کتاب نیل المرام در فقه امامی
و رابطه آن با تشیع مازندران غربی در قرن نهم هجری
شناخت بنده نسبت به کتاب نیل المرام فی مذهب الائمه علیهم السلام، در پی جستجو برای تاریخ تشیع در ایران بود. اشاراتی که در مقدمه این کتاب در باره زمان رسمیت تشیع در مازندران غربی بود، توجه بیشتر مرا به آن جلب کرد. با مرور برآن، روشن شد که نیل المرام، اثر فقهی جامع و البته خلاصه، به فارسی است که پیش از سال 857 هجری در روزگار کیومرث بن بیستون (م 857)، از سلاطین بادوسپانی این ناحیه که رستمدار نامیده می شده، نوشته شده است.
اکنون بنده با یک متن فقهی فارسی روبرو بودم که علاوه بر ارزش مذهبی و حقوقی، ارزش تاریخی هم داشت، بویژه که از ایران پیش از صفوی، آن هم از یک محیط خاص جغرافیایی یعنی مازندران غربی بود. جستجوی بیشتر روشن کرد که کیومرث، نقش مهمی در تبدیل وضعیت مذهبی این دیار از تسنن به تشیع داشته، ونیل المرام یکی از اهرم ها و ابزارهای لازم برای این کار در جهت توسعه فقه امامی میان مردم رستمدار بوده است. طبیعی است که اثر یاد شده از جهات دیگری هم ارزشمند است که ضمن همین مقدمه شرح آن خواهد آمد.
در این مقدمه، به دلیل اهمیت تاریخی کیومرث بن بیستون و فرزندش کاوس، ابتدا گزارشی از وضعیت این سلاطین محلی خواهم داشت، و پس از آن در باره نیل المرام و اهمیت و اعتبار و چگونگی نگارش و تصحیح آن سخن خواهم گفت.
بادوسپانیان رستمدار مازندران در قرن نهم هجری
کتاب نیل المرام در نیمه دوم قرن نهم هجری برای ملوک بادوسپان ساکن رستمدار (نام منطقه وسیعی شامل رویان و نور و کُجور) به عبارتی غرب مازندران نوشته شده است، طبعاً لازم است تا در باره محیط سیاسی که این کتاب در آن نوشته شد، گزارشی ارائه کنیم.
در باره سلسله بادوسپان، تاکنون مقالات زیادی نوشته شده که نیاز به تکرار آن در اینجا نیست.[1] آنچه مورد نظر ما در این مقدمه کوتاه است، اشاره به وضعیت این سلسله است که عمدتاً به نام کیومرث بن بیستون و فرزندانش کاوس و اسکندر شناخته می شود.
در میان منابع متقدم، تواریخ محلی مازندران از جمله تاریخ رویان از اولیاءالله آملی (وقایع تا سال 805)، تاریخ گیلان و دیلمستان از ظهیرالدین مرعشی، تاریخ مازندران و رویان و طبرستان از همان ظهیرالدین،[2] تاریخ مازندران شیخعلی گیلانی، تاریخ خانی علی بن شمس الدین لاهیجی (تاریخ وقایع 881 تا 923 گیلان و مازندران) و همین طور برخی از تواریخ صفوی، اطلاعاتی در باره رستمدار و سلسله بادوسپانی به صورت کلی یا جزئی آورده اند. در میان منابع متاخر، اعتمادالسلطنه در التدوین فی احوال جبال شروین و عباس شایان در مازندران، جغرافیای تاریخی و اقتصادی،[3] و استاد منوچهر ستوده در مجلد سوم از آستارا تا استرآباد که ویژه بناهای مازندران غربی و راههای آن است، و نیز بسیاری دیگر مطالبی در این باره نوشته است. کتاب گاوبارگان پادوسپانی: بازماندگان ساسانیان در رویان[4] یک مرور تاریخی مطلوب بر تحولات این دوره است که بر اساس متون تاریخی نوشته شده، اما بدون ارجاع است.
اما از نظر جغرافیایی ما به بخشی از منطقه غرب مازندران که عمدتاً به نور و کجور و در گذشته تاریخی بیشتر به عنوان رستمدار شناخته می شد، خواهیم پرداخت. در این باره در منابع جغرافیایی قدیم و بررسی های جدید، مطالب و آثاری ارائه شده است.[5]
در همین آغاز باید اشاره کرد که مازندران بخش های مختلفی داشته و سلسله های محلی متعددی در طول قرون در آن زندگی می کردند، سلسله هایی که پس از روی کار آمدن صفویه، بساط هزار ساله آنان به کلی برچیده شده و ذیل ایران متحد در آمدند. برخی از مهم ترین این نواحی عبارتند از: استرآباد، ساری و آمل، رستمدار و دهستان، فیروزکوه و... . در این نواحی، سلسله های فراوانی مانند آل باوند، آل قارن، بادوسپانان و ... در طول قرون حکمرانی کردند؛ در کنار آنان، سادات علوی نیز قرن ها سلسله های خاص خود را داشتند.[6]
در باره ملوک بادوسپان گفته شده است که آنان شعبه
ای بزرگ از دو شعبه بزرگ ملوک گاوباره می باشند. شعبه دیگر را ملوک دابویه گویند.
دابویه و بادوسپان پسران جیل بن جیلان اند، و جیل مذکور در طبرستان به لقب گاوباره
اشتهار یافت و پادشاهی طبرستان را با گیلانات ضمیمه کرد. ملوک بادوسپان را به جهت
داشتن ولایت استندار به لقب استنداریه نیز می خوانده اند، و به واسطه این که ملک
اصلی ایشان رستمدار بوده، ملوک رستمدار هم گفته اند. اگرچه قلمرو این سلسله،
رستمدار و رویان و نور و کجور و مضافات آنها بوده، ولی تواریخ ایشان به کوهستان ـ
که بر سواد کوه نیز منطوی و مشتمل است ـ ارتباط و اختلاط به حد کمال می باشد.[7]
اعتمادالسلطنه، سپس به بیان گذشته تاریخی این سلسله پرداخته و از آغاز اسلام تا قرن هشتم را دنبال کرده می نویسد: زمانی که ابوسعید بهادر خان ایلخانی در سال 736 درگذشت، حاکم منطقه رستمدار، اسکندر بن زیار بود. با غلبه سربداران بر خراسان، و به دلیل فرار طغا تیمور به مازندران و حمایت اسکندر بن زیار از وی، بادوسپانان با امیر مسعود سربداری درگیر شدند. آنان توانستند سربداران را شکست داده و امیر مسعود را دستگیر و به قتل برسانند. جلال الدوله اسکندر (734 ـ 761) کشته شد و برادرش ملک فخرالدین شاه غازی (م 780) به حکمرانی رستمدار و رویان و کجور که جدیداً جلال الدوله احداث کرده بود، نایل گردید. او هم در سال 780 درگذشت و پسرش عز الدوله (780 ـ 801) حکمرانی یافت. بعد از او سعدالدوله طوس بن زیار (801 ـ 807)، عمّ وی حکمران شد. این زمانی بود که تیمور به طرف مازندران آمده آنجا را تصرف کرد.[8]
در جریان حمله تیمور به مازندران، قلعه نور در اختیار ملک کیومرث بن بیستون بن گستهم بن زیار بود. همان وقت اسکندر شیخی (فرزند افراسیاب جلابی) در قلعه فیروزکوه حکومت داشت. مجادلات میان تیموریان با اسکندر شیخی از یک طرف و کیومرث سبب شد تا در توطئه ای کیومرث از قلعه نور پایین آمده، دستگیر شده ابتدا به ساری و از آنجا به شیراز فرستاده شود.[9] پس از آن و طی تفصیلی که منابع آورده اند، او با تلاش های بی وقفه خود موفق به تصرف دوباره قلعه نور شد. شرح این وقایع را ظهیرالدین مرعشی هم در تاریخ طبرستان آورده و به تفصیل از تلاش های کیومرث برای باز پس گیری رستمدار پس از رفتن به شیراز بدست داده است.[10] منابع، از حکومت او میان سال های 807 تا 857 بر ناحیه نور و کجور به اتفاق سخن گفته اند.
قاضی نورالله نیز با استفاده از مرعشی، پس از شرحی کوتاه از اجداد کیومرث در باره خود او نوشته است: پدرش ملك بيستون در سنه سبع و ثمانين و سبعمأة در طالقان بر دست ملاحده كشته شده و خودش بحكم تيمور كوتوال قلعه نور بود و چون او با اسكندر شيخى عداوتى داشت، در واقعه عصيان اسكندر اميرزاده رستم بن عمر شيخ ملك را گرفته نزد وى فرستاد. اسكندر او را اسب و خرجى داده گفت: هرجا خواهى برو و او بشيراز نزد پيرمحمد عمر شيخ رفته مدتى در آنجا در بند بود. آخر خلاص شده در زى قلندران به رستمدار آمده، از روى تهور بر قلعه نور دست يافت. [11] وی با فرار از شیراز، توانست در لباس گدایی وارد قلعه نور شده و با فراخواندن هوادارانش، بار دیگر این قلعه را تصرف کند.[12]
قاضی نورالله در باره کیومرث ادامه می دهد: ملك در ماه رجب سنه سبع و خمسين و ثمانماة وفات يافت و بعد از وى ملك در ميان دو پسر منقسم شده الى الان كه سنه اثنى و ثمانين و تسعماة [982] است، آن قسمت معتبر است؛ يكحصه كوتوال قلعه نور و توابع است و يك بخش كجور و مضافات ملك نور. و از ايشان هشت نفر تا غاية بر مسند سرورى نشستهاند.[13]
اگر بخواهیم اندکی دقیق تر به جزئیات حکومت کیومرث و فرزندش کاوس بنگریم، باید مروری بر نوشته ظهیرالدین مرعشی داشته باشیم. وی به بخشی از وقایع زندگی کیومرث و کاوس تا آنجا که به تاریخ گیلان مربوط شده پرداخته و از جمله می نویسد: در سنه 830 ملک کیومرث به رستمدار، بنیاد مخالفت با سادات گیلان کرده، به سرحد تنکابن هر لحظه انواع تطاول می نمود و به سرحد کوه در ولایت الموت و آن نواحی هم دست درازی می فرمود کردن.[14] این ماجرا به حمله سادات گیلان به طالقان و قصران و شمیران منجر شده و طی آن منازعات میان دو طرف بالا گرفت. از آن سوی، ملک کیومرث به تنکابن تاخت و «عمارت خاصه سید داود کیا آتش زد». دنبال آن، مردم تنکابن و سادات گیلان، به رستمدار تاخته و بسیاری از آنان را به قتل آوردند و «ملک کیومرث و فرزندان به جرثقیل از آن گرداب فتن که انگیخته بودند جان بیرون بردند». این زمان، یعنی سال 831 سید مرتضی در ساری حکومت می کرد. او و سادات گیلان توافق کردند که از دو طرف بر رستمدار و در واقع علیه کیومرث هجوم برند. از طرف قم نیز که به گفته مرعشی، الیاس خواجه بود، مصمم شد از سمت جنوب به مازندران و حوزه حکومت کیومرث یورش برد.[15] مرعشی شرح این جنگ عظیم را که در رستمدار و منطقه خیره رود در جایی به نام چلک شار بوده آورده و گفته است که به رغم کشتار عظیمی که شد ملک کیومرث و فرزندش کاوس و دیگر فرزندان جان سالم به در بردند. دشمنان ملک کیومرث، هر سه، سرشار از پیروزی با یکدیگر دیدار و غنایم را تقسیم کردند.[16] آنان همچنین سرزمین کیومرث را نیز میان کسانی که خواستند تقسیم کردند. کیومرث که دیگر امکان ماندن در مازندران را نداشت، راهی هرات شد و از تیموریان خواست تا وی را برای گرفتن مازندران یاری رساند. تلاش وی با درخواست عفوی که از سادات گیلان کرد، سبب شد تا بار دیگر منطقه او را به وی بازپس دهند.[17]
منطقه ای که تحت سلطه کیومرث بود و بعدها میان فرزندانش تقسیم شد، نسبتاً وسیع بود. او به منطقه رویان و رستمدار بسنده نکرده، گاه تا سمنان و بسطام نیز لشکر کشی می کرد که سبب برآشفتن تیموریان می شد. [18] کیومرث به سرحدات گیلان هم حمله می کرد و به جنگ سادات مازندران و گیلان می رفت. کشته شدن دو سید در تنکابن، سبب برآشفته شدن سادات گیلان و حاکم آن امیر محمد شده و یکبار جنگ عظیمی با وی در حدود طالقان کردند.[19] حملات بعدی سادات گیلان، سبب نابودی رستمدار شده و آبادانی آن را از میان برد.ملک کیومرث که سلطنتش را در سال 807 آغاز کرده بود، در سال 857 درگذشت[20] و در این وقت، «ملک کاوس که دم از خلافت و سلطنت پدر خود می زد» جای وی را گرفت.[21] مرعشی در اینجا اشاره دارد که دایره حکومت کیومرث تا طالقان می رسیده؛ گرچه این دیار، برای مدتی از طرف سادات گیلان به وی واگذار شده بوده و او نیز آن را در اختیار پسرش ملک بهمن قرار داده بود.[22]
ملک کاوس در جانشینی پدر گرفتار مشکل شده و چنان که منابع می گویند، پس از مرگ کیومرث بن بیستون، دولت او به دو شاخته تبدیل شد. نخست کاوس و فرزندان وی که تا سال 957 در کجور حکومت داشتند و دیگری اسکندر بن کیومرث و فرزندان او که تا سال 984 در نور فرمانروایی می کردند.
