زهره نوروزپور: این روزها در میان اقشار مختلف، در تاکسی، محل کار یا حتی در جمع فامیل یا خانواده میشنوی که مردم به هم می گویند: «جنگ میشه یا نمیشه» یا صحبت ها و تحلیل های بی اساسی که حاکی از ندانستن است. هرنوع اتفاقات روزمره را به سیاست خارجی ربط می دهند. منبع اخبار افکار عمومی داخل ایران خلاصه شده است به چند کانال تلگرامی! چرا این اتفاق افتاده است؟ آیا می توان این بلبشوی فکری را به رسانه ملی نسبت داد؟ آیا این رسانه در وضعیت افکار عمومی کشورمان نقش پررنگی دارد که این روزها به حرف مسئولین اعتمادی نمی شود؟ چرا همه جا حرف جنگ است؟ یا بعضا کامنت هایی در سایت ها و خبرگزاری ها ثبت می کنند که کاملا حاکی از نخواندن آن مطلب و آن خبر است و نشاندهنده یک خشم است. بر اساس تیتر کامنت می دهند!
یونسکو در آخرین گزارش خود سواد انسان ها را دیگر سواد آکادمیک نمی داند این سازمان بر اساس تحقیقات خود اعلام کرد که سواد نسل امروز به میزان این است که از اخبار اطلاع داشته باشد و اینکه بتواند اخبار فیک و جعل را از اخبار حقیقی تشخیص دهد. مساله ای که جامعه ما کمتر به آن توجه می کند. آیا دیپلماسی عمومی برای مردم ما به معنی خاص خودش درست و حقیقی تعریف نشده است؟ دستگاه های اجرایی کشورمان چه کاری باید انجام دهد که افکار عمومی را به سمت داخل بکشاند و اعتماد رفته را بازگرداند؟
در این رابطه با علی نصری کارشناس مسائل روانشناسی و جامعه شناسی در روابط بین الملل و متخصص در شبکهها و فعال مجازی در کافه خبر خبرآنلاین گفتگو کرده ایم که از نظر میگذرانید:
دیپلماسی عمومی کشور چه نقشی در اقناع افکار عمومی به نفع خود دارد؟ چقدر دستگاه سیاست خارجی ما میتواند برای هم سو کردن افکار عمومی داخلی و خارجی تاثیرگذار باشد؟
دیپلماسی ما به طور کلی در سالهای بعد از انقلاب یک مشکلی که دارد این است که عمدتاً تدافعی عمل میکند. آنها می گویند که ایران یک کشور تروریستی است! و تمام نیروی دستگاه دیپلماسی ما صرف این میشود که ثابت کند که تروریست نیستیم! ما در کنار دستگاه دیپلماسی کشور، به یک دیپلماسی عمومی قدرتمند و فعال نیاز داریم که خودمان بتوانیم آن تصویری که میخواهیم را به جهان ارائه بدهیم و در شکلدهی به افکار عمومی جهان موثر باشیم.
یک مثل بزنم. ۲۰۰ کشور در جهان وجود دارد. زیر مجموعه آن ها هزاران فرهنگ است. اما از میان تمام این کشورها و فرهنگها تنها تعداد انگشتشماری هستند که تا اسم آنها را می شنویم یک تصویری از آن ها در ذهن ما نقش می بندد. مثلا نام فرانسه که می آید در ذهن تمام مردم جهان تصویر یک انسان رمانتیک و شاعر پیشه و خوشلباس نقش میبندد. وقتی صحبت از آلمان می شود یک آدم دقیق و منضبط و سخت کوش به ذهن ما می آید. اسم ژاپن را که میشنویم تصویر یک آدم شرافتمند و مودب و با پشتکار فراوان. اسم ایتالیا را که میشنویم که آدم خونگرم و پُر شور و پُرحرف و خوشمشرب و با حرکات دست زیاد به ذهنمان میرسد.
این تصویرهای ذهنی (یا برندها) خود به خود بوجود نیامده. نتیجه یک دیپلماسی عمومی فعال است که به طور سیستماتیک و حساب شده آنها را ساخته و به افکار عمومی جهان ارائه داده است. آنها در کتاب ها، ادبیات، فیلم ها، هنرهای نمایشی، صنعت گردشگری، تصویر دلخواه خودشان را از به جهان صادر می کنند.
اما در مورد ایران٬ علیرغم قدمت و غنای فرهنگی که داریم٬ این مسئله یک خلاء است. ما خودمان هیچ تصویر منسجمی از خودمان به جهان ارائه نمیدهیم. و به همین خاطر هر کس هر برچسب و تصویری که می خواهد در آن خلا می گذارد و این صحنهء خالی را به میل خود پُر میکند. و متاسفانه گاهی حتی خودمان هم آن تصویر زشتی که از ما میسازند را میپذیریم و اساس شرمندگی میکنیم.
