يك شب سه صبح ايرج كريمي زنگ زد كه بيا بيمارستان بنشينيم و با هم گپ بزنيم. سه صبح رفتم بيمارستان پيشش، تجربهاي كه فكر كنم هيچ بازيگري با كارگردانش در دنيا نداشته. نشستيم و پرستاران با تعجب برايمان آب آوردند و نور توي اتاق پخش كردند كه در تاريكي ننشينيم و تا طلوع صبح با هم گپ زديم و كنارش ماندم. از ايرج كريمي حرف زدن كار آساني نيست. من ترجيح ميدهم كه يادآوري كنم كه در هيچ يك از هياهوهايي كه پس از مرگش برگزار خواهد شد،شركت نميكنم و صبح جمعه هم قبل از آمدن عكاسها رفتم بالاي سر جنازهاش و سريع هم رفتم چون ترجيح ميدهم در خلوتم با ايرج كريمي صفا كنم. در سوگواري او شركت نميكنم كه بعد از مرگ، همه، طور ديگر با رفتگان برخورد ميكنند و من اين مرام را دوست ندارم. در فيلم نيمرخها به ياد مجيد بهرامي همراه ايرج كريمي نقش يك سرطاني را بازي كردم و حالا فيلم خود گوياي احوالات ايرج كريمي است.دوست دارم در تنهاييام به ياد ايرج كريمي باشم و او را با آن لبخند فيلسوفانه و پوليور مشكياش تصور كنم. كريمي به زعم من سينماگر فيلسوف سينماي ايران بود و با همان لبخند بدون سخرهاش كه پر از فلسفه و حيات بود حالا به اين دنيا نگاه ميكند.» كريمي درك متعالي داشت و توانست هشت سال فيلم نسازد تا كتاب ده سال با هملت را ترجمه و منتشر كند كه خواندنش خودش دنيايي است. همكاري من با او با يك فيلم كوتاه شروع شد و با نيمرخها به پايان رسيد. در تنهاييام به ياد كريمي خواهم بود.
۵۷۲۴۴
اعتماد نوشت: یک شب سه صبح ایرج کریمی زنگ زد که بیا بیمارستان بنشینیم و با هم گپ بزنیم. سه صبح رفتم بیمارستان پیشش، تجربهای که فکر کنم هیچ بازیگری با کارگردانش در دنیا نداشته.
کد خبر 453883
نظر شما