به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از روزنامه شرق: نگاه به گذشته، خاصه تاریخ مبارزات با رویکردهای مختلف همراه بوده است. نگاه تاریخی در پارادایمهای مختلف تغییر میکند، اینک نیز در وضعیت موجود سیاسی و اجتماعی اخیر که بازخوانی گذشته ضرورت بیشتری پیدا کرده، نظرات مختلفی در مورد جریانهای فکری و انقلابی و مبارزات پیش از انقلاب مطرح میشود که در برخی موارد با طرد و رد این تجربیات همراه است. هادی خانیکی که به عنوان چهرهای اصلاحطلب شناخته میشود، سالها پیش دغدغه مبارزه چریکی داشته و حتی عضو سازمان مجاهدین خلق قبل از انقلاب بوده و در دورهای زندگی مخفیانه چریکی را تجربه کرده است.
خانیکی معتقد است اینک با تحولات معرفتی و فهم تاریخی امروز باید دید چه سرمایهای از گذشته اندوختهایم. او از دو نوع مواجهه با تاریخ میگوید که یکی بازخوانی و شرح خاطرات است، و دیگری فهمِ گذشته براساس آرمانهاست. او معتقد است روایت گذشته براساس خاطرات ممکن است با حس نوستالژی همراه شود و به نوعی به احساس گناه و تقصیر جمعی دامن بزند. اما اگر به گذشته بر مبنای آرمانها نگاه کنیم، تنوع شکل میگیرد و میتوان داشتههای گذشته را برای دورههای بعد به کار گرفت. در برنامه «عصر چریکها» با هادی خانیکی درباره تجربه دوران مبارزه چریکی و نگاه او به گذشته به گفتوگو نشستهایم.
آقای خانیکی اگر کسی سابقه شما را نداند، شاید باور نکند که با شما به عنوان یک چریک گفتوگو میکنیم. شما در دورهای از زندگیتان به طور جدی فعالیتهای سیاسی مخفی داشتید و مهمتر اینکه دغدغههای کارهای چریکی هم داشتید و عضو سازمان مجاهدین خلق قبل از انقلاب بودید. گویا امروز بعد از سالها با دوستی که عضو سازمان چریکهای فدایی خلق بوده دیدار داشتهاید. اگر موافق هستید با همین دیدار شروع کنید؛ بعد از چند سال که یکدیگر را ملاقات کردید آن روزها را چطور به یاد آوردید؟
به سه دلیل از انجام این گفتوگو خوشحالم: یکی اینکه من را به «عصر چریکها» بردید تا از آن زمان حرف بزنم. دلیل دوم اینکه عصر سیاست یک مرحله از زندگی من بوده که البته هنوز هم به پایان نرسیده است. دلیل سوم هم جهانزیست روزنامهنگارانه است که هم در روزنامه «کیهانِ» سابق و هم در روزنامه «شرق» در خدمت شما بودم. همانطور که اشاره کردید بر سبیل اتفاق با یکی از دوستانی که سال ۱۳۵۰ در زندان شیراز با هم بودیم دیدار کردم.
البته آن زمان او چریک نبود و بعدها به فعالیتهای چریکی وارد شد، آن زمان فعالیتهای چپ داشت، اما در زندان با هم بودیم. من از همان زمانِ زندان اخلاق و روحیه مداراگرایانه داشتهام و دارم، به دلیل اینکه به نظرم در تنوعِ زندگی است که هم چشم بازتر و هم گوش شنواتر میشود، چون به این ترتیب انسان حرفهای متفاوتی را میشنود. البته بعد از آن سالها یکبار دیگر هم او را دیده بودم. ایشان در تهران زندگی نمیکند و امروز که با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم خیلی از فضاها برایم بازسازی شد.
قرارمان در رستورانی نزدیک میدان انقلاب بود که هنوز چلوکبابش صدوسی هزار تومان است. ملاقات ما در این رستوران کاملا فضاهای پرولتاریایی را که در آن زمانها وجود داشت به یادم آورد. فضایی که در آن هرکس در زندگی مبارزاتیاش از اینکه جایی برود که خصوصیتهای بورژوایی یا خردهبورژوایی داشته باشد پرهیز میکرد.
باید مثل مردم عادی زندگی میکردیم. من از این محیط در زمان زندگی مخفیام خاطرات زیادی دارم که به اطراف میدانهای انقلاب، گمرک و قزوین میرفتیم و جگر و جغولبغول میخوردیم که در آن پیچ و فنر هم پیدا میشد، چون باید از تجمل و رفاه دوری میکردیم. امروز هم همان خاطره زنده شد. من و او که در زندان شیراز با هم بودیم حالا برگشتهایم به کافهای که امروز دیگر کمتر جایی مثل آن پیدا میشود که قیمت غذا در آن اینقدر باشد.
عکسهایی هم که در آن رستوران بود برای من حس نوستالژیک داشت. به هر صورت، من فضای زندگی چریکی را، حداقل برای خودم، به عنوان یکی از جدیترین دورههایی میبینم که در معرض یک انتخاب آگاهانه قرار داشتیم. فاصله بین مرگ و زندگی خیلی کوتاه بود. هرکس که چریک میشد، آماده مرگ هم بود و هر لحظه ممکن بود در درگیری یا حمله عمرش به پایان برسد. بیشتر دنبال این بود که چطور راحتتر جانش را فدا کند، به خاطر اینکه اگر گرفتار میشد و زیر شکنجه میرفت نگران بود که نتواند مقاومت کند و اطلاعاتش را نگه دارد.
برای همین، چریک نوعی از دیسیپلین را در زندگی میپذیرفت که از زنده ماندنش کمترینِ خسارتها به دیگران برسد و از طرف دیگر خودش هم راحتتر باشد. در بعضی از تحلیلهای انقلابی در دهه پنجاه، شهادتطلبی را فرصتطلبی تلقی میکردند و میگفتند کسی که میخواهد شهید شود گزینه راحتتری را انتخاب میکند تا اینکه بماند و بر سختیها و شکستها غلبه کند. حالا اینکه امروز در معرض پرسشهای شما و در برنامه خیلی خوب شما قرار گرفتم، برای خودم از این نظر جالب است که با چند پرسش اساسی رسمی و غیررسمی روبهرو خواهم بود:
اولین موضوع این است که اگر بخواهم از عصر چریکی حرف بزنم، باید بگویم عصری بود که باید از لحاظ جسمی در آن بیشترین آمادگیها را میداشتی. باید تا توچال یک نفس میرفتی، در حالی که چند خرما بیشتر همراهت نبود و نباید هرجا خسته میشدی مینشستی و امثال این موارد. یا چریک باید بدن ورزیده داشت تا بتواند روی موتور بپرد و در هر لحظه آماده باشد که اگر در معرض حمله قرار گرفت از خودش دفاع کند. اما حالا که به اینجا رسیدهام عصا دستم است، ۷۳ سال عمر دارم و ضعف جسمیام با آن ورزیدگی جسمی قابل مقایسه نیست.
دومین موضوع این است که تجربههای بعد از دوران چریکی من هم تجربههای کمی نبوده است و البته باید به تجربههای پیش از دوران چریکی هم اشاره کنم. پیش از دوره چریکی، تجربه مبارزات دانشجویی و مبارزات سیاسی را داشتم و پس از آن با گذار از مبارزات پرشور دانشجویی به شکلی از مبارزه وارد شدم که وجه غالبش چریکی و نظامی بود. از این رو دوران قبل و بعد از دوران چریکی هم مهم است.
بعد از دوران چریکی و با پیروزی انقلاب، من وارد دنیایی شدم که با دنیای چریکی فاصلههای جدی داشته است. در یک دوره معلم شدم، یعنی وارد فضایی شدم که باید حوصله به خرج بدهی و با بچههای دبستان و دبیرستان حرف بزنی. در حالی که یک چریک میآموخت که فقط و فقط با گلوله حرف بزند. این دو نوع زندگی متفاوت است. سپس وارد زندگی روزنامهنگاری شدم. اساسِ زندگی روزنامهنگاری گفتوگو و استدلال است و باید بتوانی گزارش بدهی، توصیف کنی و استدلال داشته باشی. این هم با آن دوره تفاوت دارد.
همچنین وارد فعالیتهای مدنی و حتی رسمی حاکمیتی شدم و در دوران اصلاحات مسئولیت داشتم. وارد دانشگاه شدم و در دانشگاه تدریس کردم. همه اینها با زندگی چریکی تفاوت دارد و به نوعی در سؤال شما هم بود که گذار از لایههای مختلف زندگی چطور رقم خورده است. اینکه وارد هر لایهای که میشوی باید سطح قبلی را تخطئه و نفی کنی و آن را نشان جهالت خودت بدانی و از گذشتهات با نفرت یاد کنی، یا حداقل از آن دوره با حس نوستالژیک و همراه با خاطرهها صحبت کنی. در عصری به سر میبریم که مخاطبانی که حرف تو را میشنوند یا میبینند، تفاوت پیدا کردهاند.
