طبیعی است که هیج انسانی در برابر وقوع امری خوشایند دست به مقابله یا انکار نمیزند. امّا در برابر مرگ که به زعم برخی هولناکترین امر وجودی است، پذیرش به آسانی به دست نمیآید. پذیرش مرگ نیز مانند انکار آن هم در واکنش انسان به فقدان و مرگ دیده میشود و یکی از مراحل مردن است و هم در نگرشهای فرهنگی جوامع به چشم میخورد. پیشتر از انکار مرگ سخن گفتیم.
انکار مرگ؛ تناقضهای موجود در یک بستر فرهنگی
اینک گزافه نیست اگر بگوییم تمام مساعی بشر در قالب فلسفه، مذهب، علم وهنر در اکثر موارد معطوف به یاری انسان برای شناخت و پذیرش مرگ بوده و مرگشناسی نیز ناظر بر همین معناست. پذیرش که مقصد و مقصود نهایی انسان در راه پرتکاپوی شناخت مرگ است، واپسین مرحله مردن نیز به شمار میآید و در صورت نیل به آن فرد در مرز هستی و نیستی به آرامش میرسد. برتراند راسل در کتاب" تصویرهایی از خاطره" انسان را به رودی تشبیه میکند که در ابتدا با جوش و خروش جاری میشود، با پیچ و تاب و هیاهو از بلندای آبشارها فرو میریزد، در بستر رودخانه سنگها را برهم میغلطاند، در طول راه کرانههایش از هم دور و عریض میشود، کم کم آرام میگیرد و در انتهای مسیر خود خاموش و آرمیده با وقار و سکونی در خور به دریا میپیوندد و هستی خود را عاری از رنج از دست میدهد و جان میبازد. این تصویر را غزلسرای معاصر شادروان ابوالحسن ورزی به خوبی در این بیت تجسم میبخشد:
دور از تو در و دشت پر از ناله ی من بود
چون سیل به دریای تو آرام گرفتم
انسان در برابر دو تکلیف عمدهُ روانشناختی قرار دارد. یکی حمایت از خود در مقابل هراس از فقدان و مرگ که به مدیریت ترس و اضطراب مرگ مربوط میشود و دیگری دنبالکردن سبک زندگی مناسب و بامعنا که با مدیریت پذیرش مرگ تحقّق مییابد.
خوشبختانه پذیرش مرگ بر خلاف انکار آن لزوماً در نقطهُ مقابل ترس از مرگ قرار نمیگیرد. از سوی دیگر تکالیف دوقلوی خوب مردن و خوب زیستن به خاطر رابطهُ نزدیک معنای زندگی و مرگ با هم ارتباط دارند. لذامناسبترین راه برای انجام این دو تکلیف روان شناختی از طریق مدیریت معنا صورت میگیرد. مدیریت معنا عرصهُ کلانی است که به مدیریت فرایندهای مربوط به معنا مانند جستجوی معنا و آفرینش آن نظر دارد تا بدینوسیله بفهمیم که کیستیم و چه هویتّی داریم، ارزشها وهدفهای ما کدام است و چگونه با وجود رنج و مرگ میتوانیم زندگی خوبی را بسازیم و در این راه پذیرش مرگ سنگ بنای اصلی این معماری است. حقیقت و هستی از آمیزش ذاتی مرگ و زندگی به وجود آمده است.
هستی آغشتهُ نیستی است و عدم پذیرش نیستی موجب تحقیر انسان توسط مرگ میشود.از سوی دیگر نیل به پذیرش مرگ نیز مانند دستیابی یه حقیقت در انحصار جهانبینی یا آیین خاصی نیست و از راههای مختلف میتوان به آن دست یافت تا هم از مسخ زندگی جلوگیری کرد و هم به مرگی شایستهُ شاًن انسان دست یافت. سیسرون در کتاب "عیش پیری و راز دوستی" می گوید:" همچنان که میوه پس از رسیدن میپژمرد و میافتد، زندگی را هم عاقبت افتادنی در پی است، عاقل باید با روی خوش این عاقبت را بپذیرد و با طبیعت از ستیزه بپرهیزد، وگرنه همچون دیوان ره عصیان خواهد رفت."
در زندگی فردی پذیرش مرگ مرحلهُ نهایی فرایند مردن است ولی نیل به آن همیشه ممکن نیست زیرا بسیاری از افراد از مراحل انکار یا خشم فراتر نمیروند. همچنین مرگ امکان دارد ناگهانی و نامنتظر فرارسد و زمانی برای پذیرش درکار نباشد.
پذیرش مرگ سه گونه است.نخست پذیرش بیطرفانه که حاکی از برخوردی منطقی و عینی با مرگ است که آن را پایانی اجتنابناپذیر میداند. دوّم پذیرش رهیافتی که در آن مرگ دروازهای به جهانی دیگر و زندگی بهتر است. سوّم پذیرشگریزی که در آن انتخاب مرگ به عنوان بدیل بهتری در برابر هستی رنجباری است که آن قدر عذاب آور و ناگوار است که ارزش زیستن ندارد و به خودکشی یا بهمرگی میانجامد.
نباید تصوّر کرد که وقتی کسی با مرگ خود یا فقدان عزیزی روبرو میشود، پذیرش به معنی آن است که همه چیز روبراه است . واقعیّت تلخی روی میدهد که هیچ وقت آن را دوست نداریم و نخواهیم داشت ولی یاد میگیریم که با آن زندگی کنیم.
پذیرش مرحله ایست که در طول آن فرد از سرنوشت نه خشمگین و افسرده است و نه آن را انکار میکند بلکه در نهایت آن را میپذیرد و میتواند همزبان با حافظ بگوید:
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
نظر شما