در ادامه سلسله گفتوگوهای عصر ایران با موضوع «تأثیر مدرنیته بر حوزه و زندگی حوزویان» این بار دیدگاههای حجتالاسلام محمدتقی فاضل میبدی چهرهنام آشنای حوزه و دانشگاه را جویا شدهایم و او از زاویه دیگری تأثیرات متقابل این دو بر هم را بررسیده است.
بحث ما درباره آثار و تبعات ورود مدرنیته بر حوزههای علمیه است؛ به ویژه در مسأله تغییراتی که با ورود مدرنیته در دروس حوزوی ایجاد شد. دیگاه شما را در این زمینه جویا میشویم.
- تا جایی که من در تاریخ ۱۷۰ سال اخیر ایران مرور داشتهام حساسترین دوره برای جریان روحانیت، دینداری و روشنفکری، دوران فتحعلی شاه قاجار به بعد است.
توضیح این که برخی از روحانیون فتوای جهاد داده بودند اما قشون ایران که بر اساس فتوای روحانیت وارد جنگ شده بود از روسها شکست خورند. برخی از متفکرین مملکت به این فکر افتادند که چرا ایران از روسیه شکست خورد؟
عباس میرزا آدم عمیق، روشنفکر و متفکری بود و فهمید که مشکل ما ناتوانی علمی، صنعت و تکنیک است. در اروپا دانش پس از رنسانس رشد کرده بود، اما در ایران آثاری از آن پیشرفت نبود.
یعنی تکنولوژی، پیشرفت و صنعت در ایران مشاهده نمیشد. از همان زمان یکسری افراد را برای تحصیل و یاد گرفتن تکنولوژیها به خارج اعزام میکنند که بیشتر دانش رزم و جنگ بود، چون اروپا مدتها قبل باروت کشف کرده بود که در ایران این چیزها نبود.
میتوان گفت که جریان روشنفکری از آن زمان آغاز شد. کم کم آثار آن به ایران میآید و روشنکفرانی مثل میرزا ملکمخان، فتحعلی آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف ،سیدحمال ،میرزاآقاخان کرمانی و دیگران درباره جریان روشنفکری ونوآوری مقالاتی مینوشتند و در روزنامههای خارج مثلا دراستانبول پخش و در ایران خوانده میشد. از آن زمان، روشنفکری از غرب به ایران بر سر مردم سایه میاندازد و طبیعی بودکه جریان روشنفکری که به کشور میآید، اثرات خاص خود را دارد.
در زمان قاجار از فتحعلیشاه به بعد سه تن از صدراعظمهای معروف و شخصیت های ترقیخواه به نامهای سپهسالار، امیرکبیر و امینالضرب میخواستند جریان نوسازی را حاکم کنند، لذا مدرسه دارالفنون تأسیس شد.
اینها برگهایی از درختهای مدرنیته بود که در ایران بر سر مردم میریخت یا بادی بود که وزیده میشد و طبیعتاً دینداران و روحانیون هم در ایران، حرکت و جنب و جوشی داشتند.
اینکه میگویم حساسترین جریان در تاریخ روحانیت، دینداری و روشنفکری از دوره فتحعلی شاه به بعد است، برای اینکه یکی از ثمرات ورود جریان روشنفکری، حاکمیت قانون بود، کتابی به نام "یک کلمه" از "میرزا یوسف خان مستشارالدوله" نوشته شد و حاکمیت قانون در تضاد با حاکمیت شریعت ـ که در دست روحانیت بود ـ قرار گرفت. این مسئله روحانیت را تکان داد و امیرکبیر هم میخواست محاکم شرعی را عرفی و دروس جدید را وارد دارالفنون کند تا عدهای درس بخوانند، در این وضعیت ، طبیعی بود که روحانیت بیتفاوت نماند.
اگر بخواهیم برخورد روحانیت یا فقیهان در مواجهه با جریان روشنفکری را شناسایی کنیم، میشود گفت که روحانیت چند دسته شدند. یک جریان از دستآوردهای مثبت غرب استقبال میکرد، از سید جمالالدین تا سید اسدالله خَرَقانی و شریعت سنگلجی، روحانیونی بودند که تا حدودی از قانون، مشروطیت و مدرنیته استقبال میکردند.
البته نه اینکه بگویند تمام دستاوردهای غرب درست است؛ مرحوم خرقانی که از قانون مشروطیت استقبال کرد، بعدها رسالهای علیه کشف حجاب نوشت. اینها میگفتند که ما باید برگردیم، اسلام را بازخوانی کنیم، قرآن را از نو بخوانیم و خرافات را از اسلام محو کنیم. مرحوم خرقانی کتاب معروفی به نام "محو الموهوم و صحوالمعلوم" نوشت که آیت الله طالقانی آن را زنده کرد. وی میگفت، دینی که در برابر غرب عقب مانده به خاطر خرافاتی است که از ناحیه برخی دینناشناسان و مرتجعین وارد آن شده و مردم گرفتار خرافات شدهاند، لذا دین را باید زنده کرد و خرافات را از بین برد.
در این جریان، برخی از روحانیونِ روشنفکر، در عین دینداری و اعتقاد به فقه و قرآن میگفتند که همه اینها باید از نو بازخوانی شود. جریان دیگر به نام جریان سنتگراها بود، اینها معتقد بودند که روحانیت باید دنبال کار خودش باشد و هیچ کاری به افکار جدید نداشته باشد.
من فکر میکنم مرحوم شیخ انصاری که از روحانیون دوران قاجار و پیش از مشروطیت بود، با اینکه اصولگرا و عقلگرا است ولی وارد این کارها وارد نمیشود. بعدها مرحوم سید محمدکاظم یزدی این روش را ادامه داد یا آیت الله حائری در زمان رضاخان اینگونه بود. این جریان معتقد بود که روحانیت باید سنتگرایی خود را حفظ کند و وارد جریانات جدید نشود.
جریان دیگری که "بنیادگرایی یا رادیکالیسم اسلامی" مینامم و در رأس آن شیخ فضل الله نوری قرار داشت، سخت در برابر قانون، مشروطیت و مدرنیته بود، حتی عدهای در نجف میگفتند تا اسلام و فقه هست، ما هیچ نیازی به قانون نداریم! اختلافاتی بین سه جریان وجود داشت که به نظر من هنوز هم ادامه دارد.
جریان دیگری که در زمان قاجار اتفاق افتاد و بسیار جلو توسعه را گرفت، دعوای بین اخباریون و اصولیون بود، یک طرف میرزا محمد استرآبادی و طرف دیگر مرحوم بهبهانی بود، یکی اخباری و دیگری اصولی و در بحث بسیار جدی بودند. هر کدام سعی میکردند به دربار فتحعلی شاه قاجار نفوذ کنند که با زور و قدرت حکومت بتوانند در جامعه روش خود را رواج دهند. اینها درگیر بودند که اخباری یا اصولی درست است و آن طرف هم غرب پیشرفت میکرد. اینها باعث شد جلو توسعه گرفته شود و کم کم جریان نفوذ مدرنیته و روشنفکری به قدری جدی بود که برای آنها فرصت باقی نماند.
اولین جرقه مهم روشنفکری در تاریخ ایران، جریان مشروطیت بود که روحانیت را دو شقّه کرد، عدهای طرفدار و عدهای دیگر مخالف مشروطیت بودند. از سویی هم افرادی بودند که دین را مانع پیشرفت میدانستند، افرادی مثل آخوندزاده، میرزا ملکمخان یا تقیزاده کسانی بودند که معمولا دین و روحانیت را مانع پیشرفت کشور میدانستند. یکی از پیشگامان روشنفکری پیش از مشروطیت، آخوندزاده بود که در گرجستان زندگی میکرد، یا میرزا آقاخان کرمانی که مظفرالدین شاه وی را اعدام کرد، یا طالبوف و میرزا ملکمخان با انتشار مقالاتی، ضربههایی بر تفکر دینی وارد میکردند.
پس از مشروطیت افرادی طنزهای مختلفی علیه دین و دینداری منتشر میکردند؛ با اینکه دیندار بودند اما روحانیت و دینداریِ موجود را مانع پیشرفت میدانستند؛ افرادی مثل ملکالشعرای بهار، عارف، تقیزاده، علامه قزوینی، جمالزاده، فرخی، عشقی، کاظمزاده ایرانشهری و ... یا بعدها صادق هدایت از کسانی بودند که در اشعار و ادبیات خود، طعن و طنزی به دین و دینداری و روحانیت داشتند و میگفتند دین و دینداری مانع پیشرفت است. غالب این شعرا علیه حجاب شعر گفتند.
از بدو ورود روشنفکری از غرب به ایران شاهد این اتفاقات بودیم. اصطلاح "روشنفکری" هم در دوره رضاخان مطرح شد، در ابتدا از واژه فرانسوی "انتلکتوئل" یا واژه عربی "منورالفکر" استفاده میکردند و واژه روشنفکری را در عصر مشروطیت یا پیش از مشروطیت نداشتیم. بنابراین روشنفکران به ایران آمدند و طبیعی بود که در حوزهها تأثیر گذاشتند.
*تأثیرات مدرنیته و روشنفکری بر کتابها و علوم حوزوی چه بود؟
تا جایی که اطلاع دارم در اوائل ورود مدرنیته تأثیری نداشت. مرحوم نائینی که کتاب "تنبیه الامة" را نوشت و میخواست مشروطیت را بر اساس فقه و دین توجیه کند، جزء کتاب اصول یا فقه نشد و نه در جایی تدریس نشد. علما بسیار جدی بودند که این مباحث وارد ادبیات حوزه نشود.
مرحوم آیت الله مطهری در مقالهای که در کتاب "مرجعیت و روحانیت" دارد، قصهای نقل میکند که "در زمان مرحوم آیت الله حائری که جریانهای روشنفکری خیلی جدی شده بود، ایشان معتقد بود که عدهای از طلاب باید به خارج از کشور بروند، زبانهای خارجی یاد بگیرند و مبلّغ دین با زبان روز باشند. عدهای پیش شیخ عبدالکریم رفته بودند که ما برای فقه و اصول سهم و وجوهات میدهیم و نه زبان خارجی!"
زبان خارجی در حوزهها مطرود بود، مرحوم حائری که خواست این کار را انجام دهد، موفق نشد. یعنی چیزهایی که از آثار مدرنیته به حساب میآمد، کلاً در حوزهها مطرود بود، رادیو و تلویزیون را خیلیها حرام میدانستند، و برخی با بلندگو مخالف بودند، چه برسد به اینکه در کتابهای حوزه تغییری ایجاد شود. به نظر من مدرنیته در کتابهای فقه و اصول تأثیر آنچنانی نگذاشت و مبنای فقهی را عوض نکرد.
*حوزههای علمیه برای رد یا همزیستی اسلام و مدرنیته فعالیتی داشتند یا نه؟
به نظر من بله. یکی از چیزهایی که جزء علوم جدید به حساب میآمد و برخی آن را در تعارض با دین تلقی میکردند، مسئله "اصل تکامل" بود که این مسئله از داروین به بعد در حوزههای علمی و دانشگاهی مطرح شده بود.
مارکسیستها هم به این مسئله دامن میزدند که اصول علمی با دین سازگار نیست، نمونه آن مسئله تحول و تکامل انواع است که برخلاف نص کتب مقدس به ویژه قرآن کریم است. این بحث دستاویزی شده بود که بگویند دین در تعارض با علم است.
اینجا عدهای موضع گرفتند، برای نمونه مرحوم دکتر سحابی کتابی درباره خلقت انسان نوشت که از قرآن هم نظر "فیکسیسم" یاثبات انواع استفاده نمیشود، اینکه خداوند دفعتاً انسان و اسب را آفریده باشد، از قرآن استخراج نمیشود. در قرآن نظر تحول مطرح شده و بشر در انواع مختلف تحول یافته است. انسان از حیوان دیگر بوده و ممکن است تمام حیوانها به تبار مشترک برگردند، یعنی دکتر سحابی میخواست قرآن را با اصول علمی داروینیسم تطبیق دهد.
یادم است که بعدها آقای مشکینی در مسجد امام حسن مجتبی(ع) تفسیر میگفت، من هم شرکت میکردم و ایشان همین روش را دنبال میکرد. مسئله ترویج مارکسیسم از مسائل مهم در زمان رضاخان بود. مارکسیسم پدیده روشنفکری چپ در دنیا بود، در برابر کاپیتالیسم قرار داشت، در کشورهای آمریکای لاتین و شرق بسیار جدی ترویج میشد و در برابر مذهب و دین قرار گرفته بود. این جریان روشنفکریِ چپ یا مارکیسیت یا لینیست که در اوائل قرن بیستم در اوج خود بود، در ایران هم طرفدار زیادی داشت.
روشنفکرانی مثل تقی ارانی مروج این فکر بودند، حتی اندیشمندانی مثل عارف قزوینی، ملکالشعرای بهار، عشقی و ... متأثر از سوسیالیسمِ لنین یا مائو بودند. این افکار چپ در بین بسیاری از روشنفکران ایران به ویژه شعرا نفوذ پیدا کرده بود. طبیعی بود که فکر چپ برای دین و حکومت خطرناک بود، لذا هم روحانیت ترویج این فکر را مانع بزرگی برای دینداری میدانست و هم حکومت رضاخان ترویج مارکسیست را ممنوع کرده بود. البته به صورت پنهانی این افکار ترویج و کتابهایی در این عرصه منتشر میشد.
ارانی که متفکر مارکسیستها بود به زندان رفت و در سال ۱۳۱۸ اعدام شد. این تفکر در زمان رضاخان به صورت پنهانی ترویج میشد اما بعد از شهریور ۲۰ که فضا باز شد، علاوه بر اینکه روشنفکران و متفکرین مذهبی فضای آزادی پیدا کردند از طرف دیگر مارکسیستها که منسجمتر بودند، تحزب آنها قویتر و قلمشان بهتر بود، میدان فعالیت بیشتری پیدا کرده و جزوههای زیادی منتشر کردند. لذا چند سالی که فضای آزاد وجود داشت، بازارشان داغ شد، در حکومت و حوزه رخنه کرده و برخی از طلاب را به سوی خود جلب کردند.
بنابراین تفکر مارکسیستی در دهه بیست و سی در ایران بسیار قوی بود. از سوی دیگر در حوزهها کتابهایی که تدریس میشد مثل فقه و اصول، پاسخگوی این مسائل نبود. حوزه و روحانیون از جهت عملی همه مخالف مارکسیسم بودند اما ازجهت نظری اینکه کسی در برابر این افکار بایستند یا کتابی بنویسد و به شبهات آنها پاسخ دهد، وجود نداشت. البته روشنفکرانی مثل آیت الله طالقانی، بازرگان و سحابی از جهت علمی قوی بودند اما ریشهای پاسخ داده نمیشد.
مرحوم علامه طباطبایی در تبریز زندگی میکرد و آذربایجان به عنوان همسایه شوروی، مهد روشنفکری چپ بود. آنگونه که دکتر نصر نقل میکند، علامه طباطبایی میگفت که "من از تبریز به قم آمدم تا بتوانم روش مبارزه فکری با مارکسیسم را در حوزه جا بیاندازم."
آمدن علامه به قم در زمانی روی داد که تفکر مارکسیسم خیلی قوی بود و از سوی دیگر، دست حوزهها خالی بود. مرحوم طباطبایی که به قم میآید و تفسیر قرآن را شروع میکند که تفسیر جدیدی است، هفتهای یک یا دو روز جلسه میگذارد و درباره شناخت ماتریالیسم دیالکتیک گفتگو میکند، مجموعه گفتگوها به سیزده یا چهارده مقاله تبدیل میشود و بعدها کتابی به عنوان "روش رئالیسم" چاپ میشود. علامه طباطبایی این کتاب را در برابر مارکسیستها و نقد تفکر ماتریالیستی مارکسیستی نوشت و برای اولین بار بود که یک روحانی در حوزه به صورت فیسلوفانه و عمیق، این تفکر را مطرح و نقد کرد. بعدها مرحوم مطهری با حاشیهنویسیهایی که داشت کتاب را در دهه ۳۰ به چاپ رساند و به قول دکتر سروش از قویترین کتابهایی که در آن روزگار در حوزهها نوشته شد، "روش رئالیسم" بود.
هنوز تفکر چپ مارکسیستی یا سوسیالیستی در کشور خیلی قوی بود، مرحوم طالقانی در پاسخ به آن کتاب "اقتصاد اسلامی" را نوشت، شهید صدر فلسفتنا و اقتصادنا نوشت یا پارهای از متفکران دیگر مثل مرحوم بازرگان که میخواست مسائل اسلامی را علمی نشان دهد، کتابهایی مثل "مطهرات، "باد و باران" و ... را در برابر مارکسیستها نوشت، چون مارکسیستها مدعی بودند مکتب ما علمی است اما مکتب اسلام علمی نیست.
اینکه نواندیشی دینی در حوزهها نفوذ و جا باز کند و بحثهایی به صورت جدی مطرح شود، اینچنین نبود و هنوز که هنوز است کتابهای فقهی و اصولی ما از این مباحث خالی و تهی است. البته پارهای از روحانیونِ روشنفکر بودند و کتابهایی مینوشتند اما در حوزهها جا باز نمیکرد.
*به طور کلی در علوم حوزوی چه مفاهیم جدیدی برای فهم، بررسی و بومی کردن مدرنیته، ظهور و بروز پیدا کرد؟
به طور رسمی در حوزهها هیچ. فلسفهای که در حوزهها خوانده میشد فلسفه صدرایی بود، فلسفهای که به چهارصد یا پانصد سال پیش تعلق داشت. در حوزه، اشارات و شفای بوعلی خوانده میشد و این کتابها پاسخگوی علوم امروز نبودند. در دنیایی که از دکارت به بعد، در مسائل سیاسی، اخلاقی و اجتماعی فلسفههای نو آمد، مونتسکیو، ژان ژاک روسو، هابز و فیلسوفان بزرگی که بزرگترین تحول را در جامعه آفریدند و فلسفه را از حالت انتزاعی بیرون آورده و به جامعه کشاندند، فلسفه حقوق، فلسفه علم، فلسفه اخلاق و ... را به جامعه کشاندند و از آن فلسفهها مفاهیم جدیدی مثل آزادی، قانون، جامعه مدنی، انتخابات آزاد و ... بیرون آمد.
مفاهیم جدیدی که از فلسفه جدید خلق شده بود در دنیا فراگیر شد، حتی برخی از اندیشههای مارکسیستی تا حدودی در دنیا غالب شد، اما در حوزهها کسی به این مفاهیم توجه نمیکرد.
برخی از آقایان که با اندیشههای مارکسیسیتی مخالف بودند با آزادی، قانون، جامعه مدنی، انتخابات آزاد و ... هم مخالفت میکردند. واژه "منحوس آزادی" از زمان مرحوم شیخ فضل الله نوری به این طرف رواج یافت و شاید برخی هم امروزه تکرار میکنند.
لذا کتابهای رسمی حوزهها از آن روزگار تا امروز، همان فقه و اصول است که بر اساس روش مرحوم صاحب جواهر دنبال میشود. اینکه مفاهیم جدید در فقه وارد شود، تا جایی که من اطلاع دارم این گونه نیست و اگر برخی مثل آقای مصباح یزدی مفاهیم جدید را وارد میکردند برای رد و طرد، با هدف حاکمیت بنیادگرایی بر تفکر جدید بود.
مرحوم امام خمینی که کلمه "جمهوری اسلامی" را آورد، "جمهوریت" که از زمان افلاطون مطرح بود پس از رنسانس این مفهوم احیا شده بود. یا "حقوق بشر" که مطرح میشد خیلی قبول نداشتند اما جرأت اظهار کردن نداشتند، اما بعدها گفتند که امام برای اینکه دنیا را فریب دهد و برای ابزار کردن مقاصد خود، واژه جمهوریت را به کار برد.
اولین کسی که پیش از انقلاب این بحثها را در حوزهها مطرح میکند، مرحوم آقای مطهری است. ایشان کتاب "علل گرایش" را مینویسد، "روش رئالیسم" را تنظیم میکند و حاشیه مینویسد، بحث حقوق زن را مطرح میکند و ... اما اینها در حوزهها قابل تحمل نبود. یادم است که خیلی از حوزویان با افکار مطهری مخالفت میکردند.
کتابی که مرحوم مطهری درباره اقتصاد نوشت، فریاد وا اسلامای خیلیها بلند شد و جلو آن را گرفتند. یعنی اگر یکسری فکر نو در حوزهها مطرح میشد که پیوندی با مفاهیم مدرن داشت، بسیاری آن را نمیپسندیدند، لذا کتاب آقای مطهری همیشه در حاشیه بود، کتاب "شرح تجرید" خوانده میشد اما هیچ وقت در حوزهها "روش رئالیسم" کتاب درسی نشد، و فلسفه صدرایی، کشف المراد مرحوم علامه یا باب حادی عشر از کتابهای سنتی خوانده میشد. لذا کلام جدیدی که پاسخگوی پارهای از شبهات باشد و مرحوم علامه مطهری و شهید مطهری استارت زده بودند، در حوزهها چندان رونق نیافت.
یا کتابهای "فلسفتنا" یا "اقتصادنا" که مرحوم صدر نوشت کتابهای جدی در پاسخ به شبهات مارکسیستی بودند اما در حوزهها جدی گرفته نشد. البته ما در ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ کتاب فلسفتنای شهید صدر را پیش آقای سید محمد خاتمی در قم در خانه ایشان میخواندیم و ایشان مطالعات خیلی خوبی داشت. یا آقای سید کاظم حائری کتاب اقتصادنای آقای صدر را با شاگردان محدودی تدریس میکرد ولی اینکه در حوزهها جزء کتابهای رسمی باشد، اینگونه نبود و کلام، فقه و اصول و فلسفه سنتی بود و به نظر من تحولی در دروس حوزهها ایجاد نشد.
*درباره نگاه جامعهشناختی و روانشناختی فقهیان در مواجهه با مولفههای مدرنیته بگویید.
-این سوالی است که باید استقراء شود و مذاق آقایان به دست بیاید. عرض کردم، در حوزه درباره مولفههای مدرنیته و در بحثهای فقهی، مسائل جدید فرعی مثل بحث سرقفلی یا لقاح مصنوعی مطرح شد و آقایان به آنها پرداختند اما اینکه حوزه به صورت بنیادی و فلسفهوار به مسائل نو بپردازد، به نظر من اینگونه نیست.
یکسری مسائل با فشار جامعه بر حوزهها تحمیل میشود ولی اینکه حوزهها ابتداً از مفاهیم جدید استقبال کنند، تا جایی که اطلاع دارم اینگونه نبوده است. برای نمونه در سال ۱۳۴۲ در بحث انتخابات گفته شد که زن کاندیدا شود یا حق رأی داشته باشد. همه علما و فقها با این موضوع مخالفت کردند و فقیهی موافقت نکرد، نامه تندی به شاه نوشته شد که حق رأی دادن به زن، خلاف ضروریات اسلام است. اما حدود شانزده یا هفده سال بعد که در ایران انقلاب میشود، مرحوم امام تشویق میکند و زنان در انتخابات شرکت میکنند و به مجلس وارد میشوند. این فشار را روزگار وارد کرد.
یا بحث حقوق بشر از مسائل جدی دنیا است که باید در حوزهها مطرح و به صورت رسمی بحث و نقد میشد. در حالی که اساساً در حوزهها به صورت رسمی این بحث مطرح نیست و مرحوم آقای مطهری در کتابها و جاهای مختلف این موضوع را مطرح کرده است. در فقه بحثی به نام "کرامت ذاتی انسان" که از مفاهیم جدید است، نداریم و به نظر من این بحث از قرآن استفاده میشود. کلام، شبهات عقلی را پاسخ میدهد، الان کیهان شناسی جدید بحث جدی است و میگویند که با نص متون مقدس موافقت ندارد. مرحوم طباطبایی در تفسیر المیزان.
بنده بر این باورم حوزههای علمیه در حال حاضر بسیار شعار میدهد و بودجه بسیاری دارد ولی در برابر مفاهیم جدیدی که در دنیای امروز مطرح است یا سر ستیز دارد یا میخواهد بیطرف باشد و به شکل علمی و فیلسوفانه وارد نشده است. سبکی که مرحوم علامه و شهید مطهری دنبال میکرد یا بحث حقوق بشر که مرحوم آیتالله منتظری در اواخر عمر مطرح کرد، اصلاً در حوزهها کسی به شکل کلاسیک وارد و متدیک وارد نمیشود.
بیشتر بخوانید:
۲۱۶۲۲۰
نظر شما