نرگس کیانی: عاشیق گلابعلی داوودی ملقب به دده گلاب، متولد ۱۳۱۹ ساکن خرمدره زنجان است. اولین آموزگاران داوودی که به پدر موسیقی آذربایجان مشهور است، پسرعموی پدرش و دایی مادرش بودند که شعر، داستان، ادبیات، ساز زدن و خواندن را از آنها یاد گرفت.
بخشی از خاطرات دده گلاب به گذر عاشیقها از دوران انقلاب و تلاششان برای زنده نگه داشتن موسیقی برمیگردد و بخش دیگر به زلزله سال شصتونه منجیل- رودبار که دامن طارم را هم گرفت و با زندگی او کاری کرد که یادآوریاش هنوز هم اشک به چشمش میآورد. او جدا از اینها، از حالوروز حالای عاشیقها هم برایمان گفت و از کم حوصلهگی خودش برای ساز زدن در مجالس و عروسیها که در ادامه میخوانید.
اولین معلمهای دده گلاب
پسر عمومی پدرم عاشیق بود و دایی مادرم داستانچی. دومی، ساز نمیزد ولی آنقدر داستان میدانست که به مجالس و عروسیها دعوتش میکردند تا فقط برایشان داستان بگوید. بعد از آنها پیش یکی از عاشیقهای فامیل درس گرفتم و در کل پشت دست هشت عاشیق بودم تا داستان و ساز و ادبیات یاد بگیرم.
از اجرا در تیمارستان امینآباد و پشت جبهه تا صداوسیمای زنجان و تهران
سال ۱۳۵۸، ۲۱ نفر بودیم که از زنجان آمدیم تهران، قرار بود هشت روز در تهران برنامه داشته باشیم، بردندمان تیمارستان امینآباد و گفتند برای اینها بخوانید که ثواب دارد. نزدیکیهای عید نوروز بود که گفتند بروید پشت جبهه بخوانید، پول هم میدهیم. یک بالابانچی داشتیم، تبریزی، خیلی هم بلا بود. (به شوخی و با خنده) میگفت؛ آها! من فهمیدم جریان چیست! اینها دیدند نمیتوانند ما را تکتک بُکُشَند، گفتند ببریم آن جا یک نارنجک بیندازیم همهشان کشته بشوند. این شوخی بین خودمان بود البته.
بعد از آن جریان، یعنی حدودا از ۱۳۵۹ یک گروه موسیقی آماده کردم و برای جشنوارهای در تهران که ۲۲ بهمن برگزار میشد از زنجان آمدیم تهران. منظور ما عاشیقها این بود که این موسیقی نخوابد و از بین نرود، برای همین با تلاش زیاد در جاهای مختلف اجرا میکردیم. بعدش در صداوسیمای زنجان سرودی برای جبهه خواندم و از صداوسیمای تهران آمدند دنبالم. پنج نفر بودند و پنج روز خانه ما ماندند. من بقیه عاشیقها را هم جمع کردم خانه خودمان، چون حفظ شدن این فرهنگ برایم مهم بود.
نغمه غمناک عاشیقِ خرمدرهای برای زلزلهزدگان طارم
تا این که رسیدم به سال ۱۳۶۹ و زلزله منجیل- رودبار که طارم (شمال غرب زنجان) را هم گرفت. دور از جان شما، یک عروس داشتم که در آن زلزله آبگرمکن ترکید و او سوخت. یک هفته بعد در مراسم ختم عروسمان بودیم که خبر رسید دخترم هم از غم عروس خودش را سوزانده و از دنیا رفته. در عرض یک هفته دو جوان از دست دادم و غمم زیاد بود. یکی از گزارشگرهای تلویزیون که برای زلزله آمده بود و مرا میشناخت گفت؛ با من بیا برویم منجیل که ببینی زلزلهزده فقط شما نیستید! بعد از آن مرا با خودش آورد تهران. در تهران در استودیو که میخواندم همه کارمندهای صداوسیما میریختند جلوی در استودیو، آن جا شعری سرودم برای زلزلهزدگان طارم و همان جا ضبطش کردند.
نواختن در استقبال از رئیسجمهورها و برخوردهای متفاوت آنها
آرام آرام موسیقی آزاد شد. در سفری که آیتاله هاشمیرفسنجانی در دوره ریاستجمهوریاش به منطقه ما داشت، با موسیقی به استقبالش رفتیم. وارد هر شهر استان زنجان که میشد ما جلوتر رفته و مردم را جمع کرده بودیم اما سخنرانی که تمام میشد و ما دوباره شروع میکردیم به زدن، بعضی آدمها انگار یهو تغییر رای داده باشند میگفتند حرام است، نزنید، نکنید!
بعد از آن سیدمحمد خاتمی آمد، رفت روی صحنه و ما هم سازهایمان را در دست گرفتیم و زدیم. آقای خاتمی جلوی همه مردم به ما گفت؛ کارتان خیلی عالی است و جلوی جمعیت بزرگمان کرد و عزتمان گذاشت. خانه موسیقی ایران را هم خود او در سال ۷۸ پیگیر تاسیسش شد که الان عاشیقها همه از آن جا بیمه هستند.
محمود احمدینژاد که آمد خرمدره، سازهایمان را هم دید ولی هیچ چیز نگفت که خوب است، بد است یا تشکری یا چیزی. الان هم که اوضاع خوب است، بد نیست.
آدمهایی که در عروسی به صورت عاشیق نگاه نمیکنند
قدیم که در عروسیها سازودهل میزدیم، وقتی گلدستههای مسجد را میدیدیم، یک خیابان مانده بود به آن برسیم، به احترامش ساز و دهلمان را قطع میکردیم و رد که میشدیم کارمان را از سر میگرفتیم. الان یک باند میگذارند به این بزرگی، تا صبح میزنند و میخوانند. همه چیز برعکس شده.
من هم دیگر حوصلهام نمیکشد بروم در عروسیها بخوانم هرچند استقبال بیشتر از قبل است. میرویم زجر میکشیم؛ وارد مجلس که میشوی میبینی از ۲۰۰ نفری که نشستهاند، ۵۰ نفر رو گرفتهاند تا صورت عاشیق را نبینند، چون فکر میکنند کار ما کار بدی است.
از رانندگی مینیبوس تا کارگاه سازسازی
هیچ کسی نمیتواند زندگیاش را با موسیقی اداره کند. موسیقی درآمدی ندارد. ما عاشیقها چه در زمان قدیم و چه الان در مضیقه بودهایم و هستیم. قبلا که در عروسیها زیاد میزدم درآمدم بهتر بود، بعدش دیدم نمیشود، رفتم مینیبوس خریدم و ساختوساز داشتم و الان در همان خرمدره کارگاه سازسازی دارم. فکر من این است که این موسیقی از بین نرود که ملت یک دلخوشی داشته باشد، چون اگر این موسیقی تکهپاره شود مردم مریض میشوند.
فنونی که عاشیق باید در آنها استاد باشد
در نظر من یک عاشیق اول باید ادبیات بداند و آن را در نظر بگیرد و بعد نگه داشتن حرمت دل آدمها را. عاشیق جایی که میرود باید حواسش باشد که در مجلسی که در آن حاضر شده، آدمهای مختلفی هستند و باید حرمتشان را حفظ کند و پاکدل و پاکچشم و پاکدست باشد. مهمترین چیزها به نظر من اینهاست و بعد این که عاشیق باید داستانگو باشد و خوانندگی هم که باید بداند.
برای شنیدن صدای عاشیق لینک زیر را کلیک کنید:
58242
نظر شما