اولین محصول یک دیپلماسی عمومی فعال و ساختن یک تصویر مثبت از جامعه خود در افکار عمومی جهان، «امنیت» است. هرگز قابل تصور نیست که مثلاً آمریکا، یا هر کشور دیگری٬ یک پهپاد بفرستد در پاریس یا رُم یا توکیو یا هر شهر دیگری از این کشورهای صاحب برند، و مقر یک گروه تروریستی را بمباران کند. کاری که روزی دهها بار در شهرهای افغانستان و پاکستان و سومالیا و سودان انجام میشود. در افکار عمومی جهان، جان یک شهروند فرانسوی یا ایتالیایی هم ارزش دارد. چون نه تنها مردم این کشورها «انسانیتزدایی» (dehumanized) نشدهاند بلکه با دیپلماسی عمومی که داشتهاند به چهرهای آشنا برای همه مردم جهان تبدیل شدهاند.
شما می بیینید برای یک واقعه تروریستی در پاریس دنیا عزاداری می کند و برای اینکه صنعت گردشگریشان آسیب نبیند٬، کمپین ایجاد میشود تا مردم بیشتر به آنجا سفر کنند. یا اگر بخشی از کلیسای نوتردام آتش بگیرد، در عرض چند ساعت برای بازسازیاش میلیاردها دلار از سراسر جهان جمع میشود. اما اگر تمام شهرهای باستانی و موزهها و آثار تاریخی عراق و سوریه و لیبی و افغانستان با خاک یکسان شود٬ افکار عمومی جهان متوجه آن نمیشود.
آقای ظریف به نظر میرسد به همین خاطر برای تاثیر بر افکار عمومی جهان برای اولین بار به عنوان وزیر امور خارجه استفاده گسترده ای از توئیتر دارد. اما برخی گروههای سیاسی به همین خاطر به ایشان و وزرای دیگر دولت برای استفاده از شبکه جهانی حمله میکنند و مثلا اصطلاح «وزیر توئیتری» را مرتب تکرار میکنند. چرا این قدر این دیپلماسی عمومی با استفاده از ابزارهای موجود مهم است؟
وزیر خارجه خیلی از اهداف کشور را با توییتر پیش برده است و حتی برخی برای حمله به ایشان می گویند ظریف شده وزیر پوپولیستی! در واقع کسی با دیپلماسی فرهنگی آشنایی ندارد.
البته در مورد برچسبهایی که به دکتر ظریف زده میشود، به نظر میرسد که ارتباط چندانی با «منفیگرایی» جامعه ندارد. ایشان همچنان از محبوبیت بالایی در میان مردم عادی٬ فارغ از گرایشات سیاسی و جناحی برخوردار هستند. اگر چه ممکن است که انتقاداتی از ایشان وجود داشته باشد اما برچسب زدنها وتهمت زدنها و ایراد گرفتنهای بیمنطق و فشارهای بیش از حد به دکتر ظریف کار شهروندان عادی نیست. بلکه این جوسازی که علیه ایشان میشود٬ چه از خارج و چه در داخل کشور٬ بیشتر جنبهء سازماندهی شده دارد.
وگر نه استفاده از توییتر چه ربطی به «پوپولیسم» دارد؟ جهان امروز سرعت بالایی دارد و روز به روز هم سرعتش بیشتر میشود. طبیعی است که ابزار ارتباطات هم به همان نسبت تغییر میکنند. گاهی یک توییتر سه خطی که بلافاصله توسط تمام رسانههای بزرگ جهان بازنشر میشود٬ تاثیرش بیشتر از مقالات طولانی و سخنرانیهای چند ساعته و نامههای رسمی است.
این به نظرم جای خوشحالی دارد که وزیر امور خارجه کشورمان با ابزار ارتباطی روز آشناست٬ زبان شبکههای اجتماعی را میداند و بازی رسانهای را بلد است.
همین اصطلاح B_team که ایشان برای دفعهء اول به شکل یک هشتگ در توییتر مطرح کرد٬ امروز در رسانههای برزگ جهان و حتی توسط تحلیلگران و سیاستمداران خود آمریکا تکرار میشود. دکتر ظریف با استفادهء هوشمندانه از ظرفیتهای شبکههای اجتماعی٬ اسم جان بولتن٬ مشاور امنیت ملی آمریکا٬ را در کنار مستبدترین و جنایتکارترین و مرتجعترین و منفورترین حاکمان منطقه قرار داد و این تصویر را در رسانههای خود غرب و در افکار عمومی جهان جا انداخت. کجای این کار پوپولیسم است؟ این عین هوشمندی و کاردانی است.
این روزها اما در کل به خاطر حجم اخبار نگران کننده و وجود اخبار فیک ، افکار عمومی گاهی احساس می کند که خبر درست را نمیتواند پیدا کند و به بیشتر به دنبال پذیرش اخبار منفی است. چه اتفاقی افتاده است؟ جامعه ایرانی منفی نگر شده است؟
دلایل منفینگری در جامعه ایران را به سه بخش تقسیم میکنم؛ عوامل «خارجی»٬ «داخلی» و «مسوولیت فردی».
در مورد عوامل خارجی؛ ما در روابط بین الملل دو مفهوم داریم به اسم «امنیتی سازی» (Securitization) و «انسایتزدایی» (Dehumanization). یعنی عموماً کشورهایی که صاحب قدرت و نفوذ سیاسی و رسانهای هستند٬ یک کشور و ملتی که با آن تقابل دارند را نشانه می گیرند و آن را به عنوان یک «استثنا» در جامعه بین الملل معرفی می کنند؛ کشوری استثنایی که هم در داخل دچار ناهنجاریهای غیرعادی است و هم در جامعه بینالمللی رفتاری غیرمعقول و غیرعادی دارد و از این رو خطری برای صلح و ثبات جهانی محسوب میشود.
