الان دیگر کاربرد ندارد یعنی دیگر کسی به «بازیگر» نمیگوید «آرتیست» اما آن موقع که من بچه بودم هنوز کاربرد داشت و من تا مدتها فکر میکردم که «آرتیست» به معنای بازیگر است اما نبود؛ واقعا نبود!
«آرتیست» به نگارگر میگویند به پیکرهساز میگویند و این قصه که به بازیگر هم گفته شود محتملاً از فرانسه [زادگاه سینما] آمده و در ایران جا خوش کرده لااقل برای چند دهه.
یادم هست چه در فیلمهای کوتاه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان [به مدیریت لیلی امیر ارجمند] چه در فیلمهای روستامحور مجید محسنی، چه در ژانر کلاه مخملی و چه در فیلمهای موج نو، همه از «آرتیسته» حرف میزدند و مردم هم عموماً فکر میکردند این «آرتیسته» هست که همه کاره فیلم است!
این نوع تفکر، امروزه هم تا حدی حاکم است البته نه بر ذهن تماشاگران؛ که بیشتر بر طرز رفتار تهیهکنندگان و گاهی کارگردانان تازهکار [چه در تلویزیون چه در سینما]؛ اینکه میبینید در چند مجموعه تلویزیونی یا فیلم سینمایی انبوهی بازیگر صاحبنام جمع شدهاند که جمع دستمزدشان به اندازه ساخت یک فیلم کوچک و جمع و جور یا مجموعهای 10، 12 قسمتی است و حاصل کار، بدجوری توی ذوق میزند، علت دارد؛ چون فیلمنامه در درجه دهم اهمیت بوده و کارگردان هم نقش دیوار را داشته و فیلمبردار هم تازه از فیلمبرداری جشن عروسی خواهرش فارغ شده بوده و صدابردار هم صرفا به دلیل سرما خوردگی، خس و خس سینهاش جزئی از ارزشهای صوتی فیلم شده.
چرا این اتفاق میافتد؟ منظورم این است که چرا بازی این بازیگران صاحبنام نمیتواند فیلم یا مجموعه را نجات دهد؟ چرا این بازیگران قادر نیستند از سد کمکاری باقی عوامل فیلم یا سریال بگذرند و در حد استانداردهای تعریف شدهای که از آنها در ذهن داریم، ظاهر شوند؟
سینمای دهههای سی و چهل، اگر همه چیزش زیر استاندارد بود لااقل «آرتیسته» را داشت و این «آرتیسته» قدرت عبور از ناکارآمدی باقی عوامل فیلم را داشت [یادمان باشد آن موقع این ناکارآمدی کاملاً طبیعی بود اما حالا در سال 91، خجالتآور است و حاصل ضعف در شکل دادن گروه فیلمسازی است] و اتفاقا اغلب از حد استانداردهای خودش هم سقوط نمیکرد. «آرتیسته» وقتی به دهه پنجاه آمد، پرکار شد و پردرآمد و گاهی حتی دیالوگها را حفظ نمیکرد و جایش تا بیست میشمرد تا دوبلورش بعداً کار را تمام کند، اما با این وجود همیشه آن توقعی را که مخاطب از او داشت برآورده میکرد نمونهاش بیک ایمانوردی. سئوال این است که چرا الان بازیگرهای ما نمیتوانند کار مشابهی را به انجام برسانند؟
به نظرم جواب برمیگردد به یک «شگرد قدیمی» که در سینما و تلویزیون امروز ایران، این روزها، تقریباً به فراموشی سپرده شده: «بداههکاری».
قدیمیها یادشان هست که چقدر از بازی جهانگیر فروهر در «سه دیوانه» جلال مقدم یا «سلطان صاحبقران» علی حاتمی متعجب شده بودند. فروهر از آن دسته بازیگرانی بود که بازیگران حرفهای آنها را مادون خود میدانستند و به آنها میگفتند: «مطرب»؛ اما مطربها، که همیشه خودشان کارشان را در عروسیها و نمایشهای لالهزاری جمع میکردند و اگر بداههکار نبودند نمیتوانستند شکمشان سیر کنند، بازیگری توی خونشان بود. چه مقدم چه حاتمی از این استعداد نهفته در حد کمال استفاده بردند و حاصل کار این جهانگیر فروهری است که حالا از افتخارات تاریخ بازیگری ماست. نعمتالله گرجی یادتان هست؟ تقی ظهوری یادتان هست؟ نصرتالله وحدت یادتان هست؟ اگر به اینها میگفتی: «میخواهم این نقش را این طور دربیاوری» و بعد راحتشان میگذاشتی که کار خودشان را بکنند، محشر میکردند.
بازیگرهای تازه ما که اسمی هم سر زبانها دارند میخواهند «آرتیسته» باشند اما نمیتوانند. «آرتیسته» یکهسوار بود؛ خودش بود و خودش؛ چون خودش به تنهایی باید جواب مردم را میداد، کار خودش را خوب انجام میداد.
5858
نظر شما