سعید رضایی که به همراه برادرش سجاد موفق به نجات معلم مدرسه از میان آبهای سد منجیل شدند از آن لحظات بیم و امید اینگونه گفت: 16 بهار را پشت سر گذاشتهام و در کلاس اول دبیرستان درس میخوانم. برادر بزرگترم سجاد نیز در مقطع کاردانی هنرستان درس میخواند. بیش از 500 نفر در روستای کلج از توابع طارم سفلی زندگی میکنند و مردم اینجا به کار باغداری و دامپروری مشغول هستند.
از آنجایی که دبیرستان شهید مطهری شبانه روزی است دانشآموزان بسیاری از روستاهای اطراف برای تحصیل به این دبیرستان میآیند و من هم در همین مدرسه درس میخوانم. روز حادثه به همراه چند نفر از معلمها برای ماهیگیری به کنار سفید رود رفته بودیم. بسیاری از بچههای روستا در روزهای گرم تابستان در این آب شنا میکنند و من هم شنا کردن را همین جا یاد گرفتم. ساعتی بعد از ماهیگیری به همراه یکی از معلمها تصمیم گرفتیم تنی به آب بزنیم.
با فاصله از دیگر معلمها که مشغول ماهیگیری بودند وارد آب شدیم و شنا کردیم. چند دقیقه گذشته بود که آقا معلم از ما درخواست کمک کرد و گفت دارم غرق میشوم. من و برادرم ابتدا تصور کردیم شوخی میکند و توجهی به او نکردیم اما وقتی چند باری زیر آب رفت متوجه شدیم که واقعیت دارد و او در حال غرق شدن است بلافاصله به طرف او شنا کردیم و سعی ما این بود که مانع زیر آب رفتن او شویم، اما من و برادرم توانایی نگهداشتن او را نداشتیم و نزدیک بود خود ما هم غرق شویم.
منطقهای که در آن قرار داشتیم یکی از عمیقترین نقاط سد منجیل است و از آنجایی که شنا در استخر با شنای داخل سد متفاوت است و آب در زیر جریان دارد آقا معلم به تصور اینکه زیر پایش خالی شده بود شروع به دست و پا زدن کرد و همین امر او را به پایین میکشید. سعید ادامه داد: از آنجایی که بقیه از ما دورتر بودند کسی صدای ما را نمیشنید و باور نمیکرد که یک نفر در حال غرق شدن است. فاصله زیادی با ساحل داشتیم و تنها امید ما تیوپی بود که کنار ساحل قرار داشت.
در آن لحظات از سجاد خواستم تا آقا معلم را محکم بگیرد و اجازه ندهد زیر آب برود تا من بتوانم تیوپ را به آنها برسانم. با همه توانی که داشتم به طرف ساحل شنا کردم و تیوپ را برداشتم و خودم را به آنها رساندم. آقا معلم بیهوش شده بود و کار ما برای اینکه بتوانیم او را به ساحل برسانیم سخت بود. با همه توان او را داخل تیوپ قرار دادیم و به طرف ساحل شنا کردیم. دو نفر از معلمها که متوجه شده بودند به کمک آمدند و با کارهای اولیه او را بههوش آوردند. از آنجایی که وضعیت جسمی آقا معلم مساعد نبود با موتور او را به درمانگاه منتقل کردیم و با کمک پزشکان وضعیت جسمی او به حال عادی بازگشت. در آن لحظات تنها آرزوی من و برادرم زنده ماندن معلم بود و وقتی چشمانش را باز کرد از خوشحالی اشک ریختیم.
چند روز بعد از طرف اداره آموزش و پرورش و مدرسه با
اهدای لوح تقدیر و کارت هدیه 50 هزار تومانی از من و برادرم قدردانی کردند
ولی بهترین هدیه ما لبخند دوباره آقا معلم بود.
آقا معلم نیز که
علاقهای به چاپ نامش ندارد با بیان اینکه از دوسال قبل در این روستا مشغول
تدریس است، گفت: ساکن قزوین هستم و در هفته دوبار از قزوین به این روستا
میروم و شبها نیز در خوابگاه مدرسه میمانم. این معلم 27ساله با بیان
اینکه زندگیاش را مدیون دو دانش آموزی است که با هم برادر هستند، گفت:
وقتی مشغول شنا کردن بودم احساس کردم به زیر آب کشیده میشوم. نمیتوانستم
خودم را روی آب نگه دارم و از سعید و سجاد درخواست کمک کردم. آنها ابتدا
تصور میکردند شوخی میکنم اما وقتی متوجه جدی شدن ماجرا شدند به کمک
آمدند. یکی از آنها تلاش میکرد مانع غرق شدن من شود. بارها زیر آب رفتم و
بعد از آن بیهوش شدم.
وقتی چشم باز کردم کنار ساحل بودم و آنها با ماساژ و اقدامات اورژانسی سعی میکردند تنفسم را بازگردانند. لحظات خیلی وحشتناکی بود و مرگ را با همه وجود حس کرده بودم. بعدها از دیگر معلمها شنیدم که سعید با شنا خودش را به ساحل رساند و با کمک برادرش با یک تیوپ مرا به ساحل کشاندند. این دو برادر درس بزرگی به من دادند و خوشحالم که مسئولین مدرسه و اداره آموزش و پرورش از آنها قدردانی کردند.
45302
نظر شما