محمدجواد محمدحسینی : شامگاه جمعه، ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ در خانۀ «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس، نشستی با عنوان «ابعاد انسانی در تحول جوامع؛ نظریۀ توانمندیها و نظریههای توسعه» با سخنرانی علی مرشدیزاد، نویسنده، مترجم و استاد علوم سیاسی برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، دکتر علی مرشدیزاد، دانشیار رشتۀ علوم سیاسی دانشگاه شاهد است. او افزون بر مقالات متعدد، کتابهایی چون جنبشهای اجتماعی و از بسیج تا انقلاب تألیف چارلز تیلی را ترجمه کرده و کتاب روشنفکران آذری و هویت ملّی و قومی نیز تألیف خود او است. اکنون نیز مشغول ترجمۀ کتابهای مارتا نوسباوم است. سخنرانی او در مورد نظریههای توسعه در سه بخش انجام شد و در هر بخش حضار سوالاتشان را از وی پرسیدند.
این نشست مانند دیگر نشست جمعه شبهای خانه گفتارها، با تلاش و برنامهریزی مجید تفرشی تاریخنگار و موسس خانه گفتارها و مدیریت و اجرای محمدرضا مهاجر روزنامه نگار انجام شد. خلاصهای از سخنرانی علی مرشدیزاد به شرح زیر است:
***
من مدتی است آثار مارتا نوسباوم (Martha Nussbaum)را ترجمه میکنم. نوسباوم فیلسوف نوارسطویی آمریکایی و استاد دانشگاه شیکاگو است. حقوق زنان، فسلفۀ یونان باستان، حقوق حیوانات، فلسفۀ روم باستان، فلسفۀ آموزش و پرورش و فلسفۀ سیاسی از موضوعاتی است که نوسباوم به آن پرداخته است. او از شاگردان رالز (John Rawls) بوده و عضو کمیتۀ مطالعات آسیا و عضو برنامۀ حقوق بشر است. از جمله آثار وی، کتاب مرزهای عدالت است. او در این کتاب میگوید چندین چیز از دید رالز در باب عدالت پنهان مانده است یا چهارچوب او بر مبنای نظریۀ قراردادهای اجتماعی اجازه نداده رالز این موارد را در نظر بگیرد: حقوق ناتوانان (جسمی یا فکری)، حقوق حیوانات، حقوق بیگانگان (عدالت در مرزهای ملی تعریف شده است، حال آنکه هر انسانی حقوقی دارد، ولو بیگانه باشد). از آثار دیگر او میتوان به کتابهای نه برای سود (در اهمیت علوم انسانی) و سلطنت ترس اشاره کرد.
کتابی که من برای جلسۀ امشب به آن تکیه دارم، کتاب خلق توانمندیها است. توانمندیهایی که نوسباوم به آن میپردازد مشترک با آمارتیا سن (Amartya Kumar Sen) است؛ اما نوسباوم با جزئیات بیشتری آن را بررسی کرده است. توانمندیها نقد یا تکملهای بر رویکرد توسعه است.
نقد نظریههای توسعه
اگر توسعه را یک رویکرد در نظر بگیریم که باعث آزاد شدن انرژیهای طبیعی و صنعتی در خدمت پیشرفت جوامع شد، نقدهایی به آن وارد است. اولین نقد، یکسویه بودن آن بود که بیشتر ناظر به حوزههای اقتصادی بود. توسعه باید متوازن و همهجانبه باشد.
نوسباوم و آمارتیا سن نقد بعدی را به نظریات توسعه وارد میکنند: نادیده گرفته شدن ابعاد انسانی در توسعه. به بیان دیگر، در نظریات توسعه عدالت رعایت نمیشود. در مدل اقتصادی توسعۀ کنونی، معیار، تولید ناخالص سرانه است. این معیار البته مزیتهایی هم دارد؛ از جمله آسان و شفاف بودن. رشد اقتصادی گامی در مسیر درست است و کسی منکر رشد اقتصادی برای جوامع نیست. همچنین طبق نظریۀ «نفوذ ثروت از بالا به پایین»، افزایش تولید ناخالص داخلی موجب بهبود وضعیت طبقات پایین هم میشود. اما تحقیقات بعدی مشخص کرده است از جهاتی نظریۀ مذکور دچار ایراد است. مطالعات نشان داده که افزایش رشد اقتصادی، بهطور خودکار موجب بهبود زندگی طبقات پایین نمیشود و حوزههایی مانند بهداشت و آموزش، لزوماً بهبود پیدا نمیکنند. همچنین رشد اقتصادی با ظهور و ثبات آزادی سیاسی همبستگی ندارد؛ مانند چین.
