او در ۲۱ آگوست ۱۹۹۹، هنگام مراسم معارفهاش در صدو هفتمین همایش سالانهی این انجمن، برنامهی روانشناسی مثبت را برای اصلاح آنچه او «روانشناسی آسیبمحور» مینامید اعلام کرد. از آن پس، سلیگمن بهعنوان نماد جنبش روانشناسی مثبت، پیوسته حمایت دولتهای سراسر جهان را برای سرمایههای پژوهشی و آموزشی بهدست میآورد تا دیدگاهها و پروژههای این رویکرد جدید روانشناسی را در مراکز آموزشی و نیز در زندگی روزمره مردم وارد کند.
اینک، بیست سال پس از چشمگشودن روانشناسی مثبت، در خانوادهی بزرگ و پُردامنهی روانشناسی، با سرزدن در موتور جستجوی گوگل میتوان به ۲۶٫۶۰۰٫۰۰۰ موضوع با عنوان «روانشناسی مثبت» و در موتور جستجوی آمازون به دههزار کتاب و مقاله در این حوزه دست یافت. گوگل با نام مارتین سلیگمن نیز، ۶٫۸۱۰٫۰۰۰ مطلب را به ما معرفی میکند.
روانشناسی مثبت چیست؟ چه تفاوتی با روانشناسی رایج دارد؟ چه هدفهایی را برای خود برگزیدهاست؟ از چه ریشههایی سربرآورده است؟ چه انتقادهایی بر آن وارد کردهاند؟ چه آیندهای دارد و به کجا میرود؟ و سرانجام نسبت و رابطهی روانشناسی بومی ( ایرانی-اسلامی) ما با این جنبش چگونه باید باشد؟
روانشناسی مثبت چیست؟
«مارتین سلیگمن» و «چیکسنتمیهای»- پایهگذاران اصلی این جنبش نوپا – مینویسند: «روانشناسی مثبت، مطالعهی علمی عملکرد آرمانی انسان است و هدف آن کشف و ترویج عواملی است که رشد و شکوفایی افراد و جوامع را امکانپذیر میسازد.»
«کریستوفر پترسون»، یکی از نامدارترین دانشمندان این حوزه در تعریف روانشناسی مثبت میگوید: «روانشناسی مثبت، مطالعهی علمی چیزهایی است که زندگی را برای زیستن ارزشمندتر میکنند». او سپس اجزای این تعریف را اینگونه برجسته میسازد: «روانشناسی مثبت»، «روانشناسی» است و روانشناسی «علم» است و علم، بر پایهی «شواهد تجربی» بنا میشود. از اینرو، روانشناسی مثبت، نه برنامههای «خودیاری» است، نه «توصیههای اخلاقی» و نه «تفکر مثبت». روانشناسی مثبت نباید با مطالب بیپایه و عوام فریبانهای مانند «قانون جذب» و «راز» یکسان انگاشته شود.»
سلیگمن در نوشتهها و سخنرانیهای خود یادآوری میکند که «پیامدهای جنگ جهانی و بازگشت سربازان زیادی که آسیب روانی دیده بودند موجب شد بودجههای پژوهشی بر درمان بیماران روانی متمرکز شود و دو وظیفهی دیگر روانشناسی، یعنی بهترکردن زندگی جمعیت بهنجار و مطالعهی افراد سرآمد – که پیش از جنگ دوم جهانی برآنها تأکید میشد – از یادها برود، روانشناسی به “قربانیشناسی” تبدیل شود و روانشناسان، انسانها را موجوداتی نه پویا و خلاق، بلکه منفعل و گرفتار نیروهای بیرونی بدانند».