ظهیرالدین از چندین فرزند وی از جمله کاوس یاد کرده و فصلی را به «ذکر انقلاب که بعد از وفات کیومرث بین فرزندان او واقع گشت» اختصاص داده است.[23] وی هشت فرزند برای او نوشته و گوید: چون ملك گيومرث وفات يافت پنج نفر فرزند او در حيات بودند. بزرگتر ملك كاوس و و كوچكتر ملك مظفّر بود. ملك مظفّر به حكومت به جاى پدر بنشست. ملك کيومرث را در سر راه يالو وفات واقع شد. چون ملك كاوس نعش پدر را برداشته خواست كه به كچور آورد، ملك مظفر در قلعه را ببست و نگذاشت نعش پدر را به درون قلعه بياورد! ملك كاوس نعش پدر را در بيرون قلعه غسل داد و به قريه هزار خال به مشهد مبارك امامزادههاى عظام امامزاده طاهر و امامزاده محمد دفن كرد و بازگشت و به نور رفت و مردم رستمدار دور او جمع گشتند و قايم مقام پدر او را دانستند. چون ملك مظفر برادر كوچكتر بود و مردم رستمدار بعد از بيعت با ملك كاوس او را مرد بىرحمى يافتند بيعت با كاوس را شكسته با برادرش ملك اسكندر بيعت كردند و فيما بين ايشان نزاع شد؛ و چون ولايت لارجان و قلعه كارود و نمارستاق به تصرف عمّال ملك اسكندر بود، ملك مشار اليه در آن ولايت خروج كرده و اظهار مخالفت نموده متوجه دفع ملك اسكندر شد و از حضرت سيد سلطان محمد گيلانى مدد طلبيد. سيد نيز فوجى از گيل و ديلم به مدد او فرستاد و در لارجان محاربه كردند. ملك اسكندر منهزم گشته مقيّد شد، و او را به قلعه نور آورده چند روزى محفوظ گردانيدند و خلاص داده عهد كردند كه ديگر عناد نجويد».[24]
اما مجادله خاتمه نیافت و ظهیرالدین مرعشی می گوید، کاوس در جریان مقابله با مخالفانش از سادات گیلان استمداد کرد و آنان نیز در سال 859 سپاهی را به یاری او فرستادند. در مقابل، بحث حمایت از اسکندر هم مطرح بود، زیرا وی کسانی را نزد جهانشاه قراقویونلو فرستاد و او هم از امیر محمد، رئیس سادات گیلان خواست از وی حمایت کنند.[25] به آنچه مرعشی آورده گویی سادات گیلان برای حمایت از هر کدام از کاوس و اسکندردو دل بودند.[26] استدلال آنها برای عدم حمایت از کاوس آن بود که «اهل ملک و اخوان و بنو اعمام ترا نمی خواهند، نوعی با مردم می بایست سلوک کرد که همچنان که برادر کوچکتر تو را می خواهند، تو را نیز می خواستند». بدین ترتیب با پادرمیانی سادات گیلان و ساری و استرآباد، منطقه موروثی آنان، میان دو برادر تقسیم شد. این کار انجام گرفت و کاوس «از راه سمنان به ولایت نور و رودبار که ملک موروثی اوست درآمد».[27] اما تندروی ملک کاوس و حمله او به اسکندر، سبب شد تا مردم تنکابن و گیلان، به یاری اسکندر بشتابند. اوائل اسکندر از کاوس شکست خورد اما با حمایت سادات گیلان از اسکندر، کاوس به اجبار عقب نشینی کرد. اما او کسی نبود که میدان مبارزه را رها کند، بنابرین به جدال خود با اسکندر ادامه داد. ظهیرالدین مرعشی که این زمان خود در ناحیه تنکابن بوده و مسوولیت حفظ سرحد آل کیا را در آن ناحیه داشته، می نویسد: «ودر آن وقت مؤلف حقیر در سیاکله رود بود و آن سرحد را حضرت اعلی سلطانی بدین حقیر سپرده بود».[28] وی داستان حمله به مناطق تحت سلطه کاوس و اسکندر را به شرح و تفصیل بیان کرده، ماجرایی در سال 860 رخ داده است. وی خود فرماندهی سپاهی را که به ملک کاوس یورش برده اند داشته و شرح آن را آورده است.[29] در این حمله گسترده، ملک کاوس موفق می شود از دست آنان بگریزد و به فیروز کوه برود. ماجرای نبردهای کاوس با اسکندر، باز ادامه یافته و ظهیرالدین از یورش و شبیخون ملک کاوس بر ملک اسکندر در قلعه اسپی روز سخن گفته است. این واقعه در سال 864 رخ داده و خود نویسنده یعنی ظهیرالدین فرماندهی گروهی را برای حمله به قلعه نور علیه کاوس بر عهده داشته است.[30] نبرد میان گیلانیان با ساکنان قلعه نور، سبب کشته شدن شماری از دو طرف شد. به علاوه، هوادارن اسکندر «باغ ملک کاوس را که آنجا ساخته و به انواع ثماران آراسته، و عمارات مرغوبه احداث نموده بود، مجموع را ویران ساخت و عمارات را منهدم گردانید».[31] شرح طولانی جدال میان گیلانیان و متحدانشان با کاوس و متحدانش به تفصیل و طی صفحات طولانی توسط ظهیرالدین که خود، فرزندش سید احمد و برادرش سید کمال الدین در آن درگیر بودهاند، ارائه شده است.[32] به نظر میآمد، امکان غلبه هیچ کدام از کاوس یا اسکندر بر یکدیگر نبود و در نهایت همه تلاش کردند تا میان آنان صلح دهند و «میان ایشان رفع کدورت نموده آید».[33] این مصالحه در سال 871 به انجام رسید. گفتنی است که در قضایای اختلاف میان امیران مازندران و گیلان، جهانشاه میرزای قراقویونلو هم مداخله داشت و به واقع، همان طور که حامیان اسکندر، سادات گیلان و امیر محمد رشتی بود، کاوس نیز از حمایت جهانشاه برخوردار بود.[34] شرح منازعات این دو برادر و ویرانی منطقه و انعکاس آن در گیلان، از مطالبی است که ظهیرالدین به تفصیل در تاریخ طبرستان نیز آورده است.[35]
به گفته مرعشی، ملک کاوس روز سه شنبه چهاردهم شوال سال 871 ـ یعنی چند ماه پس از آن توافق ـ ندای حق را لبیک جواب فرموده بود و سوی علیین شتافت. به مناسب در گذشت وی، هفت روز به اسم عزا به مسجد جامع حاضر شد و جهت روح ملک نو گذشته، گذاشته، بفرمود تا آش دادند و به ختم قرآن اقدام فرمودند.[36] پس از درگذشت کاوس، باز هم میان فرزندش جهانگیر با اسکندر منازعات ادامه داشت تا آنکه گویا به سال 881 صلح اتفاق افتاد.[37] به هر روی، پذیرفته شد که دو ناحیه با دو سلسله جدا باشد.
شاخه کاوس چنان بود که پس از درگذشت وی فرزندش جهانگیر به فرمانروایی رسید که از سال 871 تا 914 سلطنت داشت. پس از وی فرزندش بهمن اول، و اندکی بعد بیستون فرزند دیگر او و سپس بهمن بن بیستون (از 916 ـ 956) سلطنت داشت. در زمان کوتاهی هم کیومرث پسر بهمن دوم و اویس نواده بیستون حکومت کرده و این شاخه حوالی 957 در نور منقرض شد. شرح تسلط شاه عباس بر مازندران و سقوط ملک بهمن (پسر کیومرث بن ملک کاوس از احفاد کیومرث بن بیستون بن گستهم) به دست شاه عباس در سال 1005 ـ 1006 در منابع آمده است.[38] شرحی از تک تک سلاطین و امیران این دو خاندان را قاضی نورالله تا روزگار خود یعنی حوالی 982 که این متن را نوشته، بدست داده است.[39] رابینو این فهرست را از این دو سلسله متاخر داده است:
بنى كاوس:
1- كاوس بن جلال الدوله كيومرث 857- 871
2- جهانگير بن كاوس 871- 904
3- كاوس بن جهانگير جانشين پدر كه در سال 904 به دست برادر خود بيستون بقتل رسيد
4- بيستون بن جهانگير 904- 913
5 ـ بهمن بن بيستون 913- 957[40]
6- كيومرث بن بهمن كه جانشين پدر شد
7- عزيز بن كيومرث
8- جهانگير بن عزيز.
بنى اسكندر:
1- جلال الدين اسكندر بن جلال الدوله كيومرث 857- 881 هجرى
2- تاج الدولة ابن اسكندر 881- 898
3- اشرف بن تاج الدوله 897- 913 وفات در سنه 921
4- كاوس بن اشرف 913- 950
5- بيستون بن اشرف 950
6- كيومرث بن كاوس 950- 963
7- جهانگير بن كيومرث 963- 975
8- سلطان محمد بن جهانگير 975- 984[41]
9- جهانگير بن سلطان محمد 984- 1006[42]
این دولت، به دست شاه عباس بر افتاد و مازندران به تصرف قزلباشان درآمد.[43]
طبیعی است که اعقاب این خاندان، در مازندران باقی مانده باشند. در سال 1319 رساله انساب خانوادگی از خاندان بهزادی که از نسل همین کیومرث است، منتشر شد و در آغاز آن تصویری از «آرامگاه اسفندیار بن کاوس بن کیومرث» گذاشته شده است. به جز آن، در پایان کتاب تصویری مبهم از سنگی به عنوان سنگ قبر آن مرحوم، یعنی اسفندیار بن کاوس گذاشته شده و نوشته است که فقط قسمتی از سنگ باقی مانده که روی آن آمده ... ـاوس بن کیومرث ... اسفندیار بن کاوس بن کیومرث محب شیعیان علی.[44]
اعلام تشیع در رستمدار توسط کیومرث
به رغم آن که گفته می شود مذهب تشیع در شمال ایران حضور داشته است، باید توجه داشت که از غرب تا شرق این دیار، از آستارا تا استرآباد، همواره مذاهب مختلف بوده است. مذهب زیدی و امامی نیز جزو مذاهبی است که در این مناطق حضور داشته، چنان که سنیان نیز چه در قرون نخستین و چه تا دوره متاخر در بخش های مختلف بوده اند. تحولی که در قرن هشتم صورت گرفت، این بود که با آغاز حکومت مرعشیان در آمل، زمینه نفوذ مذهبی امامی بیشتر شد، اما همچنان آمل، یکی از مراکزی بود که فقهای سنی در آن حضور و نفوذ داشتند. به تناسب وضعیتی که بود، مردمان منطقه رستمدار یعنی منطقه مورد بحث ما هم سنی بودند، اما به نظر چنین می آید که موج تشیع به مذهب امامی، در اواخر قرن هشتم روی به فزونی گذاشته و این وضعیتی است که در بخش های دیگری از ایران هم شاهد هستیم. ارتباط ملوک پادوسبانی با مرعشیان آمل، و مداخله کیومرث در اختلافات آنان و حمایت از سید علی آملی برابر سید قوام الدین در سال 816، نشان می دهد که کیومرث متأثر از آنان بوده و به احتمال در این تغییر مذهبی که برای وی رخ داده از آنان تأثیر پذیرفته است.[45] به هر روی، در اینجا آنچه برای ما اهمیت دارد، این است که کیومرث سبب یک تحول مذهبی در منطقه رستمدار شده است. منابع نوشته اند که مردم رستمدار پیش از این بر مذهب سنی بودند و این کیومرث بن بیستون بود که آنان را به مذهب امامی درآورد.
میرخواند (م 942) برای کیومرث هشت فرزند نام برده و در باره تغییر مذهب او به امامیه به اشاره به آوارگی او و رفتنش به شیراز پیش از تسلط بر قلعه نور می نویسد: «گویند که رستمداریان تا آن غایت سنی مذهب بودند و كيومرث در مجلس شيراز نذر كرده بود كه اگر كرت ديگر در ولايت موروث حاكم گردد بمذهب عليه اماميه درآيد، بنابر آن درين وقت كه آن مملكت را مسخر ساخت شعار شيعه علويه ظاهر گردانيد و ساير رستمداريان بموجب كلمه الناس و على دين ملوكهم آن مذهب را قبول نمودند».[46]
ظهیرالدین مرعشی پس از تسلط مجدد کیومرث بر قلعه نور نوشته است: اين بود كه ملك گيومرث بر ملك موروثى خود متمكّن گشت و به اندك مدّت تمام ممالك رويان و رستمدار را ضبط نمود و قبل از او مردم رستمدار به مذهب اهل سنّت و جماعت بودند. خود نقل مذهب كرد و شيعه اماميه شد و اهالى رستمدار نيز نقل مذهب نمودند، مگر قريه كدير كه هفتصد سر اسب آخته داده نقل مذهب نكردند، و اكنون نيز بر مذهب خودند.[47]
قاضی نورالله نوشته است: زمانی که کیومرث با توطئه اسکندر شیخی و تیموریان به شیراز فرستاده شد، در زندان شيراز نذر كرده بود كه اگر بار ديگر بحكومت رسد در رواج مذهب حق ائمه اثنى عشر عليهم السلام سعى نمايد، لاجرم اهالى رستمدار را كه اكثر ايشان تا آنوقت سنى بودند بمذهب حق دعوت نموده، از آن زمان تشيع در آن ديار رواج يافت. [48]
مشابه عبارات قاضی نورالله در باره ملک کیومرث، نیز حکایت فرستادن او به شیراز و نذر کردن این که اگر بار دیگر به قدرت برسد، مذهب امامیه را نشر خواهد داد، در تاریخ مازندران شیخعلی گیلانی هم آمده است. گیلانی که در سال 1044 حدودا هفتاد سال داشته (و این زمان قریب چهل سال بوده که شاه عباس بساط دولت بادوسپانان را برچیده بوده) شرحی به اختصار از تحولات زمان کیومرث بن بیستون تا آخرین پادشاهی این سلسله محلی آورده است.[49] وی در باره تغییر مذهب توسط او، پس از توطئه ای که توسط تیموریان و با همکاری اسکندر شیخی علیه وی چیده و دستگیر شد، نوشته است: « وى به طرف شيراز رفت. ميرزا پيرمحمد بن عمر شيخ وى را گرفته، بند فرمود. پس از مدتى خلاص گشته، در زىّ قلندران به رستمدار آمد و از غايت تهور بر قلعه نور دست يافت. وقتى كه در بند بوده است با خود نذر كرده بود كه اگر بار ديگر به حكومت برسم، در رواج مذهب اثنا عشر بكوشم. لاجرم اهالى رستمدار را كه تا آن وقت سنى مذهب بودند، به مذهب حق درآورده، بدان ديار تشيع فاش شد و ملك كيومرث در رجب سنه 857 وفات يافت».[50]
اعتمادالسلطنه می نویسد: در قلیل زمانی رویان و رستمدار را ضبط نموده، و مردم رستمدار تا آن وقت به مذهب اهل سنت بودند. ملک کیومرث شیعه امامیه شد و اهالی رستمدار نیز او را پیروی کردند. مگر مردم قریه کدیر که هفت صد سر اسب اخته داده، در مذهب خود باقی ماندند.[51] بخش اخیر این سخن، در باره مردم قریه کدیر تازگی دارد.
رابینو نوشته است: مردم رستمدار سنى بودند ولى ملك كيومرث بن بيستون (807- 857 قمرى) اهالى رويان و رستمدار را مجبور ساخت كه بمذهب شيعه درآيند. غير از سكنه كدير كه با دادن 700 رأس قاطر مجاز شدند كه در مذهب تسنن باقى بمانند و تا دو قرن بعد از آن تاريخ هم مردم سنى مزبور در قريه كدير مقيم بودند. (مازندران و استرآباد، ص 40).
طبیعی است که منبع همه این مطالب، به نوشته های پیش از اینها، ظهیرالدین مرعشی و سپس حبیب السیر و قاضی نورالله باز می گردد. اما شاهد مهم در این میان، کتاب نیل المرام است که این مقدمه برای آن نوشته می شود. چنان که در شرح این کتبا خواهیم دید، نویسنده از طرف کیومرث یا کاوس، برای تحصیل فقه شیعه اعزام شده و پس از بازگشت د ر دربار شاهزاده عالمیان یعنی کاوس بوده و این اثر فقهی را هم برای راهنمایی شاه و مفتیان و قاضیان نوشته است. شاید اشاره به این نکته بی فایده نباشد که حتی در دولت مرعشیان، ما یک اثر فقهی منظم نداریم که تألیف شده و راهنمای آنان در مذهب امامی باشد، اما این دولت، در همان آغاز کار، با این اقدام، سعی کرده است تا تشیع فقاهتی را در منطقه خد معیار و محک کار قاضیان و مفتیان قرار دهد.
آثار تاریخی برجای مانده از
بادوسبانیان
الف: امامزاده طاهر کجور محل دفن کیومرث
کیومرث بن بیستون، نسبت به ساختن بناهای مذهبی حساسیت خاصی داشته و مرعشی در تاریخ گیلان، روی این نکته، با تأکید صحه گذاشته است. وی که در سال 863 از بنای امامزاده طاهر دیدن کرده می نویسد: روز جمعه بيست و هفتم شوال را ملك مآبى به اتفاق عساكر منصور؛ به قريه هزار خال كه مزار مبارك حضرات سادات كرام سيد طاهر و مطهر آنجا است و ملك مغفور ملك كيومرث جهت آن دو پاكزاده عصمتپناه قبهاى عالى ساخته است، و وصيت كرده كه او را در قدم آن سيد دفن كنند و قبر او را به دو سه شبراز قبور آن سادات پستتر برآورند و همچنان كردند. واقعا ملك مرحوم در ايام دولت خود بسيار از اين خيرات كرده است و هرجا كه در آن ولايت نشان مزار بزرگ از بزرگان دين داده بودند، به بالاى آن عمارت مرغوب بفرمود ساختن. فىالجمله فراخور ملك خود وقعى بنهاد و متولى بنشاند تا به مستحقان طعامى برسانند و بر سر راهها در هرمواضع كه از آبادانى دور بود بفرمود تا رباطى بساختند. جزاه اللّه خيرا.[52]
بنای امامزاده طاهر به اعتبار یک امامزاده محل اعتنا، همیشه مورد
توجه بوده و پس از بنایی که کیومرث برای آن ساخته، بارها نیز تعمیر شده است. این
اثر، یک بنای چهار ضلعی با کتیبه های آجری و تزئینات است که در سال 829 بدست
کیومرث بن بیستون ساخته شده است. این بنا،
در روستای هزار خال بخش کجور در شهرستان نوشهر (با فاصله 97 کیلومتر از این شهر)
قرار دارد و در مرداد 1364 با شماره ثبت 1672 به عنوان یکی از آثار ملی، ثبت شده
است. کتیبه برجای مانده روی دیوار چنین است: «هو الملک العزیز الاعظم الاعدل خسرو
ایران خلاصه اکاسره جهان معین امیرالمؤمنین ملک کیومرث خلدالله تعالى سلطنه ابن
ملک المغفور المبرور ملک شرف الدوله بیستون استندار علیه الرحمة و الغفران. کتبه
محمود بن نجیب الرستمدارى فى تاریخ ثمان و عشرین و ثمانمائه» (828 هـ . ق). دو
صندوق مزار در هزار خال هست که صندوق بزرگ تر مربوط به مرقد دو امامزاده و صندوق
کوچک تر مربوط به قبر ملک کیومرث است. کتیبه صندوق امامزادگان چنین است: «اللهم صل
على محمّد المصطفى و على على المرتضى و حسن الرضا و حسین شهید الکربلا و زین
العابدین و محمّد باقر و جعفر الصادق و موسى الکاظم و على بن موسى الرضا و محمّد
تقى و على نقى و حسن العسکرى و حجةالقائم امام محمّد المهدى صلوات الله علیه و
علیهم اجمعین و الصلوة على صاحبى هذا المرقد المنور امامین الهمامین السیّدین
الشهیدین الکاملین الفاضلین الصادقین الطاهرین و المطهرین ابنا امام العالم العادل
و الشرع الناظم و هو موسى الکاظم علیهم التحیة و الرضوان. تم هذا الصندوق الشریف و
العمل الظریف على ید الاستاد الاجل المخدوم استاد محمّد بن الحسین النجار المعروف
به کیاکردى ولایة رودى کتبه محمود بن النجیب الرستمدارى غفرله ـ فى تاریخ ربیع
الاخر سنة اربع و ثمانمائة الهجریة».
اما کتیبه صندوق ملک کیومرث بن بیستون، جایی که این کیومرث (درگذشته 857) مدفون است بدین شرح است.: هذا الصندوق الروضة السلطان الاعظم الاعدل مالک رقاب الامم سلطان العرب و العجم المؤید به تأیید الملک الجبار و المعتصم بولایة على المختار کیومرث بن بیستون استندار فى سنة ثمان و خمسین و ثمانمائة.[53]
صلواتیه های چندی که در این بنا وجود داشته و همه مربوط به دوازده امام است، از نشانه های مهم عنایت کیومرث و دولت او به تشیع امامی است. نام کیومرث مکرر در این کتیبه ها وجود دارد و تعابیری که برای وی به کار رفته «المؤید بتأیید الملک الجبار و المعتصم بولایة علی المختار کیومرث بن بیستون» نشانگر تمایلات مذهبی اوست. این تعبیر چندین بار تکرار شده است.[54]
بنای یاد شده در سال 1303 ق مورد بازدید ناصرالدین شاه قرار گرفته و شرحی مفصل از سوی اعتماد السلطنه از آن و کتیبه هایش نوشته شده است.[55]
در روز 16 تیر 1395 مدیر کل میراث فرهنگی مازندران آقای دلاور نیا (بر اساس گزارش خبرگزاری مهر) در باره آثار تاریخی برجای مانده از دوره بادوسپانیان چنین گفتند: طرح مرمت بنای مذهبی، تاریخی و ملی سادات علوی، طاهر و مطهر و مرقد ملک کیومرث بن بیستون حاکم رویان در هزارخال کجور تهیه و به تصویب شورای فنی سازمان میراث فرهنگی رسید. این بنا در دوران مختلف حکومتهای حاکم بر ایران مورد مرمت قرارگرفته است و در حکومت صفوی به امر شاهطهماسب به دست جواد خان ایلچی که بهقصد تصرف کجور به این خطه حملهور شده، علیرغم به آتش کشاندن شهر کجور و ویرانی آن، برای مرمت این بنا همت کرد.[56]
ب: بقعه بالو
به گفته ستوده، بنایی است هشت ترک از آجر که بلندی آن تا زیر قرنیس گنبد یازده متر است... در درگاه سمت راست در ورودی در دایره ای نام معمار و پیشکار بناست که به علت فرسودگی روشن نیست. سپس اشعاری را که سابقاً در آنجا بوده و محو شده آورده و آنگاه نوشته است: کتیبه ای از آجر پخته بر بالای نمای خارجی ضلع قبلی است که این شعر با خطی خوش بر آن حک شده است:
شه کیومرث بن سلطان بیستون ظل خدا / در زمان هشت صد و چهل ختم فرمود این بنا
آقای یوسفی هم در باره این بنا نوشته است: یکی دیگر از آثار بازمانده از کیومرث که در روستای آهودشت (در منطقه نور) قرار دارد، همین بقعه بالو است که در روایات شفاهی به آن، آقابالو گفته می شود و چنین شهرت دارد که یک زن با نام شاه بانو در آنجا مدفون است. به گفته یوسفی، این بنا باید مقبره شیخ بالوی زاهد استاد شیخ خلیفه مازندرانی و مرشد سربداران باشد. به گفته وی، بقعه بالو از آثار قرن نهم هجری است که به دستور ملک کیومرث بن بیستون، پادشاه بزرگ بادوسبانی رویان و رستمدار (نور و کجور) در سا ل840 ساخته شده است. بنایی هشت ترک از آجر، سقف بنا از داخل گنبد، عرق چینی است و بام آن از خارج، هشت ترک کلاه درویشی است. وی سپس همان کتیبه را آورده است.[57]
ج: مرقد سید محمد دبیر کیار صالحانی در قریه صالحان در اطراف کجور
صالحان دهی از توابع کجور و در فاصله شش کیلومتری جنوب شرقی این شهر قرار دارد. اطلاعات ما در باره این امامزاده اشارات کوتاه ظهیرالدین مرعشی در زیارت آن در ذی قعده سال 871[58] و مطالب مفصلی است که اعتماد السلطنه در زیارت آن همراه ناصرالدین شاه در 29 شوال 1303 داشته است. وی جزئیاتی در این باره نقل کرده که ستوده عیناً آنها را آورده است. مهم کتابه ای است روی یک لنگه در موجود در این مزار حک شده است. در این کتابه، پس از آیه انا فتحنا لک فتحا مبینا، از صاحب قبر و نیز جلال الدوله اسکندر بن شرف الدوله بیستون یاد شده و تاریخ 820 روی آن آمده است.[59] این اسکندر بن بیستون کیست؟ کسی که با این سال یعنی 820 هماهنگ باشد؟ تا آنجا که می دانیم جلا الدوله اسکندر که پیش از کیومرث باشد، از امیران گاوباره است که میان 734 تا 761 حکومت کرده است. این که پسری با نام اسکندر داشته باشد که تا سال 820، یعنی تاریخ این کتابه در موقعیت امیری باشد، قدری مبهم است.یک شرف الدوله بیستون بن زرین کمر می شناسیم که مربوط به اوائل قرن هفتم هجری است.[60] آیا ممکن است در خواندن این تاریخ یعنی «ثمان مائه» اشتباهی رخ داده باشد؟ گزارش بعدی اعتماد السلطنه از لنگه دیگر این در است که البته بنا به شرح وی، لنگه اول، مربوط به جای دیگری بوده و اینجا آمده، اما روی این لنگه نام کیومرث آمده است: قد تم هذا الباب فی اوان الدولة السلطان الاعظم مالک الرقاب و الامم جلال الدوله ملک کیومرث ... خلد الله ملکه و سلطنته.[61]
ستوده می افزاید: در این بقعه دو صندوق بوده است. صندوق اول ... بعد از بسم الله، آیة الکرسی و صلوات و سلام بر حضرت خاتم الانبیاء و ائمه اثنا عشر نوشته و بعد از این کتابه را که اول آن بدست نیامد، نگاشته اند: ملک کیومرث جعل الله ظلال دالته مؤیدا علی رؤوس المؤمنین الی یوم الدین ابن غفران پناه فردوس دستگاه ملک بهمن... فی تاریخ ذی الحجة سنة اربع و ستین و تسعمائه.[62] طبعاً این شخص، کیومرث بن بیستون نیست، بلکه یکی از نوادگان وی از خاندان بنی کاوس است که تاریخ آن هم نشانگر همان است. به نظر ستوده، این کیومرث، مرقد امامزاده محمد دبیر کیا را در این تاریخ تعمیر کرده است. صندوق دیگری هم همانجا هست که روی آن نام جهانگیر بن کاوس آمده که تواند جهانگیر بن کاوس بن کیومرث بن بیستون باشد.[63] بهمن پسر جهانگیر بن کاوس بن کیومرث از امیران بنی کاوس نیز قلعه ای در جنوب دهکده شونادشت ساخته است که ستوده آن را عظیم ترین و عجیب ترین بنای تاریخی لاریجان دانسته و گفته است که نامش ملک قلا است.[64]
د: بقعه درویش امیر
بقعه درویش امیر یکی دیگر از بقاعی است که به نوعی با ملک کیومرث بن بیستون ارتباط دارد. ستوده نوشته است که بنایی است هشت ضلعی از آجر و ملاط گچ. داخل بنا سفید کاری است و بر دیوار با قلم و مرکب یادگاری های فراوانی نوشته بوده اند که بیشتر آنها خراب شده است. آنگاه برخی از اشعار را خوانده که یکی از درویش مقبولی از سال 886 است. دیگری یادداشتی از قطب الدین بن شیخ نورالدین شاه رستم دریاباری از سال 870 است.[65] به نظر ستوده، اگر تاریخ بنای بقعه درویش رستم را حدود 800 ق بدانیم، می توان این بنا را جزء بناهایی دانست که ملک کیومرث بن بیستون ساخته است.[66]
هـ : قلعه های دوران بادوسپانی
در اینجا و به مناسبت آنچه مرعشی در باره کارهای خیر کیومرث تصریح کرده و پیش از این نقل شد، باید اشاره کنیم او و فرزندانش، علاوه بر بقاع متبرکه، در زمینه قلعه نیز ساخت و سازهای فراوان داشتند. البته بسیاری از قلعه های آن نواحی از دوران های تاریخی پیش از آنان از سلاطین قدیمی بادوسپانی بوده است، اما به دلیل آن که برخی از امیران بادوسپانی متأخر روی آنها تعمیرات گسترده انجام داده اند، گاه به نام آنان شهرت یافته است.
بر اساس آگاهی هایی که از میراث فرهنگی و گردشگری مازندران بر روی وبسایت آنان آمده، چندین قلعه معروف از این دوره برجای مانده که باید ریشه در اعماق تاریخ داشته باشد. قلعه هایی که مرتب اصلاح و تعمیر می شده و بقایای آن تا به امروز برجای مانده است. پرداختن به آنها نه مربوط به این مقدمه و نه در حوصله تخصص نویسنده است. با این حال فقط اشاره ای اجمالی به آنها می شود:
قلعه ملک بهمن: در شهرستان آمل، بخش لاریجان، روستای شاهاندشت، از قلعههای عظیم البرز و ایران است که در جاده هراز بخش لاریجان شهرستان آمل و مشرف به قریه شاهاندشت در 75 کیلومتری جنوب آمل قرار دارد. این قلعه متعلق به حکام بادوسبانیان است که به رویان، نور، کجور و رستمدار حکومت داشتهاند. تنها راه ورود آن زیر زمینی بوده که امروزه مسدود است و کوهنوردان با امکانات و رعایت موارد ایمنی میتوانند از دیواره جنوبی قلعه به داخل صعود کنند.
قلعه پولاد: در شهرستان نور و بر روی ارتفاعات شمالی مشرف بر شهر بلده یک قلعه بزرگ به چشم می خورد که از معروف ترین و بزرگ ترین قلعه های برجا مانده در شمال ایران است. این قلعه تا اوایل دوره صفویه دایر بوده و مرکز یکی از مقتدرترین قدرت های محلی آن روز ایران بوده است. مطالعات تاريخي نشان می دهد تا قبل از صفويه قدرت های محلی با رياست ملك كيومرث بادوسبانی و اوّلاد او از شاهان بنیكاووس بر قلعه حكومت می كردند اما با انقراض آنها به دست صفويه افتاد.