بنابراین ایرادهایی به این رویکرد در توسعه (اینکه معیار، تنها تولید ناخالص سرانه باشد) وارد شد؛ یکی اینکه گفتند توسعه مفهومی هنجاری است و سنجش آن صرفاً با تولید ناخالص داخلی سرانه ممکن نیست. تولید ناخالص داخلی سرانه، فقط میانگین را در اختیار ما میگذارد و معلوم نیست چند درصد از مردم از آن میانگین برخوردار هستند؛ مانند رژیم آپارتایدِ آفریقای جنوبی که تولید ناخالص داخلی سرانۀ خوبی داشت، ولی اکثریت سیاهپوست آن دچار فقر و محرومیت بودند. ایراد دیگر این معیار آن بود که اجزای مختلف تشکیلدهندۀ زندگی را جمع میزند و عددی واحد به ما ارائه میدهد و برای ما مشخص نمیکند که در هر کدام از حوزهها چقدر پیشرفت صورت گرفته و چقدر مردم از حیث بهداشت، آموزش و ... بهرهمند هستند.
نوسباوم رویکرد فایدهگرایانه را هم مورد نقد قرار داده است؛ تفاوت رویکرد فایدهگرایانه با رویکرد توسعه در این است که رویکرد فایدهگرایانه به مردم اهمیت میدهد و کیفیت زندگی را بر اساس گزارش مردم دربارۀ احساسشان نسبت به کیفیت زندگی خودشان مورد سنجش قرار میدهد. جرمی بنتام (Jeremy Bentham)، بنیانگذار رویکرد فایدهگرایانه معتقد است هر کس را باید یک نفر شمرد؛ چه روستایی باشد و چه پادشاه. همه ارزش برابر دارند. همچنین فایدهگرایی میگوید «حداکثر رضایت یا فایدهمندی یا لذت برای حداکثر افراد جامعه». نقدی که اسکینر (Burrhus Frederic skinner) به این رویکرد دارد، این است که گاهی لذت اکثریت جامعه ممکن است به بهای نابودی اقلیت ناچیزی از جامعه باشد و طبق فایدهگرایی میشود یک نفر را فدای بقیه کرد. اما اگر بخواهیم انسانی به موضوع نگاه کنیم، همان یک انسان هم حتما ارزشمند است و باید او را نجات داد.
نقد نوسباوم به این رویکرد آن است که اولاً این رویکرد هم مثل رویکرد توسعه اجزای زندگی را جمع میبندد؛ اگرچه بجای ثروت، اینجا رضایت قرار میگیرد. به هر حال اجزای مختلف از هم تفکیک نمیشود. دوم، طبق این رویکرد اشکالی ندارد که در برابر اکثریت راضی، یک جمعی هم در فقر به سر ببرند. در شکل سیستماتیک ممکن است این رویکرد به دیکتاتوری اکثریت تبدیل شود. سومین ایراد این است که ترجیحها و رضایتها انعطافپذیری دارند؛ یعنی انسانها از لحاظ روانی یک سیستم تدافعی دارند و طبق این سیستم اگر به انسان کمتر غذا بدهند، انسان برای اینکه زندگی را برای خود میسر کند و مقاومت نماید، به خودش میقبولاند که همین مقدار خوب است و خودش را با وضعیت تطبیق میدهد.
انسان در محرومیت کوچک میشود و انتظاراتش پایین میآید. بعدها اگر چنین جامعهای را بخواهند رشد بدهند، محتاج زحمت زیادی است. ایراد چهارم این است که در نگاه فایدهگرایانه، رضایت به عنوان هدف در نظر گرفته میشود؛ حال آنکه، این وضعیت یا شرایطِ شخص است و حاصل فعالیت نیست؛ رضایت لزوماً چیزی نیست که بدست آورده شود و میتواند نتیجه باشد.
