از اینجاست که حیاط دو قسمت میشود، محوطه ساختمانی که قبل از رسیدن به راهرو است و دیگری بعد از آن، با اتاقهایی روشن. در مجموعه این دو ساختمان ١٥ سالمند ارمنی با کمک انجمن خیریه بانوان نگهداری میشوند، اما حکایت معلمانی که در اینجا درس دادهاند و سفیرانی که درس گرفتهاند به زمانی برمیگردد که هنوز جنگ جهانی دوم اتفاق نیفتاده بود.
تا قبل از آن جنگ ٦ساله میان دو گروه متفقین و متحدین که کشتههای آن ٥٠ تا ٧٠میلیون نفر تخمین زده میشود، اتاقهای کنار کلیسای تاریخی گئورگ کلاس درس بود. اما آوارگی مردم جنگزده، کلاسهای درس را تعطیل کرد و اینجا شد پناهگاه آوارگان. سالها که گذشت خانوادهها خانه گرفتند و کسانی که تنها بودند، ماندگار شدند، آنوقت بود که کلاسهای درس و پناهگاه آوارگان به خانه سالمندان تغییر ماهیت داد و بعد در سال ١٣٢٩ با حمایتهای انجمن خیریه بانوان به سرای سالمندان تبدیل شد.
حالا، شاید باید اینجا باشی تا تنهایی خاطرههای فراموششده را در این خانه ببینی؛ رنجی که با تمام خوبیها و کمکهای مسئولان خیریه، قطره کوچک اشکی است روی گونههای آنها.
زن زیبایی که دست بر شانه همسرش در یک قاب کوچک جای گرفته، حالا در ٩٠سالگی هر روز فراموش میکند که آیا این هفته پسرش به دیدارش آمده یا نه؟ از تمام خاطرههای او، تنها سایهای در پشت یک قاب باقی مانده. کتاب مقدس روی تخت ورق خورده و باز است و عکس تمثال حضرت مسیح هم روی آن.
تیله روشن چشمهایش را به سمت عکس میچرخاند و با لبخند تکرار میکند: «زیبا، زیبا» اما همان روبهرو «وارتوش» خیره به او، حتی به خاطر آوردن اسم و رسمش را هم از یاد برده و فقط زمزمه میکند و دو دست لاغر و سفیدش را به نشانه تأکید بر حرفهایش به هم میکوبد: «تحصیلات، تحصیلات»؛ همین یک واژه واضح است. اهالی سرای سالمندان میگویند تحصیلات خوبی داشته و احتمالا به دانشگاه رفته، یعنی تا همین جا میدانند که او از خانوادهای اشرافزاده بوده است اما حالا نه کسی را دارد و نه حتی نام و نشانی.
گربهها زیر نور آفتاب، روی نیمکتهای حیاط دراز به دراز خوابیدهاند و این روبهرو «آریس» نشسته روی نیمکت. چشمهایش را جمع کرده، از دور گربهها را میپاید و قطره اشکی هم ِقل خورده پای چشمهایش. شاید کارایی آن دستمال خیس که روی لبه نیمکت پهن کرده و هر چند دقیقه یکبار با وسواس جابهجایش میکند، خشک کردن همین قطرههای بیرنگ است که روی گونههایش نشسته. نه او و نه برادرش هیچوقت ازدواج نکردهاند.
بیش از ١٠سال قبل با برادر دوقلویش به اینجا آمدهاند، اما برادرش ٤سال پیش فوت کرد. يك خواهر هم دارد كه همراه همسر و فرزندانش در لسآنجلس آمریکا زندگي میكند. کمشنوا و كمبيناست، طوری که باید حرفت را در اندازههای حروف بزرگ روی کاغذ بنویسی تا کلمات را با کلی زحمت بخواند و بعد به هم بچسباند تا جمله شود: «یک کلاس ارمنی، یک کلاس روسی و ٥ کلاس فارسی، تمام سواد من همینه.» اینها را با لهجه غلیظ ارمنی میگوید. به قول خودش از زمانی که حروف الفبا را شناخته شعر خوانده «صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را، خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی».
لحظهای بعد از خواندن این بیت دستش را در ته جیبش میبرد و يك عدسی شیشهای را جلوی صورتش میگیرد: «عینکم شکسته و از آن فقط این شیشه مانده، من به یک عینک احتیاج دارم، بیعینک نمیتوانم کتاب بخوانم.» تقریبا از میان تمام پیرمردانی که اینجا هستند بیشتر خاطرهها را به یاد دارد، از هیتلر اتريشي حرف میزند كه صدر اعظم آلمان شد و جنگی که به راه انداخته بود. از نسلکشی ارامنه میگوید كه دولت عثمانی دستور داد كه ارامنه را قتلعام كنند اما دليل آن تا امروز مشخص نشده است.
بر ديوار سراي سالمندان يكي از ساقموسهاي كتاب مقدس به زبان ارمني روي تابلوي سنگي حك شده. عمو «مارتيك» كمي آن طرفتر روي صندلي نشسته و پشت سر هم به زبان ارمني جملهها را از كلمهها پر میكند. مددكار جلويش میرود و ميگويد: «چي شده؟ » اما «مارتيك» اصلا هيچ توجهي ندارد و به كار خود در جمله ساختن ادامه میدهد؛ جملههایی که فقط خودش میداند، چیست.
آناهید زرگریان كه عضو انجمن خیریه بانوان ارامنه است، درباره آمار كلي سالمنداني كه از زمان تأسیس سرای سالمندان تاكنون در اين مركز پذيرش شدهاند، ميگويد: «نمیتوانیم بگوییم از ابتدا کلا چند نفر در این مركز پذیرش شدهاند. اغلب این سالمندان از زماني كه در اين مركز پذيرش میشوند تا آخر عمرشان اینجا هستند چون کسی را ندارند كه آنها را ببرد. در اين ٧٠سالي كه مركز راهاندازي شده تعداد زيادي از سالمندان ارمني در اين مركز زندگي كردهاند و از دنيا رفتهاند.»
