محمود دولت‌آبادی: اگر جوانی تاریخ بیهقی بخواند نمی‌رود در خیابان فریاد بکشد

یک فیلسوف پیش‌تر گفته است، ملتی که تاریخ خود را نشناسد، مجبور است آن را تکرار کند. خب اگر نمی‌خواهند آن را بشناسند، خب نشناسند. من معلم اخلاق نیستم، نظرم را گفته‌ام. مردم هرچه بیشتر با خود آشنا شوند، اعتمادبه‌نفس بیشتری می‌یابند و آنچه ما کم داریم، اعتمادبه‌نفس است.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، محمود دولت‌آبادی به‌تازگی گزینش‌هایی در آثار ادبیات کلاسیک انجام داده که تحت عنوان «آورده‌اند که....» منتشر شده است. به همین بهانه زینب کاظم‌خواه خبرنگار گروه فرهنگ روزنامه هم‌میهن با این نویسنده صاحب‌نام کشورمان به گفت‌وگو نشسته. گزیده‌های تاریخی این گفت‌وگو را به نقل روزنامه یادشده در پی می‌خوانید:

اگر جوانی تاریخ بیهقی را بخواند که بی‌خود نمی‌رود در خیابان فریاد بکشد، او می‌فهمد که این نظام سه، چهارهزار ساله است که بر ما حاکم است و راه‌حل تاریخی طلب می‌کند که باید جست‌وجو و یافته شود در روزگار کنونی، اگر نمی‌خواهد بخواند، خب نخواند. وظیفه‌ی من چیست؛ این است که بگویم این آثار خواندنی است.

من نمی‌فهمم کجای ناصرخسرو را نمی‌شود فهمید. چطور می‌شود مدنیت باستانی و در عین حال  توحش بادیه‌نشینی را در ناصرخسرو پیدا نکنید. می‌گوید ما رفتیم جایی ماندیم که هیچ‌چیز در آن‌جا نبود، اسمش فلج بود. این‌ها فقط خرما داشتند و شبی یک‌بار غذا می‌خوردند. ما هیچ نداشتیم، فکر کردیم چه کنیم. من کمی لاجورد داشتم، رفتم در مسجدی کوچک گل مرغی کشیدم. تمام این جماعت آمدند و به چشم معجزه به آن نگاه کردند. بابت این کار به ما ۱۰۰من خرما دادند. یک عده آمدند گفتند ۵۰۰ من خرما به ما بدهید، گفتند که ما نمی‌دهیم. بین این‌ها جنگ شد و ۱۰ نفر از این‌طرف و ۱۰ نفر از آن‌طرف کشته شدند.

اما به ما بابت کاری که کرده بودیم ۱۰۰من خرما دادند. و بعد جوانمردی‌هایی که در این مسیر مطرح می‌شوند. این جوانمردی‌ها و در عین توحش، چطور فهمیدنی نیست؛ اگر در این عالم اهل این باشید که چه گذشته‌ای داریم و ما چه و که هستیم. قصد من از انتخاب این قصه‌ها به‌گونه‌ای ادامه‌ی کار بزرگان ادب ماست در همین گذشته‌ی نزدیک مثل دکتر خانلری، دکتر روشن و... که با این کار باب آشنایی با گذشته‌ی خودمان، گذشته‌ی منطقه و نظام‌های حاکم را باز کنیم. یکی از مقتدرترین شخصیت‌های حکومتی که زیر سیطره‌ی بغداد بوده، مسعود غزنوی بود. او یکی از باهوش‌ترین آدم‌هایی است که در تاریخ با او آشنا می‌شویم. این فرد بسیار داناست.

اما به‌اندازه‌ی لازم جرّار هم هست ولی همین آدم را به تملق، تملق و تملق دچار می‌کنند تا نابودش می‌کنند. یعنی اثر تملق نسبت به مسعود غزنوی شدت می‌یابد که به ‌نظر من عقلش را گم می‌کند. چرا؟ چون سلجوقیان دارند حمله می‌کنند و کرنشگران او را وادار می‌کنند که بیا برویم در آمل مالیات بگیریم، این می‌شود که می‌روند آن‌جا مردم را لت و پار می‌کنند و طایفه‌ سلجوق هجوم را شدیدتر می‌کند. این‌طور حکومت غزنوی با سلطان مسعود ساقط می‌شود؛ آن هم به‌واسطه‌ تملق، کرنش کردن تا آن‌جا که مسعود انگار دچار جنون می‌شود و به همان‌ها که منع‌اش می‌کنند برای حرکت در بیابان‌های بی‌آب و علف، نعره می‌زند که می‌روم و همگی‌تان را به دوزخ می‌فرستم!

... یک فیلسوف پیش‌تر گفته است، ملتی که تاریخ خود را نشناسد، مجبور است آن را تکرار کند. خب اگر نمی‌خواهند آن را بشناسند، خب نشناسند. من معلم اخلاق نیستم، نظرم را گفته‌ام. مردم هرچه بیشتر با خود آشنا شوند، اعتمادبه‌نفس بیشتری می‌یابند و آنچه ما کم داریم، اعتمادبه‌نفس است. متأسفانه یکی از تلاش‌های حکومت‌ها در ایران این بوده است که اعتمادبه‌نفس را از مردم بگیرند. چون از مردم بیم دارند. و این وحشتناک است که چرا حکومتی باید از مردم بیم داشته باشد که آگاه شود، بداند و سطحی بار نیاید!

۲۵۹

کد خبر 2016153

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 4 =