قدرتهای خارجی به این دلیل این تصویر «استثنایی» را از آن کشور میسازند که «برخوردهای استثنایی» و غیرانسانی و خارج از عرف و قوانین بینالمللی خود را با آن کشور و ملت در افکار عمومی جوامع خودشان٬ توجیه کنند.
مثلاً زمانی که صدام حسین علیه ملت ایران سلاح شیمیایی استفاده میکرد، تمام رسانه های بزرگ جهان در سکوت خبری کامل بسر میبردند، سیاستمداران غربی هیچ واکنشی نشان نمیدادند و نهادهای بینالمللی، از جمله سازمان ملل، هیچ موضع قاطعی نمیگرفت. لازم نداشتند که موضع بگیرند،چون در افکار عمومی جوامعشان تصویری که از ایران وجود داشت این برخوردهای استثانی را توجیه میکرد. ملت ایران «انسانیتزدایی» شده بود و آنقدر ارزش نداشت که از حقوق و کرامت انسانیاش دفاع کنند.
یا مثال دیگر همین برنامه هسته ای است. ژاپن در مدت کوتاهی بیش از نود نیروگاه هسته ای ساخت و هیچ کسی ایرادی نگرفت چون ساخت نیروگاه هستهای بر خلاف قوانین بینالمللی نیست. اما ایران سیزده یا چهارده سال است که اسیر یک نیروگاه هسته ای است.علیرغم اینکه ایران هم کاملاً به قوانین NPT و آژانس بینالمللی اتمی پایبند بوده. پس چه چیزی توجیه میکند که با ایران چنین رفتار «استثنایی» صورت بگیرد و مردم ایران سالها تحت «تحریمهای فلجکننده» و سیاست «فشار حداکثری» قرار بگیرند؟ پاسخ همان تصویری است که در پروسهء «امنیتیسازی» و «انسانیتزدایی» از ایران ترسیم کردهاند.
یا مثال دیگر٬ مساله موشک ها؛ کشورهایی هستند که هیچ کس خبر ندارد که چه موشک هایی دارند یا چه سلاح های کشتار جمعی ساختهاند. گاهی میشنویم که مثلاً آمریکا نسل پنجم سلاحهای هستهای خودش را نیز تولید کرده. سیاستمدارانشان هم در سخنرانیهای رسمی، گاهی از تریبون سازمان ملل،قدرت نظامی کشورشان را به رخ دیگران میکشند و کشور دیگری را به «نابودی کامل» تهدید میکنند. یا در برابر دوربینهای تلویزیون، کاتالوگ سلاحهای جنگیشان را به ولیعهد یک حکومت مستبد و جنایتکار و ناقض حقوق بشر نشان میدهند و با او صدها میلیارد دلار قرارداد فروش اسلحه امضاء میکنند. سلاحهایشان را به هر میزانی که میخواهند به هر منطقهای از جهان که بخواهند ارسال میکنند. اما اگر ایران فقط بُرد موشکهایش را مثلاً از دو هزار کیلومتر به سه هزار کیلومتر ارتقا بدهد٬ گویا یک فاجعهء عظیمی در نظام هستی رخ داده و بلافاصله تمام کشور های غربی موضوع می گیرند و هشدار میدهند و صلح و ثبات جهانی را در خطر میخوانند.
دلیل این استاندارد دوگانه چیست؟
پاسخ باز هم همان «تصویر استثنایی» و سیاهی است که سالها به طور سیستماتیک از ایران و ایرانیان ساختهاند و در افکار عمومی جهان تزریق کردهاند.
اما در ۱۰ یا-۱۵ سال اخیر یک اتفاق دیگری هم افتاده. همین روند «امنیتی سازی» و «انسانیتزدایی» که سابقاً مخاطبش عمدتاً افکار عمومی جوامع غربی بود٬ اینک از طریق رسانه های فارسی زبان، که عمدتاً از دولتهای خارجی بودجه های زیادی نیز دریافت میکنند٬ به سمت خود جامعه ایران متمرکز شده.
رسانههای متعددی که اقشار مختلف جامعه ایران را نشانه میگیرند و نه تنها از طریق محتوای مغرضانه و تحلیلهای جهتدار مدام به همان تصویر «استثنایی» بودن ایران دامن میزنند که به مخاطب ایرانی را نیز «آموزش» می دهند که چگونه به اخبار مربوط به ایران واکنش نشان بدهد.
این تحلیل محتوا به چه صورت است ایا برای نظرتان مصداقی هم دارید؟|
بله. مثلاً رسانهء «من و تو» یک آیتمی دارد که خانواده های مختلف را نشان میدهد که هر یک روی مبلی در برابر تلویزیون نشسته اند و دارند به اخبار مربوط به ایران واکنش نشان می دهند. هر وقت که اخبار در مورد نقاط قوت یا وحدت ملی ایران یا هر جنبه مثبت دیگری باشد٬ آنها با تمسخر و قهقهه و تحقیر واکنش نشان می دهند. و هرگاه اخبار منفی باشد سر تاسف تکان میدهند برای «هموطنان»ی که «مجبورند» در ایران زندگی کنند ابراز دلسوزی میکنند٬ هر مشکلی در ایران را به تمام ابعاد زندگی شهروندان ایرانی تعمیم میدهند و با مقایسههای مغلطهآمیز بین ایران و سایر کشورها، «استثنایی» بودن ایران را به مخاطب القا میکنند.