«از این رو روانشناسی مثبتنگر به ما هشدار میدهد که رشتهی روانشناسی دچار بدشکلی شده است. روانشناسی فقط مطالعهی بیماری، ضعف و آسیب نیست بلکه مطالعهی فضیلت و توانمندی نیز هست. درمان صرفاً روی نادرستیها تمرکز نمیکندٰ بلکه درستیها را هم میسازد و تقویت میکند. روانشناسی فقط دربارهی بیماری و سلامت نیست. به کار، آموزش، بینش، عشق، رشد و بازی نیز میپردازد. روانشناسی مثبت در این جستجو برای آنچه بهترین است، بر آرزوی محال، خودفریبی یا استدلالهای بیپایه تکیه نمیکند. بلکه میکوشد روشهای علمی را با مشکلات خاصی که در رفتار انسان با همهی پیچیدگیاش بروز میکند، سازگار نماید».
هدفهای روانشناسی مثبت
۱- در سطح ذهنی: روانشناسی مثبت حالات ذهنی مثبت یا هیجانهای مثبت مانند شادی و لذت رضایت از زندگی و عشق را مطالعه میکند. حالات ذهنی همچنین شامل افکار سازنده دربارهی خود و آینده مانند خوشبینی و امید نیز میشود.
۲- در سطح فردی: روانشناسی مثبت بر روی صفات شخصی مثبت یا الگوهای رفتار مثبتتر مانند شجاعت، صداقت و خرد تمرکز میکند. در این سطح، روانشناسی مثبت شامل مطالعهی رفتارهای مثبت و صفاتی است که در گذشته در قالب فضایل و نقاط قوت شخص گنجانده شده بودند.
۳- در سطح گروهی یا اجتماعی: روانشناسی مثبت، بر ایجاد و حفظ سازمانهای مثبت تمرکز دارد. موضوعاتی مانند شکلگیری فضیلتهای مدنی، ایجاد خانوادههای سالم و مطالعهی محیطهای کاری سالم در این سطح قرار دارند.
روانشناسی مثبت در بیست سال عمر کوتاه خود، با فعالیتهای گستردهی سلیگمن و همکارانش در آمریکا و دیگر کشورها، در زمینههای زیر، فضیلتها و دستاوردهای چشمگیری داشته است:
راهاندازی صدها کلاس در دورههای کارشناسی روانشناسی
تأسیس بیش از ده رشتهی روانشناسی مثبت در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاههای مختلف
برگزاری نخستین مجمع جهانی روانشناسی مثبت در سال ۲۰۰۹
تأسیس دهها مرکز پژوهشی
انتشار دهها مجلهی علمی، پژوهشی و ترویجی
چاپ هزارها جلد کتاب و مقاله
برگزاری چند هزار کارگاه آموزشی
جهتدادن و راهنمایی شمار زیادی از دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری روانشناسی برای تدوین پایاننامههای تحصیلی خود با موضوعات روانشناسی مثبت
مشخصکردن ده هیجان مثبت، شش فضیلت انسانی و ۲۴ توانمندی منش مرتبط با آنها، با روشهای دقیق علمی
ساختن صدها ابزار سنجش برای اندازهگیری هیجانها، توانمندیها و قابلیتهای اختصاصی افراد
واردشدن در حیطههای بالینی و ارائهی پروتکلهای درمانی با رویکرد «روانشناسی بالینی مثبت»
این دستاوردها موجب شده است که برخی از پیشگامان و طرفداران پُرشور این جنبش، روانشناسی مثبت را «روح زمانه» بدانند و پس از سه نیروی روانشناسی یعنی «روانتحلیلگری»، «رفتاردرمانی» و «انسانگرایی» از آن بهعنوان نیروی چهارم روانشناسی یاد کنند. نقدهای تند و گزندهی «سلیگمن» بر نظریههای اصلی روانشناسی و بنیانگذاران آنها یعنی روانتحلیلگری فروید، رفتارگرایی اسکینر و انسانگرایی مزلو، نهتنها در مجامع علمی بلکه در رسانههای عمومی – آتش این ادعاهای وهمگونه را بهویژه در ذهن و زبان روانشناسان جوان آمریکایی شعلهور و گسترده ساخته است.
از سوی دیگر، پایهگذاران روانشناسی مثبت، بهویژه «مارتین سلیگمن»، پیشنهاد عنوانِ «روانشناسی مثبت»، توجه به سه رکنِ هیجانهای مثبت، صفات مثبت و نهادهای مثبت در این رشته، بهکارگرفتن روشهای علمی، دورشدن از بررسیهای بیمارمحور را – اگرنه برساختهی انحصاری خود – بلکه بدون داشتن سابقهی روشن در تاریخ علم میدانند و حال و آیندهی دانش روانشناسی را تسخیرشدهی این نیروی جدید و پویا میبینند. اما سخن روانشناسان خردمند و باتجربه، چیز دیگری است.
ریشههای تاریخی روانشناسی مثبت
«بونیول» در تصویری زیبا، برای درخت روانشناسی مثبت که اینک عمری بیست ساله دارد، پنج ریشه را ترسیم کرده و به نمایش گذاشته است:
۱- اندیشههای فیلسوفان یونان باستان بهخصوص ارسطو
۲- دیدگاههای پساروشنفکری در فلسفهی اخلاق
۳- روانشناسی انسانگرای راجرز و مزلو
۴- نظریههای انسانگرای آلپورت
۵- رویکردهای پیشگیری و سلامت
از این پنج زمینه، آراء فلسفی و اخلاقی ارسطو و نظریههای انسانگرایی مازلو، تأثیر بیشتر و روشنتری در شکلگیری روانشناسی مثبت گذاشتهاند. بهرغم اینکه پایهگذاران این جنبش با این نظریهها بهسردی و گاه نامهربانی برخورد میکنند و اثرگذاری آنها را به یاد طرفداران خود نمیآورند؛ در این نوشتار، بخشهایی از این دو نظریه را که زمینهساز مطالب بهظاهر بدیع روانشناسی مثبت هستند، بررسی میکنیم.
ارسطو و فضیلتهای انسانی
ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخس» بر این باور است که هر فعل انسان، هنرها، کنجکاویهای علمی و نظری، تصمیمها و انتخابهای او بهسوی «خیر» گرایش دارد. چون خیرها گوناگونند، باید به خیری روی آوریم که در سلسله مراتب خیرها، در بالاترین جایگاه قرار دارد و همیشه آنرا برای خودش، و نه بهخاطر غایت دیگری، برمیگزینیم. به این خیر، «برترین خیر»(خیر اعلی) میگوئیم.
ارسطو، «ائودایمونیا(۱) » را برترین خیر میداند که آنرا خوشبختی، نیکبختی یا سعادت ترجمه کردهاند. بهگفتهی «تلفر» ادبیات جدید برای «ائودایمونیا»، معادلهای «شادکامی(۲) »، «خوشبختی صادقانه(۳)»، برخورداری از «بهباشی راستین(۴) » و «شکوفایی(۵) » را برگزیدهاند.
ارسطو، سعادت را نیکوترین و زیباترین و مطبوعترین امور میداند. و تأکید میکند که خوشبختی و سعادت موقت برای سعادتمندشدن کافی نیست، بلکه سعادت باید همیشگی و دائم باشد. و با آنکه ثابت میکند که خوشبختی در ثروت و مقام و لذتهای جسمانی نیست، اما با هوشمندی و واقعبینی میپذیرد که در تکمیل سعادت باید چیزهای خارجی را نیز دخالت دهیم، زیرا فقدان بعضی مزایا، مانند ازدواج خوب، داشتن فرزندان شایسته، سلامت جسم و زیبایی چهره در خوشبختی خلل وارد میکند.
راه رسیدن به سعادت چیست؟ پاسخ ارسطو این است که سعادت عبارت است از زندگی برطبق «آرتِه(۶)». کلمهی آرته یکی از واژههای کلیدی اخلاق و فلسفهی یونانی است، که از قرن ششم قبل از میلاد بهگونهای گسترده، در زبان و ادبیات یونانی به معنای هر نوع مزیت و کمال بهکار میرفت. بنابه سرودههای «هومر» در «ایلیاد»، دوندهای سریع، آرته پاهای خود را به نمایش میگذارد و یک پسر در تمامی انواع آرته، بهعنوان ورزشکار و بهعنوان سرباز و در فکر پدرش مزیت دارد. این واژه بعدها به دست سقراط، افلاطون و ارسطو صیقل یافت و مفهوم اخلاقی از آن برگرفته شد.
امروزه در بیشتر زبانهای اروپایی، کلمهی آرته، «Virtue» (فضیلت) ترجمه شده است و معادل آن بهشمار میرود. برخی مترجمان فارسیزبان در مقابل آرته، واژهی «فضیلت» را پیشنهاد کردهاند. زندهیاد لطفی در ترجمهی «دورهی آثار افلاطون» با تأکید بر معنای اصلی آرته، از بهکار بردن فضیلت خودداری کرده و بهجای آن، «قابلیت» را برگزیده است.
فضائل، کیفیتهایی هستند که دستیافتن به آنها، فرد را قادر خواهد ساخت ائودایمونیا(سعادت) را بهدست آورد و فقدان آنها او را از حرکت بهسوی آن غایت بازمیدارد.
تعریف، طبقهبندی و تدقیق بیشتر فضائل یا آرتههای انسانی را عمدتاً مرهون ارسطو هستیم. او برای نخستینبار کوشید تا هم تعریف دقیقی از این آرتهها را بهدست دهد، هم تعداد آنها را برشمارد و نسبت میان آنها را معین سازد و هم به تشریح دقیق آنها بپردازد.
ارسطو برخلاف افلاطون مدعی است که فضیلت نه فطری است و نه ذوقی. بلکه آنرا ملکهای از نفس میداند که به صورت اکتسابی تحصیل میشود و به حد کمال میرسد. راه وصول به فضیلت یک چیز بیش نیست و آن رعایت «حد وسط» است. فضیلت، حد وسط دو رذیلت افراط و تفریط است.
تلاشهای علمی، ستایشبرانگیز و فراوان روانشناسان مثبتنگر، نوعی احیاء و گسترش غایت، مبانی و روشهای نظام اخلاقی ارسطو است.
سلیگمن مینویسد: «جمعی از ما روانشناسان بههمراه عدهای از دانشمندان رشتههای علوم انسانی بهسرپرستی «کاتری دالسگارد»، آثار افلاطون، ارسطو، آکویناس، آگوستین، تورات، تلمود، کنفوسیوس، بودا، لائوتسه پوشید (قانون سامورائی)، قرآن، نوشتههای بنجامین فرانکلین و اوپانیشاد را مطالعه کرده و از تمامی آنها حدود دویست فهرست از فضیلتها را تهیه کردیم و با تعجب دریافتیم که تقریباً هرکدام از این سنتها که پراکندگی آنها دورهی زمانی سههزارساله و وسعتی بهاندازهی کل زمین را دربرمیگرفت، شش فضیلت زیر را تأیید میکردند:
۱. خرد؛
۲. شجاعت؛
۳. انسانیت؛
۴. عدالت؛
۵. اعتدال؛
۶. تعالی.
برای دستیابی به هر فضیلت میتوانیم به راههای مختلفی فکر کنیم. این راهها را توانمندیها یا قابلیتهای منش نامیدهایم.»
پنج فضیلت از این فضیلتهای ششگانه همان آرتهها، فضیلتها و قابلیتهایی هستند که در اخلاق نیکوماخوس آمده است. توجه به سهم عوامل خارجی در رسیدن به خوشبختی و کامروایی که روانشناسان مثبتنگر معاصر به تفصیل به آنها پرداختهاند امتیازی است که فضل تقدم آن نیز به ارسطو میرسد.
جالب آنکه عنوان دو کتاب اصلی مارتین سلیگمن: «شادکامی اصیل» و «شکوفایی» نیز همانگونه که از قول «تلفر» آوردیم ترجمههای امروزین آئودایمرینای ارسطو هستند. نگرانی این است که با ریشهی انسانمداری (اومانیستی) که روانشناسی دارد و حاکمیت اندیشههای دنیاگرایانه (سکولاریسم) در علوم انسانی، فضیلت «تعالی» با برخوردهای نامهربانانه و هماهنگ روانشناسان دنیای غرب، «زبانبُریده» و «صمٌ بکم» به کنجی بنشیند و میدانداری دین ستیزان و معنویتگریزان را با حسرت نظارهگر شود! نشانههای چنین بیاعتنایی آگاهانه را در آثار مارتین سلیگمن، که پرچمدار و زبان گویای روانشناسی مثبت است، بهوضوح میبینیم!
