با نبود آیت الله هاشمی مرزبندیها سیاسی در کشور چه تغییری میکند؟ اصلاح طلبان در کوتاه مدت چه اثری میگیرند؟ پروژه انتخاباتی اصلاحات چه خواهد بود؟ اصولگراها در جهت گیری سیاسیشان چه تغییری ایجاد میشود؟ آینده انتخابات چطور رقم میخورد؟
در نهایت اینکه از زاویه اصولگرایی، جریان سیاسی مقابل اصلاحات در کوتاه مدت و میان مدت باید چه کند و چه نکند؟
به نظر میرسد در غیاب آیت الله هاشمی اصلاح طلبان دچار چند مشکل جدی میشوند؛
یکم. ریش سفیدی حاکمیتی
در نبود آیت الله اصلاح طلبان مهمترین کانال ارتباطیشان با حاکمیت را از دست میدهند. به طور مشخص زین پس باید روی افرادی حساب کنند که تطبیق گفتمانی کامل با انها ندارند. شخصیتهایی چون ناطق نوری و لاریجانی و غیره. به این ترتیب قدرت چانه زنی حداقلی گذشته را در حاکمیت از دست دادهاند.
دوم. معتمد جامعه سنتی
اصلاح طلبان مهمترین عامل سازماندهی رأی اجتماعی در بدنه سنتی را از دست داده است. افرادی مثل خاتمی قدرت سازمان رأی در پایگاه سنتی جامعه ندارد. نقشی که از این جهت آیت الله هاشمی داشته است امروز بسختی کسی میتواند بازی کند.
سوم. شیخوخیت جریانی
آیت الله عامل مؤثر در مدیریت رأس جریان اصلاحات بود. بعد از فتنه 88، جریان اصلاحات از درون دچار بهم ریختگی هویتی شد و حضور فردی مثل آقای هاشمی اجازه نمیداد که این بهم ریختگی به جامعه نشت کند. جایگاه این شیخوخیت وقتی اهمیت پیدا میکند که توجه کنیم آیت الله پل اتصال اصلاحات و اعتدال و کارگزاران بود.
مشروعیت سازی سیاسی
آیت الله هاشمی به جهت سه ملاحظه ابتدایی که گفته شد جریان اصلاحات را در پوستهای از مشروعیت سیاسی محافظت میکرد که کمتر دچار هزینههای سیاسی و اجتماعی شوند. مشروعیتی که هاشمی برای اصلاحات ساخته بود زین پس دچار شکن و شکاف جدی خواهد شد.
در نهایت به نظر میرسد در غیاب آیت الله جبهه اصلاحات پوسته سیاسی محافظه کارانهاش را به صورت خود به خودی بشکند و صریحتر شود.
اصلاح طلبان چه میکنند؛
اصلاح طلبان تلاش میکنند تا انتخابات ایام عاطفی حاکم بر شب سوم وشب هفتم و چهلم را ادامه دهند. بدین جهت ختمهای سیاسی تا انتخابات استمرار خواهد داشت تا پروژه هاشمی مظلوم به صندوقها برسد.
اما اصولگرایی؛
اصولگرایی با رفتن آقای هاشمی چه شرایطی پیدا میکند؟ به نظر میرسد مهمترین تغییر برای اصولگراها از دست دادن سرمایهای نمادین برای رقابت گفتمانی است. هاشمی فارغ از عملکرد خودش، یک سرمایه نمادین برای جریان لیبرال وطنی بود. از جهات مختلف آیت الله نماد تمام عیار این جریان محسوب میشد. هم از جهت سیاسی و هم اقتصادی و هم به جهات متعدد اجتماعی و فرهنگی.
بنابراین اصولگراها برای رقابت گفتمانیشان کافی بود با نماد هاشمی مقابله کنند. زین پس این سرمایه نمادین را از دست میدهند؛ بنابراین رقابت گفتمانی آنها دچار آسیب «سوفهم اجتماعی« میشود.
از طرفی فرد دیگری نیز جای هاشمی را نخواهد گرفت. مناسبترین نماد این جریان روحانی است که وی نیز به جهت تحفظ شدید سیاسی، حاضر نمیشود صریح وارد صحنه شود.
با این مقدمه اصولگراها باید چه کنند و چه کار نکنند. چه نکنند؛
در «کوتاه مدت» نقد به سیاق گذشته هاشمی بی فایده و غیرضرور و پر هزینه است. نقد هاشمی در این ایام نقد خود جریان اصولگرایی است. این ایام، یعنی روزهای پس از رحلت، منطق عواطف حاکم است و اجازه دقتهای سیاسی و تاریخی را نمیدهد.
از طرفی هر سبک و مدل انتقادی که پروژه مظلوم نمایی را مدد کند، تکمیل بازی انتخاباتی اصلاح طلبان است.
نقد باید در میان مدت با عبور از این شرایط و با ملاحظه «تبیین تاریخی» صورت بگیرد و این بسیار متفاوت از گذشته است. در گذشته نقد به جهت کنترل سیاسی آیت الله صورت میگرفت و امروز با هدف تببین تاریخ. باید پیام عبرت منتقل شود نه پیام رقابت.
چه کنند؛
یکم گذر از هاشمی است. جریان اصولگرا باید به مسائل اصلی کشور بپردازد. توقف در هاشمی استمرار ساحت عاطفه است نه استقرار عقل و منطق. میان مدت برای بازخوانی هاشمی فقط منحصر به زمان نیست. میان مدت و عبور از شرایط "ختم گونه" باید با درایت انجام شود.
دوم جریان اصولگرایی باید نماد هاشمی را بین چند نماد سیاسی موجود توزیع کند. باید برای یک مبارزه گفتمانی همه جانبه نمادسازی واقعی داشته باشد. نماد اشرافیت، نماد غرب گرایی، نماد سرمایه داری، نماد فرهنگ غربی و غیره.
دولت روحانی از صدر تا ذیل مجموعهای از نمادهای گفتمان لیبرال در جامعه است. هاشمی دوم، همان نماد توزیع شده در خرده نمادهای دولتی است.
29212
نظر شما