فرهاد عشوندی – میثم بهرامی / فائقی که سالها معاون سازمان تربیت بدنی بود، نقش ویژهای در بخشی از خاطرات تلخ و شیرین ورزش ایران داشت. از المپیک سیدنی گرفته تا جام جهانی 98 فرانسه، نقش فائقی در همه آنها به چشم میآید. اما شاید نکته برجسته این چهره، اشراف کاملی باشد که به ورزش کشور دارد. شاید کمتر کسی پیدا شود که در تمام رشتههای ورزشی به این اندازه اطلاعات داشته باشد و حرف برای گفتن. فائقی که مهمان کافهخبر بود، ورزش ایران در سالهای بعد از انقلاب و خاطرههای حضورش در ورزش ایران را مرور کرد.
*آقای مهندس اگر مایلید از المپیک شروع کنیم چون بحث المپیک همیشه از شیرینترین بحثهاست و الان هم چند ماه به المپیک مانده است و ما کابوس المپیک چین را داریم. یک موفقیت در گوانگجو داشتیم و حالا در آستانه المپیک لندن هستیم. همیشه گرفتن چهار مدال طلا برای ما رویا بوده است. الان شرایطش خیلی دور از دسترس نیست یعنی قهرمانهای جهانیمان به تعدادی هستند که بتوانیم به آن مدالها دست پیدا کنیم. آقای سعیدلو قبل از رفتنشان یک مقدار امیدوارانهتر از هفت مدال طلای المپیک گفتند و به طور ضمنی هم آقای احمدینژاد این مسئله را تایید کردند اما زمانی که با آقای علیآبادی که در راس کار هستند صحبت میکنیم میگویند اصلا دادن چنین قولهایی منطقی نیست.
خیلی خوب شروع کردید. ببینید، المپیک با همه رویدادها فرق میکند یعنی شما ملاحظه میکنید که در همین قهرمانیهای جهان مثلا کشتی میبینید که قهرمانی جهانی برای ما مثل آب خوردن است و معمولا دو سه تا مدال در قهرمانی جهان به راحتی میآوریم اما به المپیک که میرسد به قول شما یک دفعه میبینیم که یک برنز بیشتر گیرمان نیامده است. دلیلش به نظر من این است که اولا همه کشورها المپیک برایشان مهم است و همه برنامهریزیشان را برای آن چهار سال میگذارند و درحقیقت نتیجهشان را هم به دست میآورند. من یادم است که یکی از کشورهای آفریقایی در المپیک سیدنی با سه نفر آمده بود؛ یک نفر مربی و دو دونده که آن دو دونده مدال طلا گرفتند یعنی صددرصد مدال گرفتند به لحاظ کاروانشان هم دو سوم مدال گرفتند. ما به لحاظ مدالی در سیدنی موفقتر از همه جا بودیم. در سیدنی سه تا مدال طلا داشتیم آنجا هم ردهبندی با مدال طلا است و ما در بهترین شرایط تمام تاریخمان قرار گرفتیم.
اما ببینید چرا در همه اساسنامههای فدراسیونهای جهانی و قارهای و فدراسیونها انتخابات بعد از المپیک است؟ به دلیل این که مدیریت چهار سال وقت داشته یک برنامه بلندمدت را برنامهریزی کرده و نتیجهاش آنجا مشخص است و اگر جواب بدهد ثبات مدیریتی خواهد داشت و ادامه میدهد و اگر جواب ندهد که هیچ. حتی گاهی انتخابات قارهای و فدراسیونهای جهانی در خود المپیک برگزار میشود و باز هم آن فرد جهانی اگر باعث شکوفایی رشته خود شده باشد مثلا رییس فدراسیون جهانی آقای فلانی در وزنهبرداری اگر شکوفایی جهانی داشته باشد ادامه میدهد و نداشته باشد هم که هیچی. اما ملاحظه بفرمایید یک بار فقط آقای قرهخانلو یک برنامه راهبردی برای کمیته ملی المپیک ما نوشته و لااقل در آنجا برای المپیک لندن برنامه داشته و پیشبینی کرده اما همان فرد دیدید که جایگزین شده و نفر بعدی هم نمیدانم حالا آقای علیآبادی آیا به آن برنامه پایبند بوده یا نه. اما در همین فاصله اکثر فدراسیونهای المپیکی ما دچار تغییر شدند. این بار برای من خیلی عجیب بود. شما فکر کنید ما بهترین نتیجه را بعد از انقلاب در گوانگجو و بازیهای آسیایی به دست آوردیم اما ورزش محکومتر و مظلومتر از همیشه شد. شما وقتی بهترین نتیجه را میگیرید باید به نظر من حمایتت کنند اما سازمان شد وزارتخانه، آن یک درصد در برنامه پنجم حذف شد و همچنین حمایتهایی که سایر دستگاهها میکردند حذف شد. خب شما فکر کنید فردی که میخواهد برای چهار سال آینده برنامهریزی کند، چه باید بکند؟ مثلا کمیته ملی المپیک میآید برای سال 90 میگوید ما 30 میلیارد بودجه میخواهیم، بر اساس همین تدارکات را انجام میدهد، اما به او نمیدهند و بودجهاش روی 17-18 میلیارد بسته میشود یعنی در حقیقت برنامهاش را نصف میکنند. وقتی برنامهاش نصف شود این بندهخدا چکار کند؟ آن هم وقتی میگوییم سی میلیارد تومان برای یک کاروان خیلی عدد کوچکی است یعنی ما اگر سی فدراسیون داشته باشیم میانگین میشود یک میلیارد تومان که این یک میلیارد تومان با این دلار که به این شکل قیمتها میرود بالا، میشود حداکثر یک بازی تدارکاتی. یعنی آن هم که حتی بودجه خواسته خیلی حداقلی است چون چانه خمیرگیری همیشه برای ورزش کوچک بوده است و همیشه پایینتر از میانگین بوده است. خب شما فکر کنید این که خودش حداقلی است را نصف کنند، بودجه را که نصف کنند، تشکیلات را که به هم میریزند، مدیریت که ثبات ندارد و ... بعد هم میدانید که مربیگری در این کشور شغل نیست. مانند شما هستند که خبرنگاری در این کشور به لحاظ آینده و تامین اجتماعی یکی از نامطمئنترین شغلها است. مربیگری هم همین است یعنی آن مربی نه تامین اجتماعی دارد، استخدامی و اینها نیست، با عشق میآید کنار زمین و تشک. زیربنایی هم که نیست. حالا یک عده هم که خادم ورزش هستند، اسمشان را گذاشتهاند دوشغله. مثلا وقتی میگوییم رییس فدراسیون، این رییس فدارسیون اصلا پولی دریافت نمیکند یعنی اینجا تعریف شغلی ندارد که من رییس فدراسیون هستم مثلا گروه ده پایه پنج و این مقدار هم حقوق میگیرم. اصلا حقوقی ندارد، اگر آن فرد واقعا درآمد دیگری داشته باشد حقوق نمیگیرد ولی بعضی رشتهها که درآمد دیگری ندارد یک حداقلی را میگیرد.
*مثلا فدراسیونی که الان کل بودجهاش چهارصد میلیون تومان است در سال ...