ما بعضاً میبینیم که بخشی از جامعه ایران که سالها تحت تاثیر این رسانهها بوده٬ امروز به طور ناخودآگاه و اتوماتیکوار دقیقاً همین واکنشها را به اخبار مثبت و منفی مربوط به کشورش نشان میدهد. یعنی هر خبر مثبت را تحقیر میکند و هر خبر منفی را به تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی خودش در ایران تعمیم میبخشد.
برای آزمایش این موضوع٬ به واکنشهایی که دوستان و آشنایانمان در حین شنیدن اخبار دارند٬ توجه کنیم.
آیا تاثیری هم داشته ؟ اگر داشته چه خلاءی در داخل ایران وجود داشته که افکار عمومی کشورمان به این روز افتاده است؟ مردم ایران یه جور خشم نفهفته نسبت به اخبار دارند. این خشم از کجا نشات گرفته است؟
حالا اینکه چرا این رسانه ها اینقدر تاثیر گذار بودند برمیگردد به نکته دومی که میخواستم مطرح کنم. یعنی عوامل «داخلی» منفینگری.
به نظرم یکی از عوامل مهم منفینگری در جامعه ایران که زمینهسازی نفوذ رسانههای خارجی نیز بوده٬ این است که صدای بخش بزرگی از جامعه ایران در داخل کشور شنیده نمیشود؛ نه از تریبونهای رسمی و نه از رسانهء ملی و نه از روزنامهها و رسانههای جناحی. بخشی از جامعهء ایران احساس شنیده شدن ندارد.
انسان وقتی احساس میکند که صدایش شنیده نمیشود و آنطور که میخواهد مجالی برای طرح مطالبات و نارضایتیها و انتقادات و دیدگاههایش ندارد٬ به تدریج دچار یک خشم مزمن میشود که رفته رفته به تمام ابعاد زندگیاش سرایت میکند و به اشکال مختلف و مخرب خودش را بروز میدهد.
یعنی تمام احساساتی که میبایست در همان لحظه وقوع یک اتفاق بیان کند تا مشکلش را حل کند٬ روی هم انباشته میشود و از او یک شهروند همیشه ناراضی و عصبانی و عاصی میسازد. شهروندی که به جای طرح بالغانهء مسائلش٬ به قهر با هرگونه مشارکت سیاسی/اجتماعی و لجبازی و شایعهسازی و پرخاشگری در شبکههای اجتماعی و پناه بردن به رسانههای خارجی رو میآورد.
مثالی بزنید که مخاطبان بهتر متوجه شوند.
گریزی به جامعه فرانسه می زنم. جامعه فرانسه نارضایتیهای شدید و فراوانی دارد و الان چند ماه است که بیوقفه مردم فرانسه هر هفته در سراسر کشور تظاهرات می کنند. اما نمی بینیم که این نارضایتی به رفتارهای ناهنجار اجتماعی یا منفیگرایی افراطی یا افسردگی و لجبازی و برخوردهای عصبی تبدیل شود. نمیبینیم که شهروندان فرانسوی در فضای مجازی با پروفایلهای مستعار زیر هر پُستی مشغول فحاشی و پرخاشگری باشند یا به رسانههای خارج از کشور خود رجوع کنند یا ابراز تمایل به مهاجرت کنند یا نارضایتی از وضعیت موجود را به تمام حوزهها و عرصههای زندگی فردی و اجتماعی خودشان تعمیم بدهند.
دلیلش این است که در طول این ۳۰ هفته که در فرانسه تظاهرات بوده٬ آن شهروند معترض فرانسوی هر شب که تلویزیونش را روشن می کند٬ میبیند که در دهها برنامهء میزگرد و مناظره و گفتوگو٬ فردی مانند او با جلیقه زردی نشسته٬ و در برابر وزیر و معاون وزیر و نماینده مجلس و نمایندگان احزاب مختلف و جامعهشناس و مامور پلیس و غیره٬ تمام حرفها و نظرها و احساسات او را به طور کامل بیان میکند و صدای او را به گوش همه میرساند. او دیگر نیازی نمیبیند که در شبکههای اجتماعی فضای مجازی پرخاشگری کند تا به اصطلاح دلش خونک شود یا در شبکههای ماهوارهای به دنبال تحلیل از وضعیت خودش بگردد.
شما می بیند که در تمام این مدت که در فرانسه اعتراضات هست٬ هیچ وقت شعار ها و اعتراضات به نقاط دیگر دولت فرانسه سرایت نکرده است و همچنان تنها در مورد مکرون و سیاست های اوست. خشم فرد معترض، تبدیل به لجبازی با تمام سیاستهای نظام سیاسی کشورش نشده است. اما در ایران میبینیم که حتی کشاورزهای اصفهانی وقتی با کشاورزهای یزدی سر تقسیم آب اختلاف دارند٬ شعارهایی سر میدهند که مربوط به سیاست خارجی کشور است و صرفاً برای تخلیه خشم سرداده میشود. میگویند «دروغ میگن دشمن ما آمریکاست»! و آن هم در زمانی که خوب میدانند که آمریکا سنگینترین تحریمهای اقتصادی را علیه مردم ایران تحمیل کرده و لطمهء بزرگی به زندگی خود آنها زنده . خب این خشم مزمن نیاز به درمان دارد.