ساختمان اين خانه سالمندان كه در انتهاي بازارچه طرخاني ميدان شاپور تهران قرار دارد، تاريخچه جالبي هم دارد كه زرگریان درباره آن توضيح میدهد: «این اتاقها كه حالا سالمندان در آن زندگي میكنند تا قبل از سال ١٣٢٢ کلاس درس بوده است. قبرهایی که روي ديوارها دیده میشود، مربوط به معلمهایی است كه در اينجا درس دادهاند يا سفيراني كه در اينجا درس میخواندهاند. قبل از جنگ جهاني دوم در این کلاسها جز به زبان ارمنی، زبان روسی، انگلیسی و فرانسه درس میدادند چون در داخل شهر، کلاسهای اينچنيني هم نبوده است و بیشتر سفیرها هم بچههایشان را میفرستادند تا در اینجا درس بخوانند.»
زرگریان به سرگذشت اين كلاسهاي درس بعد از جنگ جهاني دوم اشاره میكند: «جنگ جهانی دوم که شروع شد، مردمي كه آواره شده بودند به تهران میآمدند، بنابراين کلاسهاي درس تعطیل شد و بهعنوان پناهگاه مورد استفاده قرار گرفت. اما بعدتر كساني كه خانوادگي به اينجا آمده بودند به مكانهاي ديگري كه ساخته شد، رفتند و افرادي كه تنها بودند همين جا ماندگار شدند. با گذشت زمان اين ساختمان و اتاقهايش خودبهخود تبديل به سراي سالمندان شد. از سال ١٣٢٩ هم انجمن خیریه بانوان كه اكنون صدويازدهمين سال تأسيس آن است، اين افراد را تخت سرپرستي خود گرفت و سراي سالمندان را بهطور رسمي در اينجا تأسيس كرد.»
حالا البته ۱۵ سالمند زن و مرد در اين مجموعه زندگي میكنند، درحاليكه عضو انجمن خیریه بانوان ارامنه تهران میگويد: «ظرفیت ١٨ نفر را در اين مركز داریم اما نمیخواهیم فضا براي آنها تنگ شود. اتاق مردان در حیاط پشتي است و محل استراحت زنان در حياط جلويي. البته فرهنگ ما طوری نیست که مشکلي از اين لحاظ داشته باشیم و حتی دو نفر از سالمندان مردي که حالشان زياد هم خوب نيست در این قسمت نگه داشته میشوند تا بتوانيم رسيدگي بيشتري به وضعيت آنها داشته باشيم. ٩٠درصد افرادي كه اينجا هستند خانواده ندارند، اگر هم خانوادهای داشته باشند آنها را از خانه و زندگي خود طرد كردهاند و به اينجا آوردهاند. اما نكته ناراحتكننده اين است كه اتفاقا وضعيت روحي كساني كه هيچكس و كاري ندارند، خيلي بهتر از افرادي است كه فاميل يا فرزندي دارند چون گروه دوم اغلب وقتي به يادشان میآيد كه عزيزانشان رهايشان كردهاند و به ديدارشان نمیآيند، غمگينتر و افسردهتر میشوند.»
زرگريان تأیید میکند که بسیاری از کسانی که در این سراها زندگی میکنند، دچار بیماری پیریاند، همان آلزایمر: «تقريبا بيشتر آدمها در سنين بالا دچار فراموشي يا آلزايمر میشوند و سالمندان اينجا هم همينطور هستند. تقریبا همه علایم آن را كم و زياد دارند اما این علایم در ٣ نفر از آنها خیلی شدید است.»
به گفته او «بعضي از اين سالمندان با وضعيت بسيار بدي به اينجا آمدهاند و اگر حال آنها را در زمان آمدن به اينجا مشاهده میكرديد، متوجه میشديد كه حالا چقدر بهتر شدهاند. چند روز قبل كه مراسم شكرگزاري كليسای گئورگ برگزار شد، اقوام دور يكي از همين سالمندان وقتي او را ديدند اصلا باور نمیكردند او همان آدم ديروز باشد.»
كليساي گئورگ كه در حياطي با اين مركز شريك شده است هم براي خود تاريخچه مفصلي دارد. اين كليسا یکی از قدیمیترین کلیساهای تهران است و تاریخ ساخت آن به سالهای ١١٥٣ تا ١١٦٩ هجری شمسی پس از مهاجرت ارمنيهاي جلفای اصفهان و تبریز به اين محله برمیگردد و در سال ١٣٥٧ نیز بهعنوان یکی از آثار ملی ایران ثبت شده است. در سال ٩٣ ساختمان نما نم كشيد و برخي از تعميرات در آن انجام شد كه حالا هم آثار آن در حياط پشتي ديده میشود.
همچنين دو برج ناقوس در ضلع جنوبي كليسا وجود دارد و سنگ قبرهاي متعددي هم در ديوار بيروني آن و ديوارهاي كليسا ديده میشود؛ ازجمله سنگ قبر معلم مدرسه ارامنه هایگازیان به نام هوسپ گاسپاریان، میکاییل مارکاریان، بنیانگذار انجمن دوستداران علم و دانش، اللهوردیخان از امرای ارتش قاجار و فرزندش هاروتون از نظامیان عصر قاجار، امیر تومان میرزا ماردیروس داوید خانیان، رئیس ستاد بریگاد قزاق و فرمانده گارد سلطنتی دربار قاجار ديده میشود.
۴۷۴۷
نظر شما