طبیعتاً ما با جامعه و جهانی مواجه هستیم که تماماً نسبت به گذشته تغییر کرده است. به نظرم ما با پدیدهای در حد گسست نسلی مواجه نیستیم که بگوییم فرزندان یا نوادگان ما، نسل زد و آلفا آمدند و نگاهشان به زندگی و آینده و گذشته متفاوت است. واقعیت این است که نسل خود ما هم خیلی تغییر کرده. امروز چریکهای دهه پنجاه ایران، چه در گروههای مذهبی، چه در گروههای مارکسیست یا ملی کجا هستند و چه مسیری را طی کردهاند؟ آیا به صورت متصلب و جزمی در همان دنیا ماندهاند یا تغییر کردهاند؟ آیا پشیمان شدهاند یا وارد دنیای متفاوتی شدهاند؟
همین الان که شما از آن دنیای عصر چریکی میپرسید، آیا کسی میتواند همدلانه نگاه کند و نگوید عجب چه افراد جاهل و خطاکار و حتی مخربی بودهاند! بالاخره بین دو واژه چریک و واژه خرابکار دو نوع نگاه متفاوت وجود داشته است: یکی حامل بار ارزشی مثبت در درون جامعه انقلابی و سیاسی بوده است و دیگری واژهای بوده که در نظام حکمرانی و سیاسی ارزشگذاری شده و بار منفی داشته است. حتی برای اینکه بتوانند با این نوع رویکرد انقلابی مبارزه کنند در حکومت گذشته کمیته مشترک ضد خرابکاری تشکیل داده بودند که همه نهادهایی را که میخواستند به تعبیر خودشان با خرابکاری مبارزه کنند، هماهنگ کنند.
اجازه دهید خاطرهای مرتبط با بحث بگویم و بعد به پرسشهای دیگر برسیم. سال ۱۳۵۴ اتفاقی در سازمان مجاهدین خلق افتاد. مجاهدین خلق یک سازمان چریکی مذهبی بود که در دهه پنجاه در ادامه مبارزات مذهبی که از دهه چهل یا حتی از دهه سی شروع شده بود و نیز در ادامه نهضت ملی شدن نفت شکل گرفت. در نسبت بین مذهب و مبارزه، مذهب وجه غالبی در این سازمان داشت. در سال ۱۳۵۰ این تشکیلات لو رفت، سرانش دستگیر شدند و به شهادت رسیدند و بقیه هم فراری شدند. سازمان با اتکا به اعضایی که باقی مانده بودند تلاش داشت راهی را در مبارزه باز کند.
همانطور که در جریان مبارزاتی مارکسیستی، چریکهای فدایی خلق به عنوان ادامه مبارزات مسالمتجویانه مارکسیستی که قبل از آن دهه وجود داشت شکل گرفته بودند، در سال ۱۳۵۴ اتفاقات درونیِ تأثیرگذاری در سازمان مجاهدین رخ داد. تأثیرگذار از نظر اینکه بخشهای عمدهای از سازمانی که به نام مذهب مبارزه میکرد، مذهب را کنار گذاشت و نهتنها کنار گذاشت بلکه کسانی را به دلیل اینکه مذهبی باقی ماندند در معرض ترور قرار دادند، کسانی مثل مجید شریفواقفی و صمدیه لباف و دیگرانی که بعدها شناخته شدند. سال ۱۳۵۴ سال سختی بود. من هم در همان دوران سال ۱۳۵۴ مجبور به مخفی شدن شدم، اگرچه پیش از آن زندگی چریکیام را شروع کرده بودم.
مخفی شدن من همراه با ماجرای ترورهای داخلی در این سال شده بود. من مذهبی مانده بودم و به دنبال این هم بودم که با بقیه نیروهای مذهبی همدیگر را پیدا کنیم و همان روش قبلی را، همراه با انتقادات و بازنگری، پیش ببریم. البته در جای دیگری هم این خاطره را گفتهام، اما این خاطره با حرفی که الان گفتم درباره مفهوم چریک، خرابکار و انقلابی و حالا مفهوم سومی که امروز با آن مواجه هستیم، تطابق دارد.
اینکه کسی که آن زمان دست به مبارزه زد در کجا قرار داشت. یک روز برفی بود و با دوست دیگری که او هم مخفی بود، به مسجدی در ابتدای خیابان نظامآباد (شهید مدنی فعلی) رفتیم که نماز بخوانیم. مسجد خلوت بود و تعداد نمازگزاران آن زمان که زیاد نبود. فقط ما میخواستیم نماز بخوانیم و به بقیه قرار و گفتوگوها ادامه بدهیم. وقتی از مسجد بیرون آمدم، پوتینی زیپدار داشتم و میخواستم زیپ کفشم را ببندم، به خاطر سرمای هوا که یخزدگی بر همهجا حاکم بود، جلد چرمیِ اسلحهای که زیر لباسم بود، سفت شده بود و اسلحه به زمین افتاد. معمولاً همه کارها را با حداقلها انجام میدادیم، جلد سلاحها را خودمان درست میکردیم و آن روز هم اسلحه را زیر لباسم و در زیر شکمبندهایی که برای درد کمر استفاده میشود گذاشته بودم.
به هر حال اسلحه افتاد و جمع کوچک نمازگزار که از مسجد بیرون میآمدند چشمشان به آن افتاد. یکدفعه یکی داد زد خرابکار. دیگر آنجا جای ماندن نبود. البته ممکن بود خیلی انقلابی فکر کنی و اسلحه بکشی تا مردم را ساکت کنی یا اینکه فرار کنی. من و دوستم انتخاب کردیم فرار کنیم. در کوچهای انباشته از برفی سنگین که به خیابان گرگان متصل میشد، من به یک سو فرار کردم و دوستم به طرف دیگر. آن جمع کوچک چهار پنج نفری هم که از مسجد خارج شده بودند داد میزدند خرابکار خرابکار، و ما در برف بهسختی میدویدیم که پلیس سر نرسد.
من وارد خیابان گرگان شدم و طبق دستورالعملهای چریکی چند بار ماشین عوض کردم و به سینما «موناکو» در چهارراه نظامآباد رفتم. چون هم خسته شده بودم و هم سرما سخت بود، هم اینکه باید مخفی میماندم، وارد سینما شدم که اتفاقاً فیلم هندی پخش میکرد و مهم هم نبود. فقط میخواستم جایی بروم که هم پنهان شوم و هم گرم باشد. نشستم فیلم هندی را با همان تمهای همیشگیاش دیدم. ذهنیت من در آن زمان این بود که از یک طرف با یک رژیمِ تا بن دندان مسلح و استبدادی و دیکتاتوری مبارزه میکنی و از طرفی برای کسانی مبارزه میکنی که تو را خرابکار میدانند. از طرف دیگر در متن مبارزهای قرار داری که آنقدر در مورد دوستانت ابهام وجود دارد که نمیدانی توسط تیمهای ساواک کشته خواهی شد یا توسط کسانی که تغییر ایدئولوژی و اعتقادات دادند و فکر میکنند ما خائن هستیم.
در آن شرایط بودم و فیلم هندی را مدام تفسیر چریکی میکردم. اتفاقاً گفتوگویی با «اندیشه پویا» داشتم که تیتر خوبی هم انتخاب کرده بودند؛ اینکه «از فیلم هندی هم برداشت چریکی داشتیم». آنجا در ذهن من این فضا حاکم بود که آیا جای این نیست که در عرصه سیاست هم به اندازه همین فیلمهای هندی به مفهوم معرفت توجه شود و با هم سازگاری داشته باشند. به هر حال دوره چریکی به نظرم یک دوره خیلی فشردهای بود، اگرچه من انتظار داشتم هر لحظه با یک گلوله زندگیام تمام شود و راحت شوم. اما انگار یک دوره فشرده از زندگی را پشت سر گذاشتم تا بفهمم معنای انسان چیست، رابطه انسان با خدا و هستی چیست و بفهمم که معنی خلق، مردم و مبارزه چیست. از همه اینها که بگذرم، فکر میکنم بیشتر متوجه خودم بودم، یعنی بهجای اینکه فرافکنی کنم و از دیگران توقع و انتظار داشته باشم که کاری کنند، فکر میکردم که خودم به دیگران چقدر مدیون هستم و چه کاری باید بکنم و از این نظر، آن دوره برای من خیلی مهم بود. حالا حرفم برای برنامه «عصر چریکها» این است که در تلاقی دنیاهای سهگانه چه چیزی برای آموختن از گذشته داریم.
نسل امروز از یک سو، از سوی دیگر مایی که امروزی شدهایم، منظورم مایی است که در دوران چریکی به سر میبرد و مایی که امروز زندگی میکند که یک «ما» نیست، اگرچه وجه اشتراک داریم. فقط این نیست که من نسبت به آن دوران فقط پیرتر شدهام، واقعیت این است که تغییرات زیادی کردهام. از سوی دیگر با تحولات معرفتی و فهم تاریخی که داریم در تلاقی این سه وجه باید ببینیم که چه سرمایهای از گذشته داریم، آیا باید آن را فراموش کنیم یا به یاد داشته باشیم؟ بعضیها فکر میکنند باید گذشته را فراموش کرد، بعضیها میگویند گذشته را باید ادامه داد، یا بعضیها هم معتقدند که گذشته را باید بازخوانی تاریخی کرد و نقاط قوت و ضعفش را نشان داد.
درنتیجه حرف من برای فهم عصر چریکی این است که با کدام فهم باید به سراغش برویم. دیدگاهی در مورد نحوه مراجعه به گذشته یا بازخوانی خاطرات وجود دارد که دو جور میتوان با گذشته برخورد کرد. یک شکل این است که در شرح خاطره بگویم گذشته چطور بود. یک شکل دیگر هم فهم براساس آرزوها و آرمانها است. اینکه ما دنبال چه چیزهایی میگشتیم و آرزوها و آرمانهایمان چه بودند؟ معمولاً منظومه تاریخی مجموعهای از گسیختگیها است. حتی گاهی تغییرات پارادایمی بزرگ و تغییرات انگارهای رخ میدهد. بالاخره عصر انقلابها با عصر پساانقلابی فرق میکند.
در آن زمان که ما انقلابی میاندیشیدیم ممکن است بگویید کدام بخش از آزادیخواهان در جهان انقلابی فکر نمیکرد! در ویتنام، چین، کوبا، الجزایر، فلسطین، در همهجا این باور وجود داشت که برای رهایی از ستم و تأمین آزادی و رسیدن به عدالت راهی را باید طی کرد که راه انقلابی است. حالا که دوران بعد از انقلابها است، آیا باید تمامی آن بنیادها یا مبانیای را که براساس آنها مبارزه میکردیم نفی کنیم، یا آن خاطرات را با آن آرمانها تلفیق کنیم و در نسبت میان آنها حرف بزنیم که این دو با هم فرق میکنند.
اگر فقط براساس خاطره نگاه کنیم، ممکن است در گذشته راکد بمانیم و متصلب شویم و گرفتار نوستالژی شویم که برایمان اندوهبار باشد و مدام احساس گناه و زخم و تقصیر جمعی داشته باشیم. اما وقتی براساس آرزوها نگاه کنیم، اجازه میدهیم تنوع شکل بگیرد و میتوانیم ببینیم همانطور که چریک در یک زمانی با روش چریکی مبارزه میکرد، آیا میتواند با همان رهاوردهای چریکی خودش در دوران غیرچریکی، گفتوگو و تحمل و تعامل و تفاهم را هم دنبال کند یا نه. به نظر من شاید این موضوع مسئله اصلی باشد.
به نکته خیلی خوبی اشاره کردید و بحثتان به سؤالی نزدیک شد که در ذهن من بود. در مورد دوران چریکی دو نکته مهم وجود دارد: یکی اینکه معمولاً نخبگان جامعه به سمت چریک شدن میرفتند، مثلا امیرپرویز پویان و بیژن جزنی افراد تحصیلکرده و جزو روشنفکران جامعه بودند که وارد کارهای عملیاتی چریکی میشدند. نکته مهمتر اینکه بالاخره در دوران زندگی چریکی، آموزههایی وجود داشت که چریکها را برای زندگی سخت کوتاهمدت پرورش میداد. اینکه قناعت کنند، زندگی شبیه تودهها داشته باشند و در مقابل سختیها مقاوم باشند و به قول خودشان وا ندهند. شما جزو کسانی هستید که بعد از زندگی چریکی و پس از انقلاب وارد قدرت شدید. حالا نه به این معنا که خیلی نقش داشته باشید، ولی به هرحال در دستگاههای دولتی همواره حضور فعال داشتید. آیا زمانی که با قدرت پیوند داشتید و مماس با قدرت بودید، تربیت و آموزههای چریکی به شما کمک کرد؟
بله، بخشی از آن آموزههای چریکی، همانطور که گفتید، در مورد بالا بردن توان و ظرفیتهای فردی است. بخشی هم کمک کردن به جایگاه یا زاویهای است که به محیط پیرامون و مردم، حکومت، جهان و امثالهم نگاه میکنید. نکته اولی که گفتید نکته مهمی است. کسانی که چریک میشدند، حالا فرقی ندارد که در ایران چریک شدند یا در فلسطین و ویتنام و الجزایر مبارزه کردند، چه کسانی بودند؟ آیا اینها کسانی بودند که در دوران تحصیل هوش و ذکاوت لازم را نداشتند، یا زندگی سختی داشتند و انتخاب دیگری جز چریک شدن نداشتند؟ و آیا محصول محرومیت، شکست در عشق یا شکست در شغل و امثال اینها بودند؟ واقعیت چنین چیزی نیست.
اگر نگاه تاریخی داشته باشیم، میتوانیم ببینیم که انقلابیون در طول تاریخ چه کسانی بودند. آیا کسانی که مبارزه میکردند و از خود میگذشتند، کسانی بودند که عشق و محبت را نمیفهمیدند؟ به نظر من مطالعه تاریخی این گفته را رد میکند. تاریخ نشان میدهد این افراد کسانی بودند که از آنچه در تاریخ و در متن باورهای ما است بیرون آمدند. چیزی که از عاشورا و زندگی امام علی (ع) میفهمیم این است که یک وجه از زندگیشان مبارزه و گذشت است، و وجه دیگری از حیاتشان، زندگی کردن است و عشق و محبت و زیبایی را میفهمند. چریکها در متن این مفاهیم و باورها زندگی میکردند، ازجمله وجهی که شما اشاره کردید که چریکها سرآمد زمان خودشان بودند.
ممکن است طبق آنچه یافته امروز ما است بگوییم میتوانستند راه دیگری انتخاب کنند و ممکن است راه دیگر راه متفاوتی باشد که ملت و روشنفکران و مصلحان که شامل چریکها هم میشود، میتوانستند انتخاب کنند. این نیست که عدهای محدود آمده و شرایطی را خلق کرده باشند، بلکه مجموعهای از عوامل است که شرایط انقلابی را در کشور ایجاد میکند. شرایط انقلابی حاصل عواملی است که در آن اول یک حکومت انسداد ایجاد میکند و نیازهای انسان از جمله آزادی و زندگی را تأمین نمیکند. در این شرایط عدهای جانشان به لب رسیده و مستأصل میشوند و بر اساس استیصالشان از خودشان هم میگذرند.
به قول معروف خوشی زیر دلشان نزده بود. چریکها از سرآمدان جامعه بودند. چند نفر از کسانی را میشناسید که به شهادت رسیدند و از رتبههای اول کنکور بودند و در بهترین دانشگاههای ایران درس میخواندند. برای مثال به وضعیت درسیِ شریفواقفی در دانشگاه نگاه کنید. نمونههای مشابه در میان مذهبیها و غیرمذهبیها کم نبودند. آنها در مقابل شرایطی انقلابی قرار گرفتند و اول باید ببینید حاکمیت چه وضعیتی را رقم زده که آنها را به این انتخاب رسانده. زندگی چریکی الزاماتی دارد که با شرایط طبیعی یا امروزی ما متفاوت است.
من هم که در خانه تیمی و زندگی چریکی به سر میبردم، بعدها از طریق دیگری برای اصلاح شرایط تلاش کردم. اشاره کردید که من وارد قدرت شدم و البته تعریف من از قدرت این است که چطور میتوانید در جهت اصلاح جامعه قدم بردارید. من در دو دوره خیلی مشخص و تمامعیار، یا به زبان چریکی به شکل حرفهای زندگی کردم. یکی دوره چریکی و انقلابیگری بود و یکی هم دوران سیاستورزی و اصلاحات. اگر از من بپرسید کدامیک از دو دوره برایت سادهتر بوده و کدام سختتر، میگویم انقلابیگری برایم سادهتر بود و اصلاحگری سختتر. این البته به این معنا نیست که پشت هر کدام از اینها شرایط یکسانی وجود داشته است.
۲۵۹
نظر شما