اتهام خودشیفتگی از روی خودشیفتگی!
«سلیگمن» و «چیکسنتمیهای»، دو پدرخواندهی روانشناسی مثبت، در گرماگرم سربرآوردن این جنبش مینویسند:
«دلیل واقعی رشدنیافتن رشتهی انسانینگر این بود که این رشته هیچگاه پایهی تجربی ارزشمند ایجاد نکرد. این نبود پایهی نظری، به اشتغال خودشیفتهگونه و ارتقای خود به بهای رفاه اجتماعی انجامید!» آیا چنین است؟
انسانگرایی مزلو و روششناسی مثبت
روانشناسان انسانگرا بر این باورند که چون در همهی انسانها یک میل ذاتی برای تلاش در مسیر رشد پایدار وجود دارد، از اینرو، دلمشغولیهای اصلی روانشناسی میبایست معطوف به پدیدههای مثبت مانند عشق، شجاعت و شادکامی باشد.
این باور آنها را به رویگردانی از یکسونگری روانتحلیلگری و برخورد مکانیکی و تقلیلگرایی رفتارگرایی کشاند. «مزلو» میگفت انسان را باید بهصورت یک «کل»، که چیزی بیشتر و فراتر از اجزاء اوست، درنظر گرفت.
انسانگرایی خود در بستر اندیشههای «ویلیام جیمز» و «جان دیویی» و «استانلی هال» پرورش یافته است. «ویلیام جیمز» استدلال میکند که برای مطالعهی دقیق عملکرد بهینهی انسان باید «تجربهی ذهنی» او را درنظر گرفت. برخی او را بهعنوان «اولین روانشناس مثبت آمریکا» میشناسند. «مزلو» عقیده داشت که روانشناسی باید بر پایهی بررسی افراد سالم و خلاق بنا شود و کوشش میکرد بهطور تجربی زندگی افراد خودشکوفا را مطالعه و تحقیق کند.
تعبیر «روانشناسی مثبت»، اولینبار در کتاب «انگیزش و شخصیت» مزلو که در سال ۱۹۵۳ منتشر شده، آمده است. عنوان آخرین فصل این کتاب چنین است: «بهسوی یک روانشناسی مثبت». میبینیم که سه رکن روانشناسی مثبت کنونی، هرکدام، بهصورت دقیق در آثار «ارسطو»، «جیمز» و «مزلو» تبیین شدهاند:
صفات مثبت، در اخلاق نیکوماخوسِ ارسطو
هیجانهای مثبت، در بحث تجربههای ذهنی و احساسات مثبتِ ویلیام جیمز
نهادهای مثبت، در توجهِ مزلو به نهادهای مدنی
مزلو کتابی دارد به نام «مدیریت آرمانشهر روانشناختی» که مطالب آن دربارهی وضعیت کار، مشاغل، کارخانهها و دیگر نهادهای اجتماعی است. او در این اثر خلاقانه مینویسد:
شرایط شغلی آرمانشهر روانشناختی، اغلب، نهفقط برای کمال شخص مفید است، بلکه برای سلامت و شکوفایی سازمان و همچنین کیفیت و کمیت محصولات یا خدماتی که بهوسیلهی سازمان تدارک شده است نیز، فایده دارد.
اتهام پایهگذاران روانشناسی مثبت به مازلو که روش او علمی نبوده است، بیانصافانه و نادرست است. البته روانشناسی انسانگرا بر این عقیده است که انسانها بهصورت کلهای غیرقابلتقسیم هستند، هرگونه تلاش برای تنزلدادن انسان به عادتها، ساختارهای شناختی یا ارتباطهای S_R، به تحریف ماهیت او منجر میشود.