چه کار میتواند بکند؟ ما هم همه مباحث را فکر میکنیم فوتبال است در حالی که اینطور نیست. هرچند که همان را هم من یک بار محاسبه کرده بودم اگر یک بازیکنی که طول دوره قهرمانیاش ده سال باشد به طور میانگین، قراردادش سالانه یک میلیارد تومان باشد، در کل میشود 10 میلیارد تومان. این 10 میلیارد تومان را شما اگر بازنشستگی او را هم در نظر بگیرید و بگویید مثلا سی سال و بعد از بازنشستگی هم حقوق بگیرد، به طور میانگین هم هشتاد و پنج ساله شود و خانوادهاش هم حقوق بگیرند میشود ماهی پنج میلیون تومان. در صورتی که اگر بخواهد فقط یک زانو عمل کند ببینید چه اتفاقی میافتد. پنج میلیون تومان هم یعنی در حد یک متخصص حداقلی مثلا یک مهندس یا دکتر.
حجم اقتصاد کوچک، آینده نامطمئن از نظر مسائل تامین اجتماعی، حواشی بسیار زیاد، برنامهریزی حداقلی که همان برنامهریزی حداقلی را نمیتوان اجرا کرد. بببینید مثلا من یقین داشتم در المپیک پکن بعد از سیدنی وزنهبرداری ما شش مدال طلا میآورد به دلیل اینکه برایش برنامهریزی شده بود. اما در سیدنی سه مدال المپیک باید میگرفتیم اما شاهین نصیرینیا بیچاره دچار یک بدشانسی شد. آنجا مطمئن بودم شش تا را اما خب یک دفعه مشکلی به وجود آمد، 9 نفر از اصلیهایمان را دوپینگی اعلام کردند و رضازاده آن وضعیت برایش پیش آمد. این را یک بحث مدیریتی پشتش است به خاطر اینکه به نظر من اصلا آنجا یک نفر از قصد این کار را کرد که این وضعیت پیش بیاید. چرا؟ به دلیل اینکه نوعا بچهها مکمل میخورند، این مکمل زمانی دوپینگ محسوب میشود که در زمان تمرین این را در بدن نسوزانید. وقتی این را خورده باشید و اول تمرین باشد و از شما تست بگیرند میشود دوپینگ؛ اما زمانی که 150 - 100 تن وزنه زدی، این دیگر در بدن شما سوخته است. هر دارویی یک دوره عمری دارد و بیشتر از آن دوره دوپینگ محسوب میشود. فرض کنید اگر آسیب دیدگی داشته باشید و برایتان تستسترون بزنند و دکتر هم بگوید به خاطر آن آسیب دیدگی بوده، کسی آن را دوپینگ محسوب نمیکند اما وقتی میگویند که دکتر نگفته باشد و بدنتان دوزی که نشان میدهد یک مقدار بیشتر از حد معمول باشد دوپینگ است. نابلدی ما در مدیریت این بود که آمدند قبل از تمرین این کار را کردند و تست گرفتند. فقط کافی بود آنجا یک آدم آگاهی بگوید صبر کنید تمریناتشان را انجام دهند چهار ساعت بعد شما بیا مطمئن باشید که هیچکدام دوپینگی محسوب نمیشدند.
* شما این را به عنوان کسی میگویید که زمانی رییس فدراسیون وزنهبرداری بوده است و اصلا ورودتان به ورزش اینطور بوده است. یعنی معتقد هستید که خیانت شد؟
من معتقد هستم که در آن دوره به ما خیانت شد و کسی به آنها گرا داده بود. اگر بعد از تمرین بود یقین دارم که اینطور نمیشد. به هرحال بدن کالری میسوزاند و هیچ جای دنیا هم این را دوپینگ محسوب نمیکنند اما وقتی کالری مصرف کنی و تمرین نکنی خب دوزش بالاتر نشان داده میشود. ما الان این مسائل را داریم همین الان با توجه به نتایج مسابقات جهانی همین کشتی فرنگی و آزاد و وزنهبرداری این سه تای ما یعنی هفت تا مدال در المپیک.
* خب الان طالب نعمتپور، حمید سوریان، صادق گودرزی از کشتی، یوسف کرمی و باقری معتمد از تکواندو و از وزنهبرداری هم فقط بگوییم یک نفر بهداد سلیمی، میشود شش تا مدال که باید داشته باشیم. با اینکه باز هم میتوانیم شانس مدال حداقلی داشته باشیم ولی این شش تا رنک یک دنیا هستند. حالا باید دید در آنجا چه اتفاقی میافتد. مثلا حمید سوریان با چهار مدال جهانی میرود به مسابقات پکن و آن اتفاق برایش میافتد.
ببینید در المپیکها همه کار میکنند مثلا یک کشتیگیر آمریکایی یک فن جدید را آورده به نام سنجاقک. که به نظر من همین فن سنجاقک را به نظرم اشتباه کرد که زودتر از المپیک رو کرد؛ احتمالا خیلی از خودش مطمئن بوده و رو کرده چون باید در آنجا رو میکرد که همه را ضربه کند و برود جلو. همه آنجا عالی هستند. در جهانیها مگر قبل از مسابقه گزینش دارند؟ ندارند ولی اینجا میبینیم که مرحله به مرحله گزینش میشوند. طی چهار سال گزینش میشوند تا به آنجا میرسند. پس معلوم است که دیگر آنجا خیلی برتری نیست. دوم این که همه برنامهریزی دارند و برای من عجیب است که برای المپیک پکن، چین از بیست سال قبل برنامهریزی داشت و جالب اینجاست که به تمام برنامهریزیها رسید و در یکی دو مورد در پرش یکی از پرندههایش مشکل ایجاد شد و برای یک وزنهبردارش مشکل به وجود آمد. در عوض یک جاهایی که دوم بود را تلافی کرد. اما این گوانگجو برای ما نشان نمیداد که ما رشد کردیم. این را باید دقت داشته باشیم. چین در ورزشهای سنتی رقیب ما نیست؛ یعنی در کشتی، تکواندو و وزنهبرداری. چین رفت مدالهای رقبای ما را از آنها گرفت. مدالهای قزاقستان، چین تایپه، تایلند و ... مدال آنها را گرفت در نتیجه ما بالا آمدیم. الان در کره خواهیم دید که نه خیلی اینطوری هم نیست مگر اینکه ما برویم این مدالهای سرگردان را بگیریم که خیلی مال همه کس نیست و میشود گرفت مانند کبدی. در کبدی حداکثر شش تیم بود یعنی شرکت کننده ششم بود یک دانه برد داشت میشد سوم. این مدالهای اینطوری هم است که اگر برای این مدالها برنامهریزی کنیم میتوانیم آن را تکرار کنیم.
* در گوانگجو مدال برنز بوکس را گرفتیم یا نه؟ کلا چهار شرکتکننده داشت و با یک مبارزه میشد مدال گرفت.
در بوکس ما هنوز هم میتوانیم در آسیا مدال بگیریم. بوکس مظلومتر از همه است. برای مثال بگویم یادم است که قهرمانی نوجوانان والیبال آسیا آقای نادی که الان کاپیتان ما هستند این آقای نادی یک نوجوانی بود و اولین بار بود که ما با هزار دوز و کلک خانمها را آورده بودیم در استادیوم. باور کنید وقتی خانمها صدا میزدند نادی، حس میکردم نادی از روی تور دارد رد می شود انقدر اثر داشت. روز اول آمدند روز دوم هم صدایش درنیامد روز سوم اما لو رفتیم. آقای صافی که خدا حفظش کند آن زمان مدیر شبکه سه بود. گفتم یک خواهش دارم، گفت چی؟ گفتم اصلا دیگر نمیتوان اینها را نگذاشت بیایند. کلی هم برنامهریزی داشتیم که مثلا اتوبوس سروقت بیاید و دستشویی را جداسازی کرده بودیم. یک طرف سالن بانوان را داشتیم آن را گذاشته بودیم که اگر مسایلی پیش آمد استفاده بکنند. در فوتبال نمیتوانستیم چون واقعا آدم خجالت میکشد و امکانات ندارد. اما اینجا امکانات داشتیم و به وجود آوردیم. خلاصه از آقای صافی خواهش کردیم که دوربین را به طرف اینها نبرند. روز پنجم باز من احضار شدم که این صداها چیست؟ باز هم از آقای صافی خواهش کردیم که صدای خانمها را قطع کند. ببینید ورزش رقابت است و رقابت نیاز به تشویق دارد. ما نیمی از جامعهمان را از ورزش جدا میکنیم. فرقی نمیکند برعکسش هم صادق است یعنی نه خانمها میتوانند آقایان را تشویق کنند و نه برعکس. حالا شما فکر کن این بوکسورها که اصلا دیده نمیشوند. یعنی در یک شات کوچک در تلویزیون نشانشان میدهد آن هم از دور. بالاخره اینها باید انگیزه داشته باشند و میخواهند خودشان را نشان بدهند و عکسی در روزنامه داشته باشند. این انگیزهها باعث میشود ما یک مقدار افت داشته باشیم وگرنه بوکس ما خیلی پتانسیل دارد. من در مسابقات دیدم این بچههای ما به راحتی اگر میتوانستیم مقداری زمینه پررنگ کردن تشویقشان را فراهم کنیم جواب میگرفتیم. گاهی وقتها مثلا در مسابقات کشوری واقعا بوکس تماشاچی زیادی دارد. من هیچ یادم نمیرود که دبیرستان بودم، کلی و جو فریزر را فکر کنم سه صبح میخواست پخش مستقیم کند باور کنید که شهر همه بیدار بودند. خب چنین محدودیتهایی را در بعضی از رشتههای قهرمانی هم داریم. تماشاگر یکی از مهمترین فاکتورها است و آن را نباید دست کم بگیریم. به لحاظ برنامهریزی غلط وقتی که استادیومهای ما خالی است میبینید که چقدر افت پیدا میکند فوتبال ما؟ در بازیهای ملی ما تقریبا استادیوم پر نمیشود.
*الان خوشبختانه این چند وقت برای بازیهای فوتبال ملی ما پر میشود به دلیل این که آقای کروش جذابیت ایجاد کرده است و مقداری هم خود ایشان جاذبه دارند برای مردم.
قبول دارم که کروش مدیریت خوبی را اعمال کرد.
*اما واقعا در سال قبل ما به هزار تماشاگر ملی برای تیم ملی فوتبالمان رسیده بودیم در زمان آقای قطبی.
در صورتی که یکی از مهمترین عوامل موقعیت آسیایی و جهانی در گذشته تماشاگرانمان بودند. حتی آن سهمیههایی که ای اف سی توزیع میکند، چون ما بالاترین تماشاگر را داریم همیشه بالاترین سهم را دریافت میکنیم حتی اگر موقعیتمان نزول هم کرده باشد. البته اول دوم سومی که یک جایزه ویژه دارند.
به نظر من باید این ورزش را از مظلومیت بیرون بیاوریم. الان خودتان میدانید که همه دخالت میکنند مخصوصا الان که دوره انتخابات مجلس است بیشتر خواهد شد و هرکسی ورود پیدا میکند که از ورزش یک تکه بگیرد. درصورتی که در گذشته اینطوری نبود. این برداشت من است. وقتی که سال هزار و سیصد و چهل این مساله جمع آوری اعانات را که جبهه ملی سازمان دهی میکرد و خدابیامرز حاج آقا ماهیان از بازار بودند. آن زمان مرحوم تختی سمپاد جبهه ملی بود. آمدند سراغ مرحوم تختی که شما بروید، وقتی که اثر تختی را دیدند سال 1341، داشتند جبهه ملی دوم را شکل میدادند و رفتند سراغ تختی که بیا و در شورای مرکزی جبهه ملی شما هم باش. جالب است که تختی نفر پانزدهم بود و در این پانزده نفر اول خیلی از بزرگان سیاسی را پشت سر گذاشت و جالبتر این است که حضور تختی در کنگره که در دی ماه هم بود و فوتش هم در دی ماه بود، وقتی که میروند این بحث را حالا اگر حضور ذهنم تطبیق بکند یک تعدادی از ورزشیان را تختی با خودش میآورد که کمیته ورزش را شکل میدهند. جبهه ملی اساسنامه تدوین میکند و برای اولین بار در تاریخ احزاب ورزش میشود یک عامل اصلی. یعنی میگویند سیاست، اقتصاد و ورزش تحت عنوان مستقلی در آن اساسنامه میآید و همان جمله معروف بوده که ورزش هدف نیست ولی ورزش میآید در بحث اصلی. حالا برعکس شده است دیگر. تازه جبهه ملی را میدانید که در تاریخ 45 - 46 به لحاظ سیاسی شاید محدودیت داشته اما از لحاظ طرفداری در اوج خودش است و بعد از مرحوم مصدق افت پیدا کرد. اما همه سیاستمداران به دنبال ورزش راه میافتند چون قدرت به آنها میدهد. اما الان برعکس شده است آنجا تختی میرود داخل کار آنها اما حالا اینها هستند که سرازیر شدهاند و آمدهاند فدراسیونهای ما را بگیرند.
اگر ما بخواهیم واقعا مملکتی آباد، مترقی و مدرن داشته باشیم دروازهاش ورزش است که متاسفانه مدیران اقتصادی و مدیران سیاسی و مدیران اجتماعی ما به آن بها نمیدهند. همه جای دنیا تعلیم و تربیت است و تربیت نقطه آغازش ورزش است که باید جسم را درست کنیم که بتوانیم در آن روح بدمیم. خداوند عالم هم خلقتش همینطور است و میگوید "نفحت فیه من روحی" یعنی معلوم است که اول جسم را ساخته بعد روح را به آن تزریق کرده است. باز خداوندگار عالم در جای دیگری میفرماید میگویند شما داوود را چرا امیر قرار دادی؟ انتخابش شرایطی داشته است؟ میگوید بله حضرت داوود برتری داشت به علم و جسم. کجا ما این را رعایت کردهایم؟ همه جای دنیا بروید میبینید که هر آدم بزرگشان یک رشته ورزشی را حتما در سطح بالایی بوده است. نمونهاش مثلا پوتین که یک جودوکار حرفهای است. ما کجا چنین چیزی را داریم؟ ما آموزش و پرورش داریم اما خودمان میدانیم که همهاش آموزش است و پرورش را حداقلی داریم. یک زمانی مدیر کل تربیت بدنی وزارت آموزش و پرورش گزارشی میداد که سرانه ورزشی ما در مدارس سالانه به اندازه یک تیشرت ورزشی نیست. تنها فدراسیونها را نگوییم ما در جاهای دیگر هم لنگیم. ما در سبد خانوادهمان ورزش به لحاظ ملزومات جایی ندارد که هیچ، تازه از ورزش هم منعشان میکنیم. چرا فکر میکنید تیراندازی ما عقب میافتد؟ برای اینکه همین که بچه ما چاقو را برمیدارد می ترسانیمش و میگوییم دست نزن. ما در مدرسه میخواندیم که علی کنار حوض نرو میافتی در حوض و غرق میشوی. تا بچهمان تکان میخورد میگوییم ندو. ما ورزشهای مادر را که دو میدانی و شنا است از دست میدهیم. آلمانیها بچه را در آب به دنیا میآورند که همان زمان که به دنیا آمد در آب دست و پا بزند و خب ما به آنها نمیرسیم. کجا وقتی بچهای را میبریم مدرسه که ثبتنام کنیم او را آزمایش میکنند و ابعاد جسمیاش را اندازه میگیرند که ببینیم چقدر با استانداردها مطابقت دارد؟ خدا را شکر الان تنبلی چشم را اندازهگیری میکنند چون میگویند بعدا آسیبهای جدی وارد میکند. جسم هم همین است. شما بروید کفش و پاها را نگاه کنید ببینید اگر 90 درصد جامعه ما راه رفتن درست را بلد بود. خب اینها را کجا باید یاد بگیرند؟ تعادل یک بچه و درست راه رفتن و درست دویدن را کجا باید به او یاد بدهیم؟ ورزش ما مظلوم است. خدابیامرزد امیرکبیر را که ما ورزش مدرنمان را از ایشان داریم. همین دبیرستان دارالفنون و ورزشهای سوئدی که اتریشیها به ایران آوردند.
*پس چرا اسمش سوئدی است؟
به دلیل این که رسم نظامیهاست. این ورزش نظامی است. ارتش الان مظلوم شده است ولی گاهی در این جشنها که میگیرند هنوز آکروبات را دارند ولی در جای دیگر نداریم. چند وقت پیش نیروی انتظامی که آقا داشت بازدید میکرد آکروبات را دیدم که داشتند. آکروبات در مدرسه نظام دارالفنون امیرکبیر به ایران آورد.
در هر حال ما باید به عنوان یک اصل مهم و زیربنایی به ورزش بپردازیم، اگر توانستیم این کار را انجام دهیم آن زمان توقع هم داشته باشیم. نه در آموزش و پرورش ما که مهد ورزش است به آن پرداخته میشود و نه در خانوادهها. خانوادهها الان خیلی گرفتارند و در هر گرفتاری اولین هزینهای که از خانواده زده میشود ورزش است. میگویند گرمکن میخواهیم چکار کنیم؟ توپ را میخواهیم چکار کنیم؟ وقتی در سبد خانواده برایش هزینه نکنی، وقتی در جامعه هزینه نکنی و اگر هزینه هم بکنی تبلیغاتی باشد و عوامفریبی باشد همینطور میشود. بدبختی ما این شده است که الان بعضی وقتها در شهر اتفاقاتی میافتد که متاسفانه بنیادی برای ورزش نیست بلکه برای رای جمع کردن آینده است. بعد هم که مدیران را هر کسی را از هر جایی ماندیم میخواهیم یک پستی به او بدهیم، میگذاریمش مدیر ورزش. من حالا اسم نمیبرم ولی برای ریاست فدراسیون فوتبال آقای رئیسجمهور خواسته بود که چند نفر را آقای هاشمی پیشنهاد کنند که از بین آنها یک نفر انتخاب شود. گفتم این عزیز ما را هم اضافه کن، در این تقسیم پستها چیزی به او نرسیده حتما رئیس جمهور میگوید این باشد بعد هم به سر بیچاره بعدا منت میگذارد که به شما هم چیزی رسید. همین هم شد. پنج تای اول نه اما ششمی که ایشان بودند انتخاب شدند. با این که ایشان شخص لایقی هم بود ولی میخواهم بگویم ایشان را پذیرفتند چون جای دیگری به او نرسید. من اعتقادم این است که آقای سعیدلو معاون اجرایی بود، وقتی آمد سازمان نمره منفی گرفته بود، معاون اجرایی میرود معاون اول میشود و یک درجه پایین که نمی آید. نوعا همه انتخابها در این سالها به این صورت بوده است.
*ولی آقای سعیدلو یکی از معدود آدمهایی بود که خودش خواست که به ورزش بیاید و انتخاب کرد. معمولا هیچ جا را که گیر نمیآورند میگویند خب آقا حالا بیا برو اینجا. مثلا در مورد آقای علیآبادی و آقای مهرعلیزاده و غفوریفرد این اتفاق افتاده بود. فکر میکنم اگر برویم دوره خود آقای هاشمیطبا را بررسی کنیم ایشان هم خودشان اینطوری به ورزش آمدند. ولی سعیدلو آمده بود گفته بود که آقا من همین این را میخواهم یعنی آمده بود گفته بود اگر میخواهید به من پستی بدهید من را که دارید از این پست برمیدارید ورزش را به من بدهید.
آن زمان خیلی باید از او تشکر هم کرد که آمده یک جور ایثار کرده است و از یک وضعیت بهتری به وضعیت سختتری راضی شده است. اما آقای هاشمیطبا را من شاهد بودم که ایشان را آقای هاشمی رفسنجانی آورد چون در مرکز توسعه صادرات در سطح کار کردنش معاون وزیر بود که به معاونت ریاست جمهوری ارتقا پیدا کرد یعنی آمدند دنبالش.
*اما آقای هاشمیطبا هم در ورودشان اصلا پیشینه ورزشی نداشتند.
چرا دیگر قبل از آن رییس کمیته المپیک بود. آدم ورزشی قهرمان نبود اما ورزشی که اطلاعات ورزشی داشته باشد بود.
*آقای غفوریفر بیشتر ورزشی بودند.
نه به لحاظ قهرمانی در یک سطح هستند چون آقای هاشمی والیبالیست بود و آقای غفوریفر کشتیگیر. به لحاظ علم ورزش هنوز هم من دارم میگویم کسی بالاتر از هاشمیطبا الان نداریم. هم به لحاظ تاریخ ورزش، هم به لحاظ ورزش قهرمانی یعنی آقای هاشمیطبا روش تمرینی را که ارائه کرده بود آقای خادم یک بار به من گفت اگر این روش تمرین را زمانی که من جوان بودم در باشگاه برای تمرین انجام میدادم یک امتیاز به کسی در کشتی نمیدادم. آقای هاشمیطبا چنین درجه علمی را دارند. از لحاظ کار هم که ایشان تجربه صنعت، نساجی، سینما، تئاتر، تلویزیون و بازرگانی دارد اما مهمترین مسئله برایش ورزش است. همین الان هم اگر کاری ورزشی از ایشان بخواهیم میپذیرد.
*حالا اگر اجازه بدهید چند سوال درباره شرایط الان بپرسم. این بحثی که درباره تغییرات فدراسیونها در شرایط فعلی داشتیم به نظرتان ضربه میزند یا نه با وجود این که یک سال به المپیک مانده است؟
به نظر من لطمهاش را زد. حالا این مهم است که باید ببینیم که زمان داریم جبران کنیم؟ من به نظرم میرسد که برای این تغییرات یکی از وظایف اصلی کمیته ملی المپیک این است که در این فاصله باقی مانده زمان یک برنامه جبرانی بگذارد که آن عقبماندگی ما را جبران کند. اگر برنامه جبرانی نوشتند و اجرا کردند تاثیراتش از بین میرود اما اگر نه نکردند ما در المپیک میتوانیم شاهدش باشیم.
*پیش بینی شما چیست؟ به نظرتان این کاروان موفق میشود؟
من فکر میکنم الان ما به لحاظ جوهره اصلی که داریم ما جواب میگیریم مگر اینکه مدیریتمان خیلی ضعیف عمل کند. خودتان الان شمردید که پتانسیل ما چقدر وجود دارد.
*اقلا شش مدال طلا.
به نظر من پتانسیل 10 تا را داریم.
*در کشتی حداقلی حساب کردیم. در فرنگی دوتا حساب کردیم درحالی که خود بنا میگوید چهار تا طلا میگیرم. در آزادمان ما غیر از صادق گودرزی، تقوی هم شانس طلا را دارد و یزدانی هم در حد طلا است. وزنهبرداری را هم یکی حساب کردیم در حالی که رستمی میتواند در حد طلا باشد.
ما الان همین برنامه جبرانی را داشته باشیم پرتاب دیسک طلایش برای ما است.
*مهم ترین مدال طلای تاریخمان اگر به دست بیاید همین است، یا حتی مدال به دست بیاید.
بله همینطور است، این خیلی برای بعد ما تاثیرگذار است چون جامعه دومیدانی هم مدال بیشتری دارد و هم ورزش مادر است اگر ما اینجا مدال المپیک به دست بیاوریم شما بعد نگاه کنید که انتشار پیدا کند و شیوع پیدا کند ببینید چه میشود.
*ولی حتی میبینیم برای چنین قهرمانی تا میتوانند ضربه میزنند!
آقای غیاثی را یادم هست به قدری آکواریومی نگه داشتیم که در بازیهای آسیایی مدال طلا گرفتیم. اولین بارهم ما از دو و بیست رد شدیم و ایشان به دو و بیست و یک رسید. خب ایشان الان شرایطش فقط این است که باید برنامه بگذاری و تامین کنی که به آن رکوردش برسد و میرسد. به لحاظ فیزیکی، روحی، جسمی پتانسیل دارد و طلا در چنگش است مگر اینکه ما با برنامهریزی غلط از چنگش دربیاوریم.
*حتی اگر یک برنز هم برای ما بگیرد شاهکار کرده، درست است؟
بله با این وضعیت برنزش هم شاهکار است اما با وضعیت علمی طلایش طلای نابی است.
*این بحث را اینجا نگه داریم. الان سوالم این است که این بحثی که آقای یزدانی خرم راجع به جریانات انحرافی انتخابات مجلس و اینطور بحثها مطرح کرده بودند به نظر شما درست است؟ این موج تغییرات درست است؟
من این را قبول ندارم. اینکه بالاخره در یک جامعه مسائلی وجود دارد و بهرهبرداری سیاسی از آن میکنند وجود دارد اما اینکه مطلقش کنیم را قبول ندارم یعنی اگر که زاویه دید ما سیاسی باشد آقای خطیب هم همان دیدگاه را دارد. بدنه ورزش مدیر سیاسی را نمیپذیرد البته اگر سیاسی برخورد کند، اما اگر ورزشی و دلی و عشقی برخورد کند او را می پذیرند. من اینطوری نگاه نمیکنم اما متاسفانه ورزش هم جولانگاهی شده است برای این تفکرات.
*در یک دورهای طیف شما وارد ورزش شدند که همه مدیران اقتصادی میانه بودید. حالا شما را نمیدانم که ورزش در دوران جوانی انجام میدادید یا نه؟
در حد قهرمانی یک بار سوم استان در رشته وزنه برداری شدم.
* پس وزنهبردار بودید. اما سوال من این است که آیا این 25 - 20 سال کافی نبود برای نسل شما که یک تغییراتی انجام شود؟
اگر بخواهم شفاف عرض کنم باید بگویم ما چسبیده به ورزش بودیم. در همان زمان برای خودمان یک برنامهای تدوین کردیم که چگونه بتوانیم ورزش را به اهلش بسپاریم. با علی مرادی یک کاری را شروع کردیم و یک دوره مدیریت و مربیگری ویژه روز را با کاناداییها قرارداد بستیم، آمدیم و این مدیریت راهبردی در ورزش را از طبقه پایین شروع کردیم به آموزش که این مدیریت هفت دوره داشت.
خوشبختانه آقای علی مرادی جواب داد و بعد رسید به امیررضا خادم، آقای مرادی که در شنا بود و یواش یواش رفتیم به سمت تخصص گرایی. اینها دوره مدیریت را دیده و دانشگاهی بودند. علیرضا دبیر را خدا خیر بدهد کار خیلی بزرگی کرد. روزی که قهرمان المپیک شده بود گفتند چه میخواهی؟ گفت اجازه بدهند من بروم دکترا بگیرم. این روز آغاز تحول علمی ورزش ما بود. جامعه همیشه فکر میکرد که قهرمان با تحصیلات فاصله دارد اما دید قهرمان المپیکش دارد میگوید اجازه بدهید بروم دکترا بخوانم. خوشبختانه در آن مدیریت هشت ساله دانشکدههای تربیت بدنی و ورزش از هفت هشت تا به رقم بالای صد تا میرسد.
*البته شما هم در آن خیلی نقش داشتید. میخواهم بگویم اگر با آقای دکتر قدیمی که از بستگان نزدیک شماست تعامل نداشتید ورزشکاران وارد نمیشدند.
به قول شما این هم یک عامل است. همین که ما آمدیم گفتیم قهرمان با تخفیفاتی برود دانشگاه برای رشتههای ورزشی چون قهرمان بود دیگر، البته کنکور را میدادند ولی به اصطلاح در گزینش قرار نمیگرفتند، گفتیم رشتههای دیگری هم اگر خواستند بروند یک درصد تخفیفی داشتند مثلا بیست درصد مشابه خودشان را امتیازاتی داشتند.
*این که حسین رضازاده الان لیسانس دارد کم اتفاقی نیست در این مملکت.
آن دیگر استثناست! این را عنایت بفرمایید میبینید خوشبختانه کار به جایی میرسد که مثلا دانشگاه تهران دکترای مدیریت تربیت بدنی ارائه میدهد که کار کوچکی نبود. پس از آن طرف قهرمانان بدون کنکور میروند دانشگاه و از طرف دیگر دکترا هم وجود دارد پس برای این قهرمانان راه هموار شده است که تا سطح بالای مدیریت بیایند.
*ما الان 50 – 40 دکتر ورزشی داریم که ورزشکار قهرمان بودند. به عنوان مثال مجید خدایی که فوق لیسانس دارد و کاندیدای مجلس شده است.
یا مثلا همین علیرضا دبیر که دکترای مدیریت دارد یا رسول خادم که دکترای علوم سیاسی دارد. اگر بخواهیم بگوییم خیلیها هستند.
*الان محمود میران فوق لیسانس دارد، آرش میراسماعیلی فوق لیسانس دارد و در حال گذراندن دوره دکتری است به نظرم. غلام محمدی فوق لیسانس دارد، کوروش باقری دارد دکترا میخواند.
خود همین کوروش باقری را ببینید چقدر در وزنهبرداری موثر بوده است. اصلا اگر او نبود رضازاده نمیتوانست وزنه بزند، آنقدر که او در تحریک رضازاده موثر بود.
بعد ما این انتقال را شروع کردیم. این مهم است که شما خودت با دست خودت اختیاراتت را از دست بدهی. کاری که ما کردیم این بود که انتخابی کردیم و در انتخابی کردنش گذاشتیم لیسانس تربیت بدنی، قهرمان و ... یک شرایط گزینش برایش نوشتیم که در حقیقت آدمهای غیر ورزشی به این سادگی نتوانند بیایند کاندیدای ریاست فدراسیونها بشوند. سابقه مدیریتی، تحصیلاتی و ... یعنی شرایط احراز را به سمت آنها بردیم. نمونهاش را هم داشتیم و داشت جواب میداد. وزنهبرداری که مطلق جواب داد. آقای امیررضا خادم کار کارستانی کرد یعنی علاوه بر بحث قهرمانی به لحاظ مدیریت اقتصادی خیلی خوب بود. من یادم است آن روزی که ایشان فدراسیون را تحویل گرفت هشتصد میلیون تومان بدهکار بودیم، در دوره مدیریت ایشان افزایش چشمگیری در بودجه فدراسیون نداشتیم و وقتی تحویل میداد هشتصد میلیون تومان پول در حساب فدراسیون بود. یعنی هشتصد میلیون تومان بدهی داده بود و هشتصد میلیون هم موجود بود. این کار شاهکار بود. دیدیم داریم جواب میگیریم ولی عمر مدیریتی کفاف نداد. فرض کنید الان آقای باباخانی دو میدانی فوق لیسانس دارد و اگر با او صحبت کنید میبینید که آن موقع رفته در آب نمک بخوابد که بیاید در میدان. آدمهای دیگری مانند آقای سجادی هم بودند که باشگاه داری هم کرده بود. ما رفته بودیم به آن سمت که متاسفانه دیگر آن تغییرات ایجاد شد و اساسنامه دست خورد.
*اگر بخواهیم بگوییم بزرگترین ضربه را در روسای سازمانها چه کسی به ورزش زده است بین آقای علیآبادی و سعیدلو و مهرعلیزاده شما کدام را نام میبرید؟
متاسفانه آقای مهرعلیزاده. یعنی من نمیدانم در آن زمان چرا این جو به وجود آمد که هم شورای شهر تهران را تحمل نکردیم و منحل کردیم، دومی در ورزش بود و سوم در کشاورزی که بحث تشکلی داشتیم که آن هم از انتخابی به انتصابی سوق داده شد.
*آقای مهرعلیزاده میگوید که شما نقطه مثبت این قضیه را نمیبینید که من چرا این اختیار را گرفتم. ایشان میگفت من این اختیار را به رییس سازمان دادم ولی نه به این دلیلی که ازش استفاده کند بلکه برای این که اگر زمانی یک رییس فدراسیونی ناخلف درآمد و خواست جزیرهمانند عمل کند بیاید جلوی آن را بگیرد.
قرار این بود و اساسنامه میگوید که فدراسیون بالاترین مرجع است خب این یعنی جزیره است. ما آمده بودیم گفته بودیم ما دخالت نکنیم و دولت مدرن یعنی دولت حداقلی. همه جای دنیا این رسم است. ما هم گفتیم این مدیریت مدرن تربیت بدنی این است که یک مدیریت حداقلی داشته باشیم و تمام این مسائل را به اهلش بسپاریم و برگردانیم به خودش و بتوانیم توسعه را انجام بدهیم. آن زمان توسعه نداشتیم من اگر قرار بود که تمام مدت فکرم در فوتبال و کشتی باشد که توسعه نمیشد پیدا کرد. وگرنه بله مثلا همان زمان آقای صفایی یکبار به این لحاظها حرف گوش نمیکرد من باید برش میداشتم؟ بار بزرگ فوتبال را از دوش من برداشته بود و من از او ممنون هم بودم و فوتبال را سلامت کرد که خیلی مهم است. من چند بار این جمله را گفتم که ما در فدراسیون فوتبال صفایی فراهانی مثل آمریکا هستیم، هیچ غلطی نمیتوانیم بکنیم! این حرفها را میزدیم ولی خوشحال هم بودیم که صفایی بار فوتبال را از دوش سازمان برداشته بود و ما هیچ کاری به فوتبال نداشتیم.
یک روز آقای عابدینی و آقای ملاحی، این دو بزرگوار را اتحادیه باشگاهها به عنوان نماینده فرستاده بود. ما هم در اساسنامهمان نداشتیم، نماینده باشگاه داشتیم ولی آن موقع اینها اتحادیه مدیران باشگاهها بودند. اینها آمده بودند و نامه هم آورده بودند. دیدیم خیلی زشت است که ما بگوییم نه ما شما را نمیشناسیم. من رای خودم را به آقای عابدینی دادم و فکر کنم آقای افشارزاده دبیر کل بود که من از ایشان خواستم رایشان را به آقای ملاحی بدهد. انتخابات هم برگزار شد. اتفاقا کاندید باشگاهها آن روز آقای پهلوان بود. رای هم نیاورد. من دیدم آقای عابدینی به صفایی رای داده، گفتم: امیر جان! چطور به صفایی رای دادی؟ گفت: من دیدم شما به عنوان مجمع نظرتان آقای صفایی است بعد هم حساب کردم دیدم حضور آقای صفایی به نفع فوتبال است و رای را به او دادم. این یک راه است، یک راه دیگر هم هست که ما آنجا شمشیر میکشیدیم. ما به این جمله اعتقاد داشتیم و هنوز هم داریم به این جمله از زرتشت که میگوید جهل تاریکی است، برای از بین بردن تاریکی نور روشن کن شمشیر نکش، تمرکز قدرت شمشیر میآورد نور را میبرد. وقتی من قادر باشم ازل کنم ازل میکنم دیگر و بعد هم توجیه میکنم.
*آقای مهندس فائقی وقتی که میرویم به آن دوره و بررسی میکنیم میبینیم یک اسمی برای شما گذاشته بودند به نام معاون گل و بوسه و استقبال. یکسری از روزنامهها هم مینوشتند و به دلیل این بود که شما تقریبا هر جایی دعوا میشد می آمدید میگفتید که نه هیچ مسئله ای نیست همه چیز مرتب است و آرام است که میشد در واقع یک مدیریت دسته گلی و حل اختلافی. خودتان درباره نقشتان میگویید؟
این یک اصل در مدیریت است که معاون جاده صاف کن است و باید برای نفر اول که مدیر است جاده صاف کند. یک بحث دیگری هم که هست این است که یادم میآید که کمیته ما در المپیک سیدنی آقای طلایی حریف تمرین نداشت و من داشتم با او تمرین میکردم و همینطور به اندازهای که بلد بودم او را ماساژ میدادم که آماده شود و برای کشتی برود. یکی از مسئولین المپیک در گوشم گفت آبروی هرچه مدیر است بردی، در شان مدیر است که بالا بنشیند. اما گفتم مرد حسابی این حریف تمرین ندارد، ما هم که به لحاظ مادی انقدر هم بودجه نداریم که برایشان ماساژور بگیریم. بعد هم که میگوییم استقبال، از آنها که استقبال نمیکردم بلکه از خودم استقبال میکردم. من معاون ورزش قهرمانی بودم، هر قهرمانی که میآمد معاونت من را داشت مقتدر میکرد. من اصلا بودنم برای آنها بود. قهرمان نباشد معاون ورزش قهرمانی به درد چه میخورد؟
*فکر کنم یکی از تلخ ترین اتفاقاتی که آن زمان افتاد این بود که ورزشکار خانم فرستادیم ولی مربی نداشت آن ورزشکار و فقط نماینده حراست با او رفته بود.
بله متاسفانه. البته رفتن او که خیلی داستان دارد.
*اولین بار بود که یک خانم را فرستاده بودیم؟
نه قبلا هم ورزشکار خانم فرستاده بودیم اما اولین بار بود که یک خانم پرچمدار میشد. من در تمام طول مدیریتم دو بار با تیمها رفتم هر دو بار هم استرالیا بود. یکبار با فوتبال رفتم و یک بار هم المپیک سیدنی. در فوتبال بود که فهمیدم سرمان خیلی کلاه میرود یعنی افراد اضافی خیلی بیشتر از خود ورزشکاران هستند. یادم است که آقای کریم باقری از بازی رفت یا برگشت عربستان برگشته بودند، گفت توروخدا یک کاری بکنید ما برای غذا خوردن باید جا پیدا کنیم آنقدر که اینها میآیند که نمیدانیم باید چکار کنیم. در سیدنی دیدم که دقیقا همین است. یک بار ساعت دوازده شب بود که معلوم شده بود میرویم آقای ذوالفقارنسب گفت این شخص با تیم نیاید. گفتیم چشم. ما هماهنگ کردیم ایشان با تیم نیامد. یک روز در دبی توقف داشتیم و از آنجا رفتیم استرالیا همین که داشتیم از سالن خارج میشدیم دیدیم همان شخص که گفتیم نیاید، دارد ما را صدا میزند و جلوتر از ما آنجا بود. یعنی میخواهم به شما بگویم که این مسائل بود.
*یکی از شاهکارهایی هم که انجام دادید این بود که رییس فدراسیون را نبردید دیگر!
من اصلا نمیدانستم میروم، شب متوجه شدم که میروم و انگار جلوتر این بحثها شده بوده است. خدا میداند که من اصلا قبل از آن نمیدانستم که من باید با تیم اعزام بشوم. اخیرا هم دیدم که آقای مصطفوی یک جاهایی گفته است که مقامات بالا گفته بودند که آقای مصطفوی نرود. که رفتم به او گفتم که مقامات بالا میشد من و آقای هاشمیطبا و ما که این را نگفتیم، که گفت نه شما نبودید. هیچ یادم نمیرود که در سیدنی من از این آی دی کارتهای ویژه دو تا از گردن دوستان برداشتم که بهتر است بگویم کندم و الان هم شرمنده آنها هستم که این دو تا را ما لغو بکنیم و دو تای دیگر بگیریم برای آدم های خودمان. عزیز دیگری بود که یک سال دیگر در المپیک که همه هم قسم شدیم که این نرود اما باز هم جلوتر از همه آنجا بود.
*قضیه پرچمدار شدن لیدا فریمان را نگفتید.
متاسفانه مربی او آن زمان ممنوع الخروج شد ولی خود رفتن لیدا فریمان به سختی انجام گرفت. مجوز گرفته شود که ایشان برود پرچم دار شود خیلی سخت بود.
*ولی خیلی بازتاب مثبتی داشت و آزادی زنان ایرانی که حق رای و حق ورزش و ... دارند در دل آمریکا به همه نشان داده شد.
بله اما متاسفانه اصلا به ایشان مهلت ندادیم به برنامهاش برسد و بلافاصله او را برگرداندیم. انصافا ایشان هم برای ما مردانگی کرد و بهتر است بگوییم زنانگی کرد. بسیار خانم مودب و متینی بودند و با این که همانجا پیشنهاد داشت که بماند و ادامه تحصیل هم بدهد ولی چون احتمال داده بود که برداشت سیاسی میشود آمد و دوباره رفت.
*چیزی که خیلی قشنگ است و میتواند خاطره انگیز باشد روز کسب اولین مدال طلای المپیک است. حقیقتش این است که یک جورهایی طلسم شده بود که مدال طلا بگیریم، قبلش باید عباس جدیدی اولین طلا را میگرفت که حقش هم بود. این ترس چطور ریخت برای بچهها؟
من آن جا نبودم اما میخواهم بگویم که آن روز تیم کشتی ما بهترین تیم تاریخ بود. متاسفانه یک اختلاف داخلی آنجا به وجود آمد، تیم دو دسته شد و همین تیم ما را نابود کرد. ما آن سال آنجا باید چهار مدال طلا میگرفتیم نه یک طلا، یک نقره و یک برنز. به یک مساله داخلی برخوردیم و هنوز که هنوز است فکر میکنم که یکی از چیزهایی که آقای برزگر را همیشه آزار میدهد همان اختلافی بود که آنجا به وجود آمد و آن دو دستگی که به وجود آمد. عزم آن روز تیم ما جزم بود برای همین مدال هایی که میگویم. این دو دستگی باعث شد که ما مقداری غافل شویم و از روش و تمرینی را که باید ادامه میدادیم غافل شدیم و بچه ها افت پیدا کردند وگرنه ما باید جلوتر آن طلا را میگرفتیم. بهترین تیم تاریخ کشتی ما بود آنروز اما چی شد که اینطوری شد؟ مثلا مهربان بازی برده را باخت. اصلا بهترین وضعیت را آن روز داشتیم و تیممان خیلی تیم قشنگی بود.
*آن اتفاقی که افتاد و شما طلا گرفتید چقدر در رشد ورزش ایران تاثیر داشت؟ فکر میکنم در حقیقت دروازه پیشرفت ورزش ایران شد.
اگر خاطرتان باشد ما یک مراسمی داشتیم که سالانه برگزار میکردیم مراسم تجلیل از قهرمانان که هنوز هم هست. تصویری نشد ولی باز هم آنجا هم رسول، هم امیر و هم علیرضا از آقای هاشمی رفسنجانی رییس جمهور درخواست کردند که ادامه تحصیل بدهند. این استارت قهرمان ها از آنجا خورد که رفت و در شورای انقلاب فرهنگی تصویب شد. قبل از آن زیاد محکم نبود اما از آنجا محکم شد. بعد هم که برای ورزشکارانمان بحث نشان پیش آمد موقعیت بالاتر و این مسائل. بعد هم جوایز، من یادم هست که در یکی از این بازی های آسیایی گفته بودیم که پیکان میدهیم. یکی از قهرمانان کشتی ما قهرمان آسیا که شد طوری خوشحالی کرد که یعنی ماشین را گرفتم. این باعث شد که در جامعه بپیچد که بالاخره تحصیلات و حمایت های مادی دارد. خلاصه از فردای آن روزی که مراسم قهرمانان هم پخش سراسری از شبکه سه داشت همه از فردایش دست بچه هایشان را گرفته بودند و صف کشیده بودند که بچه شان را در یک رشته ورزشی ثبت نام کنند. برای ما خیلی خوب و قشنگ بود مخصوصا چون آمریکا بود و انعکاس خبری بالایی داشت. در جامعه مدیریت هم مقداری ما را به لحاظ مدیریت اقتصادی تحویل گرفتند و مصوباتی شد که به لحاظ اعتباری توانستیم مقداری خودمان را تکان بدهیم.
*مخصوصا این که پرچم ایران در آمریکا به اهتزاز درآمد خودش خیلی خوب بود.
بله نقطه شکوفایی ورزش قهرمانی است. چون اگر خاطرتان باشد قبل از آن ما متهم شده بودیم که خواب آمریکا را میبینیم و یک تیم کشتی که فرستاده بودیم آمریکا متهم شده بودیم که آب آمریکا را خوردیم و از این مسائل ولی دیگر آنجا این بت رفتن به آمریکا شکسته شد. امروز مسالهای نیست ولی آن زمان مخالفتهایی میشد.
* شما چندین اظهار نظر کردید و در یکی از آنها یک مقدار تاریخ ها را جابجا گفته بودید. سر این که گفته بودید سر دربیها میگفتند بازیها مساوی بشود یک بازی را مثال زدید که سه هیچ بوده که یک بازی پیروزی که خداحافظی فرشاد پیوس بوده، و مساوی کردند شما گفتید من بین دو نیمه رفتم گفتم پرسپولیسی ها گل نزنند و از آقای درخشان خواهش کردم که گل نزنند. درخشان و پرسپولیسیها هم همین را میگفتند ولی خب ما یادمان است که دو تا گل هم نیمه دوم خوردیم و بازی یک هیچ بود در نیمه اول.
نمیدانم شاید نقل این موضوع اشتباه بوده است چون تا جایی که یادم است سه چهار دقیقه آخر بود که من دخالت کردم. دخالت کردم اما نه در رختکن. حالا اخیرا هم برعکسش را آقای فتح الله زاده من را متهم کرده است برای چنین کاری. آنجا را یادم هست آقای پیروانی کاپیتان بود و در زمین اشاره ای کردم که بازی را آرام کنید. به آقای درخشان هم گفتم. آقای درخشان نگفت به خاطر حرف شما بلکه گفت چون آقای حجازی استاد من است. اما شما درست میگویید و بین دو نیمه نبوده بلکه اواخر بازی بود.
*خب اسم این دخالت سیاسی در تعیین نتایج فوتبال نمیشود؟ به آقای فتح الله زاده گفته بودید؟
ببینید یک جاهایی هست آدم هیجانی میشود و عقلش کار نمیکند و فکر میکند که باید دخالت کند اما همیشه هم در این دخالتها جواب مثبت نمیگیری مخصوصا در فوتبال بچه ها افرادی نیستند که بشود رویشان اثر گذاشت. من فکر میکنم آنجاها بیشتر خودم را خراب کردم تا اینکه در نتیجه اثر بگذارم. اما قبول داشته باشید که ورزش احساس را تحریک میکند و گاهی احساس بر آدم غلبه میکند.
*کلا در فوتبال غیر از آن قضیه جام جهانی 98 شما خیلی دخالت نمیکردید.
بعضی وقتها یک بازی های حساسی بود مثلا شما فکر کنید 20 تیر بازی داریم 18 تیر هم مسائلی در کشور به وجود آمده است، خب بازی حساس است و یادم هست که آن زمان شورای تامین میگفت که بازی اصلا برگزار نشود که ما میگفتیم نه. حتی یادم است که آن روز دو بار آقای هاشمیطبا به من از دولت زنگ زد که آقا این را تمام کنید چون مساوی شده بود و به وقت اضافه کشیده بود و فینال جام حذفی هم بود. بالاخره استقلال و پرسپولیس و اوج تماشگر هم بود. اینجاها قبول کنید که یک وقتهایی آدم اشتباه میکند و میآید به نوعی درست کند. من احساسم این است که احساسی شدن ها در ورزش همیشه وجود دارد. مثلا در همان استرالیا اگر خاطرتان باشد من وسط زمین داد میزدم که خداداد به حضرت عباس این حق ما بود. خب این احساس است دیگر، در حالت عادی که آدم این کار را نمیکند. یک موقعی هم شده است که فدراسیون کشتی انتخابات داشت عصبانی شدم بلند شدم مثلا گفتم بروید بابا و ... که دوربین هم فیلم گرفت. به هر حال اینها پیش می آید و آدم اشتباهاتی هم دارد.
*میخواهم راجع به بازی ایران و آلمان شفاف صحبت کنیم. شما البته فکر کنم آن زمان نبودید و در فوتبال هم دخالت نمیکردید.
من نه تهران بودم.
*آقای هاشمیطبا هم نبودند؟
ایشان رفته بودند جام جهانی اما آن روز بازی حضور داشت یا نه را یادم نیست.
*واقعا این چیزی که بچه های تیم ملی میگویند صحت داشت؟
فرودگاه که ما رفته بودیم استقبال، اولین جمله ای که استاد اسدی با عصبانیت به من گفت این بود که وقتی به ما میگویند دفاع کنید همین میشود. جمله اولی که آقای استاد اسدی در فرودگاه به من گفت همین بود که به آنها گفته اند سعی کنید کم گل بخورید. این بوده است ولی من فکر میکنم با آن حرکاتی که کلینزمن از خودش نشان داد که داشت تور را پاره میکرد، من فکر میکنم آنها فکر میکردند میبازند. یک نظر دیگر هم دارم که ای کاش همان موقع کلینزمن را میبردند برای آزمایش دوپینگ، او حتما دوپینگ کرده بود چون یکی از علائم دوپینگ همین هیجانی شدن بیش از حد است.
*درست میگویید. نمونهاش همان گل مارادونا به نیجریه است در سال 1994 که بعدش چنین واکنشی نشان میدهد و دوپینگ او ثابت شد. راستی استاد اسدی فامیل شماست؟
خیلی جالب است که خود آقای استاد اسدی این را به من میگفت که همه پول بادآورده دارند ما هم دایی بادآورده داریم. دایی گفتن در بین آذربایجانیها خیلی رواج دارد. من مدتی در تبریز کار کردم و پدر محترم ایشان هم آنجا بودند و او هم به فوتبال علاقمند بود و فوتبال را هم دوست داشت و سر تمرینها هم میرفت و من او را میشناختم.
*از بین رفیقهای شما دو نفر خیلی مظلوم واقع شدند و به حقشان نرسیدند یکی استاد اسدی و دیگری ابراهیم تهامی. شما فکر میکنید دلیلش چه بود؟
واقعیت این است که آن زمان که ما خیلی امکانات نداشتیم مثلا در استرالیا وقتی برنده شده بودند خیلی شاهکار کردیم و به هر کدام 300 دلار دادیم.
*ولی وقتی به تهران برگشتند به آنها خیلی چیزها داده شد که به اینها داده نشد مثلا مغازههای میلاد نور.
این اتفاق عمدی نبود بلکه به نظر من در آن شرایط بعضی از دوستان یا مثلا آقای استاد اسدی با توجه به گل ژاپن و آن مباحث خیلی در لیستها نمیرفت یا مثلا آقای تهامی که در یکی دو تا بازی بود، یک مقدار هم کمرویی خودشان و یک مقدار سر و صدای آن زمان باعث این اتفاق شد که اینها مظلوم واقع شوند.
43 43
نظر شما