۵ نفر
۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۵
سارتر کوچک: یوسا، غول ادبیات آمریکای لاتین

۱. ماریو بارگاس یوسا، برندهٔ جایزهٔ نوبل و یکی از سه غول سترگ ادبیات آمریکای لاتین، درکنار گابریل گارسیا مارکز و کارلوس فوئنتس بود. مسیر فکری و سیاسی او، همانند بیشتر رفقا و معاصرانش، به عنوان یک مارکسیست با حمایت از انقلاب کوبا و جنبش‌های الهام‌گرفته از آن و در مدار آن آغاز شد و به عنوان یک لیبرال و سرسخت‌ترین نویسنده و روشنفکر منتقد کاسترو پایان یافت‌.

طی اقامتش در پاریس، که آن را قلعهٔ نویسندگان و هنرمندان خواند، به‌دلیل علاقهٔ وافرش به ژان پل سارتر، متفکر بزرگ مارکسیست فرانسوی، به «سارتر کوچک» معروف شد. پس از سرکوب‌شدن و آزار و اذیت مخالفان به‌دست رژیم کاسترو، از کاسترو و جریان چپ فاصله گرفت و به جریان تفکر لیبرال روشنگرانه گرایید و به دیدگاه‌های آلبر کامو نزدیک شد[۲].

در آخرین کتابش، ندای قبیله، که تا چند روز دیگر منتشر خواهد شد، درباب چرخش تاریخی‌اش از چپ به راست بحث کرده است. متفکران برجسته‌ای چون فلوبر، فاکنر و بورخس، در گفت‌وگویی طولانی در یک شامگاه، او را به پذیرش رویکرد لیبرالی که به آن افتخار می‌کرد رهنمون شدند. 
افراد این قبیله اربابان فکری لیبرال هستند که بارگاس یوسا با آنها بحث و گفتگو می‌کند. کسانی مانند آدام اسمیت، اورتگا گاست، فردریش فون هایک، ریموند آرون و ژان فرانسوا روول. او ایده‌ها و نظریه‌های آنها را منبع بنیادی باور سیاسی خود و چارچوب کلی زندگی شخصی‌اش معرفی می‌کند.  البته فراموش نمی‌کند که یادآور شود، لیبرال‌ها در پرداختن به مسائل مهم جهانی، مهم‌تر از همه، مسئلهٔ فلسطین، کوتاهی می‌کنند.
ندای قبیله بیشتر خوانش‌هایی را تبیین می‌کند که بر او تأثیر نهادند و نیز عناصری که رویکردهای فکری و جهان‌بینی‌اش بر آن‌ها مبتنی بود، به‌ویژه شوک ایدئولوژیک ناشی از ناامیدی از انقلاب کوبا، و سپس فاصله گرفتن او از اندیشهٔ ژان پل سارتر، که الهام‌بخش اصلی او بود. یوسا این کتاب را به‌مثابۀ زندگی‌نامه‌ای می‌داند که در آن مسیر فکری و سیاسی‌اش را می‌کاود، مسیری که از جوانی با مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم سارتر آغاز می‌شود، و با خواندن آثار نویسندگانی مانند کامو، اورول و کوستلر، به سوی لیبرالیسم تغییر جهت می‌دهد.
اگرچه یوسا به‌شدت از رژیم‌های چپ و سرکوبگر انتقاد می‌کند، اما از یاد نمی‌برد که حملات خود را متوجه دولت‌هایی سازد که سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی را دنبال می‌کنند که رفتاری ناعادلانه با حقوق فقرا و اقلیت‌ها دارند. او به تصریح درباره آمریکا، که متهم به وفاداری به آن است، می‌گوید: «این کشور در تاریخ خود دوره‌ای فقیرتر از دورۀ کنونی از لحاظ سیاسی و فکری به خود ندیده است... و اگر همچنان ادامه پیدا کند، پیامدهای جدی برای غرب دموکراتیک و کل جهان خواهد داشت که اولین آن گسترش نفوذ چین و روسیه، از نظر سیاسی و اقتصادی، در کشورهای شرق اسیا و شرق اروپا خواهد بود. [۳]» 
۲. یوسا در عصری می‌زیست که دشنهٔ حوادثش تیز بود و خونریز؛ لیک شیرینی زندگی‌اش در این بود که از تلخی آموختن از زندگی پرهیز نداشت. این پیر ۸۹ ساله که امروز، یک‌شنبه ۲۵/ ۱/ ۱۴۰۴ به دریا پیوست در جوانی جویبار جاری بود و چشمی همه جستجو و بیدار و بیزار از سستی و سبک‌ساری. این جویبار جاری از غایت تشنگی‌ به دریا پیوست و از دی به فردا رسید.
 آری، او منفعت شخصی خود را زیر پا گذاشت تا به آسمان‌ها سر بساید. چنان‌که فرزندانش می‌گویند با تبسم  و آرامش از این جهان برون رفت[۴] به راستی یوسا پیش از آنکه ورق هستی‌اش را بسوزانند، و برابر وصیتش مشعل را در جسم او بیفروزند، دلی افروخته داشت و تنها راه رسیدن به مقصود را چنین می‌دانست: «عشق را به عشق آموزند»[۵].


