قاتل اهلی
کی؟ کجا؟
نسخه کارگردان؟ نسخه تهیه کننده؟ این روزها سر فیلم قاتل اهلی ظاهرا مهم ترین چالش انتخاب بین این دو گزینه است. اما مشکل فیلم فراتر از خوب و بد دانستن یکی از این دو نسخه است. بیایید اصلا فرض کنیم کل صحنه های پولاد کیمیایی حذف شود. با فیلم بهتر یا بدتری مواجهیم؟ هیچکدام. متاسفانه فیلم نابهسامانتر از آن است که با نیمساعت کم و زیاد کردن یا شخصیتی را کمرنگ و پررنگ کردن اوضاعش بهبود یابد. مشکل فیلم نامفهوم بودن منش ها و کنش ها است؛ مشکل فیلم شعارهای ورقلمیده ای است که مثل رگبار از دهان شخصیت ها شلیک می شود تا لابد در رثای عدالت و در نکوهش اختلاس هر چه بیش تر فکر کنیم. این آقایی که پرویز پرستویی نقشش را بازی می کند اصلا چه کاره است؟ در کار کارخانه است؟ استاد مدعو نشست های علمی دانشگاهی است؟ آدم حکومت است که با اشاره ای کنسرت تعطیل شده را احیا می کند؟ بازرس بنگاه های اقتصادی است؟ خودش فعال اقتصادی است؟ آن یکی که حمیدرضا آذرنگ ایفاگر نقشش است چطور؟ او کیست؟ آن خانم همیشه لبخند ملبیح بر لب این وسط چه می کند در مقابل پرستویی؟ اصلا دعوا سر چیست؟ بیکاری کارگران؟ استاد محرمانه مفاسد اقتصادی که همگی داخل هارد هستند؟ کنسرت دادن یا ندادن؟ امیر جدیدی دقیقا کدام طرف است؟ چرا هر صحنه یک جور است؟ چطوری از داخل اتومبیل یک دفعه سر از زیر استخر درمی آورد؟ چطور وارد آن مجموعه می شود بدون این که کسی ببیندش؟ کشتن یک مفسد اقتصادی مافیایی این قدر راحت است که از زیر آب به سالن سونای بخار بروی و با پیچاندن گردن طرف بکشیش؟ اصلا حالا که هارد را دست پرستویی رسانده دیگر چرا می رود آن وکیل مثلا نابکار را بکشد؟ مگر نمی توان با اسناد و مدارک داخل این هارد امثال این وکیل را به پای میز محاکمه نشاند و افشای شان کرد؟ مگر این همه برو و بیا و بزن و دررو برای این کار نبود؟ پس چرا جدیدی می رود می کشدش؟ پرستویی را آخر سر چرا ترور می کنند؟ مهم آن هارد است که نباید دست دیگران بیفتد؛ کشتن و نکشتن پرستویی این جا که موضوعیتی ندارد. چطور می شود که پگاه آهنگرانی با خواننده کنسرت آخر سر آشتی می کند؟ مگر سر مشاجرات او با پدرش قهر نکرده بود؟ چه تغییری در اوضاع داده شد که این قهر تمام شد؟
قاتل اهلی از اساس مشکل دارد. این مشکل با این نسخه و آن نسخه حل نمی شود.
