهای پژوهشی بنیادی و کاربردی را جذب نماید. این مراکز پژوهشی سنتی و ایستا گونه، اگر کاری از بیرون قبول کنند همان دیدگاه سنتی را در کار اعمال می کنند. این مراکز عمدتا به چاپ و انتشار کتاب بسنده می کنند و از کار پژوهشی علمی مدت داری که مستلزم تامین بودجه ای باشد، ترجیح می دهند شانه خالی کنند. اصولا به اعتقادی به پژوهشگری و کار علمی بر اساس اصول آن ندارند.
این مسئله، همان حلقه مفقوده در پیشرفت علوم انسانی است: چه در بعد پژوهشهای بنیادی و چه در تحقیقات کاربردی. لذا، از آنجا که کار علمی و پژوهشی بر اساس اصول علمی و در پروسه زمانی تعریف نشده و توسط مرکزی هم تایید نشده، کارهای انتشاراتی این مراکز از کیفیت مطلوب پژوهشی برخوردار نبوده و نیستند ، و متاسفانه کارههای تکرار یا جمع آوری کارهای سایرین زیاد دیده می شود. هدف فقط چاپ کتاب و افزایش انتشارات است. اگر هم در مرحله چاپ، ارزیابی هم صورت گیرد بیشتر بر اساس میزان فروش کتاب در بازار است نه اینکه این کتاب چه مشکلی از مشکلات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... را حل می کند. نکته مهم آن است که اساسا در برخی کارهای پژوهشی ، نیازی نیست که دستاوردهای پژوهشی به صورت کتابی در تیراژ زیاد چاپ شود. مهم استفاده از آن در سیاستگذاری است. حال اگر هم بصورت کتابی عرضه شد می توان اضافه بر دستاورد علمی محسوب شود. این همان مشکل و معضل لاینحل فاصله علوم انسانی با صنعت است که در ابتدا اشاره شد.
متاسفانه تداوم نگاه سنتی به پژوهش، منجر به این امر شده که برخی مراکز پژوهشی به مراکز انتشاراتی و چاپخانه تبدیل شده اند و بر این اساس، نگاهشان، صرفا به همان تولید و چاپ کتاب است – البته شایان ذکر است که انتشار دستاوردهای پژوهشی می تواند یکی از وظایف مراکز و بنیادهای پژوهشی باشد اما چون نگاه به کار علمی و پژوهشی وجود ندارد تمام انرژی و هزینه ها به مرحله انتشار کتاب مصروف میشود.
آری مشکلات در حوزه علوم انسانی - که نگارنده از نزدیک تجربه داشته و شناخت و آگاهی از تحولاتش در دنیای غرب دارد - شاید بسیار ریز باشد اما جمع همین نکات ریز و کوچک، کوهی از مشکلات زنجیره ای می سازد که نتیجه اش آن می شود که علوم انسانی در ایران با این همه دانشجو و عالم و محقق نمی تواند با حرکتی متوازن و حساب شده، نه تنها آنطور که بایسته است بومی شناسی، بلکه جهان شناسی کند و در یک کشاکش علمی، همسنگ و پویا با پژوهشگران غربی و چه بسا جلوتر از آنان به پیش رود. ما در نیاز سنجی در پژوهش، مدیریت پژوهش و نیز انجام پژوهشهای علوم انسانی بمنظور ایجاد ارتباط بین دانش و صنعت، به یک انقلاب راهبردی و فوری در این عرصه نیاز داریم.
نظر شما