بنده شاعرى هزار پیشه ام
رفته تا فراخناى تنگ شعر
ریشه ام
بعد از این که آب حیرت از سرم گذشت،
شد هزار توى شعرم اندکى،
آبکى!
***
من کنار بغض سبز گربه ها لمیده ام
از نگاه عنکبوت
شعله غرور چنجه را چشیده ام
گر ندارى اى عمو، به گفته هاى من، یقین
دفتر سروده هاى بنده را بیا ببین!
***
بنده برخلاف وضع ظاهرى که عاجزم
شاعرى مبارزم!
هر ورق ز شعر من
عطر و بوى خون تازه مى دهد
(بالاخص اگر میان کاغذش
- روز عید -
گوشت، از دکان، کسى کند خرید!)
***
من به این زبان و شعر و آب و خاک
عاشقم
در فنون شاعرى – به جان عمه ام -
حاذقم!
لیک خستهام من از مکررات
اصلا این زبان «فینیش!»
«کَن یو اِسپیک انگلیش؟»
از کتاب رفوزه ها. ابوالفضل زروئی نصر آباد
6060
نظر شما