ماجرای نیمروز
بومی یا جهانی؟
تا این مقطع از نمایش فیلم های جشنواره در سالن چارسو، بهترین فیلم، ماجرای نیمروز بوده است. فضاسازی این فیلم و همبستگی فرمی و معنایی اش با زاویه دیدی که در اثر وجود دارد، از جمله نکات چشمگیر این فیلم است. اما اجازه دهید در این مجال که اکثر رسانه ها و محافل به تمجید از آن پرداخته اند، نکته ای به عنوان نقطه ضعف این فیلم مرور شود. در جایی خواندم که کارگردان فیلم از تلاش برای پخش جهانی فیلمش صحبت کرده است و در نشست مطبوعاتی فیلم هم در برج میلاد، شوخی بامزه ای کرده است مبنی بر این که چون فرهادی سال دیگر فیلمی برای نمایش ندارد، امیدواری برای انتخاب ماجرای نیمروز جهت اسکار بالا است. این که این فیلم در خارج از مرزها هم بتواند تحسینی را که داخل برانگیخته ایجاد کند بسیار مایه خرسندی خواهد بود، ولی تا چه حد می توان به این موضوع امید داشت؟
ماجرای نیمروز را من ایرانی ای که امکان زیست و فهم و تجربه در فضای زدوخوردهای دهه 60 بین سیستم و تشکیلات تروریستی نیروهای مخالف داشته ام به خوبی درک می کنم و از نگاه هنرمندانه مهدویان به آن لذت می برم. اما یک لحظه خود را جای یک نیجریه ای، تونسی، آمریکایی، اتریشی و یا نیوزلندی بگذاریم. فیلم چقدر در شناساندن جایگاه مثلا شهید بهشتی در آن دوران صعب به این ملیت ها موفق است؟ من ایرانی، آدم ها و موقعیت هایی مانند بهشتی، رجایی، لاجوردی، موسی خیابانی، کشمیری، عقبه سازمان مجاهدین خلق، مختصات حزب جمهوری اسلامی، پیچیدگی بافت جایگاه بنی صدر در نظام و سپس عزلش توسط مجلس و...را واقفم و حتی اگر کسانی سن شان به حضور در آن مقطع ملتهب قد ندهد، آن قدر این موضوعات را در کتاب های درسی و صحبت بزرگ ترهای شان و نیز رسانه های رسمی و غیررسمی خوانده و شنیده اند، که انرژی زیادی برای درک موقعیت ها و وزن های مفاهیم و چهره ها و جریان های آن دوران که در فیلم ترسیم شده اند صرف نمی کنند. وقتی فیلم در سکانسی کوتاه دو نما از بهشتی نشان می دهد، ولی به او از حدی نزدیک تر نمی شود، برای من ایرانی 45 ساله و یا بیش تر، قابل درک است که مقام این شخص و نقش فوق العاده ای که در انقلاب و جمهوری اسلامی داشته است، تعیین کننده این حد در فضای اثر است، ولی برای کسی که خیلی در چند و چون تاریخ سیاسی معاصر ما نیست، چقدر فیلم توانسته تمایز جایگاه مثلا بهشتی و رجایی و لاجوردی را در همان محدوده روایت خودش، مشخص کند؟ آیا یک مثلا لائوسی با خود نمی گوید چرا بهشتی در حد دو نما دیده می شود؟ آیا این را ضعف و ناتوانی فیلم در تبیین سپهر ماجرای داستان ارزیابی نمی کند؟
این جا است که ایستاده در غبار، فیلم قبلی مهدویان، در جایگاه بالاتری نسبت به ماجرای نیمروز قرار می گیرد، چرا که با توجه به تمرکز محور ثقل اثر روی یک نکته واحد، (احمد متوسلیان)، قابلیت درک آن برای ملیت های غیرایرانی بسیار بیش از این این اثر جدید فراهم است. اگر من ایرانی در آثار خارجی از نیکسون و لینکلن و تاچر و دانتون می شنوم، به سبب برد وسیع جهانی این وجهه ها، چندان ابهام تعیین کننده ای در درک فضاهای موقعیتی متن به چشم نمی خورد، اما آدم هایی که در این فیلم از آن ها یاد می شود، به خاطر فقدان اطلاع جهانی نسبت به ماهیت و کیفیت و موقعیت شان، اوضاع فهم و درک شان با چالش مواجه می شود.
مهدویان دایره فضای موقعیتی و دراماتیک سینمایش را در ماجرای نیمروز نسبت به فیلم اولش وسیع تر کرده است. شاید حالا نوبت آن است که این سبک منحصر به فرد قابل تحسینش را در فیلم بعدی، به موازات تمرکزی بیش تر بر بافت و چهارچوب های شخصیتی پیش ببرد.
نظر شما