انسان موجودی اجتماعی است. او علاوه بر اینکه از طریق دیگران باید بسیاری از مشکلات مادی خود را حل کند، مهمتر و بیشتر از آن، به داشتن رابطهی عاطفی و همدلی نیازمند است. اگر از بُعد توسعه و به ویژه توسعه اقتصادی هم به مسأله بنگریم ضرورت تعامل و ارتباط، چندین برابر میشود. زیرا اگر ارتباط و همدلی نباشد نه توسعه معنی پیدا میکند و نه هرگز توسعه اتفاق میافتد. بررسی تاریخ اجتماعی انسان این مسأله را به خوبی توضیح میدهد که ملتهایی که به نقش مؤثر ارتباط، و یا ارتباط مؤثر واقف بوده و یا واقف شدهاند برای ایجاد و تحکیم آن از هیچ چیز فروگذار نکردهاند و آنانکه آنرا دستکم گرفتهاند همچنان عقبمانده و دنبالهرو اقوام دیگر شدهاند.
انسان را به موجودی (حیوان) ناطق تعریف کردهاند و این بیانگر اهمیت نطق و زبان در زندگی انسان است. ناطق نه صرفاً به این معنی که میتواند و یا قابلیت این را دارد که حرف بزند بلکه غرض این است که از روی فهم و شعور سخن میگوید. شاید تسمیه علم منطق هم به این جهت باشد. زبان نیز ابزاری است که برای انتقال فکر از یک فرد به فرد و یا افراد دیگر به کار گرفته میشود. بنابراین ارتباط به معنی انتقال افکار از طریق ابزاری بنام زبان به عنوان یکی از مهمترین ابزار انتقالدهنده است. هرچه وضع کلمات مناسبتر و دقیقتر صورت گیرد و کلمات با معانی مرتبط همخوانی بیشتر داشته باشد برقراری ارتباط بهتر صورت میگیرد. نکتهای که در این مورد اغلب مورد غفلت واقع میشود قصد گوینده (سعیدی روشن، 1382) و به عبارت صریحتر شخصیت وی و حال و هوای حاکم بر محیطی است که چنین گفتهای را میگوید و یا نوشتهای را مینویسد. دانستن این عناصر تأثیر بسیار زیادی بر فهم مقصود گوینده و یا عملی که انجام میدهد دارد.
اهمیت آموزش در برقراری ارتباط
برای برقراری ارتباط به عنوان یک ضرورت اجتماعی، آموزش، نقش بسیار مؤثری دارد. زیرا بسیارند که با آنکه به اهمیت ارتباط واقفند اما در برقراری ارتباط توفیق ندارند و یا کمتر توفیق دارند. اگر از آموزش مستقیم که توسط انبیای الهی صورت می گیرد بگذریم آموزشهای دیگر در اثر تجربه بهدست میآید و انسانهای با استعداد، تجارب خود را دراختیار دیگران میگذارند. بهکار بستن این دستورات در قالب توصیههای شخصی و گروهی و یا در شکل آموزشهای رسمی در تحکیم پیوندها نقش اساسی دارد. در این بین نگاه کلی به ارتباط و هدف برقراری آن میتواند در روشهایی که اتخاذ میشود تأثیر بگذارد. سؤال اصلی در این مقاله این است که در تعلیم و تربیت، قصد و غرض، منش و شخصیت پدیدآور (گوینده و نویسنده) در انتقال مفاهیم و از همه مهمتر تأثیری که مورد انتظار است چه نقشی دارد؟ آیا در برقراری ارتباط که در شکل سازمانیافته آن به صورت آموزش صورت میگیرد نقش اصلی با گوینده، نویسنده و یا تعلیمدهنده است و یا اثر فارغ از شخصیت پدیدآور میتواند وافی بهمقصود باشد؟ به عبارت روشنتر در فهم و درک مسائل و به ویژه برای اثربخشی توجه به پدیدآور مهمتر است و یا بررسی و تجزیه و تحلیل گفتار و نوشتار بدون توجه جدی و اولیه به شخصیت وی؟ آیا وزانت ظاهری اثر، ما را از کندوکاو جدی در بارهی پدیدآور بینیاز میکند؟
این سؤال به گونهای دیگر هم میتواند مطرح شود و آن اینکه شناخت ما از وثاقت و صداقت، ارزشها و ملاکهای مورد توجه پدیدآور میتواند در ایجاد ارتباط با او تأثیرگذار باشد؟ آیا عدم توجه به این مسأله، خود به معنای پذیرش و تسلیم ناخودآگاه و یا تدریجی ارزشها و ملاکهای حاکم بر ذهن و فکر پدیدآور و محیطی که او در آن زندگی میکند نیست؟ پذیرش چنین تفکری در جهانی که فاصلههای افراد از یکدیگر زیاد شده و فناوری تنها واسطه بین افراد است آیا به این معنا است که دیگر معلم نقشی ندارد و یا اینکه میتوان به طریق دیگر ضرورت ارتباط معلم و متعلم و یا استاد و دانشجو را تبیین کرد؟
از بحث معلم و متعلم هم که بگذریم اساساً محققان برای انجام امور تحقیقی خود نیاز دارند تا با مؤلفان از طریق استنادها آشنا شوند، اما گاه استنادها هم کافی نیست و محقق خواستار آن است که بداند آنکس که وی گفتار و یا نوشتار او را مورد استناد قرار میدهد از چه درجه از وثاقت و به تعبیر دیگر تقوای علمی برخوردار است؟ در علوم انسانی این مسأله به خوبی پذیرفته شده است. به عنوان مثال در کتاب «روش پژوهش در تاریخ» اثر ساماران (1372) آمده است:
تاریخ بر خلاف علوم تجربی- یا دست کم اشکال بسیار ابتدایی این علوم- تحقیق واقعیت جز از طریق ارزیابی شخصیت مورخ آن امکانپذیر نیست. در زمینهی علوم تجربی کشفیات علمی را از طریق بررسی آزمایشهای انجامشده و نیز ارزیابی کاربرد عملی این کشفیات کنترل میکنند. واقعیت تاریخ در نهایت بر توافق و ارتباط بسیار دقیقی استوار است که میان ساختارهای گذشته و روحیه مورخی که آن را بازسازی میکند ایجاد میشود. به همین دلیل، ارزش تاریخ بر پایه تقوای درونی مورخ و احساسات پرشور و بیطرفانه او نسبت به واقعیت استوار است.
ممکن است عدهای با این نظر موافق نباشند و مقوله استقلال علم را مطرح کنند که شرق و غرب نمیشناسد. اما در برابر، عدهای هم به طور قطع، عکس آن را باور دارند. در عین حال، از نظر عدهای، این تفاوت تا آنجا است که در علوم محض نیز عدهای توجه به پدیدآور و خاستگاهی که وی در آن زندگی میکرده است را مهم میشمارند. شاید هنوز برای جمعی پذیرش این مسأله دشوار باشد که در دانشهای غیر مرتبط با علوم انسانی، افکار سازنده و یا سازندگان، ولو به طور غیرمستقیم و در طول زمان بر جامعه پذیرنده تأثیر میگذارد. در بدبینانهترین حالت، بعضی معتقدند که پدیدههای فنی هم تأثیرات خاص خود را به همراه دارد. به طور مثال، از نظر آنان، تلفن اسلامی و غیراسلامی هم میتوان داشت. زیرا فرهنگ سازنده و سازندگان آن به نوعی در ساخت این دستگاه حضور دارد و به هنگام صدور فناوری به نوعی خود را بر جامعه فنپذیر، نه به یکباره بلکه در طول زمان تحمیل میکند (ولنگهاوزن ، ص 162).
البته همانطور که گفته شد در این زمینه بین مسائلی که ناظر به کشف واقعیتهای علمی محض است با آنچه مربوط به علوم انسانی و اجتماعی و خصوصیات زندگی فردی و جمعی است باید فرق گذاشت. ولی در هر حال خبر به معنی عام آن (علمی و غیر آن) میتواند جنبه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... داشته باشد. تفاوت عمده آنها در سرعت تأثیرگذاری آنها است. به طور مثال، خبر سیاسی ممکن است در کوتاهترین زمان بازتاب گستردهای داشته باشد و مسائلی را به وجود آورد؛ اما خبر فرهنگی و علمی در عین مهمبودن، تأثیرش موکول به آینده شود. اتفاقاً در مباحث تربیتی نگاه ما به خبر، نگاه زماندار و زمانبر است. اثرات آموزش و پرورش هم در طول زمان خود را نشان میدهد.
با نگاه دیگر، انسان موجودی است فرهنگی. او با خانواده و سپس جامعه مرتبط است، از آنها تأثیر میپذیرد و بر آنها تأثیر میگذارد. در واقع این تعامل فرهنگی که در قالب زبان، دین، آداب و رسوم، و داد و ستدهای اقتصادی و مانند آن شکل میگیرد، حتی میتواند تا مدتها در برابر آموزشهای رقیب مقاومت کند. از یک نظر، تربیت میتواند به عنوان مکمل آموزش تلقی شود. زیرا آموزش تا نهادینه نشود نمیتواند تأثیرات عملی خود را نشان دهد. آموزش، زمانی نهادینه میشود که در سایه تکرار و تمرین و بر اساس باور، در زندگی، جزء خُلق و خوی انسان درآید. علمای علم تربیت در این زمینه تأکید فراوان دارند که کسانی که مربی هستند باید خود عامل به توصیههای خویش باشند. زیرا در غیر این صورت تضاد بین قول و فعل در آموزشپذیر تأثیر نامطلوب میگذارد. آموزشپذیر ممکن است در زمانی محدود به اجرای دستورات و سفارشها بپردازد، ولی سرانجام به فکر فرو خواهد رفت که اگر این توصیهها درست است چرا گوینده یا آموزشدهنده، خود به آن عمل نمیکند!
طبیعت و تربیت انسان
نکته دیگری که باید در زمینه آموزش و تربیت در نظر گرفت طبیعت آدمی است. انسان به ذاته، موجودی است متفکر و آموزشپذیر و خواهان سعادت و ییشرفت. اما به خاطر وجود امیال و خواستهها در معرض خطر شدید نیز هست. یکی از ویژگیهای انسان، خوددوستی است که میتوان آن را در قالب اصطلاحات صیانت نفس (صانعی درهبیدی، 1377)، حبّ دنیا، علاقه به ماندن و مانند آن به کار برد. آنجا که منافع وی به خطر افتد حاضر است دست به هر کاری بزند. دقیقاً به همین دلیل است که آموزش و به ویژه تربیت ضرورت پیدا میکند، تا بتواند در مواقع بحرانی تا حدودی به داد انسان برسد و او را از تصمیمهای نابخردانه که فقط منافع شخصی او را تأمین میکند ولی سود دیگران را نادیده میگیرد منصرف سازد. در این رابطه، عدهی زیادی از افراد و به منظور بهرهبرداریهای خودسرانه، و یا تحت تأثیر زندگی سودمحور امروزی، در بسیاری از موارد ترجیح میدهند بهجای اینکه پدیدآور اثر را مطرح کنند به اثر استناد کنند و از محتوای آن به نفع خود بهره ببرند. در صورتی که اگر اثر به همراه پدیدآور و قصد و نیت و شرایط زمانی و مکانی او، و به اصطلاح شأن نزول آن مطرح شود، هم سوء استفاده از اثر بسیار کمتر و هم حسن تأثیر آن بیشترخواهد بود.
برخورد فعال و یا برخورد انفعالی
انسان در برابر پدیدههای موجود در زندگی و نیز در برابر آثار دیگران میتواند هم بر خورد فعال داشته باشد و هم برخورد انفعالی. آنجا که خود را درگیر صحت و سقم آثار دیگران میکند و به صورت فعال از کمّ و کیف پدیدآور و یا تحلیلکننده آن جویا میشود میتواند به عنوان برخورد فعال تلقی شود و زمانی که شخص نسبت به پدیدآور و یا ناقل و مفسر اثر بیتفاوت است و به هر دلیل خود را درگیر نمیکند و ظاهرِ اثر برای او در درجه اول اهمیت قرار میگیرد و فقط به استفاده خویش از آن میاندیشد، میتواند بر خورد انفعالی محسوب شود. همه شنیدهاند که در رابطه با خبر گفتهاند که: «الخبر یحتملالصدق و الکذب» یعنی خبر میتواند هم راست باشد و هم دروغ. صرف نظر از اینکه آیا میتوان در این اصطلاح مناقشه کرد و یا نه، در این قضیه علیالظاهر نسبت به پدیدآور و یا ناقل اثر (خبر) حساسیتی نیست و اگر هم باشد در درجه دوم اهمیت است. یعنی چه بسا خبری شنیده میشود که اگر مانعی ظاهری برای باور آن نباشد به سادگی پذیرفته میشود؛ مگر آن که خلاف آن ثابت شود. این مَثَل میتوانست به این صورت هم مطرح باشد که «المخبر اما ان یکون صادقاً او کاذبا»، یعنی گوینده خبر ممکن است صادق و یا کاذب باشد. در این صورت برخورد، به طور قطع به گونه دیگری مطرح میشد.
ممکن است گفته شود این دو با هم فرقی ندارند و مآلاً هر دو به یکجا ختم میشوند. به نظر نگارنده درست تفاوت در همینجاست که در هر یک از دو حالت، اولویت، معلوم و برخورد فعال و یا انفعالی مشخص میگردد. اگر در آغاز، ما نسبت به پدیدآور و یا ناقل، و منبع اثر حساس باشیم و به محض برخورد با اثر از پدیدآور و شرایطی که وی در آن زندگی میکند سؤال کنیم در واقع به عنوان یک موجود انسانی که با دیگران در تعامل است خواستهایم بدانیم که با چه کس و یا کسانی مواجهیم. درحالیکه در صورت دوم ما به طور انفعالی فقط متن اثر را لحاظ کردهایم وچهبسا با قابل قبولبودن نسبی آن از تحقیق در شخصیت، و نیت پدیدآور و یا ناقل آن صرفنظر کنیم.
وضعیت موجود
ما در عصر حاضرکه مقهور فناوری هستیم در کتابها، مقالات و نوشتههای خود و به ویژه در مسائل علمی، به گفتار دیگران و به ویژه افراد خارجی فراوان استناد میکنیم بدون اینکه در موردشخصیت آنها اطلاع داشته باشیم. سیطرهی علمی و به ویژه فنی غرب بر ذهن و فکر ما ناخودآگاه چنان سایهای افکنده است که هر آنچه از غرب باشد در بدایت امر پذیرفته شده است؛ مگر آنکه خلاف آن ثابت شود، و اتفاقاً همین هم از مقوله برتری پدیدآور بر اثر میتواند تلقی شود. زیرا ما به طور عام پذیرفتهایم که غربیان از نظر علمی و فنی از ما جلوتراند و لذا باید آثار آنان را پذیرفت. پرسش اصلی این مقاله هم همین است که آیا چنین رویکردی صحیح است؟ و اگر صحیح است خود بیانگر اهمیت تحقیق در وضعیت پدیدآور نیست؟ در اینکه آنها، به طور مثال، در یک رشته و یا رشتههایی از نظر کمی و حتی کیفی دارای آثار فراوانی هستند برای ما کافی است؟ آیا صِرف اینکه هر چه از غرب باشد پشتوانهای برای استیلا و برتری است؟ آیا نوع نگاه و قصد و غرض آنان در لابهلای نوشتهها و آثارشان مندرج نیست؟ آیا همچنانکه درجه علمی و تبحر آنها مطرح است نباید نوع نگاه آنان به مسائل، درجه خلوص و صداقت، خاستگاه ذهنی و زمینه فکری و محیط و شرایطی که آنها در آن زندگی کردهاند مورد توجه قرار گیرد؟
این نکته نباید فراموش شود که انسان ذاتاً موجودی است که دارای انواع و اقسام گرایشها است. وقتی درجامعه قرار میگیرد این گرایشها با قوت و شدت بیشتری مطرح میشود. گرایشها انواع و اقسامی دارد و شامل گرایشهای فردی و جمعی، قومی، ملی، مذهبی، سیاسی، نژادی و فرهنگی و مانند آن است. گاه، بعضی دولتها هم که به دنبال مقاصد خاصی هستند از نوعی از این گرایشها پشتیبانی میکنند.
همانطور که گفته شد، استناد در واقع نوعی توجه به پدیدآور است. زیرا یا ما پدیدآور را میشناسیم و یا به منبعی (مجله) که اثر در آن درج شده و از وزانت برخوردار است اعتماد میکنیم. همین اعتماد، نوعی استناد است و برای ما حجت است. بنابراین در اخذ اثر، نوعی توجه ضمنی به پدیدآور شده است. اگر بخواهیم بیشتر مطمئن باشیم لازم است تا تحقیقات بیشتری حول شخصیت پدیدآور داشته باشیم. زیرا شرایط محیطی که هر فرد در آن زندگی میکند در تکوین شخصیت و تکامل نظریات علمی او کاملاً تأثیر دارد. اما در مسائل فرهنگی، اجتماعی، مذهبی، به خاطر تأثیر زمان بر آن، این حساسیت و به ویژه در سطح عمومی کمتر دیده میشود.
فرهنگ که حاصل و برآیند نگرشها، بینشها و اعتقادها و باورها در یک جامعه است چنانچه در آن رویکردی محققانه وجود داشته باشد سبب میشود تا افراد جامعه در پذیرش و یا عدم پذیرش گفتهها و شنیدهها احتیاط کنند. آموزش و پرورش به عنوان مهمترین نهاد اجتماعی جایی است که در آن رویکرد تحقیقی و استنادی میتواند نقشآفرین باشد. عدم حساسیت نسبت به این رویکرد به جامعه و به ویژه خانوادهها آسیب میرساند. این به اینمعناست که به طور ضمنی اثر برای ما در درجه اول اهمیت قرار دارد و چون از آن برای رفع حاجت استفاده میکنیم دیگر نیازی نمیبینیم که درباره پدیدآورنده آن تحقیق کنیم. گاهی اوقات هم برای اینکه بخواهیم درجه فهم خود را مطرح کنیم از ذکر نام گوینده و یا نویسنده خودداری میکنیم. این مسأله نباید به صورت فرهنگ درآید زیرا در درازمدت به جامعه صدمه میزند.
در دنیای امروز با توسعه تفکر فردگرایی و تبلیغ فرهنگ تکثرگرایی و با استفاده از فناوری، هر فرد و یا گروهی به خود اجازه میدهد تا تبلیغاتی را شروع کند. تبلیغ فرهنگ چندصدایی اگر چه از جهاتی مفید است تا انسان دچار جزمیت نشود و بتواند با دیدن نظرات گوناگون به بهترینها دست یابد، اما فرق است بین صداقت گوینده و یا نویسندهای که به راستی فهم خویش را از مسأله و یا مسائلی بیان میکند و بین آنکه با انگیزه و غرض خاص مسائل را توجیه و تبلیغ میکند. شناخت افراد و یا منابع خبر (علمی و غیرعلمی) به انسان برای تشخیص سره از ناسره و اتخاذ تصمیم کمک میکند. کافی است به ایستگاههای فرستنده در سراسر جهان گوش فرا دهید و اخبار گوناگون و گاه ضد و نقیض را از انواع فرستندهها با اقسام انگیزهها که مملو از حب و بغضها است دریافت کنید و در حیرت بمانید که کدامیک در گفتار خود صادق است و تا چه اندازه راست میگوید. در این شرایط است که بیش از گذشته به ضرورت یافتن صحت و سقم خبرها و اطلاعات از طریق اعتماد به گوینده و یا منبع جانشین آن واقف میشویم. البته همانطور که گفته شد در مسائل علمی چنین حساسیتی نیست اما وقتی یک تحلیلگر کارآشنا مطرح میکند که در ورای پارهای از مسائل علمی و یا شبه علمی چه انگیزههای جاهطلبانه، خودخواهانه یا خیرخواهانه وجود داشته است ضرورت توجه به منشأ آشکارتر میگردد.
نکته دیگری که مطرح است تلقیهای گوناگون از اطلاعات و دانش است (کاپورو و یورلند ،2003). در اینجا نویسنده بنا ندارد در این زمینه به بحث بپردازد، زیرا خود به مقالهای مفصل نیاز دارد؛ اما تذکر این نکته خالی از فایده نیست که در دنیای امروز به اطلاعات و دانش به دید اقتصادی مینگرند و به تعبیر روشنتر اطلاعات و دانش اغلب به صورت کالا هستند که در اختیار مصرفکننده قرار میگیرد. در این حال که فقط سود مادی در نظر است شاید مصرفکننده نخواهد و یا وقت نداشته باشد که در بارة کالا به تحقیق بپردازد. او از اطلاعات و دانش، استفاده ابزاری میکند. به دیگرسخن، همانگونه که لیوتار2 (1380) میگوید برابری اطلاعات و دانش و قرار دادن آن در چرخه اقتصادی به معنای فروکاستن ارزش دانش است. دراین رویکرد، تعلیم و تربیت، دیگر پرورش اذهان آدمی برای تعالی روح او نیست و در این گیر و دار، جداکردن دانش از داننده است و این به زعم او خود فاجعه دیگری است که رخ نموده است (باقری، 1383).
چرا چنین شده است؟
در جامعه کوچک همچون خانواده وقتی مسألهای مطرح میشود گوینده آن معلوم است و اگر تردیدی هم به وجود آید تحقیق آن مشکل نیست. از این گذشته وجود اعتماد نسبی در خانوادههایی که خود به آنچه میگویند عامل هستند مزید بر این اعتماد میشود. اما هر چه جامعه بزرگتر میشود هم اتفاقات بیشتری رخ میدهد و هم اقوال بیشتری در جامعه رد و بدل میشود و در نتیجه تحقیق در صداقت گوینده به منظور دست یافتن به صحت و سقم گفتهها دشوارتر میگردد. و به ناچار بنا را براین میگذارند که به جای آنکه دنبال پدیدآورنده بگردند به اصل اثر توجه میکنند. و این تازه آغاز مشکل است؛ یعنی پذیرش این قضیه که «الخبر یحتملالصدق و الکذب» هر خبری بالقوه میتواند راست و یا غلط باشد. از این رو باید فعالیت دیگری برای تحقیق در صحت و سقم گفتهها آغاز شود. حتماً همه دیدهاند که در اخبار حساس، به ویژه در امور نظامی و اطلاعاتی، پس از دریافت خبر، چندین بار صحت و سقم آن و وثاقت منبعی که آن را نقل کرده است مورد ارزیابی دو و یا چندباره قرار میگیرد.
فرق دو نوع نگاه
در واقع برای دریافت پیام و کسب اطمینان از خبر، دو راه وجود دارد. راه اول این است که اول خبر را دریافت کنیم و چنانچه لازم دیدیم به دنبال منبع خبر بگردیم و تحقیقات خود را برای صحت و سقم آن آغاز نماییم. در این صورت بخاطر سختی تحقیق که آن هم معلول سنت رایج عدم توجه کافی به منبع (پدیدآور) است، در بسیاری از موارد، اینگونه اقوال پذیرفته میشود و این خود، به نوبه به گسترش شایعه کمک میکند. راه دوم این است که بنا را بر این بگذاریم تا گوینده خبر را نشناسیم برای قضاوت و تصمیمگیری، به خبر اعتماد نکنیم؛ هر چند احتمال صحت هم وجود داشته باشد. در این صورت، فرهنگی در جامعه ایجاد کردهایم که هر خبری پذیرفته نیست و اولویت با گویندگان صادق است. در حالیکه در روش اول ممکن است به هرج و مرج خبری کمک کرده باشیم. به این معنی که به هر کسی اجازه دادهایم تا ناقل خبر باشد و مطمئن باشد تا مدتی میتواند ذهن و فکر جامعه را به خود مشغول کند. باید توجه داشت که اگر این مسأله به صورت فرهنگ درآید و در آموزش و پرورش و آموزش عالی به عنوان اصل قرار گیرد و از آغاز، خانوادهها و معلمان به فرزندان و دانشآموزان و آنگاه استادان به دانشجویان بیاموزند تا در پذیرش هر نوع اثر، شخصیت و وثاقت و صداقت پدیدآورندگان آن را مد نظر قرار دهند تأثیر آن در جامعه بسیار زیاد خواهد بود. در واقع، توجه به پدیدآورنده و توجه به اینکه گوینده و یا نویسنده این مطلب را کی، کجا و به چه منظور گفته و یا نوشته است در فهم مطلب بسیار مؤثر است. یکی از مباحثی که در اسلامیکردن دانشگاهها میتواند مطرح باشد و چنانچه به دقت پیگیری شود بازتاب خوبی خواهد داشت اصل «که گفته است» خواهد بود. باید توجه داشت که حساسیت مطلب در امور و علوم انسانی به مراتب شدیدتر از مسائل مربوط به علوم محض است.
فاعل و یا فعل؛ فعل معلوم و یا مجهول
در علم نحو هم اصل با جمله معلوم است. یعنی در گزارهها اصل این است که فاعل مشخص باشد. هر گاه جمله مجهول باشد دلیل خاص دارد: یا به دلیل تعظیم و یا تحقیر فاعل و یا دست کم نامشخصبودن آن است. در این زمینه به کتابهای نحو میتوان مراجعه کرد.
علم رجال و علمالحدیث
علم رجال که یکی از علوم اسلامی است و شاید ملتهای دیگر نیز مشابه آن را با نامهای دیگر (به طور مثال، سرگذشتنامههای تحلیلی) داشته باشند در واقع زمانی پدید آمد و رونق گرفت که در جامعه بنا را بر پذیرش اثر (گفتهها) گذاشتند و شخصیت و وثاقت گوینده یا مد نظر نبود و یا با یک سلسله اخبار جعلی برای وی شخصیت کاذب ساختند. در واقع، تاریخ به طور عام بحث از سیرهها، انساب و رجال است؛ زیرا به یک اعتبار از اشخاص و احوالِ آنها سخن میگوید، و به اعتباری انساب را پالایش میکند و به اعتباری دیگر، احوال و رفتار آنان را از حیث صداقت و امانت مورد بررسی قرار میدهد (خویی،1390 ق، ج 13). نقش حاکمان ستمگر در این زمینه نباید نادیده گرفته شود. آنان برای تثبیت موقعیت خویش به چنین محیطی نیازمندند و حتی در تقویت و گسترش آن میکوشند؛ زیرا چنانچه افراد صادق به نقل خبر بپردازند، طبعاً با حکومت ستمگرانه آنان در تعارض قرار میگیرد و منافعشان به خطر میافتد. البته وقتی سخن از حاکمان ستمگر میشود میتوان آن را به هر انسان خودخواه زورگو که ممکن است در محیط کوچکی، مانند خانواده هم وجود داشته باشد تسری داد. در علم حدیث هم معمولاً نخست به صحت استناد و انتساب حدیث به راویان و چگونگی وثاقت و یاعدم وثاقت آنان و سپس به محتوای آن پرداخته میشود.
حسن فعلی و حسن فاعلی
ما وقتی نوعا به اثر مینگریم و فارغ از فاعل و پدیدآورندة آن و استحکام منبع به ارزیابی و قضاوت میپردازیم هر چند مطلب دریافتی خوب و عمیق باشد به حسن فعلی توجه کردهایم. این نکته در جای خود مهم و لازم است؛ اما اگر به گوینده، نویسنده و منبع متقن توجه کنیم و اصالت و وزانت آن را مورد توجه قرار دهیم به حسن فاعلی توجه کردهایم. بنابراین میتوان گفت که حسن فعلی شرط لازم است اما کافی نیست. تمام و کمال در صورتی حاصل میشود که این دو، در کنار هم قرار گیرند. به تعبیر روشنتر، آنگاه که شخصیت، قصد و نیت پدیدآورنده و یا به طور کلی ارسالکننده پیام مشخص شود پیام به خوبی دریافت شده است
تأثیر تقسیمبندی علوم ارسطویی بر این نوع نگرش
همانطور که مشهور است ارسطو حکمت را بر دو دسته تقسیم میکند و آن عبارت است از حکمت نظری وحکمت عملی. دراین تقسیمبندی حکمت نظری که حکایت از آنچه واقع شده است میکند، از ارزش و اعتبار ویژهای برخوردار است و حکمت عملی، که بیانگر افعال آدمی و در اغلب موارد شامل بایدها و نبایدهاست در درجه دوم اهمیت قرار دارد. در اینکه مدرَکاتِ مربوط به حکمت عملی هم جزء ادراکات حقیقی است تردید وجود دارد و علامه طباطبایی به عنوان ابتکاری جدید آن را ادراکاتِ اعتباری نامیده است (طباطبایی، تاریخ مقدمه: 1350، مقاله ششم).
سؤال واقعی این است که چرا بخشی از فعالیتهای انسان به عنوان فعالیت اعتباری نامیده شود؟ مگر نه این است که زندگی انسان سرتاسر عمل است و حتی فکرکردن هم خود نوعی عمل به حساب میآید؟ پس چرا باید بخشی از فعالیتهای انسان کمرنگتر جلوه کند و تحتالشعاع فعالیتهای نظری قرار گیرد؟ بهنظر نگارنده، همین که از نظر بعضیها قضایای خبری اصل قرار میگیرد و افعال آدمی که متعلَق قضایای انشایی هستند و قاعدتاً با پدیدآورندگان آن پیوند ناگسستنی دارد (ولو به ظاهر) در اولویت دوم قرار میگیرد اغلب، سبب میشود تا فاعل قضایا در درجه دوم اهمیت قرار گیرد و اثر، بیش از فاعل اثر به عنوان واقعیتهای رسمی مورد توجه باشد. این امر، به ویژه در مورد صاحبان قدرت که عمدتاً خود، خبرسازان اصلی و بهرهبرداران واقعی از آن هستند بیشتر مورد حمایت قرار، و آهستهآهسته جامعه به آن خو، میگیرد و چون امکان تحقیق برای درک صحت و سقم خبر دشوار و هزینهبر و توأم با خطرات احتمالی است، و یا در اختیار کسانی است که از امکانات برخورداراند، لذا جامعه ناگزیر، به پذیرش اخبار تن در میدهد.
این به معنای نفی دیگری نیست
تذکر این نکته ضروری بهنظر میرسد که نفی هیچیک از دو نظر، مطرح نیست بلکه غرض اولویتبندی آنها است. اولویتبندی هم کار آسانی نیست (فدائی، 1384). بدینمعنا که در صورت برخورد با یک قضیه و یا قضایا چنانچه ظاهری معقول داشت اول باید بنا را بر پذیرش و قطعیت گذارد و چنانچه ضرورت ایجاب کرد بهدنبال منشأ و منبع قضیه رفت و یا بر عکس به محض دریافت خبر و استماع قضیه، اولین سؤال برای پذیرش و قبول آن این باشد که این قضیه مربوط به کیست و خاستگاه آن کجاست و پس از شناخت منبع، در مورد پذیرش و یا عدم پذیرش آن تصمیم گرفت. به تعبیر روشنتر، باید پذیرفت که در مقوله ارتباطات، انسانها هستند که با کمک ابزاری همچون زبان با هم در تعاملاند و قضایا، ابزاری هستند که اندیشهها را با هم مرتبط میکنند. علاوه بر قضایا، که صرفاً ابزاری هستند برای انتقال معانی، عوامل دیگری برای انتقال معنا وجود دارد و آن شخصیت گوینده، حال و هوا و محیطی است که در آن به اظهارنظر پرداخته است. به طور مثال، آیا گوینده آدم درستکاری است؟ آیا در شرایط خاص این سخن را گفته است؟ آیا این سخن بازتاب شرایط ویژهای از زندگی و شرایط محیطی او بوده است؟ آیا در شرایط طبیعی چنین حرفی را گفته است؟ آیا او خوشحال و یا عصبانی بوده است و مانند آن. و در یک کلام گوینده کیست و شأن نزول گفته چیست؟ دانستن این مسائل در امور تربیتی اثرات خاص خود را دارد. به نظر میرسد تحلیل حوزهای در علم اطلاعرسانی شباهتهای زیادی به این موضوع دارد (یورلند و آلبرچسن ، 1381):
در پژوهشهای حوزه آموزش وپرورش، پژوهش در زمینه دانش حوزهای به چند خط سیر پر بار در تحقیق منجر شده است، از نظر یکی از محققان به نام الکساندر2، دانش حوزهای دربرگیرنده دانش گزارهای (دانش چیستی)، دانش رویهای (دانش چگونگی)، و دانش شرطی (دانش کی و کجایی) است.
هرمنوتیک و ارتباط آن با گفته و گوینده
بحث هرمنوتیک و یا به تعبیر سادهتر علم تفسیر و یا تأویل، با آنکه همواره مطرح بوده ولی در این روزگار از اهمیت ویژهای برخوردار شده است. شاید یکی از دلایل این اهمیت، کثرت آثار و دوری و فاصله زمانی و مکانی مفسران و تحلیلگران از مؤلفان و صاحبان آثار قدیمی است. علت دیگر کمی اطلاعاتی است که مفسران درباره شخصیت مؤلفان و دشواری تحقیق در باره آنها دارند. به طور مثال، شرایط زمان و مکانی که آنها در آن زندگی میکردهاند و یا شرایط خاصی که در آن، به ابراز نظر و انجام عمل پرداختهاند را نمیدانند. به تعبیر روشنتر، تاریخ، چنانچه مستند هم باشد وحاصل فرمایش حاکمان و والیان نباشد شامل یک سلسله مطالب در باره صاحبان قدرت است و نوعاً تاریخ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی توده مردم مطرح نیست. در این شرایط و با توجه به کمبود اطلاعات در این مورد، معلوم نیست که برداشت و یا تأویل گفتهها تا چه اندازه بتواند به تفسیر واقعی نیت صاحبان آثار توفیق یابد. گاهی تفسیرها از قبیل «تفسیر ما لا یرضی صاحبه» میشود به این معنی که آنچه مفسر و یا تحلیلگر به آن رسیده است مغایر و یا در تضاد با نیت قائل و گوینده آن است. این مطلب عمدتاً از اینجا ناشی میشود که مفسر و تحلیلگر برای تبیین موقعیت و شرایط زمانی و مکانی مؤلف تلاش نمیکند و یا چون آن را دشوار مییابد از نزدیکشدن به آن پرهیز میکند.
در هرحال، اصول دانش هرمنوتیک بر فهم و درک آن چیزی استواراست که صاحب اثر بیان داشته ویا به آن قصد کرده است. تفسیر و شاید بهتر است گفته شود تأویل، یعنی دستیافتن به معنای درست متن و یا به تعبیری واقعیت نه-چندان روشن و یا پنهان متن، در صورتی است که مفسر و تحلیلگر تلاش کند تا پیشداوریهای خود را بر قصد و نظر صاحب اثر سوار نکند. در این زمینه فرقی بین گرایشهای محافظهکار، میانهرو و تندرو هم نیست. گرایش محافظهکار میگوید که مفسر میتواند با اتخاذ روش درست و دقت فراوان به مقصود اصلی مؤلف دست یابد. گرایش میانهرو معتقد است که نمیتوان به حقیقت نیت مؤلف دست یافت و در خوشبینانهترین حالت توافقی بین قصد مؤلف و برداشت مفسر به وجود میآید. گرایش تندرو میگوید به سختی میتوان نظر داد که مفسر بتواند به قصد مؤلف دست یابد و بنابراین همه تأویلها و تفسیرها از قصد مؤلف، احتمالی و نسبی است و این عملی نخواهد شد مگر این که مفسر در افق تجربههای پدیدآور متن با آن درگیر شود و مراد جدی وی را دریابد. زیرا که فهم سخن دیگران فهم زندگی آنهاست (مجتهد شبستری، 1381).
مدل ارتباطات
در مدلهای ارتباطی و به ویژه در مدل ریاضی «شانون و ویور» ما همواره از منبع به عنوان فرستنده سخن میگوییم. به اینمعنا که گیرنده عموماً عنصر انسانی است. عنصر انسانی در طرف دیگرِ جریان هم میداند که آنچه به عنوان محموله تلقی میشود و ممکن است حامل خواسته واقعی گیرنده باشد از جایی و از فرستنده مشخصی که قاعدتاً باید او را بشناسد و از کم و کیف و ویژگیهای آن مطلع باشد به او رسیده است، و این عامل اطمینانبخش برای دریافتکننده پیام است که میتواند به مقدار زیادی به اثربخشی کمک نماید. اما این امر به تنهایی جواب نمی دهد و لذا به مدل های شناختی و معنایی روی آوردهاند. غفلت از مبدأ و فرستنده و ویژگیهای حاکم بر آن به هنگام ارسال پیام، نوعی سهلانگاری در برقراری ارتباط واقعی در زندگی است. شناختِ اطمینان بخش مبدأ، چنان تأثیر عمیقی در برقراری ارتباط میگذارد که هرگز ظاهر عباراتِ هر چند وزین و محکم، نمیتواند آن اثر را داشته باشد. به طور مثال، وقتی شما شخصی را به لحاظ علمی و یا اخلاقی قبول دارید، در بسیاری از موارد گفته او را بی چون و چرا قبول میکنید و یا وقتی دوستی قدیمی را پس از سالها ملاقات میکنید به ویژه اگر مربوط به دوران کودکی و یا تحصیل باشد به یکباره همه پردههای زمانه فرو میافتد و آنچنان ارتباط برقرار میشود که گویی هرگز از هم جدا نبودهاید، به ویژه اگر متوجه شوید که از نظر فکری هم با یکدیگر همخوانی دارید. بهنظر میرسد اگر با نگاه پدیدآورمحوری با مسائل برخورد کنیم راه کمتری را برای اثرپذیری خواهیم پیمود و از نظر امنیتی، اقتصادی و اجتماعی هزینه کمتری خواهیم پرداخت و در عین حال، نسبت به آنچه دریافت کردهایم اطمینان بیشتری خواهیم داشت. زیرا، اگر بدون توجه به پدیدآور به اثر دل بسپاریم چهبسا پس از طی مراحلی مجبور باشیم دوباره از شناسایی پدیدآور آغاز کنیم. این امر در مسائل جاری زندگی که اثرات آنی در زندگی فردی ندارد، ممکن است کاملاً ملموس نباشد؛ ولی در امور حساس زندگی مانند مدیریت سیاسی، فرهنگی، نظامی و اطلاعاتی که هر خبری پس از وصول باید دقیقاً مورد ارزیابی دوباره و چندباره قرار گیرد بیشتر معلوم میشود. در مسائل روزمره اگر با دیده سرسری به منبع خبر بنگریم در درازمدت عواقب زیانباری را در جامعه شاهد خواهیم بود.
با در نظر گرفتن مطالب فوق میتوان دو مدل را در برخورد با گفتهها و نوشتهها و حتی عملکردها ترسیم کرد بدین قرار:
مدل 1. مدل اثر محوری:
اثر چیست ← تجزیه و تحلیل اثر ← پذیرش و عدم پذیرش ← بیتوجه به شخصیت پدیدآور و حال و هوایی که در آن چنین اثری را پدید آورده است ← کمک به شایعه و شایعهپردازی.
مدل 2. مدل پدیدآور محوری:
اثر چیست ← پدیدآور کیست ← تجزیه و تحلیل شخصیت پدیدآور ← تجزیه و تحلیل اثر ← پذیرش و یا عدم پذیرش ← جلوگیری از شایعه و شایعهپردازی
تأثیر در جامعه
به نظر میرسد اگر افراد جامعهای چنین تربیت شوند که با صراحت لهجه به اظهارنظر بپردازند و نتیجه و عواقب خوب و بد آثار خود را بدانند و بپذیرند و به جای در لفافه سخنگفتن و از زبان دیگران خود را مطرح کردن، مسئول گفتار و کردار خویش باشند و این امر، از کودکی در نظام تربیت خانواده و آموزش و پرورش مورد توجه قرار گیرد، تحول بزرگی در جامعه رخ میدهد. باید توجه داشت که کار تصمیمگیری غیر از بحث و گفتگو در مجالس شعر و ادب است که هر چه بیشتر از زبان کنایه استفاده شود مطلوبتر است. البته در اینکه رونق این کنایهگوییها و بهکاربردن زبان استعاره خود توسط چه کسانی تقویت، و انواع و اقسام صلهها و جوایز به چه منظوری داده میشود نیاز به مقاله مستقلی دارد. و به قول «سامر فیصل» از جمله کسانی که ریزهخوار طبقات بالا بودهاند قصصگویان، شاعران، کاتبان رسائل و منجمانند که ازجهت اجتماعی طبقه میانی مابین عامه و بالادستان را نمایندگی میکردهاند (سامر، 1380، ص 28). اما آنچه قابل انکار نیست، این است که در عالم تصمیمگیری هر چه صراحت بیشتر باشد مطلوبتر است. اخلاق که اساس زندگی است جز تصحیح نگاه، و وفادارانه بر طبق آن عملکردن، چیز دیگری نیست. برای تتمیم فایده و نشاندادن اهمیت توجه به پدیدآور و شخصیت وی در ایجاد محیطی سالم و با نشاط ذیلاً به مواردی اشاره میشود:
جلوگیری از جوسازیها و شایعهپراکنیها
اگر جامعه در برابر اخبار و احادیث، نخست، به گوینده و راوی آن توجه کند، موجب میشود که از جوسازیها و شایعهپراکنیها به مقدار زیادی کاسته شود. زیرا ناقل و قائل مشخص است و بر اساس شخصیتی که وی دارد مردم تصمیم میگیرند. آغاز فتنه توسط فتنهگران هم از اینجا آغاز میشود (نهجالبلاغه، خ. 28) که افراد دو و یا چندچهره، مطالب راست و دروغ را مخلوط میکنند و اذهان را مشوش مینمایند.
ایجاد فرهنگ اعتماد در جامعه
اگر گوینده و راوی خبر معلوم، و هر کس به آنچه میگوید ضامن باشد فرهنگ اعتماد و اعتمادسازی بالا میرود؛ زیرا، وقتی خبری نادرست گفته شود و گوینده آن معلوم نباشد ممکن است به جای بدگمانی و اتهام به یک نفر جمعی مورد سوءظن قرار گیرند و چنانچه این امر شایع شود جامعه به تباهی کشیده میشود. ممکن است گفته شود همین استدلال در امور خیر هم ممکن است آورده شود، ولی باید دانست که مردم عموماً از انتساب کار بد به خویش هراس دارند و کار خیر را دوست دارند با سربلندی به خود نسبت دهند. وانگهی، در امور خیر هم کسی حق ندارد بیجهت آنرا به خود و یا افرادی که محبوب اوست نسبت دهد.
اجتناب از بیجا سخنگفتن و یا اتهام زدن
اصرار جامعه بر این که در همهجا باید فاعل و قائل روشن باشد و عموم افراد جامعه باید مسئول سخن خویش باشند سبب خواهد شد تا مردم از بیجا سخنگفتن و دیگران را متهمکردن اجتناب کنند واین امر به سلامت روانی جامعه بسیار کمک خواهد کرد.
برخورد با رو دربایستیهایِِ بیجا و تعارفهای غیرمعمول
رواج چنین فرهنگی که اصل بر روشنبودن و یا روشنشدن پدیدآور و یا راوی خبر است موجب خواهد شد تا بازار تعارفات غیر معمول و رودربایستیهای نامیمون از رونق بیفتد.
تقویت روحیه شجاعت و صراحت لهجه در جامعه
پدیدآورمحوری سبب خواهد شد تا جامعه به شجاعت خو کند. به طور مثال اگر میخواهد حرفی را بزند، خود، با شهامت آنرا ابراز کند. بدیهی است صراحت لهجه به ویژه در اموری که به تصمیمگیری منجر میشود بسیار اهمیت دارد.
پرهیز از پرگویی، کنایهگویی، استعاره و امثال آن به ویژه به هنگام تصمیمگیری
زیادگفتن خود موجب لغزش است و به قول شاعر: کم بگو اما که پر معنا بگو (فدائی کزازی، 1392). هم چنین استفاده از کنایه، استعاره و امثال آن در جایی است که ترس، که حکایت از ضعف دارد، وجود داشته باشد. ترس، زمانی اتفاق میافتد که فرد بیم آن دارد که چیزی را از دست بدهد، و یا امید دارد چیزی را بهدست آورد. این امر، بیشتر در برابر شاهان، امیران، و صاحبان قدرت صورت میگیرد. آنجا که بیم ضرر وجود دارد و افراد قدرت ندارند با صراحت مسألهای را بیان کنند و یا به طمع مال و صله و انعامی از زرمندی و یا زورمندی هستند اغلب، از این صناعات ادبی استفاده میکنند. ارزش و اهمیت صناعات ادبی بر کسی پوشیده نیست ولی چنانچه به فرهنگ بدل شود سلامت جامعه را به ویژه در امور تصمیمگیری به خطر خواهد انداخت.
جلوگیری از ایجاد شخصیت کاذب برای افراد
- در جامعه ناسالم افراد دوست دارند از زبان دیگران حرف بزنند و نه خود، آنچه را دارند و یا به آن میاندیشند، بیان کنند. استفاده بیجا، از این لفافهگوییها هم در بعد مثبت و هم در بعد منفی ایجاد شخصیت کاذب میکند.
- هر کس مسئول آثار خویش است. هر فرد چون میداند که آبرو و حیثیت او در گرو رفتار او است، سعی میکند بدون مأخذ اظهارنظر نکند. مستندسازی به اینمعنا است که هر چیزی باید سند و مدرکش مشخص باشد و هیچ مدرک وسندی بالاتر از شناخت گوینده نیست.
- زرنگیهای بیجا برای قلب حقایق کم خواهد شد. آدمهایی که میخواهند به اصطلاح از آب گلآلود ماهی بگیرند خواهند دانست که دیگر حنایشان رنگی ندارد. بهناچار یا باید خود را اصلاح کنند و یا آن جامعه را ترک گویند.
- سرگردانی و مشکلات ناشی از تحقیق و تفحص برای یافتن صحت و سقم مطالب کم تر خواهد شد. این امر به لحاظ اقتصادی اثرات فراوانی خواهد داشت. در جامعه مقدار نیرو وامکانات زیادی صرف تحقیق در مورد شناسایی متهم و یا تفتیش از آنان میشود. صرفهجویی در هزینههای فردی و اجتماعی در حوزههای پلیسی، قضایی، اطلاعاتی و مانند آن کمکهای اقتصادی به جامعه است.
- دروغ و نیز غیبت در چنین جامعهای به مقدار زیادی کم خواهد شد و توان جامعه صرف فعالیتهای رشد و توسعه خواهد گشت.
نتیجهگیری
از آنچه گفته شد میتوان چنین نتیجهگیری کرد که اگر چه پدیدآور اثر و اثر هر دو مهماند اما اثر به پدیدآور قائم است، و بنابراین اگر به محض شنیدن خبری، از هر نوع که باشد، ابتدا به دنبال منشأ آن باشیم به مقدار زیادی کار را آسان و از دغدغههای بیجای ذهنی و فعالیتهای فراوان برونی برای کشف واقعیت پرهیز نمودهایم. بدیهی است اگر گویندهای نادرست از کار درآمد و یا گوینده مشخص نشد باز هم نباید از مطلب به سادگی گذشت و آنرا رها کرد؛ به ویژه آنجا که حیثیت، امنیت و یا جان افراد و یا جامعه در معرض خطر است، تحقیق همواره باید صورت گیرد. البته باید توجه داشت که در اموری که جنبه علمی دارد و به فهم انسان کمک میکند میتوان از تحقیق جدی در پدیدآور و یا گوینده / ناقل تا مدتی صرفنظر کرد. اما آنجا که مسأله تبعیت و پیروی و اتخاذ سبک زندگی مطرح است و شخص میخواهد گفتار، نوشتار و یا اقوال فرد و یا افرادی را سرمشق زندگی قرار دهد شناسایی و تحقیق در مورد پدیدآور و ویژگیهای فردی و اجتماعی وی لازم است. نگارنده معتقد است اگر چنین تفکری به صورت فرهنگ درآید و خانوادهها و نظام آموزشی در همه مقاطع و به ویژه دوران ابتدایی به ترویج آن به صورت نظری و عملی بکوشند ثمرات فراوانی به بار خواهد آورد و موجب خواهد شد تا جامعه رشید و بالغ شود و هر کس مسئول گفتار و رفتار خویش باشد؛ انسانهای صادق و درستکار، محترم شمرده شوند؛ و افرادی که فقط با شایعه و دروغپراکنی سعی در مطرحکردن خویش دارند توفیقی نیابند.
بحثی که در مورد اسلامیکردن دانشگاهها هر از گاهی مطرح میشود چنانچه به صورت اصولی و علمی از پدیدآورندگان، شناسایی به عمل آید و در باره ناقلان و قائلان اخبار علمی و یا غیر آن کسب اطلاع شود به مقدار زیادی مشکلات را حل خواهد کرد. همه میدانند که به خاطر تفوق غربیها در پارهای از زمینهها آنچنان هوش و حواس عدهای را از کف ربوده است که آنچه را از آنها بشنوند و یا بخوانند دربست میپذیرند و نیازی برای تحقیق بیشتر نمیبینند. در حالیکه اگر بر وفق نقطهنظرهای فوق به آن بنگریم سعی خواهیم کرد در برخورد با اقوال و نوشتههای گوناگون، اگر چه مربوط به فرد و یا اقوام با فرهنگ و یا فناوری خاص باشد، که البته خود این هم از سنخ پدیدآور محوری است، آنها را از طریق تجزیه و تحلیل شخصیت پدیدآورندگانشان در بوته نقد قراردهیم.
بررسی آیات و روایات
در قالب مسائل دینی زیاد شنیده شده است که گفتههای خوب را بپذیرید، مهم نیست آنرا چه کسی گفته است. این عبارت که از فرط استفاده به صورت ضربالمثل درآمده است مأخوذ از روایتی است منسوب به حضرت علی (ع) که فرموده است «لا تنظر الی من قال وانظر الی ما قال». ترجمه این روایت این است که میگوید: به گوینده منگر که کیست بلکه بنگر که چه میگوید. استناد به این روایت در جای خود بسیار متین و ارزشمند و کاری بس شایسته است. بحث اصلی این است که آیا در همه موارد باید چنین کرد و آیا در همه موارد، باید به متن اولویت داد و گوینده متن را فراموش کرد؟ آیا ما در متون قرآنی و نیز روایی خود مستندات دیگری نداریم که با این آموزه معارض باشد؟ از این گذشته از نظر عقلی و نیز به منظور دستیافتن به تأویل درستتر کدام ارجح و اولی است؟
علمای اسلام همواره حجیت آیات قرآنی را بر متون و منطوق روایات ترجیح دادهاند و به تعبیر درستتر، آنجا که نص قرآنی وجود دارد روایات باید تحتالشعاع قرآن قرار گیرند. به نظر میرسد قرآن مجید در این مورد حق مطلب را ادا کرده است. در تفسیر آیه شریفه «فلینظرالانسان الی طعامه» (قرآن، 80/24) آمده است «ای علمه الذی ممن یأخذه» (کلینی، ج. 1.؛ طباطبایی، بیتا). یعنی پس باید انسان بنگرد که علمش را از که میگیرد. در برابر، روایاتی هم دراین باره هست که میگوید «لا تنظر الی من قال وانظر الی ما قال» یعنی منگر که چه کسی میگوید بلکه بنگر چه میگوید و یا «خُذ الحکمه و لو من اهل الضلال و یا من اهل النفاق» (نهجالبلاغه، 1367، ک 80،236) یعنی دانش را بگیر اگر چه از اهل نفاق و یا کفر باشد.
سؤال اینجاست که اگر این دو مطلب یعنی مفهوم و منطوق آیه با مضمون روایت در تعارض باشد چه باید کرد؟
در پاسخ باید گفت اولاً باید به این اصل توجه کرد که در واقع آیات قرآن بر روایات ترجیح دارد و اگر آیه قرآن و روایت در برابر هم قرار گیرند اولویت با آیات قرآن است؛ زیرا در غیر این صورت این عمل به مثابه اجتهاد در برابر نص است که عقلاً و منطقاً درست نیست. در ثانی، از کجا معلوم که در ترازوی تعادل، کفه مضمون روایت میچربد. اتفاقاً بحث اصلی نگارنده هم در اینجاست. به نظر میرسد مضمون آیه در همهجا ساری و جاری است. انسان باید بداند که علمش (به ویژه آنجا که به تصمیمگیری و یا باور میانجامد) را از چه کسی اخذ میکند. وقتی در محافل علمی به پدیدآور استناد داده میشود و «که گفته است» محور مذاکرات علمی قرار میگیرد، چرا در کل جامعه نباید آن را تسری داد و در امور فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی هم از این اصل مترقی استفاده نمود، تا گرفتار عواقب سوء آن نشویم. معنای روایت و یا روایتهای مشابه این است که در موارد استثناء چنانچه با سخن خوب مواجه شدید نگویید که «گوینده آن چون با ما مخالف است و یا ما با او مخالفیم باید آن را رد کنیم». اتفاقاً در همینجا هم بحث شناسایی گوینده مطرح است. یعنی میدانیم که این سخن خوب از آن کسی است که با ما مخالف است و ما به خاطر خوببودن سخن، آنرا پذیرفته و در اینباره لجاجت به خرج ندادهایم.
همچنین آیه دیگری که میگوید: «فبشرعبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (قرآن، 39/18). یعنی «مژده بده به آنانکه حرفها را میشنوند و بهترین را انتخاب میکنند» میتواند مؤید این باشد که شنیدن حرفها در ضمن توجه به راویان و گویندگان آن اقوال است. زیرا دلیلی در دست نیست که وقتی قرآن به شنیدن قول نیکو تأکید میکند آنرا فارغ از گوینده و قائل آن در نظر گیرد. برعکس شاید چون قرآن میخواهد حقانیت قول خدا را مطرح کند به این آیه تمسک میجوید. زیرا در آیه دیگری میفرماید: «و من احسن قولاً ممن دعا الی الله..» (قرآن، 41/33) یعنی چه کسی نیکو گفتارتر از آنی است که به سوی خدا میخواند. نتیجه تَبَعی این امر این است که جلوی سوءاستفاده از سخنان خوب گرفته میشود. بحثی که خوارج نهروان مطرح کردند و باعث بزرگترین توطئهها در تاریخ شدند چیزی جز تمسک به قول، هر چند سخن خدا، نبود. قائلان و شخصیت آنان در استفاده ازجمله معروف «لا حکم الا لله لا لک یا علی!» تعیین میکند که مرادشان از این سخن خوب چیست. در واقع، نیت قائل است که تعیینکننده میشود.
قرآن کتاب «قال» است و نه «قیل»
اگر به متن قرآن توجه شود و به ویژه مکالمات آن در نظرگرفته شود این امر به خوبی مشاهده میشود که در اغلب موارد قرآن از فاعلی نام میبرد که خود در گیرودار معرکه و اظهار نظراست. به طور مثال: «و اذ قال ابراهیم»، «و اذ قال عیسی»، و «و اذ قال موسی لقومه» و «جاء رجل من اهل اقصی المدینه قال..»
هنگامی که خدا دستوری میدهد میتوانست آن را به صیغه مجهول مطرح کند ولی آن را از زبان پیامبر و با گفتن اینکه بگو (قل) مطرح میکند. خدا وقتی راجع به خود حرف میزند باز به صیغه معلوم و با ذکر نام خود است: جملات و ترکیباتی چون: «و اذ قال ربک للملائکه» و امثال آن فراوان است. بنابراین قرآن کتاب قال است و نه قیل. مواردی که با قیل مطرح شده است بسیار اندک است و این حکایت از اهمیت توجه قرآن به فاعل و گوینده دارد. حتی وقتی سخن از ابلیس به عنوان فرد خطاکار و مطرود، یا فرعون، هامان و قارون هم به میان میآید باز از کلمه «قال» استفاده و از ذکر صیغه مجهول اجتناب میکند. به دیگر سخن همه چیز در بیان قرآن روشن است و استنادهای آن واضح. هر کسی میداند اتفاقات چگونه و چرا و توسط چه کسی انجام شد. در متون روایی نیز چنین است. «قیل»ها در برابر «قال»ها ناچیز است. و هرجا «قیل» باشد آغاز دشواری است. محققان علم درایه و رجال، در بسیاری از موارد، سعی در یافتن نام گوینده دارند و الا آنرا «مرسل» خوانند. در تاریخ همه میدانند که چه کسانی به جای «قال الصادق» و «قال الباقر» گفتار دیگران را که نام و نشانی نداشتند گذاشتند و با پشتوانهها و حمایتهای مالی و سیاسی آنرا ترویج کردند. اگر بدبینانه و یا شاید واقعبینانه بنگریم کسانی که میخواستند مردم از درِ خانه معلمان واقعی رانده شوند، به تقویت فکرِ منهایِ صاحب فکر پرداختند و نتیجه آن شد که همه میبینند. شاید تعبیر «حسبنا کتابالله» نیز روایتی دیگر از این نوع نگرش باشد.
به نظرمیرسد قرآن به عنوان کتاب تربیتی میخواهد این امر را به بشر بفهماند که صراحت لهجه و شجاعت در بیان از طرف گوینده یکی ازاهداف مهم تربیتی است که باید مد نظر قرار گیرد و جز در موارد اضطراری که مصلحت و حکمتی بر آن مترتب است، نباید از ذکر گوینده، نویسنده و یا کننده کاری خودداری کرد. دانستن اینکه گوینده و یا کننده چه کسی است و با در نظر گرفتن سابقه و شخصیت وی مراتب تصدیق و تکذیب زودتر صورت میگیرد و پذیرش به معنای تأثیر نهایی سریعتر انجام میشود. قرآن برای شناخت افراد صدیق در جامعه ملاکهایی دارد. از جمله این ملاکها بینظری و داشتن صلاحیت است. در سوره (یس،) از قول مؤمن آل فرعون میفرماید «اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون» یعنی از کسانی پیروی کنید که هم از شما چیزی نمیخواهند و هم در طریق هدایت اند. این دو امر را، نه تنها در امور تربیتی میتوان به عنوان دو ملاک تعیینکننده پذیرفت، بلکه در همه زمینهها حتی مسائل علمی هم میتوان به کار برد. آنکس که به خاطر منافع خود کار میکند و یا در استخدام صاحبان قدرت است باید نسبت به آثار او با احتیاط برخورد کرد.
در عین حال، برای اینکه دراین مورد افراطی صورت نگیرد و فرد و جامعه دچار شخصیتزدگی نشود باید به متن روایت فوقالاشاره توجه داشت. در خبر هم، چنانچه ناقل خبر مورد وثوق نباشد به چشم طرد مطلق نباید نگریست. دستور صریح قرآن چنین است که اگر شخص فاسقی برای شما خبری آورد آنرا یکسره رد نکنید و درباره آن تحقیق کنید (سوره حجرات، آیه 6). و در یک کلام، متن آیه در همه جا و متن روایات در موارد استثناء کاربرد دارد و باید سرلوحه برنامههای آموزشی و تربیتی قرار گیرد.
منابع
قرآن مجید.
باقری، خسرو (1382). هویت علم دینی؛ نگاهی معرفت شناختی به نسبت دین با علوم انسانی. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات.
خویی، سید ابوالقاسم (1390ق). معجم رجالالحدیث. نجف، مطبعةالآداب فیالنجفالاشرف.
ساماران، شارل (1372). روش پژوهش در تاریخ. ترجمه ذات علیان و دیگران. مشهد: پژوهشگاه آستان قدس رضوی.
سامر، فیصل (1380). دولت حمدانیان. مترجم علیرضا ذکاوتی قراگوزلو. قم: پژوهشکده حوزه و تاریخ.
سعیدی روشن، محمدباقر (1382). تحلیل زبان قرآن و روششناسی فهم آن. قم: موسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه؛ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
طباطبایی، محمد حسین (بیتا). تفسیرالمیزان. ترجمه ناصرمکارم. قم: حوزه علمیه قم.
طباطبایی، محمد حسین (بیتا). اصول فلسفه و روش رئالیسم. قم: بیجا.
علی بن ابیطالب (1367). نهجالبلاغه. به قلم محمد جعفر امامی و محمد رضا آشتیانی. زیر نظر ناصر مکارم شیرازی. قم: چاپخانه امیرالمومنین (ع).
صانعی دره بیدی، منوچهر (1377). فلسفه اخلاق و مبانی رفتار. تهران: سروش.
فدایی عراقی، غلامرضا (1384). اولویتگذاری امری آسان یا مشکل. مجموعه مقالات کنگره بینالمللی روش تحقیق. تهران: دانشگاه امام حسین(ع).
مجتهد شبستری، محمد (1381). هرمنوتیک کتاب و سنت. تهران: طرح نو.
لیوتار، ژان فرانسوا (1380). وضعیت پست مدرن: گزارشی در باره دانش. ترجمه حسینعلی نوذری، تهران: گام نو.
ولنگهاوزن، محمد (1378). علم دینی در حوزه و دانشگاه. قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
یورلند و آلبرچسن (1381). به سوی افقهای جدید در حوزه کتابداری و اطلاعرسانی. ترجمه ناهید طباطبایی. تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
References
Cappurro, R. & Hjorland, B. (2003). The Concept of Information. Annual Review of Information Science and Technology, Chapter 8, pp. 343-411.
* استاد دانشگاه تهران
نظر شما