اولین بار به گمانم محسن فرجی بود که مجموعه «یک بسته سیگار در تبعید» را توی یک جلسه ادبی، به من داد و گفت: «محشر است، خواندی؟» (آنهایی که فرجی را نمیشناسند میتوانند به این خلاصه بسنده کنند که قصهنویس است، منتقد قصه است، شعر زیاد میخواند، روزنامهنویس است، قدش به نسبت یک نویسنده - نه جان گریشام- بلند است و سعی میکند در داد و ستد سخن و سخنوری، حریف دخترش شود اما خب، بدزمانهای شده، باباها اینجور مواقع کم میآورند!)
گفتم: «نه!» گفت: «چطور نخواندی؟ این شاهکار دهه هشتاد است!» فرجی قدری رمانتیک هم هست یعنی اغراق دارد توی حرفزدنهایش. خیلی زود هم خودش را گم میکند (به شکل عینی! یعنی وسط خیابان کریمخان، از خودش میپرسد «اسم این خیابان چه بود، به کجا میرود، از کجا واردش شدم؟» ربطی هم به آلزایمر ندارد، طبیعتاش این جوری است)
خب، من هم زیاد حرفش را درباره کتاب که حتی اسم شاعرش را نشنیده بودم جدی نگرفتم اما کتاب را گرفتم بخوانم. الان آن کتاب، به شکل سه زبانه تجدید چاپ شده (فارسی، آلمانی و انگلیسی) و سه اسم معتبر هم روی آن است به عنوان مترجم (احمد پوری، علی عبداللهی و علیرضا آبیز) و غلامرضا بروسان هم، کتاب دومش را (مروارید) درآورده. الان میخواهم درباره همین کتاب دوم حرف بزنم «مرثیهای برای درختی که به پهلو افتاده است.»
«گلولهها
با روکش مس حرکت میکنند
پرندگان با بال
و انسان
دیگر حرکت نمیکند
*
در دوردست
یک نفر کشته میشود
و پیراهنی روی بند
تکان میخورد»
نمیخواهم بگویم چون بروسان گزینه شعرهای «شمس» را جمعوجور کرده برای انتشار، پس حتماً متاثر از اوست اما واقعیت امر این است که این شیوه گفتن گریز از شگردمندی کلام در عین افزایش بسامد «شهود در جهان» آن، همان شیوهای است که در دهه شصت شمسی در «جشن ناپیدا» دیدیم و باعث شد که یک نسل کامل بتواند با اتکا به آن، خودش را از جادوی شعرها و زبان شاملو برهاند و به سمت استقلال پیش برود. شعرهای بروسان، خیلی شهودیاند و همین شهودی بودنشان است که برای خواننده غافلگیرکننده است. ما شاعران شهودی دیگری را هم در این سالها داشتهایم، اما میزان این شهود در آثار بروسان واقعاً حیرتانگیز است و شوکآور.
«یک بند انگشت بلبلم
تویی که تا آرنج گوزنی.
•
تنها تو وقتی صدا میزنی
نامم دهان به دهان میچرخد
ماه کامل میشود
و با ده انگشت میتابد.
بلبلی پشت سنگ میخواند
با رگههایی از طلا
•
دستت مثل یک شعر سیاسی گرم است ...
آنچه که در مورد این کتاب یا کتاب قبلی باید گفته شود، این است که جذاب، گرم و ایده دهندهاند برای خوانندهای که خود شاعر است، اما سؤال این است که این شعرها، حاصل کوشش شاعری است که سالها «ممارست شگرد» کرده و حال از آنها گذشته و به «سادگی برتر شهود» رسیده یا حاصل شهود شاعری که استعداد مشخصاش در کشف جهان، در جوانی مددرساناش شده و چون به میانسالی قدم بگذارد، به این دلیل که شگردی فراهم نیاورده، دچار رکود و سکون میشود؟
«درست مثل یک قطار
مثل یک کامیون
مثل چیزی که تنها بزرگ بود و غمگین زندگی کردم
و کسی نگفت چرا مثل یک قطار
چرا مثل یک کامیون»
تجربه این سالها به من نشان داده هنر راه میانبر ندارد مگر اینکه واقعاً نابغه باشی و در یک روند کوتاه اما بهشدت تأثیرگذار، تأثیرت را بر جامعه ادبی مانا کنی و بعد اگر خواستی مثل رمبو بروی دنبال تجارت اسلحه و برده! واقعیتاش را بخواهید، من تا به حال در شعر این مملکت، رمبو ندیدهام. البته، اگر ببینم خوشحال میشوم!
نظر شما