قلعه کنگلو: این قلعه، در فاصله تقریبی 20 کیلومتری جنوب شرقی دوآب(منطقه سواد کوه) و در نزدیکی روستای «کنگلو» بر بالای صخرهای قرار دارد. قسمت اعظم قلعه، با گذشت زمان و عوامل مخرب جوی از بین رفته است.[67]
یکی دیگر از قلعه های آن نواحی که به دست کیومرث تعمیر شده، قلعه باحرب یا قلعه کارو است. این قلعه از روزگاران کهن بوده اما سال 783 به دست سید فخرالدین مرعشی ویران شد، و سپس کیومرث آن را مجدداً آباد کرد.[68]
بازماندگان خاندان کاوس در نور
چنان که اشارت رفت، خاندان کاوس که شاخه ای از بادوسپانان حاکم در نور بودند، بعدها به بهزادی، منتسب به بهزاد بن کیومرث بن کاوس، شهرت یافته اند و اخبار آنان توسط خود ایشان گردآوری شده و تحت عنوان دفتر انساب خانوادگی در سال 1319ش انتشار یافته است. بر اساس این دفتر که سرسلسله خاندان بهزادی از علی محمد مستوفی آغاز می شود، بخش میانی، یعنی آخرین های سلسله بادوسپانی تا علی محمد مستوفی، بر اساس خاطرات معمرین و سنگ قبر کیومرث در امامزاده صالح یالرود نور به دست آمده است. این رساله، بیشتر به بیان افراد پس از مستوفی پرداخته است. یالرود روستایی از توابع بخش بلده شهرستان نور (با فاصله 11 کیلومتری تا بلده) است که بر اساس سرشماری سال 1385، 47 خانوار شامل 153 نفر جمعیت داشته است.
یکی از فرزندان علی محمد مستوفی (از جمع هفت پسر و دو دختر وی) آقا محمد تقی نوری (1201 ـ 1263) است که خود پنج فرزند داشته و یکی از آنها میرزا حسین نوری مجتهد شاگرد میرزای شیرازی و صاحب تألیفاتی چون مستدرک الوسائل و آثار فراوان دیگر و پدر زن شیخ فضل الله نوری است. برادران محمد تقی همگی اهل دیوان بوده و شرح کارهای آنها در انساب خانوادگی آمده است.[69] خود محمد تقی نوری هم آثاری از جمله ماتمکده دارد که به چاپ رسیده است.[70]
بازماندگان بادوسبانی در مازندران بسیارند و برخی شجره نامه هایی هم در دست دارند، از آن جمله، شاعر معروف نیما یوشیج است که در آغازش نامش علی بود اما به نیما که نام یکی از پادشاهان بادوسبانی است، تغییر داد.[71] خاندان بهزادی به همین نام، صفحه ای در فیسبوک دارند که اطلاعات خاندانی خود را در آنجا ارائه داده اند.
نیل المرام و چرایی و چگونگی تألیف آن در عهد کیومرث
نیل المرام اثری است که در دوره سلطنت کیومرث (م 857) و ولایتعهدی فرزندش کاوس نوشته شده است. این اثر در واقع، مدیون حمایت کاوس است، اما از پدر هم به نیکی یاد کرده و چنان سخن گفته که در قید حیات است. طبعاً از تعبیری چون ولایتعهدی استفاده نکرده، اما نام شخص دیگری در میان نیست و روشن است که همه انتظار می برده اند که پس از کیومرث، کاوس به سلطنت خواهد رسید.
مقدمه حاوی اطلاعات بی نظیری است که تقریباً همه چیز را روشن کرده است. نام نویسنده، دیدگاه های او نسبت به سلطنت کیومرث و کاوس، چگونگی وارد شدن خود در دستگاه حکومتی، رفتن برای تحصیل و ده سال طی کردن مراتب تحصیل، آنگاه بازگشت و باز داخل دربار شدن، و در این وقت، نیاز به نگارش یک اثر فقهی برای استفاده قضات و مفتیان، سبب نگارش این کتاب شده است. وی قدرت ادبی و شاعری خود را به رخ کشیده، از عربی دانی خود پرده برداشته، و تفوق خود را بر نگارش نثر ادیبانه درباری نشان داده است. به نظرم بهتر است در اینجا، مروری بر اطلاعات تاریخی این مقدمه داشته باشیم تا همه آنچه باید، روشن شود.
با توجه به آنچه گذشت، می دانیم که در دوره کیومرث، مذهب رایج تغییر کرده و به احتمال از تسنن [شاید هم تمایلات زیدی] به مذهب امامی تغییر یافته است. در چنین مرحله ای، عادی است که حکومت، در اندیشه ترویج فقه امامی باشد. بر این اساس، می توانیم تصور کنیم که آنچه نویسنده این کتاب، عبدالرحیم بن معروف، در باره حضور خود در دربار، رفتن برای تحصیل به غربت [به احتمال زیاد نجف] و بازگشت و مشغول شدن دوباره در دربار بیان کرده، در راستای همین سیاست مذهبی جدید دولت کیومرث و فرزندش کاوس بوده است.
در این مقدمه، آغاز سخن، تحمیدیه خداوند است که با ترکیبی از آیات قرآنی و نثری پخته آغاز شده و ادامه می یابد. پس از آن صلوات بر رسول که در قالب نثر و نظم است، و چنان که از تعبیر «لمصنفه» روشن می شود، اشعاری از خود نویسنده درآن آمده است. تعبیر صلواتیه او چنین است: صلوات بر محمد و بر ارواح اولاد و تبارش، بویژه وصیّ او.
نویسنده در همان آغاز پس از تحمید و صلوات، نام خودش را که عبدالرحیم بن معروف است یاد کرده رابطه اش را با دانش و علم بیش از هر چیز تأکید می کند. در برخی از فهارس او را عبدالرحیم بن معروف گیلانی نامیده اند، اما در نسخه هایی که من دیدم، لقب گیلانی نداشت، هرچند این امکان هست که برخی از نسخ که در اختیار فهرست نویسان بوده، تعبیر به گیلانی داشته باشد، اما اگر چنان نباشد، باید وی را رستمداری یا مشابه آن خواند. افندی که کتاب وی را در طسوج از حوالی تبریز دیده فکر کرده است که او کتابش را در هند برای برخی از سلاطین نوشته است![72] آقابزرگ هم چیزی در باره وی نیافته است.[73] اشکوری هم اشتباه هند تکرار شده و هم تألیف 1041 آمده که تاریخ نسخه ای بوده که افندی دیده بوده نه تألیف.[74]
عبدالرحیم به خاطر شرف علم، و تکلیفی که در حدیث طلب العلم فریضه، بر عده گذاشته شده، روی کار «تعریف احکام دین و ضبط قواعد شرع متین» تأکید دارد، و این که خداوند متعال، به خاطر «ابقای شریعت و احیای قوانین سنت»، و بر اساس این اصل که همیشه در میان مردمان، گروهی بر حق خواهند بود، زمام اختیار جهانداری و شهریاری را در اختیار کسی می نهد که به این مهم اقدام کند.
از نظر وی، این زمان «کلاه هدایت و قبای کرامت»
برای پادشاهی است که «آفتاب معتدلش بر هر ذرّه ای از مکوّنات تافته» است. این کسی
نیست جز کیومرث بن بیستون که این زمان در رستمدار با وسعتی قابل توجه از حدود آمل
تا تنکابن و در جنوب تا فیروز کوه سلطنت می کرده است. عبدالرحیم، نویسنده نیل
المرام، ستایش نامه ای برای کیومرث ستوده و مانند شاعران دیگر او را به اوج برده
است. این قصیده شامل 23 بیت است و چنان که از ظاهرش بر می آید، دست کمی از آنچه
شاعران بزرگ پیش از وی برای پادشاهان می سروده اند، ندارد. تأکید روی عدالت، قدرت
و شجاعت وی، عظمت او برابر دشمنانش و صفاتی از این قبیل در این اشعار آمده، اما مع
الاسف، اطلاعات تاریخی خاصی در این اشعار ارائه نشده است. نام کیومرث را در بیتی
چنین آورده است:
سپهر فضل داد و دین کیومرث سکندر فر / مظفر فرّ و فرّخ رخ، جلال الدین و الدینا
پس از این ابیات به نظم از دینداری پدر و پسر سخن
گفته و در تلاش آنان برای رواج دین و شریعت یاد کرده و این که مردم هم در این امر
از آنان پیروی می کنند: «ملِک مَلَک صفاتی که بر موجب النّاس علی دین مُلوکهم در
عهد و زمانش و در ایّام جریان فرمانش، کافّه اهل اسلام و جمله صغار و کبار انام،
به تخصیص اولاد و اخوان و ابناء ایشان ـ خلّدت مملکتهم ـ که هر یک را همگی همَم
عالیه بر تحصیل کمال و اقتناء افضال مصروف، و جمگی خواطر شریفه بر احیای مراسم
احسان و ابداء قواعد اسلام و قوانین ایمان مشعوف است». این قاعده، به ویژه برای
فرزندش ملک کاوس صدق می کند که به خصوص از او یاد کرده است:«خصوصاً همّت خلاصة
الاولاد و سلالة الکرام و الامجاد، جلال الدنیا و الدین ملک کاوس» که درست مانند
پدر است: «متابعت طریق والد بزرگوار خویش اختیار کرده و مانند پدر در ترفیه حال
ارباب کمال و تفریغ بال اصحاب افضال و نشر علوم و دفع شداید و هموم، سعی جمیل و
اهتمام جزیل به اقصی الغایات و اعلی النهایات رسانیده و می رساند، یعنی سروری که
عنان عدلش را حبل الله مظلومان خوانند، و جهان بذلش را پناه جای معصومان
نامند». در اینجا دو بیت شعر هم در باره
کاوس سروده است. از این ستایش چنان که اشارت رفت، چنان بر می آید که کاوس در این
زمان، موقعیت بالایی داشته و می توان تصور کرد، زمانی این کتاب نگاشته شده که کاوس
گرچه ذیل عنایت پدر، اما در حد امارت بوده است. بدین ترتیب کیومرث که تا سال 857
حکومت کرده، باید چنین تصور کرد که این کتاب، در حوالی 850 نگاشته شده باشد. آیا
می شود فرض کرد که کتاب پس از کیومرث نوشته شده و در این جا فقط از او ستایش شده
است؟ این مطلب بعید بلکه می نماید، چرا که به هر روی، در آن صورت می بایست اشاره
یا تعبیر و دعایی برای رحمت و غفران وی می بود. لحن عبارت هم حیات او را نشان می
دهد. به علاوه او وقتی شرح تالیف را می دهد این تعبیر را بکار می برد که «بدین
مقصود اولی و مطلوب اعلی رسیدم، شاهزاده عالمیان را ـ خلّدت ایّام سعادته الباهرة فی
ظلال دولة والده القاهره ـ چنان یافتم که از غایت اسلام پروری...»، فی ظلال دولت
والد، معنایش این است که قطعا این کتاب پیش از سال 857 نوشته شده است.
در اینجا به ستایش کاوس در نثر و نظم پرداخته و از این که او «بر طریق آباء کرام و بر سیره اجداد عظام خویش در ایجاد اربطه و صوامع و احداث بقاع و مدارس و خوانق» رفته است، خدای را سپاس می گوید. پس از آن هم قصیده ای طبعاً از ساخته های خود در ستایش کاوس می آورد که آن هم ادیبانه است با این مقدمه که: «هر آینه از پدری چنان پسری چنین آید، و از دریایی چنان گوهری چنین زاید و فرعی چنین را اصلی چنان باید».
جهان داد و دین و بحر احسان / ملک کاوس کهف اهل ایمان
جوان بختی که در هنگام تدبیر / به تدبیری کند صید دو صد شیر
به صورت آفتاب برج شاهی / به معنی درّ درج پادشاهی
ستون کعبه اسلام در دین / جهان لطف و جود و عزّ و تمکین
وصف وی از عدل و دینداری و زهد او، دست کم از نظر بنده شعرنشناس، بسیار عالی است:
به جز زلف بتان کس را پریشان / ندیده مردم از عدلش بر ایشان
در ایامش ندیده اهل تمییز / به غیر از چشم خوبان فتنه انگیز
چنان زهدش در میخانه بر بست / که جز چشم بتان نبود کسی مست
به عهدش جز دل عشاق در غم / نبوده هیچ کس پوشیده آن هم
تا اینجا از رابطه دین و سلطنت یاد کرده و ضرورت پیوند میان آنها را که به نظر وی در محیط سیاسی و دینی وی کاملاً وجود داشته یاد کرده است. اکنون باید زمینه و ضرورت تألیف این اثر را نشان دهد.
از اینجا با به کار بردن تعبیر رایج «باعث بر تحریر این کلمات» در باره علت نگارش این اثر بحث می کند. داستان از این قرار است که عموی وی قاضی القضات این خاندان بوده، و وی نیز از همین زاویه هم وارد حوزه دربار شده و هم به علم فقه علاقه مند شده است. وی از عمویش با تعبیر «قاضی قضاة المسلمین رضی الدنیا و الدین» یاد کرده و او را با عناوین «جناب وحید زمانش و فرید اوانش، یعنی عمّم» ستایش کرده و این که مدت های مدید در کنار وی بوده و افزوده است: «درین آستان عالم پناه و آشیان فلک اشتباه، خود را در سلک غلامان درگاه و در نظام خدّام بارگاه کشیدم، و به توفیقات الهی از اکرامات و انعامات نامتناهی پادشاهی به حظوظ وافره منصوص شده بودم». این باید مربوط به دوران جوانی وی باشد. مدتی پس از خدمت، او برای رفتن برای تحصیل از «حضرت جهان مطاع» یعنی سلطان «استجازه کرده، اختیار شداید و کربت و ایثار بلیّات غربت نماید، و جهت تحصیل علوم، تحمّل فنون غموم و هموم کند تا مگر به اکتساب کمال و اقتناء آداب و افضال، شاید که خود را از زمره ی ملازمان شمارم و از جمله غلامان آن آستان انگارم». خلاصه این که خواسته این که از او خواست شده است تا به مرکزی علمی برود و پس از تحصیل بازگشت تا بتواند در موقعیت بهتری خدمت کند.
زمان تحصیل وی، ده سال به درازا می کشد. نویسنده در این باره اطلاعی که چه مقدار زمان برای تحصیل صرف کرده و این که چگونگی تحصیل کرده، اشارتی دارد اما مع الاسف نامی از محل درس خواندن وی نیست: «و بعد از امثتال، در غربت، مدت ده سال که عشره کامله است، به تحصیل کمال اشتغال نموده» است. مع الاسف نامی از استادانش هم نیاورده و تنها بر این که نزد استادان مختلف، علوم متفاوت را فراگرفته تأکید کرده است: «و به حکم خُذ العلوم من أفواه الرجال به یکی از علمای زمان و مشارالیه بالبنان اکتفا نکرده، بلکه جمعی کثیر و جمی غفیر از نحاریر علما و مشاهیر فقهاء دریافته، و مدتی مدیده و برهتی عدیده در ملازمت هر یک به اقصی الغایه و اعلی النهایه در تحصیل آنچه هر یک بدان معروف و موصوف بودند کوشیده، و حال آن که در زمان تغرّب از اوطان و تباعد از اخوان، از هر علمی از علوم معتوره، و از هر فنی از فنون معتبره، حظّی کامل حاصل کرده بودم».
اکنون که تحصیل وی تمام شده، بر اساس «حب الوطن» قصد بازگشت کرده است. از عبارت چنین بر می آید که در این باره، حکم سلطانی هم بوده است: «و چون آنچه مقصد اعلی بود ارفع از آن روی نمود، به حکم «حبّ الوطن من الایمان» و «إجابة أمر المنعم نوع من الاحسان» امتثال امر میمون و اذعان فرمان همایون حضرت دین پناه سلطانی، که بماناد در جهانبانی، کرده، و متوجه آن حضرت که قبله آمال و کعبه افضال و محطّ رحال و مهبط نوال رجال است، شده».
پس از بازگشت به وطن، و طبعاً اشتغال به کارهایی که می تواند به قضاوت مربوط باشد، بحث نگارش کتابی به میان می آید که دستور العمل فقهی برای قاضیان و مفتیان باشد. به هر حال، او نیز پس از دوران تحصیل، باید نشان می داد که چه آموخته است و این آموخته ها را در کتابی عرضه می کرد. خودش می گوید: «چون به وطن مألوف و مسکن مشعوف اتفاق توقف افتاد، مناسب چنان نمود که از ثمره ی شجره فضیلت و از دوحه اغصان شریعت، انموذجی معروض علمای زمان و فقهای آن مکان گردد»، اما فرصت دست نمی داده و کار نگارش به تأخیر می افتاده است. او می گوید که اشتغالات وی و درآمدنش در «سلک ملازمان» سبب این تأخیر بوده است. این ادامه یافته تا آن که «شاهزاده عالمیان» این خواسته را مطرح کرده است که «از غایت اسلام پروری و از وفور نعمت گستری، ضمیر منیر بدان داشته، و خاطر عاطر برآن گماشته که در مذهب ائمه معصومین علیهم السلام کتابی تمام ابداع فرماید».
اما چه کتابی مورد نظر بوده است؟ آنچه وی گفته یک اثر فقهی و جامع که بتواند اغلب مسائل دینی مورد نیاز را بیان کند. کتابی که «اکثر مسائل دین و اوفر احکام شرع متین از صرایح و اشارات آن مستبین گردد تا اگر قضّات زمان و فقهای اوان و متصدّیان فتاوی آن مکان را بعد از آن خطایی یا میلی و جفایی به سبب نادانی یا به واسطه رشوه ستانی واقع شود، شاهزاده عالمیان از مطالعه این کتاب بر جمله ناصواب مطلع گردد». در واقع، قرار بوده کتابی نوشته شود که شاهزاده عالمیان بخواند، و اگر قاضیان و مفتیان خطایی کردند، او بتواند با مقایسه آنچه آنان می گویند با این کتاب، خطای آنان را بفهمد. آیا ممکن است پس از سال ها، همچنان کسانی در پی فقه سنی بوده اند و نویسنده ما با همکاری کاوس تلاش کرده است تا یک متن فقهی شیعی عرضه کند تا فاصله این دو فقه آشکار شود؟
امّا نکته دیگر این است که او همچنان کاوس را شاهزاده عالمیان می نامد. باید فکر کنیم که دوران جوانی او که در دربار بوده، پس از آن ده سال برای تحصیل رفته، اکنون هم چند سالی است که آمده است، در این وقت، کاوس همچنان شاهزاده عالمیان است. در این صورت، حداقل باید تصور کنیم که وی در این زمان، دست کم حوالی 35 سال داشته و بسا بشود گفت که اندکی بیش از این هم بوده است. به هر روی، این خواسته شاهزاده عالمیان سبب شد تا «در تألیف آن و در تصنیف کتابی چنان شروع افتاد».
حاصل این کار، نیل المرام شده است، اثری با 55 کتاب فقهی و 260 باب که یک دوره کامل فقه فارسی است. عبدالرحیم بن معروف نویسنده این اثر می گوید که آن را بر پایه سه کتاب نوشته است: «مسائل این کتاب استخراج از مسائل کتاب شرایع و کتاب ارشاد و تبصره می یابد که هر یک مقبول علمای اسلام و معمول فقهای انام و فضلای ایام است، و به روایات هر یک اعتمادی تمام». شرایع الاسلام از محقق حلی یعنی نجم الدین جعفر بن حسن حلی م 676 است. تبصرة المتعلمین فی احکام الدین، و ارشاد الاذهان الی أحکام الایمان از علامه حلی، یعنی حسن بن یوسف بن مطهر اسدی حلی (م 726) است. در باره نوع ترجمه ـ اقتباس مؤلف ما از آن آثار در ادامه سخن خواهیم گفت.
در باره روش نگارش هم می گوید: «فالحمد لله که ترتیب این کتاب بر احسن وجوه اتفاق افتاد، چنان که هر مسأله را از مسائل در مرکز خود توان یافت، و هر حکمی را از حکام در مقام خود توان جست و مختارات فتاوی اختیار کرده شد، و هر حکمی که در آن خلافی یا ضعفی بود بدان اشارت کرده آمد». اولاً مسائل لازم انتخاب شده و ثانیاً به نوعی اختلاف در فتوا در آن مسأله هم اشاره شده است.
در اینجا عنوانی را که برای کتاب انتخاب کرده بیان نموده و می گوید: «این کتاب را نیل المرام فی مذهب الائمة علیهم السلام نام نهادم و تمام این تألیف در پنجاه و پنج کتاب، و دویست و شصت باب جمع می آید». مقدمه مؤلف بر کتاب خاتمه یافت و در اینجا فهرست کامل این 55 کتاب و 260 باب را که فهرست آن است آورده تا مراجعین بتوانند بر اساس این فهرست، به محتوا دسترسی پیدا کنند.
جنبههای شاعرانه و ادبی نویسنده
در یک کتاب فقهی، امکان بروز و ظهور ادبی وجود ندارد، گرچه نوع نثر کتاب، می تواند توانایی مولف و تسلط او را بر زبان فارسی نشان دهد. با این حال در متن های فقهی، امکان قدرت نمایی چندانی وجود ندارد، زیرا نه تنها محتوای ثابت، بلکه الفاظ و ترکیبها هم تقریباً راکد و ثابت هستند و امکان تخطی از آنها وجود ندارد. به رغم این مطلب، می توان گفت، نثر فارسی کتاب نیل المرام، خوب و اثری روان به حساب میآید.
اما در باره جنبه ادبی عبدالرحیم بن معروف به دو چیز دیگر باید توجه داشت. نخست مقدمه او بر کتاب است که از هر جهت، یک متن ادبی با ترکیبی جالب از قرآن، کلمات و ترکیب های زیبا، تلفیقی از نثر و نظم و تعابیر و لغات ادیبانه است. اما علاوه بر آن، نویسنده در این متن قدرت خود را در سرایش شعر نشان داده و در این اشعار مدحی خود که دست کم شامل دو قصیده در باره کیومرث و فرزندش کاوس است، توانایی خود را نشان داده است.
اما به جز مقدمه، نویسنده در برخی از ابواب فقهی، به ویژه در عبادات، سعی کرده است تا خلاصه برخی از احکام مهم آن بخش را به شعر عرضه کند. استفاده از شعر برای محتوای علمی و درسی، امر معمولی از قرن های پیش به شمار میآمد. به تدریج این وضعیت در شعر فارسی هم پیش آمد و حدس می زنم در مکتب هرات جدی تر شد. در این زمان که نویسنده ما زندگی می کند، فقه از عراق می آمد، فلسفه و کلام از شیراز و ادبیات و ریاضی و نجوم از هرات. هرچه بود، ادبیات اهمیت داشت و استفاده از قالب شعر برای آموزش ادبیات و فقه و فلسفه و کلام کما بیش رایج بود. نویسنده، در این زمینه سعی کرده است بخشی از مسائل فقهی را به شعر عرضه کند. این که در این زمینه، موفق بوده است یا خیر، ظاهر امر نشان می دهد که توفیق چندانی نداشته است. در واقع، و اساساً این کار دشواری است، این که یک محتوای آماده فقهی، با چارچوب های خاص و غیر قابل تغییر، به نظم درآید، چرا که کار بسیار سختی است. در عین حال، نویسنده سعی خود را کرده است.
پیش از آن که نمونه هایی از شعر فارسی وی را بیاورم، باید اشاره کنم که وی در یک مورد حکایتی از خود در بحث با یکی از هم قبیله ای های ـ به قول خودش ـ کودن نقل کرده و سپس دو بیت شعر عربی از سروده های خود آورده است. حکایت این است که زمانی در مجلس سلطانی در باره «ارجلکم» بحث شده که اگر به کسر لام باشد یا فتح، چه تفاوتی در فتوا دارد. به گفته وی، آن شخص فهم درستی نداشته و سبب عصبانی شدن مؤلف شده و می نویسد: «هر چند که این حقیر سعی نمودم که تفهیم او نمایم که، اگر چه آیت یکی است، ولکن در وی دو قراءت است که مقتضای هر یکی چیزی دیگر است و اختلاف مقتضَیات به فتح ضاد دلیل ظاهر و برهان باهر است، برخلاف مقتضیات ـ به کسر ضاد ـ فهم نمی کرد، و مضطرب الحال و خایف المبال به صیاح قیل وقال استعمال مینمود؛ چون مسلوب القابلیّه بود از تفهیم او قوّه بشریه قاصر بود، و به ضرورت، قرار بر نقل دادیم و زبان فصاحت به این بیت گشادیم: بیت:
انا الرجل المبر فی خصومی / أوان النطق بالکلم الفصایح
فدع هذا الصیاح علیّ و اسکت / فلست أخاف مثلک الفضایح[75]
اما اشعار فارسی وی، چنان که گذشت، در آغاز برخی از ابواب آمده است. یک نمونه آن را که در باره اوقات نمازهای واجب است در اینجا می آوریم. وی در آغاز می گوید: بدان که نماز شبانه روزی بعضی چهار رکعت بود، و بعضی سه رکعت بود، و بعضی دو،چنان که در این ابیات بدان اشارت می شود. بیت:
هفده شمار رکعت مفروض در حضـر / شش رکعت زان جمع بینداز در سفر
رکعات ظهر و دیگر و خفتن بود چهار / با یک سلام و لیک تشهد دو بار
وین هر سه فرض در سفری کان بود روا / رکعات آن نه بیش نهادند از دوتا
اندر کلام حضرت معبود بی نیاز / پنج وقت فرض گشت بر عاقلان نماز
نمونه دیگر ابیاتی که در وقت شروع نماز و شرایط آن بیان کرده است:
امر نماز چون رسد از خالق انام / باید به ابتهال نمودن به آن قیام
باید ز جای خواست به هنگام هر نماز / رو کرد سوی خانه معبود بی نیاز
بردار هر دو دست به تکبیر سوی دوش / اما به شرط آن که همی بگذرد ز گوش
تکبیر چون که گفته شود دست کن رها / بعد از سه نوبت است که خوانند این دعا
در جایی اشاره ندارد که این اشعار از خود اوست، اما علی القاعده و با توجه به قدرت ادبی وی و این که آنها را به دیگری نسبت نمیدهد، فعلاً فرض ما بر این است که این اشعار از خود وی می باشد. در باب چهارم از کتاب نماز که در باره جامه نماز است، تقریبا همه بحث به شعر آمده است. محتمل است که وی منظومه در فقه عبادات داشته که اشعار آن را در این بخشها آورده است.
نسبت این کتاب با شرایع الاسلام
چنان که مؤلف در مقدمه آورده، اساس این کتاب شرایع الاسلام و دو کتاب تبصره و ارشاد است. به نظر می رسد، از بین اینها، شرایع اساس کار است، چرا که با مراجعه به متن و تکرار دهها بار نام شرایع، می توان دریافت که نویسنده، پایه و اساس این کتاب را شرایع قرار داده است.
چنان که می دانیم شرایع، یک متن فقهی بسیار استوار، مبتنی بر نظریات مشهور میان فقهای شیعه و شامل فتواهایی است که کمتر در باره آنها چون و چرا وجود دارد. اساس کتاب فتوایی است، اما در موارد اندکی، استدلال هم وجود دارد. به علاوه، گاه به اختلاف فتاوا هم می پردازد. به دلیل اهمیتی که این کتاب به عنوان یک اثر فقهی استوار دارد، همواره مورد توجه بوده و دهها بار مورد شرح قرار گرفته و حاشیه هایی بر آن نوشته شده است. همین که نویسنده ما در میان قرن نهم هجری، این کتاب را اساس قرار داده، نشان می دهد که نزدیک به دویست سال پس از تألیف، همچنان اثری رسمی شناخته می شده و البته بعد از آن نیز و تا دوره اخیر، همچنان شرایع اعتبار خود را حفظ کرده است.
مقایسه این متن با شرایع نشان می دهد که گرچه نویسنده اساس کار را شرایع قرار داده و سعی کرده است مشی کلی خود را بر اساس همان کتاب قرار دهد. برای مثال در «باب یازدهم در کتاب حج در بیان آنچه حرام باشد در حج» می نویسد: «بدان که اکثر این مسایل قبل ازین مذکور شد؛ ولیکن بنابر ترتیب کتاب که بر طریق کتاب شرایع است و در شرایع درین مقام این مسایل که مذکور می گردد، مسطور است، جهت موافقت با آن در ذکر آن، اکنون شروع می رود».
با این حال چنین نیست که عیناً مطابق آن باشد، بلکه علاوه بر انتخاب و اختصار، توضیحات افزوده ای هم دارد.این موارد نباید در حوزه مباحث فقهی باشد، چون بعید می نماید که او قصد قدرت نمایی برابر کتاب شرایع را داشته باشد، اما در موردی مانند آنچه در مقدمه کتاب نکاح آورده، شاهد این افزودگی هستیم. با این همه و به رغم این که اساس شرایع است، به گونه ای تلاش می کند که نشان دهد قصد انجام یک تألیف را دارد نه صرفاً ترجمه. در مقدمه کتاب نکاح پس از شرحی در باره مساله ازدواج، می نویسد: مقصود از تطویل آن که، جماعتی که منکر کثرت نکاح اند یا از جهت عدم رجولیّت و وجود عنّت است، و یا به سبب انکار شریعت؛ چه بر مقتضای لا عیب الّا ما عابه الشّرع، یعنی هیچ عیب نیست مگر آن چیز که شرع آن را عیب داشته باشد و حال آن که شرع کثرت نکاح را مستحسن داشته است؛ پس به ضرورت، هر کسی که مستحسنات شرعیه را منکر باشد، از دایره ی اسلام خارج باشد. «اَللّهُمَّ و قِنا من معتقدات الملاحِدَة و من مقاصد العقاید». تعبیر مقاصد العقاید در هر چند نسخه مورد استفاده بود. باید گفت، افزوده های وی عمدتاً در قالب برخی از مستحبات و همان اشعاری است که در آغاز برخی از ابواب دارد. برای مثال وقتی روزه های مستحبی را بیان می کند، در شرایع، صرفا به روزهای غدیر، مولد النبی، روز مبعث و.. اشاره شده، اما نویسنده ما، روزهای آنها را هم معین می کند، این که غدیر هیجدهم ذی است و ....
در عین حال، چون متعهد به نقل فتاوی یک اثر مهم فقهی در شیعه هست، پای را از چارچوب شرایع بیرون نمی گذارد، اما در انتخاب و اختصار، راه خود را رفته و سعی کرده است تا آنچه مورد نیاز و در واقع مهم یا به عبارتی مبتلا به است، ارائه دهد. وی غالبا و به تقلید از شرایع به اختلاف فتاوا اشاره می کند، اما قول مرجح را هم بیان می کند. مثل این نمونه: مسئله: اگر ترکه از دَین کمتر باشد، به روایتی میان ارباب دین و اصحاب زکات بقدر نصیب قسمت باید کردن، و به روایتی اقوی، زکات را بر دین مقد داشتن؛ چه زکات تعلّق بعین مال دارد و در دین تعلق به ذمّت دارد.
زمانی که به اختلاف فتاوی اشاره می کند با تعبیر این که «به روایت شرایع» روی فتوای محقق حلی و اینکه منتخب او چیست، تأکید دارد. نمونه ای از این که به عنوان یک نویسنده اثر مستقل بحث می کند این است که نظری را مطرح کرده و می گوید: «واین قول را در شرایع هیچ نفی و اثباتی در اعتبار و عدم اعتبار تعرّض نیست».
و در جای دیگر: «مسئله: بدان که مشهور بین الاصحاب آن است که به موت یکی از طرفین اجاره باطل شود، و به روایتی دیگر به موت موجر باطل نشود، ولیکن به موت مستاجر باطل گردد، و بروایتی دیگر آن است که به موت هیچ کدام باطل نگردد، و به روایت شرایع این قول اشبه است».
وی نیل المرام را بر اساس روال کتاب های فقهی و تقسیم بندی رایج در این دوره آورده است. با این حال، در مقایسه با تبصره و ارشاد که ابواب آنها یکی 18 و دیگری 20 کتاب است، شرایع را ملاک قرار داده و البته در مقایسه با آن هم که 52 کتاب است، کتاب را در 55 باب تنظیم کرده است. این نشان می دهد که نویسنده خود در تنظیم مباحث کلی کتاب هم تلاش کرده تا روش خود را داشته باشد. به علاوه که اساس شرایع، هیچ شماره گذاری برای کتاب های فقهی داخل شرایع ندارد. نویسنده ما علاوه بر این که کل فقه را در 55 کتاب عرضه کرده، هر کتابی را هم به ابوابی تقسیم کرده که جمعاً 260 باب شده و این روش را البته در شرایع نداریم.
از سوی دیگر، سلیقه او در ارائه فتاوا و احکام فقهی کاملا آشکار است و گرچه به شکل کلی، از فتاوی موجود شرایع پیروی کرده و این را به راحتی می توان از مقایسه دو متن بدست آورد، اما در ترتیب بیان احکام، نیز با افزون برخی از نکات، و تلخیص و ... نشان داده که خواسته است اثر مستقلی بنگارد. برای مثال، این که او اصل حکم را بیان کرده و سپس مسائل را به صورت مسئله مسئله بیان می کند، کاری است که خود او انجام داده و این ترتیب در شرایع وجود ندارد.
ترتیب کتاب، فوق العاده و دقیق و بسیار مبوب است،
و این هدفی است که او داشته و خود در پایان مقدمه نوشته است: « فالحمد لله که
ترتیب این کتاب بر احسن وجوه اتفاق افتاد، چنان که هر مسأله را از مسائل در مرکز
خود توان یافت، و هر حکمی را از حکام در مقام خود توان جست و مختارات فتاوی اختیار
کرده شد، و هر حکمی که در آن خلافی یا ضعفی بود بدان اشارت کرده آمد».
همچنین در مقایسه میان نیل المرام و شرایع می توان دریافت که روال عمومی ارائه احکام دقیقاً پیروی از شرایع است، اما نوعی تلخیص هم صورت گرفته و وی همه جزئیاتی را که شرایع به آنها پرداخته نیاورده است. در مواردی هم افزوده هایی دارد که بسا از تبصره یا ارشاد گرفته باشد. با این حال، ما نامی از ارشاد و تبصره در کتاب نداریم. بنابرین به رغم آن که وی در مقدمه می نویسد: « مسائل این کتاب استخراج از مسائل کتاب شرایع و کتاب ارشاد و تبصره می یابد که هر یک مقبول علمای اسلام و معمول فقهای انام و فضلای ایام است، و به روایات هر یک اعتمادی تمام» اما نامی و یادی از دو کتاب دیگر نشده است. البته به مناسبت آنچه در شرایع مطالبی از خلاف یا مبسوط یا نهایه شیخ برده شده، در این کتاب هم عیناً آمده اما به معنای این نیست که او خود از آن آثار استفاده کرده است.
روشن است که وی قصد آن داشته تا کتاب فقهی راهنما یا همان چیزی که بعدها نام رساله عملیه به خود گرفت، برای مردم تازه شیعه شده منطقه خود در مازندران بنویسد. وی به عراق رفته با فقه آشنا شده و دریافته که اینها متون اصلی فقه شیعی است. بنابرین دست به انتخاب زده و متن حاضر را فراهم آورده است.
در مواردی که سنت ها یا به اصطلاح مستحبات را آورده
سعی کرده است خارج از شرایع مطالبی را که برای عوام و توده های مردم سودمند بوده
اضافه کند.
در باره ترجمه کتب فقهی به فارسی
در اینجا و با توجه به این که اساساً این کتاب به نوعی ترجمه شرایع با اختصار و گزیده گویی و افزوده های بسیار اندک است، لازم است این نکته کلی را اشاره کنم که ترجمه متون دینی و فقهی، اصول و ساختارهای ویژه خود را دارد که رعایت آنها الزامی بوده است. برای مثال، مترجم بسیاری از اصطلاحات را باید حفظ کند و الا قادر به ارائه آن متن اولین نخواهد بود. به عبارت دیگر، بسیاری از اصطلاحات رسمی فقهی و حقوقی، قابل جایگزینی نیست و حتی وقتی از عربی به فارسی در می آید به دلیل آن که معادل فارسی ندارد، عیناً کلمات عربی به کار می رود. به همین دلیل مترجم یا مؤلف اثری مانند اثر فعلی، چاره ای جز این که تعابیر و مفاهیم عربی را بیاورد، ندارد. با این حال، در موارد زیادی، می تواند تلاش کند تا برای اسامی خاص، معادل فارسی ارائه دهد. این وضعیت، به خصوص وقتی است که به اسامی خاص می رسد و باید معادل های فارسی را ارائه دهد و بدین ترتیب برخی از کلمات کهن را برای ما حفظ می کند. اسامی اشیاء یا حیوانات و پرنده ها و غیره از آن جمله است که در این کتاب هم شاهد آن هستیم. در مجموع، در این قبیل متون و ایضاً همین کتاب نیل المرام، بسیاری از اصطلاحات عیناً از شرایع و در واقع از عربی به فارسی منتقل شده است.
نکته دیگر رعایت جنبه حقوقی بحث است که می باید با دقتی بیش از حد، ترجمه صورت گیرد. این کار سبب اغلاق در عبارت خواهد شد اما همزمان باید تلاش کند تا مخاطب کاملاً بفهمد. این دشواری خاصی را پدید می آورد که به نظر می رسد مترجم نمی تواند بدون این توانایی کار کند، زیرا اصولا اگر مطلب به صورت حقوقی ارائه نشود، اثر هیچ جایگاهی را به دست نخواهد آورد.
نکاتی در باره نیل المرام
پیش از این چندین کتاب فارسی کهن ـ مقصودم آثار پیش از صفوی است ـ در زمینه دعا و فقه منتشر کرده ام. همه اینها به دلیل آن بود که سندی برای تشیع در ایران به شمار می آمدند. البته استاد دانش پژوه با نگارش هزار سال فقه فارسی، و پس از آن نشر تعداد قابل توجهی از آثار کهن فقه فارسی مانند ترجمه نهایه و نیز شرایع و جز آنها، این مسیر را گشود، اما از نظر بنده، هدف از نشر آن متون، نشان دادن حضور تشیع امامی در ایران پیش از صفوی بود. از جمله آثاری که منتشر کردم، کتاب نزهة الزاهد از سال 598 هجری، ذخیرة الاخره از دهه چهارم قرن ششم یعنی حوالی 540 هجری، در حوزه دعاها و زیارت به فارسی و پس از آن کتاب کفایة الانام از حوالی 630 و عطائیه از حوالی 660 در فقه امامی بود. در مقدمه همان آثار در این باره و نیز فقه فارسی شیعی اندکی سخن گفته ام.
این بار هم تصحیح و نشر نیل المرام، به عنوان یک اثر فقهی جامع، شامل عبادات و معاملات و دارای همه ابواب فقهی را از حوالی سال 850 تقدیم عزیزان خواننده می کنم. هدف از نشر این اثر هم همانند آثار پیشین در چارچوب بحث از تاریخ تشیع در ایران است. نویسنده ما در یک مرحله گذار از تسنن به تشیع امامی در رستمدار بوده و این اثر را در این مرحله، برای شاه، قاضیان و مفتیان و عامه مردم که توانایی خواندن داشته اند، نوشته است. این دولت، تا سال های نخست سلطنت شاه عباس، یعنی تا سال 1006 دوام آورد و سپس توسط وی، از میان رفت. می دانیم که در مازندران هم آثار تاریخی و فقهی فراوانی بوده و این اثر، نه تنها از نظر دینی، از نظر فارسی نویسی هم در این دوره و منطقه، اهمیت دارد.
با این حال، و فارغ از تشیع و فارسی نویسی، نکته ای در ارائه این اثر برای خودم جالب توجه بود و هست، اهمیت این اثر در کنار همه آثار فقهی، به عنوان یک اثر حقوقی است. این اثر که برگرفته از کتاب شرایع است، و البته اضافاتی از منابع دیگر و گاه برداشت های خود نویسنده هم دارد، اثری است که منهای بخش عبادات، دقیقاً برای زندگی مردم و رعایت جنبه های حقوقی نوشته شده است. مراجعه کننده با مرور این اثر می تواند دریابد که علمای دین، در کنار اداره زندگی دینی و عبادی مردم، که بخشی از آن هم نگارش فقه عبادات بود، دقیقاً مسوولیت نظام حقوقی جامعه را هم بر عهده داشته اند. این نظام حقوقی از نظر آنان و بر اساس رویه ای که ملاحظه می فرمایید ترکیبی میان شرع + عقل و عقلا + و عرف است. ایجاد مناسبات میان این سه متن، و غلبه غلبه عقل و عقلا و عرف در غالب موارد، زمینه ظهور یک نظام حقوقی قابل توجه و بسیار حجیم و ارزشمند را فراهم آورده است. البته بخشی از این عرف، عرفی است برگرفته از نظام اجتماعی و اقتصادی کهن که امکان خراب کردن یا اصلاح آن به سادگی وجود نداشته است. یعنی تصور نکنیم هر بار که از عرف سخن می گوییم، مقصودمان اموری است که درست است، بلکه عرفیات، در معنای وسیع آن، نه فقط آداب و عادات جاری، بلکه نظام اجتماعی و اقتصادی کهن هم هست. نمونه آن برده داری و کنیزداری است که همیشه و تا این اواخر وجود داشته و یک حقوق دادن، بر اساس وجود و مقبولیت و حضور آن عرف، الزاماً باید نظام حقوقی آن را هم تعیین می کرده است. این قبیل عرفیات، وقتی محبوبیت و مقبولیت خود را از دست می دهد، عملاً حذف می شود و حتی اگر هزار قانون حقوقی هم برای آن باشد، دیگر ارزش نخواهد داشت. البته همیشه می شود در این باره فکر کرد که شاید چنین عرفی یا موارد مشابه باز گردد، اما فعلاً بحث در دوره ای است که این عرف ـ برای مثال ـ از میان رفته است. به هر روی، نگاه به این اثر فقهی ـ حقوقی، ما را با حوزه گسترده ای از اداره حقوقی جامعه آشنا می کند که وظیفه آن بر عهده فقها بوده است. این که آنها به عنوان عالمان دین به این کار می پرداخته اند، البته زمینه های خود را داشته اما مهم آن است که بخش عبادات، به رغم تفاوت ذاتی اش با بخش معاملات، رنگ و بوی خود را به بخش دوم منتقل می کرده است. این امر هم به دلیل نصوص دینی است که در زمینه معاملات وجود داشته، و هم روح کلی فقه است که وقتی در بخش عبادات حضور داشته، دامن خود را در این بخش هم می گسترانده است. با این حال، در جای جای آن می توان این تفاوت استدلال و روش بحث و خروجی ها و نتیجه گیری ها و فتاوی را دریافت. به نظرم مطالعه این کتاب، از این جهت بسیار عالی خواهد بود، و این نه به خاطر این که این اثر، اثری است متفاوت، بلکه صرفاً به این دلیل که به فارسی روانی سعی کرده است اساس کار را در بحث نشان دهد و به روشنی برخی از جنبه های عقلانی و عرفی را در ارائه قواعد و قوانین حقوقی آشکار سازد.
از جنبه حقوقی آن که بگذریم، اثر حاضر مانند هر کتاب فقهی دیگر، یک اثر تمدنی نیز به شمار می آید. البته خود حقوقی بودن آن، یعنی از زاویه این که یک اثر حقوقی است، تمدنی هم هست، اما در اینجا به خصوص مقصودم، تعابیر و کلمات و اشارات فراوانی است که به نوع زندگی اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی دارد.
فارسی نویسی کتاب
در باره فارسی نویسی متون فقهی اشارتی کردیم. این ادبیات، ژانر و نوع خاصی از نگارش فارسی است که چارچوبها و قواعد ویژه خود را دارد. این نگارش، برای نثر فارسی رایج در شهرهای مرکزی ایران، تا نثر فارسی خراسان و ماوراءالنهر ، از حنفیان یا شیعیان، هر کدام، جنبه های خاص خود را دارد. مقالاتی که بنده در باره الفاظ تکفیر و همین طور نکاح طلاق در نثر فارسی حنفی های هند و ماوراءالنهر نوشتم، نمونه ای از بررسیهای است که در این باره می شود انجام داد. یک بخش این بررسیها، بکار بردن لغاتی است که کاربرد آنها در فارسی امروزین متروک یا بسیار محدود شده است.
برخی از لغات محلی هم از این طریق وارد نثر فارسی شده که وجود آنها هم مغتنم است. آنچه ذیلا می آید، یک انتخاب از شماری از این لغات است که البته برخی از آنها همچنان بکار می رود، گرچه شاید کاربرد آنها کمتر شده است. این فهرست، به معنای فهرست کردن کامل این لغات در این اثر نیست، فقط اشاره ای است به این که اثر حاضر، از این حیث هم می تواند مورد توجه قرار گیرد.
آب خانه: دستشویی
آب ریز: جایی که با دلو از چاه آب ریخته می شود
آبش خور: محلی که حیوانات آب می نوشند.
آماسیده: پف کرده، متورم شده، فاسد شده
ارزیز: قلع
انبوه جمعه: یعنی جمعیت اجتماع کننده روز جمعه.
اندودن: رنگ کردن
اویلاچ: ولیمه. ولیمه: «عبارت از دعوت عروسی است که آن را به اصطلاح این دیار اویلاچ خوانند.
بادهای بد: ریح السوداء
بازگونه: پشت و رو «اگر قبا را بازگونه پوشد».
براز: فضله و غائط
بند دَین گروگیرنده: وثیقة دین المرتهن
بهایم انسی: حیوانات اهلی.
بی گفت: بدون حرف
بسیار موی: فرد بسیار موی: کسی که ریش انبوه دارد
بیفشاند: به معنای بفشارد.
پایندان: کفالت
پست خواندن: آهسته
جامه خوابی: جامه خواب
جامه شسته: لباس کهنه و دست دوم
جاورس: ارزن
جست رفتن: هروله رفتن.
چاروا: سواری «از زین و پالان چاروا، و ریسمان و جوال و مهار»
خاک انداز: حریم یک زمین یا خانه یا گذرگاه آب.
خرقه: اینجا به معنای کهنه ای که زنان حیض بر خود بندند.
خرگور: گور خر
خواستم: خواستگاری کردم
دست برنجن : دست بند برای زنان
رکوه: حوله
زناشوهری: ازدواج
ساده روی: بدون موی در صورت
سپرز: طحال
سرون: سرین
سنگ پشت: لاک پشت
سنگ تبریز
سنگ شاهی: سنگ وزن در اصفهان
سنگ کهنه: سنگ وزن در اصفهان
سوارانه: در حال سوار (برای حکم نماز برای کسی که سوار رونده است)
سودن: به معنای لمس کردن
سیه کلاق یا کلاق سیاه
شکال: شغال
شکم رو: اسهال
عزا دادن: به معنای تعزیت گفتن.
علک: خاییدن
عورت و عورات: زن و زنان
قزقان: دیگ بزرگ
کلمه چی : مترجم
کنار و چوقان: همان اشنان، درخت سدر
گامیش: گاو میش
گاو کوهی
گرماسو
گریزپا: فراری. بنده گریزپا.
ماهتاب: به معنای ماه. چون آفتاب یا ماهتاب جمله گرفته شود....
مروءات: زنان
مزدور: کارگر
مهماندار: صاحب خانه که کسی را مهمان کرده است.
موش دشتی
نماز مسافرانه: نماز قصر
هامون ساختن: هموار و دشت ساختن زمین
نسخه های کتاب و روش کار
کتاب نیل المرام فی مذهب الائمه علیهم السلام، اثری قابل استفاده به شمار می آمده و حتی در دوره صفوی نیز در دسترس عالمان و فقیهان بوده است. نسخه های موجود از آن نشان می دهد که در قرن یازدهم هجری مورد توجه بوده است. بر اساس آنچه در دنا آمده بیست نسخه از این کتاب در کتابخانه های ایران وجود دارد. این نسخه های تاریخ دار همگی از قرن یازده، دوازده و سیزده هجری و شگفت آن که بیش از ده نسخه آن از حوالی سال 1070 تا 1103 ق است. بدون تاریخ ها را آنچه رؤیت شد، به تقریب، نمی تواند از قرن دهم باشد. سالهای یاد شده، دوره ای است که فارسی خوانی متون دینی، بیش از پیش در اریان رواج یافته بود، همان زمان که مرحوم مجلسی و دیگران یا به پارسی می نوشتند یا همه چیز را به فارسی ترجمه می کردند. از میان این نسخه ها، در این تصحیح، از سه نسخه استفاده شده و به رغم آن که نسخه چهارمی هم در اختیار بود و در تصحیح مقدمه استفاده شد، اما در متن نیازی به مراجعه به آن، به دلیل ضعف جدی، احساس نشد.
در کل باید گفت، نسخه ها همه همسان هستند و اختلافات در موارد بسیار نادری است. این موارد نادر، به هیچ صورتی به محتوا آسیب نزده و به نظر می رسد، کاتبی در روان کردن متن، اصلاحات مختصری به زعم خود انجام داده است. به مواردی از این ها اشاره خواهیم کرد:
این نسخه ها بدین شرح هستند:
ــ نسخه ش: 14184 که از آن با علامت اختصاری «م 1» یاد کرده ایم: کتابت این نسخه در سال 1079 توسط نذر علی بن امیر علی تبریزی انجام شده و جمعاً 216 فریم است. این نسخه کامل بوده و به رغم ضعف هایی که در برخی از موارد در لغات دارد، نسخه ای خوب و قابل استفاده است. نسخه یاد شده، اساس تایپ اولیه متن ما بوده است. در واقع، این تفاوت ها سر جمع بسیار اندک و بیشتر برای روانی متن است، هرچند البته مواردی هم هست که در متن اضافه ای یا افتادگی دارد که با ملاحظه نسخه دانشگاه و نیز نسخه دوم مجلس اصلاح شده است. این اصلاح، همواره و در مواردی که احتمال تغییر معنا بوده، با هماهنگی مراجعه به شرایع انجام شده است. بر اساس یادداشتی روی صفحه آغازین کتاب، این نسخه در روز سه شنبه 13 ربیع الاول سال 1276 توسط فرهاد میرزا معتمدالدوله در وقت مراجعت از آذربایجان در زنجان، خریداری شده است.
ــ نسخه شماره 10168 کتابخانه مجلس که نسخه کامل کتاب است و از آن با علامت اختصاری «م 2» یاد شده است. این نسخه در 263 فریم است، اما کتاب نیل المرام تنها تا فریم 208 و پس از آن دو رساله دیگر هم آمده است. خط کتاب، نسخ، تاریخ کتابت آن 1086 و نام کتاب عبدالله بن محمد قلی بودودی و از حوزه مازندران و دوران دولت روزافزون هاست. روی پنج صفحه آخر این نسخه، دهها تاریخ ولادت و چندین متن سندی درج شده است.
ــ نسخه ش 764 دانشگاه از مجموعه اهدایی مشکوة که با علامت اختصاری «د» از آن یاد شده است: این نسخه بر حسب ظاهر و به رغم آن که تاریخ ندارد، ممکن است کهن ترین نسخه های نیل المرام باشد، اما مع الاسف از اول و آخر نقص دارد، و اما مهم تر آن که از میانه کتاب، یعنی از جایی که مؤلف فهرست ابواب کتاب را آورده، از میانه آن فهرست، تا میانه کتاب اعتکاف از آن افتاده است. پس از اعتکاف، کتاب زکات است که نسخه مزبور باقی کتاب را تا کتاب دیات (جز یک صفحه آخر که انجامه بوده و افتاده) دارد. به هر حال این نسخه، به رغم این افتادگی قابل استفاده بوده و در مواردی که متفاوت با نسخه پایه ما بوده، به آن ارجاع داده شده است. نسخه دانشگاه به خط نسخ کهن و دارای 217 فریم است. چنان که گفته شد، نسخه ها اساساً یکی هستند، اما در مواردی که تفاوتی بوده، به هدف ارائه متن دقیق تر، از نسخه دانشگاه نیز استفاده شده است.
ــ نسخه دیگر باز از کتابخانه مجلس و به شماره 11481 هست که تاریخ ندارد و اندکی متأخر می نماید. مقدمه مولف در این نسخه ناقص و افتادی دارد و روشن است که از روی نسخه ناقص دیگری نوشته شده است. از مقدمه تنها صفحه اخیر آن مانده و صفحه پایانی نسخه هم از بین رفته است.
ــ نسخه دیگری از نیل المرام به شماره 18261در کتابخانه مجلس وجود دارد که هرچند از ابتدا و انتها ناقص بود، اما تفاوتهای عبارتی با برخی از نسخه ها دیگر داشت. از میان این تفاوت ها، هرکجا که عبارت و کلمه صحیح تر به نظر می رسید، از این نسخه نیز استفاده شد. مقدمه مولف از این نسخه، بجز صفحه آخرش، افتاده و کتاب نیز تنها تا میانه کتاب زکات را دارد.
ــ در موارد اندکی هم از نسخه 1587 وزیری استفاده شده که یادآور شدهایم.
برخی تفاوت های نگارشی و املایی میانه نسخه ها
تفاوت نسخه ها با یکدیگر از نظر املای فارسی و نیز به کار بردن کلمات چندان محسوس نیست. برخی از این تفاوت ها را که اندک و نادرند را می توان به این شرح دانست: مثلا به جای «نشاید» «نتوان» به کار رفته است: «از آن طهارت نشاید نمود». «از آن طهارت نتوان نمود». چنان که تقریباً در همه موارد در نسخه دانشگاه، «لکن» و در دو نسخه دیگر «لیکن» آمده است. نمونه دیگر استفاده از «بود» و «باشد» به جای هم در موارد بسیار فراوان است. برای مثال در این عبارت: عادت مردم بدان جاری بود، به جای «بود» در نسخه دیگر «باشد» آمده است.
در مواردی در کاربرد مضاف و مضاف الیه تفاوت هایی وجود دارد. برای مثال «آب زعفران» که در نسخه دیگر «زعفران آب» آمده یا «آب صابون»، که «صابون آب» آمده است.
در مواردی در یک نسخه جمله کامل آمده و گاه به صورت کوتاه شده. مثلاً در یک جا آمده: «یعنی بیهوش سازد» و در جای دیگر به جای همین عبارت آمده «یعنی بیهوشی».
برخی موارد که گاه تفاوت در نگارش دارد، ممکن است این احتمال را تقویت کند که دو تحریر از آن در دست بوده است، در حالی که چنین احتمالی تقریباً منتفی است هرچند ممکن است، کاتبی برای روان کردن متن، تغییرات بیشتری در برخی از موارد داده باشد. مثلا به جای عبارت زیر که در نسخه م 1 آمده است:
«مگر وقتی که پاک شده باشد؛ یا آن که بشویند یا باران بر او بسیار برو آمده باشد و شسته باشد. و به استخوان و سرگین و خوردنی استنجا نشاید کردن؛ و به چیزی نرم که نجاست را فرا نگیرد، هم استنجا نشاید نمود» در نسخه م2 آمده است: «مگر وقتی که پاک شود یا باران بسیار بخورد یا به آب بشویند و با استخوان و سرگین و خوردنی استنجا نشاید کرد و به چیزی نرم که نجاست را فرا نگیرد استنجا نشاید».
این موارد البته فراوان نیست، آن هم در حدی که سخن دو تحریر باشد، اما پیداست که به هر حال تفاوت های اندکی در تحریر دیده می شود.
د رموردی به جای «خلال کردن»، «تخلیل کردن» آمده است. نمونه های دیگری از تفاوت ها را در پاورقی ها ملاحظه خواهید کرد، با قید این که به هیچ روی در صدد ارائه تمامی اختلافات این نسخه ها نبوده، و برای ما مهم، انطباق محتوا با شرائع، روانی متن، و کامل بودن آن بوده است. بنابر این اگر در نسخه ای مطلبی کاملتر بوده، یا تعبیری درست تر انتخاب شده، گاهی در پاورقی یادآور شدیم و گاهی از ذکر آن صرف نظر کردیم. چنان که اغلاط روشن را نیز یادآوری نکردیم. برای مثال نسخه م 2 اغلاط املایی متعددی داشت، که نوع بر اساس دو نسخه دیگر، شکل صحیح آن نوشته شد. چنان که در مواردی استثناء را به صورت استسناء ضبط کرده بود!
از نظر تقسیم بندی کتاب های فقهی و ابواب آن، هیچ تفاوتی میان نسخه ها نیست، جز آن که گاه مطالبی که در نسخه م 1 به صورت مسئله آمده، در دو نسخه دیگر، ادامه مسئله قبلی است.
اما در متن حاضر، جز آن که به نسخه های مزبور توجه شده، در غالب موارد، ملاحظات نثر فارسی روز از نظر املاء در نظر گرفته شده است. «می ها» و «های» ها و «تر» و غیره از کلمه جدا شده، است. در مواردی که خواندن دشوار بوده ء آخر کلمه به ی تبدیل شده است، چنان که ء که «ای» تلفظ می شده، به همان «ای» ضبط شده است، گرچه در این اثر، ء روی ه نیامده است. مواردی هم «علماء» در جایی مانند «علماء اسلام» به «علمای اسلام» به بنای تبدیل شده، یعنی همان طور که خوانده می شود. مواردی چون «درین» به «در این» و بنابرین به «بنابر این» تغییر یافته است. «جهة» هم به «جهت» تبدیل شده و همین طور در غالب موادی که ة آمده و فارسی بوده، به ت تبدیل شده است. تشدید در مواردی که خواندن سخت بوده، افزوده شده و اندکی موارد، اعراب مختصری هم اضافه شده تا کلمه راحت تر خوانده شود. این امکان وجود دارد که خبط و خطایی در خواندن صورت گرفته باشد. بنده تمام تلاش خودم را کردم باقی آن با نظر کریمانه مطالعه کنندگان خواهد بود که ببخشایند و در نسخه خود اصلاح کنند. نقدی هم بر آن بشود که با افتخار استقبال خواهد شد.
منابع
· از آستارا تا استرآباد، ج 3 آثار و بناهای تاریخی مازندران غربی، منوچهر ستوده، تهران، 1374
· اسنادی در باره نیمایوشیج، به کوشش علی میرانصاری، تهران، سازمان اسناد ملی، ص 73
· انساب خانوادگی بهزادیان، تهران، 1319
· تاریخ جهان آرای عباسی، محمد طاهر وحید قزوینی، به کوشش سعید میرمحمدصادق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1383
· روضة الصفا، میرخواند (م 903)، به کوشش جمشید کیان فر، تهران، اساطیر، 1380
· تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ظهیرالدین بن نصیر الدین مرعشی (م 893)، به کوشش محمد حسین تسبیحی، تهران، موسسه مطبوعاتی شرق، 1361
· تاریخ گیلان و دیلمستان، ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی (م 893)، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، اطلاعات، 1364
· تاریخ مازندران شیخعلی گیلانی، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1352ش
· تاریخ مازندران، اسماعیل مهجوری، ساری، 1345ش
· تاریخ منتظم ناصری، محمد حسن اعتمادالسلطنه (م 1313ق)، تهران، دنیای کتاب، 1363
· تاریخ نوشهر و کجور، بیژن قیصری، چالوس، 1385
· تراجم الرجال، سید احمد الحسینی، قم، دلیل ما، 1423
· کجور، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای منطقه کجور مازندران، محمود سلطانی لرگانی، نشر آرون، 1383
· التدوین فی احوال جبال شروین، محمد حسن اعتماد السلطنه (م 1313ق)، تهران، فکر روز، 1373
· جغرافیای تاریخی نور، صفر یوسفی، تهران، رسانش نوین، 1391
· حبیب السیر، غیاث الدین خواند میر (م 942)، به کوشش محمد بیرسیاقی، تهران، خیام، 1380
· الذریعة الی تصانیف الشیعه، آقابزرگ طهرانی.
· مازندران و استرآباد، یاسنت لویی رابینو، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1383
· ریاض العلماء، میرزا عبدالله افندی، تصحیح سید احمد اشکوری، قم، مرعشی، 1407ق
· سفرنامه ایران و روسیه، ملکونوف، تصحیح محمد گلبن، تهران، 1363ش
· شرفنامه، تاریخ مفصل کردستان، شرف الدین بدلیسی، تحقیق ولادیمیر ولیامینوف، تهران، اساطیر، 1377
· طبقات اعلام الشیعه، ج 8، آقابزرگ طهرانی، بیروت، داراحیاء، 1430ق
· ظفرنامه شرف الدین علی یزدی (م 858)، تحقیق سعید میرمحمد صادق، عبدالحسین نوایی، تهران، کتابخانه مجلس، 1387
· عالم آرای عباسی، اسکندر بیک ترکمان (م 1043)، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیر کبیر، 1382
· گاوبارگان پادوسبانی، نوشته چراغلی اعظمی سنگسری، تهران، 1354
· ماتمکده، میرزا محمد تقی نور، مقدمه و تصحیح علیرضا اباذری، محسن شریفی نیا، قم، 1394
· مازندران، جغرافیای تاریخی و اقتصادی ،عباس شایان، تهران، 1337ش
· مجالس المومنین، قاضی نورالله شوشتری (م 1019)، تهران، اسلامیه، 1377
· بادوسپانان، دانشنامه جهان اسلام ، ذیل مورد.
· مطلع سعدین، عبدالرزاق سمرقندی (م 887)، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش
· مکارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار، محمد علی حبیب آبادی، اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1364ش
ولایات دارالمرز ایران، گیلان، یاسنت لویی رابینو، ترجمه جعفر خمامی زاده، تهران، طاعتی، 1374ش.
[1] . در باره بادوسپانیان نخست، مرحوم زریاب مقاله ای با عنوان ملاحظاتی در باره سلسله بادوسپانیان طبرستان در مجله تحقیقات اسلامی (شماره 2، 3، زمستان 1365ش) نگاشت. چنان که مدخل بادوسپانان دانشنامه جهان اسلام نیز در این باره به تفصیل مطالبی را عرضه کرد.
[2] . از جمله در باره شهر کجور و توسعه آن زمان جلال الدوله اسکندر (734ـ761) و این که چگونه شمار زیادی از شهریان قزوین را به آنجا منتقل کرد و مسائل دیگر این خاندان را بنگرید به: تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 44 به بعد. و نیز نگاه کنید به: از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 173 در باره اقدامات جلال الدین اسکندر از اجداد کیومرث در توسعه کجور.
[3] . مازندران، جغرافیای تاریخی و اقتصادی، صص 178 ـ 184
[4] . نوشته چراغعلی اعظمی سنگسی، تهران، 1354
[5] . برای نمونه می توان به این آثار مراجعه کرد: تاریخ نوشهر و کجور، بیژن قیصری، چالوس، 1385؛ کجور، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای منطقه کجور مازندران، محمود سلطانی لرگانی، نشر آرون، 1383؛ جغرافیای تاریخی نور، صفر یوسفی، تهران، رسانش نوین، 1391
[6] . در این باره بنگرید: سفرنامه ایران و روسیه، ملکونوف، ص 105 ـ 110 وی در صفحات 111 ـ 120 سلسله ای از امیران حاکم بر مازندران را به تفصیل ارائه کرده است.
[7] التدوین فی احوال جبال شروین، ص 191
[8] . همان، ص 206
[9] . مطلع سعدین، ج 1 دفتر دوم، 1003 ـ 1004، ظفرنامه شرف الدین علی یزدی، ج 2، ص 1237
[10] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 48 ـ 49
[11] . مجالس المومنین، ج 2، ص 393
[12] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 50ـ 51
[13] . مجالس المومنین، ج 2، ص 393
[14] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 148
[15] . همان، ص 148 ـ 149
[16] . همان، ص 150 ـ 154
[17] . همان، ص 160. شرح ریز وقایع این دوره را البته بر اساس متون تاریخی، اما بدون ارجاع، بنگرید در: گاوبارگان پادوسپانی، صص 116 ـ 137
[18] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 52
[19] . همان، ص 52
[20] . همان، ص 53
[21] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 275
[22] . همان، ص 276
[23] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 54
[24] . همان، ص 54ـ 55 و بنگرید التدوین فی اخبار شروین، ص 208 که عینا رونویسی از همان تاریخ طبرستان است.
[25] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 55
[26] . ظهیرالدین مرعشی در معرفی اسکندر نوشته است: شب شنبه به قریه کمر به خانه فرزندان ملک اسکندر بن ملک بیستون که برادر ملک کیومرث مرحوم بود، نزول واقع شد. (تاریخ گیلان، ص 281). این اسکندر که برادر کیومرث است، با اسکندر فرزند او که رقیب کاوس است و یکی بنیانگذار بنی کاوس و دیگری پدر امیران کجوری است، باید فرق گذاشته شود. در تاریخ مازندران شیخعلی گیلانی، ص 87 نیز از اسکندر پسر بیستون یعنی برادر کیومرث یاد شده است. بنگرید: از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 277
[27] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 279. این مطالب به نوعی در تاریخ طبرستان و رویان ص 55 به بعد آمده است.
[28] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 279 ـ 280
[29] . همان، ص 283
[30] . همان، ص 303 ـ 305
[31] . همان، ص 307. وی در صفحه از نابود کردن باغ نو و باغ سرخ کمر که متعلق به کاوس بوده، یاد کرده است.
[32] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 310 ـ 315
[33] . همان، ص 319 ـ 321
[34] . ولایات دارالمرز گیلان، ص 481ـ 482. مازندران و همین رستمدار، گاه مأمن فراریان سیاسی از هرات هم بود. برای مثال زمان در (شرفنامه، تاریخ مفصل کردستان، ج 27 ص 112) آمده است: فی سنة 865 میرزا علاءالدوله بن میرزا بایسنقر که... که در اطراف جهان سرگردان می گشت، در رستمدار در خانه ملک بیستون درگذشت. نعش او را به هرات نقل کردند». پیش از این اشاره به آمدن امیر مسعود سربداری هم به رستمدار شد که به پناهندگی اینجا آمد و کشته شد. بنگرید: تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 42ـ 44
[35] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 55 ـ 57 و بعد از آن.
[36] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 324
[37] . حبیب السیر، ج 3، ص 335
[38] . عالم آرای عباسی، ج 2، قسمت اول، ص 521 ـ 522، تاریخ روضة الصفا، ج 8، ص 6696، تاریخ جهان آرای عباسی، ص 139
[39] . مجالس المومنین، ج 2، ص 394 ـ 395. اطلاعی افزون در باره دوره اخیر بادوسپانان پیش از صفوی را بنگرید در: تاریخ منتظم ناصری ج 27 ص 894. مدخل بادوسپانان در ویکی که برگرفته از مدخل یاد شده در ایرانیکاست، یک مرور اجمالی و کوتاه بر این دولت دارد.
[40] . در باره وی بنگرید: تاریخ مازندران، شیخعلی گیلانی، ص 86. وی نوشته است ملک بهمن بن بیستون، تا سال 957 حکومت کرد را داشت و ماده تاریخ درگذشت او «مزید بقای کیومرث باد» بود. این اشاره به پسرش کیومرث بود که پس از وی به سلطنت رسید و مرتب نزد شاه طهماسب می رفت. حوزه تسلط وی تنها منطقه نور بود، همان، ص 86
[41] . شیخعلی گیلانی درباره وی نوشته است: جهانگیر بن ملک کاوس، بعد از برادر ملک کجور شده، پس از چندی وفات یافته، ملک سلطان محمد گشته، در ولایت رستمدار، آثار الحاد «علی ذکره السلام» [اسماعیلی] را تازه ساخت. اهالی آن ولایت بول او را میآشامیدند و به جای سلام دایم «الله» می گفتند. وی در نور رفته، سلطان عزیز بن ملک کیومرث را بکشت و خواجه غریب شاه نام، نوکر خود را، بدانجا گماشت.... در ولایت او نماز و روزه و تکالیف شرعی بالکل نبود، تا در سنه 998 به نار سقر واصل شد و ملک جهانگیر پسرش در کجو نشسته، بدان مذهب بد عمل می کرد. چون گیلان بر شاه عباس مفتوح شد، او نزد شاه رفت شاه جنت مکان وی را مقید ساخته، به شیخ احمد آقای متفحص قطاع و سارق که از ساربانی به امارت رسیده بود سپرد و .... ... به هنگام فرصت از قزوین گریخته، به رستمدار رفت. .. شاه [عباس] در سنه 1005 وکیل خود فرهاد خان قرامانلو را به مازندران فرستاد ... به موجب فرمان از گیلانات قزلباش و قراباش بدان دیار رفته، آن ملحد سگ را گرفتند و به سیاست از راه گیلان به قزوین برده، کشته گردید و حکومت آن دیار به قزلباش تعلق پذیرفت. (تاریخ مازندران، ص 88).
[42] . مازندران و استرآباد، رابینو، ص 219. این آگاهی ها تقریبا دقیق در تاریخ مازندران شیخعلی گیلانی، صص 87 ـ 88 آمده است. و نیز بنگرید: مازندران (عباس شایان)، ص 183ـ184
[43] . یک رساله دو صفحه ای با عنوان شرح تصرف قلعه نور در ولایت رستمدار سنه 1006 در کتابخانه مجلس وجود دارد که در فهرست این کتابخانه ج 8 ص 423 معرفی شده است با این ماده تاریخ: از هجرت تاریخ چو غین آمد و قاف / سرتاسر آفاق بگیرد عباس. گفتنی است که کتابی هم با عنوان جامع الانباء یا جامع الامثال معرفی شده که محمد فرزند حاجی کامران استرآبادی نوشته و سرگذشت دوازده امام و فرمانروایان رستمدار طبرستان، به نام مظفرالدین امیر شمس الدین فرزند سطان کمال الدین محمد از پادشاهان رستمدار (897ـ995) در ده فصل، بیشتر افسانه، ولی بسیار سودمند نوشته شده است. بنگرید: فهرستواره کتابهای فارسی، ج 2، ص 938
[44] . انساب خانوادگی، ص 62
[45] . بنگرید: مازندران، جغرافیای تاریخی و اقتصادی، ص 222ـ 223
[46] . حبیب السیر، ج 3، ص 334
[47] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 51
[48] . مجالس المومنین، ج 2، ص 393
[49] . تاریخ مازندران، شیخعلی گیلانی، ص 85 ـ 86
[50] . تاریخ مازندران، ص 85
[51] . التدوین، ص 208. کدیر یکی از دهات کجور است که تاج الدوله زیار بن کیخسرو (725 ـ 734) پدر جلال الدوله اسکندر در آنجا درگذشته است. بنگرید: از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 184
[52] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 296 ـ 297
[53] . از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 192.
[54] . همان، ج 3، ص 194 ـ 195
[55] . متن کامل نوشته اعتماد السلطنه را مرحوم ستوده به نقل از دستنوشته ای که در کتابخانه بیوتات سلطنتی، ج 8، شماره 732، برگ 507 الف و ب بوده، آورده است. بنگرید: از آستارا تا استرآباد، ج 3 صص 187 ـ 190
[56] . خبرگزاری مهر، 16 تیرماه 1395. در باره صحت و سقم این اظهارات اصراری نداریم و طبعاً باید با منابع دیگر مقایسه شود، اما به دلیل خبری که شاید بعدها سودمند باشد، اینجا منعکس شد.
[57] . جغرافیای نور و کجور، صفر یوسفی، ص 57 ـ 59
[58] . تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 324
[59] . از آستارا تا استرآباد، ج 37 ص 200 ـ 201
[60] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 30، ولایات دارالمرز ایران، گیلان، ص 368
[61] . از آستارا تا استرآباد، ج 3 ص 201 ـ 202
[62] . همان، ج 3، ص 203
[63] . همان، ج 3، ص 203
[64] . همان، ج 3، ص 440
[65] . همان، ج 3، ص 209 ـ 211
[66] . همان، ص 212 ـ 213
[67] . چنان که در متن اشارت رفت، این اطلاعات از وبسایت میراث فرهنگی مازندران برگرفته شده و صحت و سقم آن مربوط به همان است. تصاویری هم از قلعههای مزبور در آنجا هست.
[68] . از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 478
[69] . انساب خانوادگی، ص 6. متاسفانه در بخش اول و اجداد بادوسپانی اطلاعات بسیار بسیار اندکی ارائه شده است.
[70] . ماتمکده، میرزا محمدتقی نور، مقدمه و تصحیح علیرضا اباذری، محسن شریفی نیا، قم، 1394. مصححان در مقدمه صص 26 ـ 38 به تفصیل در باره شرح حال محمد تقی نوری و فرزندان و خاندان وی سخن گفتهاند. در باره میرزا محمد تقی نیز بنگرید: مکارم الاثار، ج 1، ص 116 ـ 117. نیز بنگرید، گاوباریان پادوسبانی، نوشته چراغلی اعظمی سنگسری، ...... (صص 20 ـ 28) که گزارشی در باره سقوط خاندان جهانگیر یعنی شاخه کجور پادوسبانی ارائه داده است.
[71] . اسنادی در باره نیمایوشیج، به کوشش علی میرانصاری، تهران، سازمان اسناد ملی، ص 73
[72] . ریاض العلماء، ج 2 ، ص 144
[73] . طبقات اعلام الشیعه، ج 8، ص 318
[74] . تراجم الرجال، ج 2، ص 42
[75] . در نسخه 18261 : فلست اخاف.
نظر شما