از اینرو، روشهای مطالعه که توسط علوم طبیعی بهکار برده میشوند هیچ ربطی به مطالعهی انسان ها ندارند. اما منظور مزلو، این نبوده است که روانشناسی نباید تلاش برای علمی بودن را متوقف کند . یا از مطالعه افراد مبتلا به مشکلات روانی و کمک کردن به آنها دست بردارد ، بلکه معتقد بود اینگونه تلاشها فقط بخشی از داستان را بیان میکند. «شاپیرو» در پاسخ به سخنان سلیگمن و چیکسنتمیهای مینویسد «تعجب میکنم که چرا این دو تعداد بسیار زیاد مقالاتی را که روانشناسان انسانگرا با روشهای کمّی و کیفی تجربی در مجلههای علمی – پژوهشی مانند Journal Of Human Psychology (که چیکسنتمیهای، اولین کارهای خود را در آن منتشر کرده است و مجلهی Human Psychology ندیدهاند.
انتقادهای روانشناسان بر روانشناسی مثبت
گفتیم سردمداران جنبش روان شناسی مثبت و طرفداران پُرشور آن، این رویکرد را نیروی چهارم روانشناسی بعد از روانتحلیلگری، رفتارگرایی و انسانگرایی میدانند و از آن به «روح زمان» روانشناسی معاصر تعبیر میکنند. اما روانشناس صاحبنامی مانند «لازاروس» بر این باور است که روانشناسی مثبت، در واقع یکی دیگر از مُدها و هوسهای باب میل روز است که وعدههای توخالی بسیاری میدهد.
«هفرن» و «بونیول»، مولفان کتاب «روانشناسی مثبتنگر»، ده انتقاد اساسی را با عنوانهای زیر بر روانشناسی مثبت وارد میدانند:
۱- وقتی منفیها مهم تر و نزدیکترند، چرا مثبتها را مورد مطالعه قرار دهیم؟
۲- روششناسی مثبتنگر متکی بر تحقیقات همبستگی مقطعی است و نمیتواند جهت علّی را آشکار سازد؟
۳- دو قطبیکردن هیجانهای مثبت و منفی، دیدگاهی سادهانگارانه و غیرواقعی است.
۴- چشمانداز نامتعادل و یکجانبه دربارهی موضوعات و یافتههای تحقیق گمراهکننده است. برای نمونه، «بدبینان» در طول تاریخ خدمات موثرتری از «خوشبینان» و مثبتاندیشان به بشریت کردهاند.
۵- ابعاد منفی گریزناپذیر: با آنکه کشمکش و سختی امری گزیرناپذیر در وجود انسان است، روانشناسی مثبتنگر به عاقبت به خیری و شادکامی چشم میدوزد.
۶- روانشناسی مثبتنگر بهعنوان یک کیش: روان شناسی مثبت نگر چیزی بیش از یک جنبش ایدئولوژ یکی نیست.
۷- اخلاق عوامگرایانه: روانشناسی مثبتنگر با طرح مسائل پیچیده و تبدیل آنها به کارهای آسانفروش و بُنجل، راهحلهای سریع و ناکافی ارائه میکند.
۸- خودکامگی تفکر مثبت: قربانیان شرایط نامناسب و دیگر رنجدیدگان بهخاطر بدبختی و سیاهروزیشان تلویحاً مورد سرزنش قرار میگیرند و بهباشیشان کاهش مییابد.
۹- مواضع جداییطلبانهی روانشناسی مثبتنگر: برخورد تند سلیگمن با روانشناسی انسانگرا و غیرعلمی دانستن این جنبش اثرگذار موجب کنارگذاشتن دیگر رقیبان میشود و سرانجام تضعیف روانشناسی مثبت را درپی میآورد.
۱۰- نادیدهگرفتن جنبههای مثبت تفکر منفی: ثابت شده است که بدبینی تدافعی میتواند موثر باشد.
