از اشغال سفارت آمریکا تا پیشنهاد جنجالی عطاءالله مهاجرانی

ماجرای اشغال سفارت که اوایل به موضوع سرگرم‌کننده‌ای برای مردم تبدیل شده بود، در ادامه به موضوعی کابوس‌وار بدل شده بود. خصوصا که تقابل آمریکا با ایران وارد فاز تازه‌ای شده بود.

به گزارش خبرآنلاین به نقل از روزنامه اعتماد، روزگاری عطاء‌الله مهاجرانی از ضرورت یک مذاکره رودررو با آمریکا سخن گفته بود. او در تاریخ ۶ اردیبهشت سال ۱۳۶۹ طی یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشته بود: «جیمز بیکر وزیر امور خارجه امریکا آماده است با مقامات ایرانی مستقیم مذاکره کند... به گمانم می‌توان از زاویه دیگری مذاکره مستقیم را سنجید و بین مذاکره مستقیم و غیرمستقیم، طرف بهتر، آن‌که شرش کمتر است را برگزینیم ...» و سپس با برشمردن شرایط آن روز ایران، به عنوان معاون حقوقی رییس‌جمهور، مذاکره مستقیم را پیشنهاد می‌دهد: «بالاخره این برهان و بینه که مذاکره به معنای پذیرش سلطه و انقیاد نیست امری درخور توجه است. به‌ویژه آن‌که در دنیای امروز ما نخواسته‌ایم دیواری بلند به دور کشور و مردم خود بکشیم و در دنیای نفی رابطه زندگی کنیم. داستان گروگان‌ها[ی سفارت امریکا] داستان عبرت‌آموزی است... به گمانم اگر در شرایط ویژه‌ای که هستیم، مصلحت‌های کشور و انقلاب را بر سایر امور ترجیح ندهیم، بهره‌اش از دست رفتن فرصت‌ها برای انقلاب و کشور و ملتی خواهد بود که دشمنانش می‌خواهند این فرصت‌ها را از او بگیرند و سال‌ها از پس سال‌ها بگذرد و ما در وادی بازی با شعار مثل بازی با یخ باقی بمانیم .»

آن روزها او معاون امور حقوقی رئیس‌جمهور، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، بود و آیت‌الله خامنه‌ای یک‌ سالی می‌شد که به رهبری رسیده بود. شرایط کشور به‌کلی تغییر کرده بود. جنگ ۸ ساله با عراق دو سالی بود به پایان رسیده بود و کار بازسازی ویرانی‌های کشور تازه آغاز شده بود. زیرساخت‌های پنج استان کشور به‌کلی آسیب دیده بود. هاشمی‌رفسنجانی چند سال پس از پایان جنگ در ۱۷ مرداد ۱۳۷۳ در گفت‌وگو با روزنامه اطلاعات، در پاسخ به این پرسش «جلال رفیع» که از او پرسیده بود: «بزرگ‌ترین مشکل رئیس‌جمهور در آغاز تصدی امور چه بوده است؟» گفته بود: «۵۰ درصد بودجه‌مان کسری داشت، در حقیقت ۵ استان کشور به کلی مخروبه بود. ۱۰۰۰ میلیارد دلار خسارت جنگ داشتیم و این رقم خیلی سرسام‌آوری بود.سال اول که ما شروع کردیم باید ۵ میلیون تن گندم وارد می‌کردیم و این خیلی برای ما وحشتناک است. [در زمان جنگ] خیابان‌های تهران را شما می‌دیدید چه وضعی داشت. آدم خجالت می‌کشید پایتخت کشور اسلامی به آن شکل درآمده بود.»

این تصویری از آن روزگار ایران است. تصویری تکان‌دهنده از یک وضعیت آخرالزمانی در بخش‌هایی از کشور. پنج استان کشور به‌کلی ویران شده بود و هزار میلیارد دلار خسارت روی دست ملت باقی مانده بود! کشور به‌شدت نیاز به بازسازی داشت. وضعیت کلان‌شهر تهران هم دست کمی از دیگر شهرهای آسیب‌دیده نداشت. هاشمی‌رفسنجانی در همان مصاحبه گفته بود: «[در زمان جنگ] خیابان‌های تهران را شما می‌دیدید چه وضعی داشت. آدم خجالت می‌کشید که پایتخت کشور اسلامی به آن شکل درآمده بود.» منظورش وضعیت بد پیاده‌راه‌ها و خیابان‌های پایتخت بود که سال‌ها به حال خود رها شده بود و با روی کار آمدن دولت او و انتصاب غلامحسین کرباسچی به عنوان شهردار مبسوط الید پایتخت، به‌کلی شهر دستخوش تغییر شده بود. اما چرا وضع به آن‌جا کشیده بود؟ جنگ هشت‌ساله، ویرانی بسیاری از شهرها و از دست رفتن بسیاری از سرمایه‌ها و مهم‌تر از همه، از دست رفتن بسیاری از سرمایه‌های انسانی. عطاء‌الله مهاجرانی چرا در اوایل صدارت هاشمی‌رفسنجانی، مذاکره با آمریکا را برای بهبود شرایط مغتنم شمرده بود و آن را راه‌حلی عقلانی برای برون‌رفت از آن وضعیت قلمداد کرده بود؟ همه مسئله به ماجرای سفارت بازمی‌گشت. ماجرای اشغال سفارت آمریکا و گروگان گرفتن شماری از دیپلمات‌های آمریکایی که بدل به ماجرایی پیچیده شد و هرگز هم به نفع کشور حل نشد.

عزت‌الله سحابی در کتاب خاطراتش می‌نویسد: «شبی همه اعضای نهضت آزادی در منزل مهندس صباغیان جمع شدیم. همه فعالان، چه در دولت و چه در خارج از آن، اعضای خارج از کشور و... همگی حضور داشتند. قطب‌زاده نیز بود. صادق طباطبایی و دکتر چمران نیز حضور داشتند. حتی آقای رادنیا نیز آمده بود. در آن شب مهندس بازرگان و دکتر یزدی و دکتر چمران به قصد رفتن به الجزایر در فردای آن روز، خداحافظی می‌کردند. مهندس صباغیان و ما نیز فردای آن روز قصد رفتن به کردستان داشتیم. آنان درباره آن‌که در الجزایر چه برنامه‌ها و احیانا چه ملاقات‌هایی خواهند داشت، چیزی مطرح نکردند.حتی به ما نیز که هیات اجرایی بودیم چیزی منعکس نشد. هنگامی که در کردستان بودیم، خبر اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان را شنیدیم و دانستیم که این اشغال به دنبال (یا به بهانه) اعتراض به ملاقات مهندس بازرگان با برژینسکی صورت گرفته است. ما با این کار دانشجویان موافق نبودیم و شنیدیم که شورای انقلاب نیز موافق این عمل نبوده است. در عین حال از ملاقات پیش‌بینی‌نشده مهندس بازرگان با برژینسکی نیز در شگفت بودیم! وقتی از خبر استعفای دولت موقت (و جوی که علیه مهندس بازرگان و دولت ایشان ایجاد و منجر به استعفای وی شد) مطلع شدیم، من بخصوص از این جو و سرنوشت دولت، خیلی ناراحت و عصبانی بودم. ما به صداقت مهندس بازرگان اعتماد داشتیم و مطمئن بودیم که ایشان (بدون توجه به این‌که مردم وی را تحسین کنند یا مورد حمله قرار دهند) کاری را که از نظر منافع و مصالح ملی صحیح بداند، انجام می‌دهد. با این وجود این اقدام را درست نمی‌دانستیم و به همین لحاظ به آقای دکتر یزدی (که وزیر خارجه دولت موقت بود و در این دیدار حضور داشت) انتقاد کردیم که شما چرا با این امر موافقت کردید؟  دکتر یزدی به ما گفت که مهندس بازرگان شخصا در این مورد اصرار داشت و شما می‌توانید از خود ایشان نیز این مسئله را جویا شوید. به هر صورت چند روز پس از استعفای دولت به تهران بازگشتم. در تهران مراجعات متعددی به ما می‌شد که دلایل رویدادهای جاری را از ما جویا می‌شدند و این در حالی بود که ما نیز از قضایا بی‌خبر بودیم و در آن شرایط ‌باید پاسخ‌گوی مسائلی می‌بودیم که در ایجاد آن‌ها هیچ نقش و دخالت یا حتی اطلاعی نداشتیم»!

مهندس سحابی که در آن روزگار از سوی شورای انقلاب به مشکلات رخ‌داده در کردستان رسیدگی می‌کرد، یکی از چهره‌های معتدل شورای انقلاب بود. او در فراز دیگری از خاطراتش می‌گوید:

«پس از بازگشت به تهران در جلسات شورای انقلاب شرکت کردم. در آن‌جا مشاهده کردم که هیچ‌یک از اعضای شورا این عمل را تایید نمی‌کنند و با آن مخالف‌اند. موضع من از دیگران معتدل‌تر بود. من معتقد بودم که این عمل گرچه به معنی تجاوز به خاک آمریکا محسوب می‌شود ولی (چه عمل خوبی تلقی شود و چه اقدامی ناپسند) به هر حال خط ما را از آمریکا جدا کرده و موجب می‌شود که از آن پس نظام به دامان آمریکا نیفتد. ولی تمام اعضای شورای انقلاب با این عمل [اشغال سفارت] مخالف بودند. آقای مهدوی کنی سال‌ها بعد از آن ماجرا در سال ۷۷ به موضوع مخالفت اعضای شورای انقلاب اشاره کرد. ولی با این وجود [آن زمان] هیچ یک از اعضای شورای انقلاب به‌ طور علنی با اشغال سفارت آمریکا مخالفت خود را اعلام نمی‌کردند. به هر حال پس از وقوع اشغال سفارت رمزی کلارک، وزیر پیشین دادگستری آمریکا، که از رهبران حزب دموکرات محسوب می‌شد، با مرحوم بهشتی تماس گرفت و قرار شد که به منظور مذاکره پیرامون این مسئله به ایران بیاید. وی از آمریکا به ترکیه آمد تا از آن‌جا راهی ایران شود. پس از اعلام این خبر، مرحوم امام خمینی اعلام داشت که اگر کسی بخواهد در این رابطه به ایران بیاید، هواپیمای وی را مورد حمله قرار خواهیم داد. به همین دلیل سفر رمزی کلارک لغو شد..»

عزت‌الله سحابی درباره پادرمیانی برخی چهره‌های مهم سیاسی برای حل مسئله گروگان‌گیری هم گفته بود: «به دلیل مسئله سفارت، شخصیت‌های متعددی از کشورهای مختلف به منظور میانجیگری به ایران مسافرت می‌کردند. برخی از این شخصیت‌ها نیز بنا به دلایل سیاسی از سوی شورای انقلاب به‌ طور جدی مورد پذیرش قرار نمی‌گرفتند... سرانجام در اوایل اسفند [۱۳۵۸] کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد، به منظور میانجیگری در این مسئله دخالت کرد. قطب‌زاده پیام‌های وی را به شورای انقلاب منتقل می‌کرد. والدهایم در این پیام‌ها اظهار کرده بود که موضوع گروگان‌ها سرانجام‌ باید حل شود و با توجه به قدرت‌طلبی و توسعه‌طلبی آمریکا و احتمال حمله آمریکا به ایران، به نفع هر دو طرف است که مسئله با مسالمت حل شود. پیشنهاد والدهایم برای حل مسئله گروگان‌ها به سناریوی والدهایم مشهور شد. وی معتقد بود برای حل مسئله، ‌باید پروسه‌ای طی شود.»

ماجرای اشغال سفارت که اوایل به موضوع سرگرم‌کننده‌ای برای مردم تبدیل شده بود، در ادامه به موضوعی کابوس‌وار بدل شده بود. خصوصا که تقابل آمریکا با ایران وارد فاز تازه‌ای شده بود. مهندس سحابی می‌گوید: «در اوایل بهار سال ۱۳۵۹ جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، تهدید کرد که اگر در ظرف چند روز ایران، گروگان‌های آمریکایی را آزاد نکند، از سوی آمریکا محاصره اقتصادی خواهد شد. این مسئله در شورای انقلاب مطرح شد و تصمیم گرفته شد به منظور مقابله با این تهدیدات، اقداماتی صورت پذیرد. ازجمله ستادی به عنوان ستاد بسیج برای مقابله با اقدامات آمریکا تشکیل شد.»

البته که مشکل با بسیج اقتصادی حل نشد. وضع به مراتب بدتر هم شد هنگامی که با آغاز تحریم‌ها، ارتباط اقتصاد ایران با جهان مختل شد و در ِبانک‌های جهانی بر روی ایران بسته شد. همین روند درنهایت ایران را پس از ۴۴۴ روز به آزادی گروگان‌ها رساند. از آن اتفاق برای مردم، جز یک هیجان چندروزه، هیچ چیزی دیگر عاید نشد. اما در عوض پایه‌های جدید سیاست خارجه برای همیشه گذاشته شد. معاهده الجزایر نه یک پایان که یک آغاز برای ورود به یک دوران تازه پس از پایان آن گروگان‌گیری بود. عزت‌الله سحابی می‌گوید:

«در جریان مذاکرات الجزایر، آقایان نمایندگان ایران پیشنهاد کرده بودند که ما همه بدهی‌های‌مان را پرداخت خواهیم کرد. در حالی که آن بدهی‌ها، بدهی دولت ایران نبود، بلکه بدهی شرکت‌های دولتی بود.در آن دوران تمام شرکت‌ها و طرف‌های تجاری ایران که در ایران سرمایه‌ای داشتند یا از ایران طلبکار بودند، یک کنسرسیوم تشکیل داده بودند تا بتوانند به صورت واحد با ایران برخورد کنند، به این امید که طلب‌های خود را از ایران وصول کنند. هنگامی که آقای بهزاد نبوی و دوستان‌شان اعلام کردند که ما همه بدهی‌های خود را یکجا پرداخت خواهیم کرد، من در مجله‌ای به زبان انگلیسی خواندم که رهبران کنسرسیوم مزبور پس از شنیدن این خبر از جا پریده بودند. عبارت انگلیسی آن چنین بود: «!They were jumping»

آنان خود را آماده ساخته بودند تا ایران نیز همچون چین یا سایر کشورها که برای پرداخت بدهی‌های خود مدت زمان ۲۰ ساله تعیین کرده بود، با چنین درخواست مهلتی روبه‌رو شوند. در پی این بیانیه و اظهارات بود که دولت آمریکا بلافاصله ۶ میلیارد دلار از سپرده ۱۶ میلیارد دلاری ایران در بانک‌های مختلف جهان را برداشت کرد و به شرکت‌های مزبور داد. بخشی از آن سپرده‌ها را هم دولت آمریکا برداشت کرد. مقداری از آن هم موقتا نگه داشته شد. یک میلیارد دلار هم به عنوان تضمین اجرای مصوبات دادگاه لاهه در حسابی در یک بانک الجزایر نگهداری شد تا در صورتی که ایران موظف به پرداخت وجهی به آمریکا شد، از آن حساب برداشت شود. درنتیجه از ۱۶ میلیارد، ۷ الی ۸ میلیارد دلار آن نصیب ایران شد و مابقی آن را آمریکا و اعوان و انصارش دریافت کردند... به هر صورت از آن سپرده‌ها چیز قابل توجهی عاید ملت ایران نشد. در آن ایام ما و دوستان‌مان در مجلس با این مسئله برخورد کردیم. استدلال ما این بود که شما بیش از یک سال است که مسئله نگهداری گروگان‌ها را ادامه داده‌اید و راه‌های شرافتمندانه‌ای همچون طرح والدهایم را نپذیرفتید و سرانجام هم به این سادگی موضوع را به ضرر ملت ما تمام کردید! نمایندگان عضو نهضت آزادی و همچنین آقای معین‌فر و من انتقادات زیادی به آقایان می‌کردیم. تا سرانجام یک روز آقای بهزاد نبوی (به عنوان رئیس هیات نمایندگی ایران در مذاکرات الجزایر) در جلسه غیرعلنی مجلس حضور یافت و به انتقادات مطروحه پاسخ گفت. ایشان گزارش‌هایی را در این رابطه برای نمایندگان ارائه کرد و در پایان هم گفت اگر در این میان اتفاقی افتاده و یک مقداری هم به ضرر ماست، باید پذیرفت، چرا که در انقلاب، چرتکه نمی‌اندازند.

نکته قابل توجه آن بود که همین ایرانیانی که به تابعیت آمریکا درآمده‌اند، بسیار بدتر از آمریکایی‌ها با دولت ایران برخورد کردند. یکی از دوستان ما که به عنوان وکیل در دادگاه لاهه کار می‌کرد، می‌گفت شرکت‌های آمریکایی خوش‌انصاف‌تر از اتباع دوملیتی هستند. بسیاری از آن‌ها [آمریکایی ها]خارج از دادگاه با دولت ایران توافق کردند و حاضر می‌شدند که با ارائه مدارک مستند، صرفا سرمایه خود را دریافت کرده و به دنبال دیرکرد و امثالهم نبودند. در حالی که ایرانیانِ طرفِ دولتِ ایران، چنین نبودند. ازجمله یکی رحمان گلزار بود که در شهرک اکباتان سهامدار بود. وی ادعای یک میلیارد و ششصد میلیون دلار خسارت از بابت ضبط شهرک اکباتان کرده بود. به هر صورت در دادگاه لاهه، ایران همچون یک تکه گوشت قربانی شده بود که هر که از راه می‌رسید تا جایی که می‌توانست از آن بر می‌داشت. دادگاه لاهه و بیانیه الجزایر ازجمله موارد بسیار غم‌انگیز انقلاب است. گروهی که تا یک زمان بسیار چپ‌روی می‌کردند و مانع هرگونه مذاکره منطقی و شرافتمندانه بودند، از سر ناچاری تن به راه‌حلی دادند که به زیان مردم و کشور تمام شد.»

۳۵ سال پس از اشغال سفارت آمریکا، روزنامه «نیویورک تایمز» در دسامبر ۲۰۱۵ در گزارشی نوشت: «پس از ۳۵ سال، کنگره ایالات متحده موفق شده است قانونی را تصویب کند که از محل جریمه بانک فرانسوی پاریباس که به علت نقض تحریم‌های ایران، سودان و لیبی حدود ۹ میلیارد دلار جریمه شده بود به هر یک از ۵۳ دیپلماتی که ۴۴۴ روز در تهران گروگان گرفته شده بودند حدود ۴ میلیون و چهارصد هزار دلار غرامت پرداخت شود. حدودا معادل روزی ۱۰ هزار دلار!»

گویا نه‌تنها با پایان گروگان‌گیری در سال ۵۹، مشکل ایران با آمریکا حل نشده بود. معاهده الجزایر هم مشکل را به شکل اساسی حل نکرده بود. وجود تحریم‌ها از آن روز تا امروز، همواره همچون بختک بر سینه اقتصاد ایران نشسته بود و راه نفس را بر اقتصاد ایران تنگ کرده بود. همین مرور تاریخی از یک واقعه پربسامد که چند دهه بعد را تحت تاثیر گرفته بود، یادداشت آن روزگار عطاء‌الله مهاجرانی را برجسته کرده بود. مهاجرانی در ۱۶ اردیبهشت ۶۹ قطعا با نگاه به قفا، دست به قلم برده بود و از «مذاکره مستقیم» در آن یادداشت استقبال کرده بود. هرچند «صدای» مهاجرانی در آن یادداشت با هیاهویی که در پی انتشارش برپا شد، چندان که باید شنیده نشده بود؛ اما تاثیرش را در تاریخ گذاشته بود. او درباره موضوعی به آن اهمیت، از خود درکی به موقع نشان داده بود.

حالا اما با گذشت بیش از چند دهه، همان «مسئله» کماکان پیش روی ماست. شاید با بازنگری تاریخ و مرور سودها و زیان‌ها در فاصله تاریخی ۱۳ آبان ۱۳۵۸ تا ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، بتوان تصویر دقیق‌تری از وضعیت امروز ایران به دست داد. تصویری دقیق و البته کاملا حقیقی که بتوان نقشه راه را بر آن اساس رسم کرد. به‌راستی دستاوردهای آن واقعه (اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیری بیش از پنجاه دیپلمات آمریکایی) در طول این چهار دهه چه بود؟ سودها و زیان‌هایش چه بود؟ کدام سمت جدول سنگینی خواهد کرد؟ شاید یک سمت جدول کلا خالی بماند.

۲۵۹

کد خبر 2048943

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =