۶ نفر
۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۶
عریان‌تر از عریان

وه! چه نیک است که آدمی، تجهیز شود به دانایی تا عاری از حماقت شود و نیکوتر این‌که بتواند دانا را از احمق بازبشناسد.

داستان معروفی است که (با اندکی زیاد دخل و تصرف) چنین نقل شده؛ در زمان‌های خیلی‌خیلی دور، پادشاهی بود که دل‌ش می‌خواست همیشه لباس‌های خوب و نیکو بپوشد تا ازین طریق بتواند عیوب و بدی‌های خود را از چشم مردمانِ سرزمین‌ش بپوشاند. خیاط‌های مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه و متفاوت برای او می‌دوختند. روزی رسید که دیگر خیاط‌ها نتوانستند لباسی جدید با آن ویژگی موردنظر پادشاه را برایش بدوزند و یک لباس تکراری آماده کردند که پادشاهِ خودخواه، با دیدن ظاهر آن لباس، عصبانی شد و فریاد زد؛ مگر من قبلاً این لباسِ بی‌خاصیت را نپوشیده‌ام؟! وزیر دربار که مردی زیرک و باهوش بود، پاسخ پادشاه را چنین داد؛ سرورم! عصبانی نشوید! شما مرا دارید! و فوری دست به کار شد و دستور داد که جارچی‌ها خبر مهمی را در همه‌جای سرزمین پادشاهِ ظالم پخش کنند؛ به‌طوری‌که خیاطی نباشد که این خبر حیاتی و مهم را نشنیده باشد. آن خبر، خطاب به خیاط‌ها، این بود؛
هر کس بتواند یک‌دست لباس پرخاصیت برای جناب پادشاه بدوزد، در میدان بزرگ شهر، طی مراسمی خاص، جایزه‌ی ویژه‌ای به او اعطا خواهد شد.

تمام خیاط‌های سرزمین پادشاهِ ستم‌گر به جنب‌وجوش افتادند. خیاط‌های ماهر سعی کردند که لباس متفاوتی برای شاه بدوزند اما هیچ لباسی پادشاه قصه‌ی ما را راضی نکرد. شاهِ ازخودراضی نخواست که رفتارش را اصلاح کند. دیری نپایید که خبر آمد خیاطی ماهر و متخصص در شهری مرزی و دور افتاده، قبول موضوع کرده‌است. این خیاطِ آگاه به مسایل روزِ جامعه که از ظلم و ستمی که پادشاه بر مردم سرزمین‌ش روا داشته، به ستوه آمده بود، به دربار آمد و در نشستی با وزیر دربار، با زرنگی تمام، وزیر را متقاعد کرد که می‌تواند آن لباس مخصوص را برای پادشاه بدوزد. قد و اندازه‌ی پادشاه را گرفت و به‌مقدار لازم از پارچه‌های حریر و ابریشم و زرباف و هرچه پارچه‌ی گران‌قیمت بود، درخواست نمود که برایش تهیه کنند.

فردای آن‌روز، هرآن‌چه را که خیاط سفارش داده بود، از بهترین‌های آن، برای تهیه‌ی لباس مخصوص پادشاه توسط این خیاط زبردست، فراهم شده بود.
چندروزی گذشت که خیاط، وزیر دربار را از طریق گماشته‌های او فراخواند تا نوید دهد به پادشاه که خیاط، بهترین لباس را برایش طراحی کرده و دوخت و دوز آن در شرف تکمیل است. 
وزیر که سراسیمه و بهت‌زده خود را به کارگاه خیاطی رساند، فریاد زد خیاط اعظم! همای سعادت بر شانه‌های خسته‌ی تو نشسته است؛ کو؟ کجاست آن لباس مخصوص شاه؟!

خیاط که بسیار زیرک و باهوش‌تر از وزیر بود، دمی نفس کشید و وزیر را به آرامش دعوت کرد. اما وزیر، طاقت نداشت و لحظه‌ای بعد گفت؛ تو با آمدنت جان مرا نجات دادی. اگر اکنون، لباسی را که طراحی کردی و دوختی، نشانم دهی تا پادشاه بپوشد، هم به خانه و خانواده‌ات روحی تازه بخشیده‌ای و هم تا آخر عمر، خود را از نخ و سوزن و خیاطی نجات داده‌ای. چون با جایزه‌ای که می‌بری، برای همیشه از مال دنیا سیراب خواهی شد.
خیاط آرام و با حوصله اجازه داد تا جناب وزیر حرف‌هایش را بزند. ولی به‌محض این‌که وزیر ساکت شد، خیاط گفت: جناب وزیر! این لباس، مخصوص پادشاه است و هیچ تنی برازنده‌ی این لباس نیست جز شخص شاه! وزیر گفت: من که نگفتم می‌خواهم لباس را بپوشم. گفتم نشانم بده! خیاط دوباره حرف‌ش را تکرار کرد و با لحنی که هدف و نگاه و فکرش را در پشت زبان‌ش پنهان می‌کرد، گفت: گفتم که لباس مخصوص پادشاه را فقط باید پادشاه ببیند و اگر پسندید، بپوشد و اگر پوشید، حتا شما که وزیر دربار پادشاه هستید، نباید سخن به گزاف بر زبان بیاورید تا این‌که پادشاه، با آن لباس در معرض دید عموم قرار گیرد و احمق و دانای شهر، از یک‌دیگر بازشناخته شوند. وزیر که در تمام عمرش، خیاطی را تا این اندازه با درایت ندیده بود، گفت: عجبا! چه ویژگی متمایز و عجیب و غریبی! یعنی می‌گویی پادشاه که لباس دست‌دوزِ تو را بپوشد، هرکه بر آن لباس نظر بیندازد، پادشاهِ ما درخواهد یافت که او احمق است یا دانا؟

خیاط بادی به غبغب انداخت و گفت: بلی جناب وزیر، همین‌طور است که متوجه شدید.
وزیر که هم کار خیاط را یک‌جور بازی دید و هم نمی‌خواست حتا نزد خیاط، آدمی احمق جلوه کند، گفت: خیلیم عالی! و فوری خدمت‌کارهای کاخ را فراخواند تا لباس را با تشریفات خاصی نزد پادشاه در اندرونی ببرند. و خود، زودتر رفت پیش پادشاه و خطاب به شاه گفت: پادشاها! لباس مخصوص سرورم آماده‌ی پوشیدن است.
پادشاه از شنیدن این خبر در عین حال که خوشحال شد، گفت؛ قبل از پوشیدن، می‌خواهم ویژگی لباسم را بدانم.
وزیر نه گذاشت و نه ورداشت، فوری گفت؛ سرورم! قابل دیدن نیست مگر چشمانی که کاسه‌ی سرشان پر است از عقل و خرد و اندیشه. یعنی هرکه گواهی داد که لباس برازنده‌ی سرورم است، بر پادشاه معلوم می‌شود که آن شخص، عقل‌مند است و خردورز و سرش به تنش می‌ارزد ولی هرکه به پادشاه خندید و پادشاه و لباس تن‌تان را با انگشت اشاره نشانه گرفت چونان‌که درحال مسخره کردن است، سرورم می‌فهمد که او احمق است و نابخرد. و درواقع، سرورم می‌تواند لباس مخصوص پادشاه را بپوشد و در شهر بگردد و احمق را از دانایان شهر بازبشناسد. 

پادشاه که تا آن لحظه، عمق موضوع و ویژگی خاص لباس‌ش را درک نکرده بود، به‌محض این‌که متوجه شد، قهقهه‌ای سرداد و گفت خیاط را بیاورید. خیاط را که با تشریفات آوردند، پادشاه درحالی‌که پیشانی هیچ خیاطی را نبوسیده بود، بر پیشانی‌اش بوسه زد و خیاط را بسان میهمانی ویژه، خود، با دستان مبارک خویش، پذیرایی کرد؛ چندان‌که وزیر، متعجب شد و حیرت‌زده زیر گوش پادشاه زمزمه کرد که سرورم! مراعات بفرمایید و خود را در برابر خیاط کوچک نپندارید که خیاط هم رعیتِ سرورم است. پادشاه، حرف وزیرش را جدی نگرفت و خیاط را شایسته‌ی هم‌نشینی با پادشاه می‌دید.
ساعتی گذشت و پادشاه وزیر را گفت؛ اعلام عام دهید که فلان‌روز، روزی است که پادشاه با لباس مخصوص به جمع مردمان خویش قدم خواهد گذاشت و خوشا آنان‌که صله از پادشاه بگیرند.
آن‌روز فرارسید و پادشاه، خزانه را از سکه‌های رایج خالی کرد ازبس به مردمان شهر و سرزمینش، به‌خاطر تعریف و تمجیدی که در قالب نثر و نظم از لباس‌ش می‌کردند و گواهی می‌دادند که لباس، برازنده‌ی پادشاه است، پاداش داد. هرچند کم نبودند مردمانی که چشم بر تنِ عریان پادشاه بستند و ندیدند آن‌چه را دیدنی و نادیدنی بود.

آن لباس، از جنس ندیدبدید بود. (پادشاه، خواب پادشاهی را هم نمی‌دید چه رسد به این‌که واقعاً پادشاه باشد.) نامرئی و نادیدنی. درواقع، خیاط، هیچ پارچه‌ای در دوختن لباس مخصوص پادشاه به‌کار نگرفته بود. لباس مخصوص پادشاه، دست‌دوزِ خیاط نبود بلکه ساخته و پرداخته‌ی ذهن او بود که به خوردِ وزیر و درباریان هم داده بود که چنین است و چنان! در واقع، خیاط، با این کار، به مردم و هم‌وطنان‌ش اثبات کرد که پادشاهی که ازش می‌ترسند درحالی‌که از ظلم و ستم او خسته شده‌اند، چه‌قدر احمق و نادان است. 
از فردای آن‌روز، وزیر دربار که درس بزرگی گرفته بود، هر دستوری که می‌داد، در جهت تأمین منافع مردم بود و تمام توان و اراده‌اش را به‌کار بست تا از سوی پادشاه ظلمی بر کسی نرسد. و این رفتار خود را علنی به دیگران نشان داد و آن‌قدر خوش‌رفتاری کرد با مردم؛ که دیری نگذشت که مردم، او را به جانشینی پادشاه برگزیدند و چندی بعد، پادشاه هم، خودخواسته، به جایی که هنوز بر کسی معلوم نیست، به‌نوعی تبعید شد.

چه نیک است که آدمی، تجهیز شود به دانایی تا عاری از حماقت شود و نیکوتر این‌که بتواند دانا را از احمق بازبشناسد.


و اما القصه!
نتیجه این‌که؛
هرکه را لخت و عریان دیدید؛
پادشاه نیست. احمق نیست. ظالم نیست. خودخواه نیست. دیوانه نیست. حتا هاچ زنبورعسل نیست که دنبال مادرش بگردد. چه‌بسا خودش، مادر باشد. حتا شاید اسکیزوفرنی هم داشته باشد؛ پرونده‌ی روان‌پزشکی که جای خود دارد. کسی‌که در معرض دید دیگران، عریان می‌شود، لزوماً معترض نیست. باید هیجان اورا مدیریت کرد. باید بررسی جامعه‌شناسانه کرد. شاید اوج رفتار پرخاشگرانه‌ی جامعه با او، اورا وادار به رفتاری غیرمتعارف و نامعمول و غیرمنطقی و غیرقابل پذیرش کرده‌است. مگر نیستند آدم‌هایی که با شلوارک دیده می‌شوند. آیا آن‌ها بی‌عقلند. آیا معترضند. آیا ناترازی حقوق و دستمزد و مشکلات اقتصادی و گرانی پارچه، عامل اصلی شلوارک پوشیدن بعضی‌هاست که کم‌تر پول خرید پارچه بدهند. آیا نادانی باعث و بانی چنان رفتاری است. پس چطور درس خوانده و دانشگاه قبول شده است.

اصلاً علت و چراییِ ماجرای عریان شدن یک دانشجوی زن، به که چه ربطی دارد. به ما چه که لباس مخصوص پادشاه قصه‌ی مارا پوشیده است؛ آن‌هم برای دقایقی!
اما؛
نگویید به شما هیچ ارتباطی ندارد که این مهم، یک اتفاق ساده نبوده که تکرار نشود و یا تا کنون، به حالت‌های مختلف، رخ نداده باشد. این، بیش‌تر از یک رخداد ظاهری است. باطنی دارد بس ژرف و عمیق. برون‌دادِ همه‌ی نگاه‌ها و نظریه‌ها و نقطه‌نظرها را در همه‌ی حوزه‌های زیست‌شهری و اجتماعی و جامعه‌شناختی بایستی واکاوی کرد تا هم از منظر آسیب‌شناسی (Pathology) و هم از دیدگاه علت‌شناسی (Etiology)، بر همگان روشن و آشکار شود که موضوع، در عین حال که بدیهی و محتمل‌الوقوع و روشن است، اگر نایاب‌ترین اتفاق نباشد، دست‌کم، کم‌ترین درجه‌ی احتمال وقوعی را دارد که کم‌ش هم زیاد است و نباید اتفاق بیفتد.
و اگر بخواهیم که چنین اتفاق‌هایی تکرار نشود، باید در مدیریت جامعه و اداره‌ی کشور و به‌ویژه رفتار اجتماعی جامعه به‌معنای "فردِ کل"، با رویکرد اصلاحی، بازنگری و تجدیدنظر کنیم. وگرنه ممکن است لباس مخصوص پادشاه قصه‌ها دست‌به‌دست شود و از همه مهم‌تر، نیاید روزی که خیاط‌ها، لباس مخصوص بدوزند؛ عریان‌تر از عریان!


.............................................

*. مدرس دانشگاه و پژوهش‌گر مسایل حقوقی
‏ reza1403tajgar@gmail.com ‏

کد خبر 1984786

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =