این شاعر که زاده اصفهان بود و سالهای پایانی عمر خود را از ترس نادرشاه در بنارس میگذراند، یکی از تاثیرگذارترین افراد در رواج مذهب شیعه در آن سامان است.
در این ترکیب بند حزین لاهیجی ارادت خود را به امام حسین (ع) ابراز داشته است:
طوفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ نخل ماتمیان دوش میزند
یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟
امشب که برق آه، ره هوش میزند
روشن نشد که روز سیاه عزای کیست؟
صبحی که دم ز شام سیه پوش میزند
آیا غم که تنگ کشیدهست در کنار؟
چاک دلم که خنده آغوش میزند
بیهوش داروی دل غمدیدگان بود
آبی که اشک بر رخ مدهوش میزند
ساکن نمیشود نفس ناتوان من
زین دشنهها که بر لب خاموش میزند
گویا به یاد تشنه لب کربلا حسین
طوفان شیونی ز لبم جوش میزند
تنها نه من، که بر لب جبریل نوحههاست
گویا عزای شاه شهیدان کربلاست
شاهی که نور دیده خیر الانام بود
ماهی که بر سپهر معالی تمام بود
شد روزگار در نظرش تیره از غبار
باد مخالف از همه سو بس که عام بود
آب از حسین برد و خنجر دهد به شمر
انصاف روزگار ندانم کدام بود
آبی که خار و خس همه سیراب از آن شدند
آیا چرا بر آل پیمبر حرام بود؟
خون دیدهها چگونه نگرید بر آن شهید؟
کز خون به پیکرش کفن لعل فام بود
دادی به تیر و نیزه تن پاره پاره را
زان رخنهها چو صید مرادش مدام بود
آن خضر اهل بیت به صحرای کربلا
نوشید آب تیغ ز بس تشنه کام بود
تفتند ز آتش عطش آن لعل ناب را
سنگین دلان مضایقه کردند آب را
ای مرگ! زندگانی از این پس وبال شد
جایی که خون آل پیمبر حلال شد
مهر جهان فروز امامت به کربلا
از بار درد، بدر تمامش هلال شد
شاخ گلی ز باغ رسالت به خاک ریخت
زین غم زبان بلبل گوینده لال شد
افتاده بین به خاک امامت ز تشنگی
سروی کز آب دیده زهرا نهال شد
تن زد درین شکنج بلا تا قفس شکست
بر اوج عرش طایر فرخنده بال شد
شبنم به باغ نیست که از شرم تشنگان
آبی که خورد گل، عرق انفعال شد
از خون اهل بیت که شادند کوفیان
دل های قدسیان همه غرق ملال شد
آن ناکسان ز روی که دیگر حیا کنند
سبط رسول را چو سر از تن جدا کنند
خونین لوای معرکه کارزار کو؟
میدان پر از غبار بود، شهسوار کو؟
واحسرتا! که از نفس سرد روزگار
افسرده شد ریاض امامت، بهار کو؟
زان موجها که خون شهیدان به خاک زد
طوفان غم گرفته جهان را، غبار کو؟
اشکی که گرد محنت خاطر برد کجاست؟
آهی که پاک بسترد از دل غبار کو؟
تا کی خراش دیده و دل خار و خس کند؟
آخر زبانه غضب کردگار کو؟
کو مصطفی که پرسد از این امت عنود
کای خائنان! ودیعت پروردگار کو؟
کو مرتضی که پرسد از این صرصر ستم
بود آن گلی که از چمنم یادگار کو؟
ای شور رستخیز قیامت! درنگ چیست؟
آگه مگر نه یی که به عالم عزای کیست؟
ای دل! چه شد که از جگر افغان نمیکشی؟
آهی به یاد شاه شهیدان نمیکشی؟
سرها جدا فتاده، تن سروران جدا
در کربلا سری به بیابان نمیکشی؟
در ماتمی که چشم رسول است خونفشان
از اشک، غازه بر رخ ایمان نمیکشی؟
کردند بر سنان سر آن سروران و تو
لخت جگر به خنجر مژگان نمیکشی؟
دستت رسا به نعمت الوان عشق نیست
تا آستین به دیده گریان نمیکشی
هامون چرا نمیکنی از موج اشک پر؟
این فوج را به عرصه میدان نمیکشی؟
شرمی چرا نمیکنی از خون اهل بیت؟
ای تیغ کین! سری به گریبان نمیکشی
داد از تو ای زمانه بیدادگر که باز
شرمنده نیستی ز ستمهای جانگداز
نخل تری به تیشه عدوان فکندهای
از پا ستون کعبه ایمان فکندهای
از تشنگی سفینه آل رسول را
در خاک و خون به لجه طوفان فکندهای
ای خیره سر ببین که سر انور که را
در کربلا چو گوی به میدان فکندهای
از خنجر ستیزه هر زاده زیاد
بس رخنهها به سینه مردان فکندهای
شرمت ز کرده باد، که گیسوی اهل بیت
در ماتم حسین پریشان فکندهای
آتش به دودمان رسالت زدی و باز
خصمی به خانواده ویران فکندهای
دامان خاک تیره ز خون شد شفق نگار
طرح خصومتی به چه سامان فکندهای
جانهای مستمند نگردند شادکام
قهر خدا اگر نکشد تیغ انتقام
خون از زبان خامه حزین! این قدر مریز
دستی به دل گذار، درین شور رستخیز
خامش نشین دلا! که به جایی نمیرسد
با روزگار خصمی و با آسمان ستیز
آسودگی محال بود در بسیط خاک
مریخ دشنه دارد و رامح سنان تیر
تن زن درین شکنج تن و صبر پیشه کن
گیرم که پای سعی بود که ره گریز
حیرت تو را بس است از احوال رفتگان
زندانی حیات بود یوسف عزیز
یارب! به جیب چاک جوانان پارسا
یارب! به نور سینه پاکان صبح خیز
یارب! به اشک چشم یتیمان خسته دل
یارب! به خون گرم جگرهای ریز ریز
کز قید جسم تیره چون جان را رها کنی
حشر مرا به زمره آل عبا کنی
5757
نظر شما