منشأ نارضایتی موجد این اعتراضات در حقیقت همان معضلی است که موجب سیاستگذاریهای نادرست و نظام تدبیر ناکارآمد شده است. این معضل چیزی نیست جز اولویت دادن به «تعهد» در برابر «تخصص» در نظام مدیریتی کشور. کافی است نگاهی به کیفیت تحصیلی و سوابق کاری (رزومه) متصدیان و مدیران رده بالای سازمانهای دولتی و روند جانشینی آنها در طول زمان بیندازیم تا معلوم شود دچار چه عقبگردی شدهایم.
مدیر «جوان»، بیتجربه و تازه از راه رسیده یک شبکه تلویزیونی با بیاعتنایی به افکار عمومی، محبوبترین برنامه تلویزیونی دو دهه اخیر را به اراده خود تعطیل میکند و در برابر پرسش و ابهام طرفداران میلیونی این برنامه هیچ توضیحی نمیدهد و این اقدام منابع عظیم درآمدی رسانه «ملی» را تباه میکند. این یک نمونه بهعنوان مشتی از خروار نشان میدهد چگونه اینگونه رویکردها، افکار عمومی و منافع ملی را به سخره میگیرد.
مسوولان توجه ندارند که کارهایی از این دست گروههای ناراضی و معترض نسبت به وضع موجود و نظام تدبیر میتراشد و خشمی فروخفته در آنها ایجاد میکند.باید توجه کرد که اعتراضات اخیر که دلایل و وجوه گوناگونی دارد در اصل به همان رویکرد تبعیضآمیز و تقسیم مردم به خودی و غیرخودی برمیگردد.
وانگهی شرایط اقتصادی اسفناکی که اقتصاد ایران با آن روبهرو است خود محصول همین رویکرد است که مدیران ناکارآمد به اصطلاح «متعهد» را برصدر نشانده و با غربال متخصصان، نظام تدبیر را از کارآیی انداخته است.
نگاهی به «رزومه» (مدارک تحصیلی، آثار پژوهشی، سوابق شغلی) مدیران برخی سازمانهای دولتی بسیار مهم و نیز بانکها و شرکتهای بزرگ دولتی نشان میدهد تا چه حد این رزومهها با گذر زمان ضعیفتر شده و تا چه اندازه «تعهد» بر تخصص برای انتصاب صاحبمنصبان چربیده است. طُرفه اینکه برخلاف «تخصص»، هیچ معیار مشخص و قابل اندازهگیری برای «تعهد» وجود ندارد و آنچه در عمل ملاک قرار میگیرد چیزی جز میزان وفاداری به مقام بالادست اداری نیست که به روشنی معیاری ذهنی و البته غیرقابل اندارهگیری است.
مشکلاتی که این نظام گزینشی به همراه آورده، از جهت ابعاد تباهی منابع اقتصادی و فساد مالی واقعا حیرتانگیز است. مدیر یک بانک بسیار بزرگ دولتی، تنها چند ماه پس از اینکه جایزه مدیر ارزشی و متعهد را میگیرد با هزاران میلیارد ریال اختلاس به کانادا میگریزد. آقازادهها و ژنهای برتر با سوءاستفاده از این سیستم گزینشی به مقامات بالای دولتی و نیز موقعیتهای برتر اقتصادی میرسند؛ درحالیکه جوانان نخبه با رزومههای قویتر به درهای بسته میخورند و راه مهاجرت در پیش میگیرند.
تبعیضهایی از این دست است که جوانان را خشمگین و معترض میکند. اگر ارزیابی ارائهشده در بالا درست باشد، واضح است که راه برونرفت از وضعیت کنونی، بیاعتنایی به خواستههای معترضان، کوچک شمردن دامنه آن و تلاش صِرف در جهت «جمع کردن» آن با تدابیر امنیتی و پلیسی به هر قیمتی نیست. ابتکار سخنگوی دولت در جهت حضور در دانشگاهها و گفتوگوی رودررو با همه دانشجویان، از جمله معترضان، بسیار مهم است و میتواند کارساز باشد به شرط اینکه لحن سخنان سخنگو بهعنوان نماینده دولت و قدرت سیاسی حاکم محترمانه و همدلانه باشد و نه از موضع بالا و کنایهآمیز. شاید مهمتر از آن پذیرفتن خواستههای معقول دانشجویان و جوانان در موارد مشخص باشد که به عنوان گام نخست در جهت ترمیم رابطه گسیختهشده میان بخشی از جوانان و صاحبان قدرت عمل کند.
دولت و جریان سیاسی حامی آن باید بهطور منطقی بپذیرند که جنبش کنونی جوانان جریان سیاسی برانداز و خواهان کسب قدرت سیاسی نیست و اصلا نمیتواند باشد. البته این سخن به این معنا نیست که براندازان و نیز دشمنان قسمخورده ایران از وضعیت تنشآلود کنونی در جامعه سوءاستفاده نمیکنند، بلکه به این معناست که این دو جریان را باید ازهم تفکیک کرد و به دو شکل متفاوت با آنها روبهرو شد.
وانگهی، شعار «جمهوری اسلامی نمیخواهیم» که بعضا شنیده میشود نباید صاحبان قدرت را نگران کند. نزدیک به نیمی از بریتانیاییها به دلایل گوناگون مخالف نهاد پادشاهی هستند و آن را رسما اعلام میکنند؛ اما این تهدیدی برای نظام سیاسی مستقر در انگلستان تلقی نمیشود و موجب هیچ تنش سیاسی هم نمیشود. در کشور ما هم پذیرفته شده است که بخشی از مردم مخالف نظام سیاسی موجود هستند؛ چراکه از آنها در مقاطعی خاص مانند انتخابات خواسته میشود به خاطر مصلحت ایران در زندگی سیاسی مشارکت کنند.
نظر شما