همچنین بونیول در کتاب «روانشناسی مثبت در یک نگاه»، مینویسد:
روانشناسی مثبت دارای محاسن زیادی است اما معایب پیدا و پنهان چندی نیز دارد. آنگاه نقدهای اساسی روانشناسی مثبت را اینگونه برمیشمارد:
۱- نبود آگاهی کافی در مورد ریشههای تاریخی آن
۲- نداشتن یک نظریه راهنمای منسجم
۳- روششناسی علمی کاهشگرا
«تنن» و «افلک» اشاره میکنند روانشناسی مثبت در این عمر کوتاهش میراثدار بدترین عادتهای روششناختی روانشناسی منفی بوده است!
۴- نتیجهگیریهای برجسته از یافتههای ضعیف
۵- خطر تبدیلشدن به یک جنبش ایدئولوژیک
۶- مثبتگرایی بهعنوان یک انتظار اجتماعی
به نظر «باربارا هلد» این مسئله باعث «افول تیره»ی بزرگ برای این جنبش میشود.
۷- نادیدهگرفتن جنبههای مثبت تفکر منفی
۸- یکسونگری و نبود توازن
سیاههی انتقادها را با «فرناندز-روس» و «کرنز»، دو روانشناس اسپانیایی با عنوان «مروری انتقادی به تاریخ و موقعیت کنونی روانشناسی مثبت» پایان میبخشیم؛ این دو روانشناس، با تندترین لحنی انتقادهای زیر را بر جنبش نوپای روانشناسی مثبت وارد کردهاند:
۱- روششناسی بیش از اندازهی کمّی: روانشناسی مثبت با بهکارگرفتن افراطی روشهای روانسنجی در مطالعهی فرایندهای روانشناختی و تقلیلدادن آنها به فرمولهای ریاضی، حقیقت انسان بهعنوان یک کل را فراموش میکند و معنای هستیشناسانهی زندگی او را نادیده میگیرد.
۲- فردگرایی رها از بافت: تمرکز بر فرد، بیاعتنا به بافتی که رفتار در آن انجام میشود، رویکرد روانشناسی مثبت است. این رهیافت بر تحقق خود بدون درنظرگرفتن « بافت» و «دیگری» تأکید میکند. روانشناسی مثبت ارزشهای فردگرایانهی غربی را با مقدار مناسبی از خودشیفتگی، که در فرهنگ غرب غالب هستند، درهم میآمیزد و ترویج مینماید . این شیوه، برخلاف دیدگاههای روشن روانشناسی فرهنگی و روانشناسی بومی است که ثابت کردهاند مردم در بافت مادی و اجتماعی خود زاده میشوند و از دنیا میروند و بهباشی و شادکامی آنها از عوامل اجتماعی – اقتصادی و اجتماعی سیاسی تأثیر میپذیرد.
۳- تغافل از میراث علمی گذشتگان، بهویژه نسبت به مفاهیم هوش هیجانی و هیجانهای مثبت. روانشناسی مثبت وانمود میکند که هوش هیجانی و هیجانهای مثبت را خود، وارد دانش روانشناسی کرده است. در حالیکه بررسی اجمالی آثار ارسطو ، سیسرون، مناندرز، پوپلیوس، سیروس و سنکا میرساند که این فیلسوفان و دیگر عالمان اخلاق، در شرق و غرب عالم، برای برقراری تعادل بین عقل و شهوت و بین شناخت و عاطفه، نظریههای استواری داشتهاند و روشهای کارآمدی پیشنهاد کردهاند.
۴- آغشتهسازی عصبشناختی و روانزیستی. هم اینک، روانشناسی مثبت فرایندهای روانشناختی را با سازوکارهای عصبشناختی و روانزیستی مطالعه میکند. این کار، شاید از نظر علم تجربی معتبر و جذاب باشد، سهم اندکی در دانش روانشناسی و امکان فهم هرمنوتیکی روانشناختی را از بین میبرد. مقالهی پژوهشی «گالیله» و «بامیستر» با عنوان «فیزیولوِژی قدرت اراده: پیوند بین قند خون و مهار خود» پرتشدگی روانشناسی را بهخوبی آشکار میکند.
۵- بلای نگرش کمالطلبانهی مثبت: یکی از جنبههای منفی واداشتهشدن برای شکوفایی خود، از طریق انتخابهای خشک منطقی، ناکامی و سرخوردگی است. تلاش وسواسگونه برای تحقق خود، فرد را به مُغاک خوشبینی و همگون و اعتماد به نفس متورم و توخالی سرنگون میسازد.
۶- آیا سرافرازی و بالاکشاندن خود، ارزشی جهانی دارد؟ بررسیهای فرهنگی نشان داده است برخی صفتهای انسانی در فرهنگهای فردگرا و جمعگرا مفهومی یکسان ندارند. از جملهی اینها برتریجویی است. بهنظر میرسد روانشناسی مثبت برای افزایش بهباشی و شادکامی، شیوههای یکسانی را برای مردم و همهی فرهنگها معرفی میکند.
۷- نامناسببودن عزتنفس بالا. با آنکه شمار کتابها دربارهی عزتنفس و راههای افزایش آن، بسیار زیاد است اما برخلاف تصور مردم و تبلیغ روانشناسان مثبت – حتی با دیدگاه علمی سلیگمن – حتی در بسیاری موقعیتها عزتنفس بالا، فایدههای عینی کم و محدودی دارد.
درست است که آثار مثبت عزتنفس کافی، بهخوبی شناختهشده است اما به قیمت چه هزینههایی؟ پژوهشهای علمی نشان دادهاند که عزتنفس بالا ممکن است به خودمختاری فردی، فرایند یادگیری، روابط بینفردی، مهار خود و سلامت جسمانی آسیب برساند. راهحل آن است که عزتنفس بهینه مطابق بافت اجتماعی- فرهنگیای که هر فرد در آن قرار دارد، برای دستیابی به اصالت انسانی او تقویت کنیم.
نویسندگان مقاله نتیجه میگیرند که روانشناسی مثبت برای دانش روانشناسی چیز جدیدی نیاورده است!
آیندهی روانشناسی مثبت
در پایان این سفر کوتاه اما پُرچالش از خود میپرسیم: روانشناسی مثبت به کجا میرود؟ «بونیول» سه مسیر بالقوه را برای این جنبش نوپا پیشبینی میکند:
الف. ادامهدادن راه با تمرکز بر مثبتگرایی، بهرهبردن از روشهای علمی، دستیابی به گنجینهی عظیمی از دستاوردهای پُربار و تقدیمکردن یافتههای پژوهشی زیاد به جامعهی بشری؛
ب. بازماندن از حرکت و قربانی ایدئولوژی خودشدن؛
ج. ترکیب با روانشناسی گذشته، چه از نظر توجه به هیجانهای منفی برای مداخلههای درمانی و چه استفادهی از روشهای کیفی در کنار روشهای کمّی.
در اینصورت، در فرایندی دیالکتیکی، روانشناسی منفی «تز» و روانشناسی مثبت «آنتیتز» خواهد بود و ما به «سنتزی» یکپارچه خواهیم رسید. در چنین وضعیتی، روانشناسی مثبت دیگر رشتهای مستقل نخواهد بود و این چیزی است که میتوان به آن امیدوار بود.
ما و روانشناسی مثبت
به درازاکشیدن این مطلب، مجالی برای بررسی نسبت و رابطهی روانشناسی بومی (ایرانی-اسلامی) با روانشناسی مثبت غرببنیاد باقی نگذاشت. انتظار میرود در نخستین کنگرهی ایرانی روانشناسی مثبت که در روزهای ۱۹ تا ۲۱ آذرماه جاری در دانشگاه شهید بهشتی برگزار میشود، به این موضوع بهعنوان یکی از هدفهای اصلی کنگره پرداخته شود.
پیوستها:
۱. Eudaimonai
۲. happiness
۳. Truly fortunate
۴. Passessed of true well-being
۵. flourishing
۶. Arete
* منتشر شده در مجله سپیده دانایی . شماره ۱۳۳ و ۱۳۴ . مهر و آبان ۱۳۹۸
نظر شما