۳. سرانجام آسمان دستان مانده‌اش را بر شانهٔ زبان نهاد، زبان از رهگذر یوسا لب به شکوه گشود و در سال‌های سگی گفت:
 چرا کسی به دستان من چنگ نمی‌زند و با من تا بوستان راستی همراه نمی‌شود، من چه باید بکنم تا دروغ نابود شود.
 ای درویشان از آن شما خواهد بود آنچه می‌خواهید؛ اما در روزگار آینده، در موسم بخشش.
۴. آن درخت تناور ـ همان قامت بلند تمنایی که آسمان همواره در آغوشش خفته و دستش پر از ستاره و جانش پر از بهار است و بادها در برگ‌های درهمش لانه می‌کنند و گیسوی سبزفامش را به شانه می‌آرایند و چنگ وحشی باران در بزم سردش خنیاگر غمین خوش‌آوایی‌ست، شب را زیر پایش له کرد تا چشم شب‌زدگانی که صبحی ندیده‌اند به روز و خورشید روشن شودـ[۶]
درحالی‌که می‌سوخت از خورشید خواست که توانشی بدو بدهد تا چشم‌هایی برای دیدن جهان پیرامونش بیافریند؛ مقاومت نکرد و تسلیم شد. از همین رو دیروز ستاره‌ای او را به خانه‌اش برد اما نمی‌دانست چگونه دروازهٔ منزلگاه را به رویش بگشاید.

۵. راوی قصه‌های پرغصهٔ نبرد ایدئولوژی‌های زمینی در جنگ آخر زمان، با روح نبی‌گونه‌اش، قبرهایی را پیش‌بینی کرد که ناخن‌ها و دندان‌ها حفرشان می‌کند.
کودکانی را به چشم بصیرت دید که می‌دانند چگونه ستارگان را به اسبان و ابرها را به مرکب‌ها تبدیل کنند.
 مردمان آزموده‌ای را به چشم دل دید که کیمیای زمان را تنها در دل ذره می‌خوانند[۷].

۶. یوسا «رمان را اسلوبی بایسته برای خوش‌گذرانی» می‌دانست و تصریح می‌کرد: «وقتی می‌نویسم خودم را تکثیر می‌کنم، دونفر می‌شوم.: نویسنده، خواننده. چون همیشه خودم را جای خواننده می‌گذارم تا بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. سعی می‌کنم خودم را با دو چشم دیگر بخوانم، و با نگاهی دیگر، طوری‌که انگار نمی‌دانم قرار است چه اتفاقی بیفتد»؛ اما «شعر را ضمیر و جان نهان جهان می‌دانست که با آن به لایه‌هایی از زندگی دست می‌یابیم که با شناخت عقلانی و منطقی میسر نیست؛ دره‌های عمیقی که راه‌یافتن به آن‌ها منوط به پذیرش خطرهای جدی است. فقط از راه شهود می‌توان به شعر رسید نه از راه عقل» [۸] . از همین رو، گویی در تمام عمر خویش حتی سال ۱۹۹۰ که نامزد ریاست‌جمهوری پرو شد، هم این رباعی را با خود زمزمه می‌کرد:
«با آتش ناب زندگی دود مباش 
 خصم هنر اندر پی هر سود مباش 
موجودی خود اگر نکردی مفقود 
سرگشته و بی‌قرار مفقود مباش»[۹].

 «مُرقُس حق داشت، بوالعلا[ یوسا] بهتر دید»[۱] م. سرشک/ «تاریخ جهان کشاکش آزادی‌ست.»آنتونی گرامشی

پی‌نوشت:
 [۱]. مصرع چهارم این رباعی‌ست:
«ز آن لحظه که این شهر خدا گشت پدید 
صد چرخ زد و به مرز آغاز رسید
 یک چیز در این میان مسلّم گردید
 مُرقُس حق داشت، بوالعلا بهتر دید». ر.ک. رباعیاتی از نیشابور، ۳۵
[۲]. ر.ک.  «بارغاس یوسا المتأرجح بین ضفتی الیمین والیسار»، الشرق الأوسط۱۴ أبریل ۲۰۲۵ م ـ ۱۶ شوّال ۱۴۴۶ هـ »
[۳]. همانجا
[۴]. ر.ک. همان، رحیل ماریو بارغاس یوسا»
[۵]. رباعیاتی از نیشابور،۵۳
 [۶].ر. ک. شعر «غزل برای درخت» سیاوش کسرایی
[۷]. ر.ک. دفاتر مهیار دمشقی أدونیس،۱/ ۱۰۸ 
[۸]. ر.ک. ویکی پدیا، ماریو پدرو بارگاس یوسا
 [۹]. رباعیاتی از نیشابور ،۱۰۱

 حبیب الله عباسی؛ استاد دانشگاه خوارزمی 

۵۷۵۷

کد خبر 2052878

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 3
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علیزاده IR ۱۰:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۲/۰۲
    0 0
    استاد عباسی، از این جستار آموختم .سپاس

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین