او واجد هیچ یک از بخشهای ممتاز شخصیتیِ دیپلماتهای حرفهای سنوات گذشته آمریکا (همچون ویلیام برنز یا تیلرسون) نیست. او وزیر خارجه شد فقط و فقط چون دونالد ترامپ خواست مارکو وزیرخارجه شود!
قسمت طنز تلخ ماجرا این است که این مارکو محتمل بود که رئیس جمهور آمریکا باشد «اگر» که ترامپ در سال ۲۰۱۵ کاندیدای ریاست جمهوری نشده بود. بله این آقای روبیو در سال ۲۰۱۶ رقیب جدی ترامپ در انتخاباتِ درونحزبی برای ریاستجمهوری بود. هنوز هم می توان در یوتیوب صحنه افتضاح مناظره آن سال ترامپ و او را دید. دونالد ترامپ او را «مارکو کوچولو» خطاب میکرد و ملت میخندیدند و هو میکردند. (مثلا در این لینک +) (https://youtu.be/7p_ltuXcOH4?si=7IQ0K_EvfAgWX1Vo) . مناظرهای که از نقاط تاریک تاریخ حزب جمهوریخواه بود. ولی همان مارکو کوچولو را ترامپ اکنون به وزارتخارجه برگزیده است.
بازگردیم به ابتدای بحث: همین مارکو روبیو محتمل بود که رئیسجمهور ایالات متحده باشد اگر که ترامپ در آن سال کاندیدای ریاستجمهوری نشدهبود.
اما گزاره فوق واجد چه نکتهای است؟
خصلتهای شخصیتی روبیو به گونهای است که هر آنچه که ترامپ دارد را «ترامپترَش» را دارد. آری او در دُرشت گویی و در روحیه تهاجمی و در بسیاری چیزهای دیگر «ترامپتر از ترامپ» است اما شانس واقبال (یا بخوانیم: زد و خورد بیرحمانه مسیر انتخابات ریاست جمهوری در ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۶) او را از این مسیر بازداشت.
-خطای راهبردی در مذاکره با آمریکاییها این است که گمان کنیم آمریکا کشوری است که دارای هژمونی واحد در بسیاری از حوزههای روابط بینالملل است. این اشتباه راهبردی ما را از این گزاره/فکت غافل می کند که برای هر وضعیتِ افتضاحی در ایالات متحده، یک وضعیت افتضاحتر متصور است.
برای مثال شما اگر که با شخصی مثل باراک اوباما مذاکره نکنید، نمی توانید تصور کنید که بعد از اوبامای جوان ۴۷ ساله و چوپانزاده، به مذاکره با ترامپ میلیاردرزاده و معاملهگر ۶۸ ساله گرفتار خواهید شد.
شما اگر که با همان ترامپِ میلیاردر زاده (امروز ۷۸ساله) مذاکره نکنید هیچ مشخص نیست که نوبت بعد با یکی از او «ترامپ تر» همچون مارکو روبیو مواجه نباشید.
خطای راهبردی در مذاکره با آمریکاییها در نظر نگرفتنِ «ماهیت کشور آمریکا» است. آمریکا دیگ جوشانی است که نه نژاد/ژن در آن به ثبات رسیده (همچون کشورهای اروپایی) و نه یکCommon Sense(به فارسی می گوییم: «خرد متعارف») در بسیاری از حوزه های حاکمیتی وجود دارد.
برای مثال شخصی مانند حمید رسایی را در ایران تصور کنید. فاصله فکری، شخصیتی و رفتاری حمید رسایی را با سیدمحمد خاتمی تصور کنید. میتوان گفت که تقریبا در هیچ حوزه نظری، بین حمید رسایی و سیدمحمد خاتمی یک Common Sense وجود ندارد. جهان فکریِ سیدمحمد خاتمی کیلومترها با حمید رسایی فاصله دارد. همین «فاصله» در فضاهای سیاسی-اجتماعی کشور آمریکا هزاران بار بیشتر است. فاصله شخصیت رفتاری رکس تیلرسون با مایک پامپئو بسیار بیشتر از فاصله حمید رسایی با سیدمحمد خاتمی است.
شما اگر که از مدتِ حضور تیلرسون حسن استفاده را نکنید و با او «پنجره سخن» را نگشائید به طرفه العینی با شخصیت زِبر و زننده پامپئو طرف حساب خواهیدبود. تیلرسون یک مهندس انرژی، یک مدیر بین المللی، یک سیاستمدار وزین و یک شخصیت دارای Integrity است ولی پامپئو شبیه بچهدبیرستانیهایی است که میخواهد بعد از زنگ مدرسه همکلاسی اش را کتک بزند. هیچ گونه Common senseی بین تیلرسون و پامپئو وجود ندارد.
اشتباه راهبردی شما وقتی است که بگویید ما با «آمریکاییها» مذاکره نمیکنیم. کدام آمریکایی؟! اوباما وقتی که رئیس جمهور شد تنها ۴۷ سال داشت. او جوانی بود پرانرژی که از مسیر بیرحمِ زیستنِ یک سیاه پوست چوپان زاده اهل هاوایی در سرزمین آمریکا عبور کردهبود.
اوباما نماد سیاهانی است که در این مملکت بجای «افسردگی» مسیر تلاش را پی میگیرند. جوانان سیاهپوست در این کشور عمدتا درگیر افسردگی حادّ و یا موادمخدر هستند. اما اوباما از مسیر دیگری عبور کرده بود. او بجای غرقشدن در ماریجوانا با میشل مسیر یک زندگی پرامید (خلاف متعارف جوانان سیاهپوست) را برگزیده بود. اوباما یک «فرصت» بود برای ما که از مسیر او به منافع خودمان بپردازیم. ولی نپرداختیم چون به ماهیت کشور آمریکا اذعان نداریم: آمریکا دیگ جوشانی است که در آن نه ژن به استقرار رسیده و نه یک Common Sense در بسیاری از حوزههای نظری وجود دارد.
شما اگر امروز با ترامپ از مسیر درست گفتگو نکنید فردا با یکی “ترامپتر از ترامپ” همچون مارکو روبیو یا جیدی ونس مواجه خواهید بود.
نظر شما