از دکتر برای مادر وقت گرفته بودم
آخه مدتیست که فشارشان بالا و پایین میشد
آمدم بیدارشان کنم
اما غرق خواب بودند. خوابشان هیچ وقت سنگین نبود.
چشم باز کردند و گفتند بگذار بخوابم مادر… کاش بیدارم نکرده بودی… با بابات بودم… چه خواب خوبی بود… خیلی وقت بود که خوابشان را ندیده بودم
گفتم: انشاءالله خیر است مادر جان. انشاءالله خبر خوب میشنویم.
به او گفتم:
مادر برای من داستان های زیادی تعریف میکردند،
میگفتند که در همهٔ مراحل زندگی با شما
هیچ وقت احساس تنهایی نکردند.
آخر شما نمیگذاشتید که احساس تنهایی کنند.
هیچ وقت
اما آنچه مرا به نوشتن وادار کرد چیزهایی بود که آن روز تعریف کردند
***
۳۲ سال است احساس تنهائی می کنم
الان کجاست؟ چکار میکند؟ لباسش کم نیست؟ فشارش چطوره؟…..
من لباسش را تهیه میکردم، میگشتم تا نرم وخنک باشد…
از هرجا که بودند، برایم نامه مینوشتند،
ولی این سفر فرق داشت…
این دفعه نامه ننوشتند، به من خبر از اوضاع واحوالشان ندادند، من را در جریان برنامههایشان نگذاشتند.
آخ من ایندفعه احساس تنهائی میکنم مادر، من ۳۲ سال است احساس تنهائی می کنم”
***
پدر جان!
شما رفتید و مادر را با خود بردید
درست است که جسم ایشان با ماست ولی روحشان، همه شان، با شماست.
تا وقتی که قدرت داشتند، سخت و مسئولانه ایستادند
و به مردم صبر کردن و مسئولیت پذیری را آموختند.
هر لحظه چشمهایشان منتظر شماست.
ساکت
هیچ شکایتی نکردند
به هیچ کسی آزاری نرساندند
با آرامش خانه را حفظ کردند
منتظر شما که روزی از در درآئید
و باز هم برایشان مثل همیشه از کارهایتان بگوئید.
بگویید که چرا این دفعه نامه ندادید
چرا این بار اینقدر طول دادید
چرا این دفعه هیچ خبری ندادید
**
آن کسی که آنقدر مواظبش بودید، الان ۳۲ سال است که احساس تنهائی میکند
مادر احساس تنهایی میکند پدر جان!
باز گردید تا شاید مادر به ما برگردد
پدر جان! مادر با ماست ولی با ما نیست؛ دقیقاً مثل شما که با ما هستید و با ما نیستید!
دختر شما ملیحه. لبنان. ژون سال ۲۰۱۰ - تیر ۱۳۸۹
تصویری قدیمی از بانو پروین خلیلی، همسر امام موسی صدر
/6262
نظر شما