این شعر را میخوانید:
ما که هستیم؟ جسدهای گریزان از هم
خفته در گور خود و کنده دل و جان از هم
جز در آغوش هم آرام نداریم، اما
میگریزیم به تاریکی زندان از هم
مستی و شور نزاید که به خون آغشته ست
لقمه نانی که ربودیم به دندان از هم
هر طرف باده مهیاست ولی از سر زهد
خو گرفتیم به نوشیدن پنهان از هم
میگریزیم به بنبست به هنگام عبور
تا نبینیم نشانی به خیابان از هم
تا که از آتش آهی نشود دستی گرم
بخل ورزیم نفس را به زمستان از هم
مگرش کارگه حشر ببافد از نو
تار و پودی که جدا گشته بدینسان از هم
این چه شهر است؟ صف آهن و سیمان و لحد
ما که هستیم؟ جسدهای گریزان از هم…
17302
نظر شما