شرح نظریۀ توانمندیها
نوسباوم در کتابش ابتدا یک مثال را مطرح کرده است: زنی با جثۀ کوچک در اوایل دهۀ ۳۰ از زندگی خود، در احمدآباد، شهری در ایالت گجرات هند زندگی میکرد. شوهر او قمارباز بود و پول خانواده را صرف میگساری میکرد و هنگامی که آن پول تمام شد، وازکتومی کرد تا از مشوق نقدی فرمانداری ایالت گجرات که برای عقیمسازی در نظر گرفته بود، بهرهمند شود. بنابراین، آن زن فرزندی نداشت که برود کار کند و با توجه به اینکه زنان بدون فرزند در برابر خشونت خانگی آسیبپذیرترند، دچار مصیبت بزرگی بود. وقتی آزار و اذیت بیشتر شد، آن زن، شوهرش را ترک کرد و به نزد خانوادۀ خود برگشت. اما این شروع مشکلاتش بود؛ چون یک چیزی مثل مهریه یا جهیزیه به نام دوری وجود دارد که خانوادۀ عروس، علاوه بر خود دختر باید پول یا جواهراتی را هم در اختیار خانوادۀ داماد بگذارند.
بنابراین با این هزینه، اگر دختر طلاق بگیرد و برگردد، برایشان خیلی سنگین و گران تمام شده است. در آن جامعه زنان نیروی مولد نیستند و چون نیروی مولد نیستند، معمولاً سوء تغذیه دارند و در خانواده کمتر به آنها غذا داده میشود. آن زن وقتی به خانۀ خودش برگشت، پدر و مادرش فوت کرده بودند و فقط برادرانش بودند. برادران، او را پذیرفتند و در گوشهای از کارگاه یا مغازۀ پدرش جایی برایش در نظر گرفتند تا بتواند کار کند. در آنجا بهتدریج با انجمن زنان خویشفرما آشنا میشود و از آنها وام میگیرد و زندگیاش را سروسامان میدهد. به عبارتی آن زن یک نوع توانمندی بدست آورد. انجمن زنان خویشفرما با کمکی که کرد، توانست او را از خودکشی یا خودسوزی (سرنوشت خیلی از زنان هندی) نجات دهد.
نوسباوم با این مثال به سراغ نظریۀ توانمندیها میرود. طبق این رویکرد، ارزیابی مقایسهای کیفیت زندگی صورت میگیرد و به نظریهپردازی در باب عدالت اجتماعی اساسی کمک میکند. نوسباوم معتقد است این رویکرد میتواند عدالت را برقرار کند. مهمترین مسئلۀ مورد اشارۀ نوسباوم که برخی هم به عنوان نقد رویکرد آن را مطرح میکنند، در نظر گرفتن فرد است؛ یعنی تکتک افراد ارزشمند هستند و باید برای تکتک آنها تمهیداتی اندیشید تا بتوانند اجزا و عناصر توانمندی را کسب کنند.
نوسباوم به توانمندیهای ترکیبی اشاره میکند؛ مجموعهای از توانمندیهای درونی و ذاتی را به اضافۀ شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که در تأثیرگذاری یک توانمندی در جامعه دخیل هستند، باید در نظر گرفت. نوسباوم ده توانمندی را بیان میکند:
۱- زندگی؛ توانایی زندگی کردن تا پایان یک زندگی انسانی با طول عمر عادی، نمردن قبل از بلوغ یا قبل از آنکه زندگی فرد به زندگیای فرو کاهد که درخور زیستن نیست.
۲- سلامت؛ توانایی داشتن سلامت تولید مثل، داشتن تغذیۀ کافی، داشتن سرپناه مناسب.
۳- تمامیت جسمانی؛ توانایی حرکت آزادانه از جایی به جای دیگر. در امان بودن از حمله و تعدی خشونتبار مثل تجاوز جنسی و خشونت خانگی، برخورداری از فرصتهای کسب رضایت جنسی، حق انتخاب در موضوعات مربوط به تولید مثل (حاکمیت انسان بر بدن خودش)
۴- احساسات، تخیل و تفکر؛ توانایی بهره گرفتن از احساسات، تخیل کردن، اندیشیدن و استدلال کردن و انجام این امور به روشی واقعاً انسانی؛ روشی که با آموزش مناسب و کافی بدست میآید. از جملۀ آنها باسوادی، آموزش ریاضیات پایه و علوم تجربی است. توانایی استفاده از تخیل و اندیشه در ارتباط با تجربه و تولید آثار و رویدادهای دینی و ادبی و موسیقایی و مانند اینها به انتخاب شخص. شخص باید بتواند انتخاب کند چه مسیری طی کند و چه دینی انتخاب کند و چطور احساسات دینی و ایمان خود را ابراز کند. توانایی استفاده از ذهن خود به روشهایی تحت حمایت ضمانتهای آزادی بیان با توجه به هر دو بیان سیاسی و هنری، و آزادی انجام مناسک دینی. توانایی داشتن تجربیات لذتبخش و اجتناب از درد بیحاصل.
۵- هیجانات؛ توانایی دلبستگی به اشیاء و مردمی خارج از خود، دوست داشتن کسانی که ما را دوست دارند و از ما مراقبت میکنند و عزادار و اندوهگین بودن در فقدان آنها؛ بهطور کلی دوست داشتن، اندوهگین بودن و تجربه کردنِ حسرت و آرزومندی، سپاس و قدردانی، و خشم موجه. بنابراین انسان باید بتواند احساسات خود را بیان کند و مانعی از بیان احساسات از طرف جامعه و حکومت ایجاد نشود.
۶- عقل عملی؛ توانایی شکل بخشیدن به مفهومی از خیر و تأمل انتقادی در مورد برنامهریزی زندگی خود. این امر مستلزم وجود آزادی وجدان و مناسک دینی است. هر کس باید بتواند برداشتی از خیر داشته باشد و در جهت دستیابی به آن قدم بردارد. یک خیر ثابت و یکدستی از بالا به انسان القا نشود و جامعه، فرد را در صورت داشتن دیدگاههای متفاوت طرد نکند.
۷- پیوندجویی؛ توانایی زندگی با دیگران و برای دیگران، تشخیص و نشان دادن اهتمام به دیگر انسانها، وارد شدن به شکلهای مختلف تعامل اجتماعی، توانایی تخیل وضعیت شخص دیگر (تخیل نزد نوسباوم خیلی اهمیت دارد و در بحث از نظام آموزش علوم انسانی هم هدف را پرورش تخیل عنوان میکند؛ اینکه انسان بتواند خود را جای دیگران قرار دهد و خودمداری را کنار گذارد.) حمایت از این توانمندی به معنی حمایت از نهادهایی است که شکلهایی از پیوندجویی را به وجود میآوردند و نیز به معنای حمایت از آزادی تجمع و بیان سیاسی است. داشتن بنیانهای اجتماعی عزت نفس و عدم تحقیر؛ توانایی داشتن برای اینکه دیگران با شخص به عنوان موجودی دارای کرامت رفتار کنند.
«کرامت» هم نزد نوسباوم از اهمیت برخوردار است و او کتابی دارد در موضوع جهانوطنی؛ به این معنی که ما انسانها به صرف انسان بودن برایشان اهمیت قائل شویم. البته منکر ملیگرایی و مرزهای ملی نیستند، اما در ارزشگذاری، تنها انسانیت ملاک باشد، نه دین و جنسیت و ملیت. برای این مطلب شاهد دینی هم داریم. خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ …»؛ سخن از بنیآدم است نه مسلمین. پس دین اسلام هم بر کرامت ذاتی انسان صحه میگذارد. و یا در آیۀ دیگر داریم: «... مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعا …»؛ میفرماید نفس؛ نمیگوید نفس مسلمان. متأسفانه به این جنبههای دینی توجه نمیشود.
۸- گونههای دیگر؛ توانایی زندگی همراه با اهتمام به حیوانات، گیاهان و جهان طبیعت و ارتباط داشتن با آنها.
۹- بازی؛ توانایی خندیدن، بازی کردن و لذت بردن از فعالیتهای تفریحی.
۱۰- کنترل بر محیط پیرامون؛ این مسئله در چند حوزه است؛ در حوزۀ سیاسی، توانایی مشارکت مؤثر در انتخابهای سیاسی حاکم بر زندگی خود (البته در اینجا نگاه تکثرگرایی اهمیت دارد و باید تنوعی از گزینهها وجود داشته باشد) و حمایت از بیان و همکاری آزاد. در حوزۀ مادی، توانایی داشتن مالکیت، اعم از منقول و غیرمنقول و داشتن حقوق مالکیت بر مبنایی برابر با دیگران، داشتن حق اشتغال بر مبنایی برابر با دیگران، فارغ بودن از بازرسی و بازداشت بیدلیل. در حوزۀ کار؛ توانایی برای کار کردن به عنوان انسان با به کار بستن عقل عملی و ورود به روابط معنادار به همراه شناسایی متقابل با دیگر کارگران (حقوق انسان به رسمیت شناخته شود و بتواند در محیط کار با دیگران تعامل داشته باشد.)
تفاوت نوسباوم با آمارتیا سن این است که اگرچه هر دو به این توانمندیها اشاره کردند، ولی آمارتیا سن بهطور جزئی، موارد را نشمارده و بهطور کلی به توانمندیها اشاره کرده است. در عین حال نوسباوم میگوید آنچه گفته شده حداقلهاست.
نوسباوم در کتاب خود به زمینههای نظریۀ خود هم اشاره کرده است و دیدگاههایی از سقراط و خصوصاً ارسطو (کتاب سیاست ارسطو) را به عنوان پشتوانۀ نظریۀ خود ذکر کرده است. او به مکتب رواقیون هم پرداخته است. رواقیون به اعتقاد نوسباوم تأثیرگذارترین مکتب در تاریخ اندیشه محسوب میشوند. این مکتب، خیلی انسانی به مسائل نگاه میکند و یک نوع آرامش درونی برای جامعه خواستار است. بسیاری از چیزهایی که نوسباوم تحت عنوان توانمندی از آن یاد میکند، برگرفته از رواقیگری است.
آیا نظریۀ نوسباوم برای جامعۀ ایرانی کاربست دارد؟
به نوسباوم نقد شده که چرا پا را از فرد فراتر نگذاشتی؛ در حالی نیاز به ساختارها و نهادهایی است که بتواند این شرایط را تضمین کند. در پاسخ باید گفت نوسباوم در کنار ذکر توانمندیها، شرایط اجتماعی را هم لحاظ میکند و میگوید فرد در شرایط سیاسی، اجتماعی و محیط زیستی خاصی امکان رشد دارد و لذا وجود حکومتهای دموکراتیک ضرورت دارد. مثلاً در جامعۀ خودمان، بحث در مورد این توانمندیها خیلی ایدهآل است. در جامعۀ خودمان ابتدا باید بحث کنیم که اقتصاد هم مهم است و اگر اقتصاد دچار مشکل شود، خیلی طول میکشد که از این وضعیت نجات پیدا کنیم. حتی الان نوبت به توسعه هم نمیرسد! فعلاً باید بر اقتصاد تأکید شود. وقتی این اهمیت قبولانده شد، آنگاه باید گفت فقط شاخص تولید ناخالص داخلی را لحاظ نکنیم. شاخصهای دیگری را هم میشود لحاظ کرد تا عدالت اجتماعی و توسعۀ انسانی تحقق پیدا کند. این موضوع برای جامعۀ ما بلندپروازانه است، ولی آرمانی و دستنیافتنی نیست.
ما الان به دنبال همان رشدِ قرن نوزدهمی هم نیستیم، چه برسد به توسعه. از طرفی ما الان در دورۀ توسعه زندگی میکنیم. توسعه را باید پذیرفت؛ چارهای از پذیرش آن نیست؛ نمیشود فقط به اقتصاد توجه داشت و سایر جنبهها را نادیده گرفت.
خود نظریهپردازان توسعه میگویند توسعۀ ناموزون (فقط توجه به توسعۀ اقتصادی)، خیلی خطرناک است. نه تنها برای مردم، بلکه برای خود دولتها هم خطرناک است. زمامداران جهان سوم مرتکب این اشتباه میشوند. رضا شاه و محمدرضا شاه همین اشتباه را کردند. اگر مردم در رفاه اقتصادی قرار بگیرند، لزوماً خوش نیستند. نتیجۀ توسعۀ اقتصادی، بزرگ شدن طبقۀ متوسط است. جامعۀ توسعهیافته، جامعهای است که طبقۀ متوسطش بزرگ شده و طبقۀ فقیر در آن به حداقل کاهش یافته است. این طبقۀ متوسط وقتی بزرگ شد، مطالباتی دارد. طبق هرم مازلو، مطالبات اولیۀ انسانها مطالبات معیشتی است، ولی وقتی این مطالبه برآورده شد، انسان سراغ مطالبات بعدی از قبیل مشارکت و آزادی بیان و ... میرود. پس توسعۀ اقتصادی، درخواست برای توسعههای دیگر را هم به وجود میآورد، در حالی که دولت جهان سومی برای نیازهای دیگر زیرساختی فراهم نکرده است. اینجاست که بحران شکل میگیرد.
بعضاً اشکال میشود که چین هم همینطور است و در آن علیرغم رشد اقتصادی، جلوی مشارکت گرفته شده است؛ در پاسخ باید گفت وضعیت چین با ما متفاوت است. در چین، در مواجهۀ حکومت با قشر آگاه، ماجرای میدان تیانآنمن پدید آمد و سرکوب صورت گرفت. ولی جامعۀ ما از آگاهی برخوردار است و نمیشود گفت که شرایط، آن را محدود کرده است.
مشکل دیگر در جامعۀ ما این است که احساس میشود تعمدی وجود دارد که طبقۀ متوسط فقیر شوند؛ داشتههای طبقۀ متوسط از لحاظ اقتصادی گرفته شود و در طبقۀ پایین ریخته شود؛ در نتیجه خواستههای طبقۀ متوسط به خواستههای معیشتی تبدیل شود و باید به دنبال اقتصاد بِدَوَد. اما این کار هم تبعات دارد؛ طبقهای که در جامعه سازنده و تأثیرگذار است و جامعه و حکومت به آن تکیه دارد، طبقۀ متوسط نیرومند است که اگر ضعیف شود، گویی فرد دست خودش را بسته است. پس با یک معضل مواجهیم؛ اگر طبقۀ متوسط بماند و توسعه ناموزون باشد، مطالبات طبقۀ متوسط ممکن است کشور را به انقلاب ببرد و اگر این طبقه ضعیف شود، کل کشور دچار ضعف خواهد شد.
بنابراین نمیشود امروز فقط به دنبال پیشرفت رفت و فقط به اقتصاد پرداخت؛ زیرا با پیدایش آگاهی در جامعه، توسعۀ اقتصادی تنها، ناسازگاری پیش میآورد. از ابتدای قرن شانزدهم، وقتی ماشین چاپ اختراع شد، این معضل آگاهی برای همۀ جوامع به وجود آمد. در این شرایط نمیتوان آگاهی را از بین برد، بلکه باید خودمان را با این آگاهی سازگار نماییم، و الا دچار بحران میشویم. این مطلب را زمامداران ما هم بایستی روزی متوجه شوند. مردم را نمیتوان به گذشته برگرداند، بلکه خودمان را باید با سرعت به جامعۀ آگاه برسانیم.
بیشتر بخوانید:
سریع القلم: حل کوتاه مدت مسایل داخلی وابسته به ارتباط با جهان است / در محافل سیاسی و آکادمیک غرب سرمایه داری نقد می شود ما چنین روش هایی نداریم
با یک دوره ۱۵ ساله chaos مواجه ایم / ایرانیان در تاریخ ۱۶۴۰ میلادی به سر می برند/ در خلقیات، خیلی تفاوتی میان جامعه و حاکمیت نیست
سه سوال و تکمله بر انتخابات یازدهم اسفند ۱۴۰۲: اندیشههایی برای فردا
چه راهی برای ایران باقی مانده ؟ / فراخوان به نیروهای ایراندوست
آشوب یا توسعه؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای توسعه ایران چیستند؟ / امکان ایجاد «مساله مشترک» میان مردم و دولت چقدر است؟
216216
نظر شما