آیا برای این کنترل خشم راهی وجود دارد؟
در روانشناسی مقوله ای است که به آن می گویند «عمیق گوش دادن» (Deep listening)، امروز در کشورهای مختلف در بسیاری از مدارس برای درمان خشم مزمن در دانشآموزان استفاده میشود.
شیوه کار به این شکل است که میروند در مدرسهای که عده قابل توجهی از دانشآموزان٬ مثلاً به دلیل شرایط اجتماعی دشواری که دارند و خشم مزمنی که در آنها انباشته شده٬ رفتارهای ناهنجار یا خشونتآمیز با سایر دانشآموزان و معلمان از خود بروز میدهند یا دچار افسردگی و انزوا شدهاند٬ در آنجا فضایی ایجاد میکنند و همه دانشآموزان را درو هم جمع میکنند.
سپس از یکی از آنها میخواهند که به طور داوطلبانه در جمع بایستد و حرف دلش را بزند و مشکلاتش را تا جایی که برایش راحت است مطرح کند. یکی از دانشآموزان میایستد و مشکلاتش را میگویند. مثلاً میگوید که در مدرسه به من توجه نمیشود٬ نمیتوانم دوست پیدا کنم٬ قیافم خوب نیست٬ در خانه مشکل دارم٬ مادرم الکلیک است٬ پدرم من را کتک میزند و...بلاخره به هر صورتی که هست و هر شیوهای که میداند مسائلش را با زبان خودش بیان میکند. بعد بلافاصله از فرد دیگری در آن جمع میخواهند که بایستد و تمام حرفهایی که از دانشآموز قبلی شنیده و درک کرده را با کلمات خودش تکرار کند. او هم هر آنچه که درک کرده را میگوید. باز از دانشآموز اول میپرسند که آیا درست است؟ حرفهایی که گفتی توسط دانشآموز دوم به درستی درک و بیان شده بود؟ او هم میگوید مثلاً تا حدی درست بود یا درست نبود. بعد از نفر سوم و چهارم و پنجم میخواهند که حرفهای او را بیان کنند و همین پروسه تکرار میشود تا زمانی که فرد احساس کند که همه حرفهای او شنیده شده است.
نکته جالب اینجاست که این فرد وقتی متوجه میشود که کاملاً شنیده شده٬ ۸۰ ۹۰٪ خشمش رفع میشود. یعنی بروز «ناسالم» خشمش درمان میشود (چون هر ابراز خشمی لزوماً ناسالم نیست و خشم گاهی میتواند یک نیروی محرک و انگیزه برای سازندگی و اصلاح باشد). اما آن خشم ناسالم که به صورت آشفته و بینظم و همراه با خشونت و افسردگی و لجبازی و غیره ابراز میشود با همین «عمیق شنیده شدن» درمان میشود. علیرغم اینکه هنوز آن عواملی که باعث ایجاد این خشم بوده همچنان سرجایشان باقی هستند و همچنان نیاز به رسیدگی دارند. اما فرد دیگر آمادگی بهتری برای رویایی با آنها دارند.
لطفا مثالی از جامعه خودمان بزنید، مصداق تعریف شما در ایران به چه صورت است؟
در ایران، به عنوان مثال بخش قابل توجهی از جامعه زنان می خواهند به استادیوم فوتبال بروند و با این مخالف می شوند. خیلی از زنان خودشان را به آب و آتش می زنند که وارد استادیوم شوند٬ عدهای تحصن می کنند٬ عدهای صورتشان را گریم میکنند و لباس مردانه میپوشند و سالهاست که این روند به همین شکل ادامه دارند. بحثها و عکسها و کمپینهای مربوط به آن هم در شکبههای اجتماعی٬ گفتوگوهای روزمره مردم٬ رسانههای خارجی و حتی در موضعگیریهای فدراسیون جهانی فوتبال هم دیده میشود. اما یک بار هم ندیدم که صدا و سیما یکی از این زنها را در یک میزگرد تلویزیونی دعوت کند و از او بخواهد که مشکلش را بیان کند. طبیعتاً همین عدم شنیده شدن٬ در بخشی از جامعه زنان ایرانی ایجاد خشم مزمن میکند و آنها را هل میدهد به سمت جریانها و افراد فرصتطلبی در خارج از کشور که ادعای میکنند که «صدای» آنها هستند و البته در واقع بخشی از همان پروژه «امنیتیسازی» و «استثنا» جلوه دادن ایراناند. کافی است یک بار یکی از این زنان به رسانه ملی دعوت شود و صدایش «شنیده» شود تا بخش زیادی از این خشم مزمن فروکش کند و فضای گفتوگوی سالم در درون جامعه خودمان و بدون دخالت مغرضانهء خارجی باز شود٬ تا بلکه یک تنش بیهوده از زندگی اجتماعیمان کاسته شود.
منظورم این است که خود شنیده شدن منحصرا یک جور درمان اجتماعی است٬ حتی اگر مشکلاتی که باعث ایجاد آن شدهاند٬ همچنان بر قوت خود باقی باشند. البته فرد یا جامعهای که شنیده شود و دیگر بار خشم مزمنی را در روان خود حمل نکند٬ آمادگی بیشتری برای حل مشکلاتش خواهد داشت. منفیگرا بودن جامعه ما تا حد زیادی با عمیق شنیده شدن قابل حل است.
یک عامل سومی هم که می خواهم اشاره کنم «مسوولیت فردی» است.
عوامل خارجی و داخلی منفیگرایی را بیان کردیم. اما این بدین معنی نیست که خود «فرد» کاملاً منفعل است و در قبال عواملی که افکارش را شکل میدهند و نوع و جنس نگاهش را به جهان پیرامونش میسازند٬ هیچ مسئولیتی ندارد
در هر دورهای هرچه جامعه پیشرفت می کند و ارتباطات قوی تر می شود مسوولیت افراد هم بیشتر می شود.
یک زمانی فرد فقط محیط زندگی خودش را می شناخت و تمام شناخت اش از جهان محدود به همان محیط کوچک زندگی خودش بود. اما ما امروز٬ برای دفعه اول در تاریخ بشر٬ در معرض سونامی اطلاعات از سراسر جهان هستیم. حتی به صورت ناخواسته٬ همه علوم٬ همه سبک زندگیها٬ همه آداب و رسوم و همه جهانبینیهای موجود در تمام فرهنگها و جوامع جهان٬ مدام در معرض دید ما هستند.
به همان نسبت هم در معرض اطلاعت غلط٬ شایعات بیاساس٬ تحریف واقعیتها٬ اخبار و تحلیلهای مغرضانه و هدفدار و جنگهای تمام عیار رسانهای و روانی٬ هستیم.
یکی از مسولیتهای جدی شهروند قرن بیست و یکم این است که ورودی و خروجیهای ذهن خودش را رصد و مدیریت کند. امروز مسئولیت فرد است که مهارتهای لازم برای تشخیص اخبار معتبر از غیرمعتبر و راستیآزمایی اطلاعاتی که دریافت میکند را در خودش پرورش بدهد و اجازه ندهد که دیگری افکارش را به دلخواه خود شکل بدهد.
این قابل قبول نیست که یک شهروند قرن بیست و یکم با اصول اولیه راستیآزمایی اخبار و اطلاعات آشنا نباشد. و یا به صرف هیجانانگیز بودن یک خبر یا به صرف اینکه با دیدگاههای خودش همسویی دارد٬ آن را باور کند و یا بازنشر بدهد.
طبیعتاً در جهان امروز٬ هر جامعهای که از این مهارتها بیبهرهتر باشد٬ بیشترین لطمات را خواهد دید و نگاه و افکار و روان خودش را بازیچه دست رسانهها خواهد کرد تا به هر شکلی که میخواهند آنها را شکل بدهند و به هر سمتی که میخواهند بکشانند.
امروز یک شهروند ایرانی نسبت به شهروندان سایر کشورها٬ مسئولیتی مضاعفی بر دوش دارد٬ چرا که مستقیم در معرض بمباران رسانهای و جنگ روانی سیستماتیک و بیامانی نیز قرار گرفته.
الان راهکار شما چیست برای خروج از این وضعیت؟ به عنوان مثال الان شبکه بی بی سی جدیدا برنامه کودک برگزار می کند یا یک برنامه دارد به نام "نوبت شما" که دقیقا مصداق همان مبحث بالا است که گفتید «شینده شدن» این برنامه به نظرم به هر قشری اجازه می دهد که حرف دلشان را بزنند یا به قول شما خشم خودشان را خالی کنند. چرا ما نباید در صدا و سیما از این دست برنامه ها داشته باشیم؟ برنامه ای بی محتوایی مثل عصر جدید را کپی میکنیم اما این نوع برنامه هایی که با آسیب اجتماعی کشورمان در تعامل است را نادیده می گیریم یا حتی سانسور می کنیم!
البته برنامههایی مثل «نوبت شما» در بیبیسی٬ به ظاهر صدای مخاطب ایرانی را بدون سانسور پخش میکند اما در نهایت همان جهتدهی و نتیجهگیری سیاسی که خودش میخواهد را به مخاطب القا میکند. این با «شنیده شدن» واقعی فاصلهء زیادی دارد. صدا و سیما هم از این برنامهها دارد که مثلاً در خیابان با رهگذران مصاحبه میکند و آنها هم به ظاهر حرف دلشان را میزنند٬ اما قبل و بعدِ گزارش را که ببینید٬ متوجه جهتدهی سیاسی آن میشوید. اما از آنجایی که بیبیسی با مهارت بیشتری این کار را میکند٬ مخاطب ایرانی جلب آن میشود و همان چند دقیقه «صحبت آزاد» پشت تلفن را غنیمت میشمارد. این ضعف رسانهء ملی ماست که عدهای را به سمت شبکههایی مثل بیبیسی سوق میدهد. از بیبیسی انتظار نداریم که بدنبال بهبود شرایط مردم ایران باشد. اما رسانهء ملی این وظیفه را دارد.
شما اشاره کردید به فرهنگ اما فرهنگ غنی ایران حتی داخل و مدارس هم مورد بیتوجهی قرار گرفته است. در حالی که وزیر خارجه ما برای حمله لفظی به دشمن از تاریخ و تمدن ایران استفاده می کند تاریخی که الان در کتب درسی دیگر دیده نمی شود.
ما یک چیزی به اسم «تاریخ» داریم که مجموعهای است از وقایع متفرقه که در زمانهای گذشته برای یک ملت اتفاق افتاده. و در کنار آن یک «روایت جمعی» داریم که مجموعهء «ارزشها» و «آرمانها»یی است که یک ملت میخواهد از دل فراز و نشیب های تاریخ٬ به نسلهای بعدی منتقل کند.
داشتن یک «روایت جمعی» منسجم باعث خودباوری و اقتدار یک ملت میشود. ما در ایران یک روایت جمعی منسجم نداریم. عدهای می گویند ما یک قوم پاک آریایی بودیم که با حمله اعراب نابود شدیم، بعضی دیگر می گویند ما یک امپراتوری فاسد بودیم که با ورود اسلام متمدن شدیم. حتی برای تاریخ بعد از مشروطه هم روایت جمعی منسجمی نداریم. تفاسیر تاریخی داریم با سلایق مختلف که البته در جای خود مفید است. اما جای یک «روایت جمعی» که پیوستگی یک سری ارزشها و آرمانهایی که باعث بقای یک ملت در طی فراز و نشیبهای تاریخ شدهاند را نشان بدهد٬ خالی است.
در بسیاری کشورها٬ مخصوصاً کشورهای غربی٬ برای ساختن و حفظ یک «روایت جمعی» منسجم تلاشهای زیادی صورت میگیرد. شما اگر به سخنرانیهای مراسم تحریف رئیسجمهورهای آمریکا٬ فارغ از جناح سیاسیشان٬ دقت کند همواره پیوستگی این روایت جمعی را مشاهده میکنید؛ ترسیم این مسیر که کشورشان از کِی و در چه شرایطی تاسیس شده٬ چه چالشهایی را پشت سر گذاشته٬ امروز در چه موقعیتی قرار دارد٬ و از این پس چه آیندهای را باید بسازد٬ همواره در سخنرانیهایشان موجود است.
یا مثلاً در اروپا همزمان با شکلگیری اتحادیهشان٬ سیستمهای آموزشی کشورهای عضو اتحادیه٬ با هماهنگی یکدیگر٬ کتابهای درسی تاریخ مدارس را طوری بازنویسی کردند تا علاوه بر «روایت جمعی» هر کشور٬ یک «روایت جمعی» برای قاره اروپا هم بسازند.
داشتن یک روایت جمعی یک معنی و مفهومی به زندگی فردی و اجتماعی در بستر تاریخ میبخشد که عبور از گردنهها دشوار و چالشهای روزمره و فشارهای خارجی را آسان میکند.
می توان گفت این روایت جمعی منطبق بر همان نظریه جهانی شدن است ؟ به نظرم و هر کشوری می گوید ما این روایت جمعی که از تاریخ خودمان داریم باید جهانی باشد و باقی هم همین نگاه را داشته باشند...
ما اول باید به عنوان یک کشور٬ یک ملت٬ یک «روایت جمعی» منسجم داشته باشیم تا بتوانیم در مرحلهء بعد با آن وارد «جامعهء جهانی» بشویم و در روند جهانی شدن تاثیر بگذاریم. در روند جهانی شدن کشوری که هویت مشخص و شناخته شدهای ندارد٬ طبیعتاً در این روند هضم میشود و چیزی از آن باقی نمیماند.
در روند جهانی شدن کشوری مثل چین هیچ واهمه از هضم در فرهنگ غرب یا آمریکا ندارد. چرا که خودش صادرکنندهء فرهنگ خودش است. امروز در تمام شهرهای بزرگ اروپا و آمریکای شمالی٬ «شهر چینیها» (China town) وجود دارد. آنها طب چینی٬ غذای چینی٬ ورزشهای چینی٬ مکاتب عرفانی چینی٬ اخیراُ کلاس زبان و لباس و سینمای چینی را در تمام کشورها جا انداختهاند و مدام گسترش میدهند. آنها یک عضو موثر در جامعهء جهانی و روند جهانی شدن هستند چرا که اول هویت و روایت جمعی خودشان را تثبیت کردهاند٬ به «خودباوری» رسیدهاند و حالا میتوانند تاثیرگذار باشند.
سایر کشورهای قدرتمند جهان هم همین روند را طی کردهاند. از هویت و روایت جمعی به «خودباوری» رسیدند و بعد در جامعهء جهانی تاثیرگذار شدند؛
در سال ۱۹۶۲ جان اف کندی٬ رئیسجمهور وقت آمریکا٬ در یک سخنرانی مشهور از ملت آمریکا خواست تا از برنامهء فضایی آپولو (Apollo) حمایت کنند تا بتوانند قبل از پایان دهه ۶۰ اولین انسان را از آمریکا به کرهء ماه بفرستند. او فرستادن اولین انسان به کرهء ماه را جز «روایت جمعی» آمریکا معرفی کرد. و ملت آمریکا هم به آن «خودباروی» رسیده بود که چنین چالش بزرگی را بپذیرید و چنین پروژه عظیمی را از آن خود بداند. هیچ کس نگفت «ای بابا٬ ما را چه به این کارها؟!»
اما متاسفانه میبینیم وقتی مسئولین ایرانی اعلام میکنند که میخواهیم یک ماهواره به فضا بفرستیم٬ پاسخ میشنوند «لازم نکرده٬ ما اگر عرضه داریم یک دوچرخه بسازیم!».
این به خاطر این است که روایت جمعی وجود ندارد و «خودباوری» در بخش قابل توجهی از جامعه ما نیست.
با توجه به این آسیب شناسی ، ایا اصلا امیدی در جامعه هست؟ با توجه به شرایط سخت کنونی...
وقتی از «امید» سخن میگوییم٬ باید اول منظورمان را از این واژهء «امید» مشخص کنیم.
در یک مسابقهء فوتبال٬ حامیان هر تیم «امید» دارند که تیم محبوب اشان پیروز بشود. اما خودشان هیچ نقشی در این پیروزی ندارند. اگر تیمشان پیروز شد خوشحال می شوند و اگر نشد ناراحت میشوند. گاهی زودتر از پایان مسابقه زمین را ترک میکنند یا بعضاً از شدت خشم صندلیهای ورزگاه را میشکنند و آتش میزنند و علیه بازیکنان تیم خودشان و تیم رقیب و داور و غیره شعار میدهند و فحاشی میکنند. این نوع «امید» امید «تماشاچیان» است. یک منفعلانه. این «امید» بودن یا نبودنش فرقی در نتیجهء مسابقه ندارد.
اما یک «امید» دیگری داریم که امید «بازیکنان» است. آنها هم به پیروزی تیمشان «امید» دارند. اما برای رسیدن به این پیروزی از ماهها قبل برنامهریزی میکنند٬ ساعتها در روز تمرین میکنند٬ نقاط قوت و ضعف خودشان و تیم مقابلشان را مطالعه میکنند٬ برای تغذیه و استراحت و خواب و تفریح و حفظ سلامت روانی و جسمیشان برنامهء دقیق و حسابشده دارند. روز مسابقه هم با انگیزه و خودباوری وارد زمین میشوند. این «امید» نتیجهء فعالیت و زحمت خودشان است. این «امید» با آن «امید» تماشاچیان زمین تا آسمان تفاوت دارد. این «امید» نه تنها بودنش لازم است که یک «وظیفه» است. هیچ بازیکنی حق ندارد ناامید شود یا مثلاً وسط مسابقه بر روی زمین بنشیند یا قبل از پایان مسابقه زمین را ترک کند. بلکه باید تا آخرین لحظه همه تلاشش را بکند و اگر موفق هم نشد٬ دوباره عزمش را جزم کند و برای مسابقه بعدی خودش را آماده کند.
ما وقتی از «امید» در جامعه صحبت میکنیم٬ از این نوع امید سخن میگوییم. «امید» همراه با «مسئولیتپذیری» و «تلاش». یعنی جامعه باید در حل مشکلاتش و رسیدن به اهدافش و بهبود شرایطش «بازیکن» و کوشا باشد. نه اینکه مانند تماشاچیان فقط با «خوشبینی» منتظر بنشیند و در نهایت هم جز شادی و غم پس از پیروزی یا شکست٬ هیچ کاری ازش صادر نشود.
با توجه به تحلیل شما ایا ایران در مقابل پهپاد سیاست درستی رو در پیش گرفت؟ بسیار مخالف و موافق داشت.
زدن پهپاد متجاوز آمریکا کار بسیار درستی بود. هم حاوی این پیام محکم به جنگطلبان آمریکا و منطقه بود که ما با توانایی نظامی بسیار بالا و پیشرفته در برابر هرگونه تجاوز به مرزدهای کشورمان واکنش مقتدرانهای خواهیم داشت. و هم برای خود جامعه ایران یک نمایش «خودباروی» و «اعتماد به نفس» بود. قدرتمندترین ارتش جهان٬ با بیشترین بودجه نظامی دنیا٬ پیشرفتهترین و گران قیمتترین پهپاد جاسوسیاش را به آسمان کشورمان فرستاد٬ و ما با فنآوری بومی خودمان ساقط کردیم.
صحنهء ژئوپیلیتیک مثل صحنهء شطرنج است. از هر فرصتی برای تقویت موقعیت استراتژیک خود در برابر رقیب باید استفاده کرد و ارفاق در آن معنی ندارد. اینطور نیست که اگر ما از فرصتی استفاده نکنیم و به رقیب ارفاق کنیم٬ او هم متقابلاً به ما ارفاق خواهد کرد. برعکس٬ او عدم واکنش ما را به ضعف تعبیر خواهد کرد و یک قدم جلوتر خواهد آمد. ما تنها زمانی میتوانیم «تنشزدایی» کنیم که طرف مقابل از بالا رفتن تنش واهمه داشته باشد. به همین دلیل دستگاه دیپلماسی و نظامی کشور مکمل یکدیگرند و باید در کنار هم باشند. هیچ کدام نمیتواند به تنهایی و بدون آن دیگری منافع و امنیت کشور را به طور کامل تامین کند. جای تاسف است که امروز بعضیها این دو دستگاه مهم و حیاتی کشور را دستخوش بازیهای جناحی کردهاند و یکی را به اسم حمایت از دیگری٬ میکوبند.
۵۰۳۱۰
نظر شما