مریم محمدپور: جنگ هشت ساله میان ایران و عراق پس از جنگ ویتنام، طولانی ترین جنگ در قرن گذشته میلادی بود که تلفات و خسارات زیادی برای هر دو کشور به همراه داشت. جنگی که عراقیها از سال 54 برایش تدبیر کرده و تجهیزات میخریدند. اگرچه این جنگ رسما در 31 شهریور سال 59 با حمله همه جانبه عراق شروع شد، اما پیش از آن هم درگیری های مرزی بین دو کشور وجود داشت و همزمان البته عراق چینش نظامی اش را سامان میداد.
عراق از زمانی که قرارداد 1975 الجزایر، مرزهای کشورش را کمی به داخل رانده و حدود نیمی از اروندرود را از این کشور گرفته بود، میخواست که اروند را پس بگیرد و صدام حسین برای حمله به ایران برنامه چند ساله داشت و به گفته رئیس اطلاعات لشکر 92 اهواز، ارتش ایران از همان سال فعالیتهای عراق را رصد کرده و آماده دفاع بود تا اینکه با انقلاب اسلامی در ایران، وقفهای در تدارکات ایران ایجاد شد و عراق از موقعیت ایجاد شده نهایت استفاده را کرد و برخی کشورها نیز از او حمایت کردند تا این حمله در کمترین زمان کمر ایران را بشکند. عراق در آن زمان خواستههایش را توسعه داده و دستکم میخواست خوزستان را از ایران بگیرد و اگر ممکن شد حتی حکومت مرکزی را سرنگون کند که البته خیلی زود فهمید در محاسباتش اشتباه میکرده است.
سید تراب ذاکری در آن زمان رئیس اطلاعات لشکر 92 اهواز بود. او مردی خوشسخن است که اکنون لباس استادی دانشگاه را برتن کرده و برای نظامیان فردا، درس نظامی میدهد. او وقتی سخن میگوید فضا را هم ترسیم میکند و گاهی مخاطب او میتواند فضایی را که او از آن سخن میگوید، تصور کند. تراب ذاکری میگوید که به بسیاری از مسئولان وقت گفته بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد اما مسئولان معتقد بودند که عراق کشور مسلمان است و دلیلی ندارد که به ایران حمله کند.
برای مرور اتفاقاتی که در ابتدای جنگ افتاده با تراب ذاکری سخن گفتیم. اما این گفت و گو به شروع جنگ محدود نشد. بخش دوم سخن به سمت اختلافات سپاه و ارتش رفت و در آن چند عملیات مرور شد تا جرقههایی که باعث این اختلاف شد، شناسایی شوند، یکی از آنها عملیات بیت المقدس بود. در عملیات بیت المقدس ایران توانست خرمشهر را از عراق پس بگیرد. انتشار این گفتوگوی نسبتا طولانی را نیز دو قسمت کردیم. بخش اول که مربوط به ابتدای دفاع مقدس است را امروز میخوانید و برای بخش دوم، در سالروز آزادسازی خرمشهر یعنی سوم خرداد به خبرآنلاین سر بزنید.
بگذارید بی مقدمه شروع کنم. می گویند شما هم از جمله کسانی بودید که حمله عراق را پیش بینی کرده بودید. درست است؟
بله با قرائن ،حمله عراق را پیش بینی کردیم و مستندات خود را به سیاستمداران وقت دادیم، به عنوان مثال به کمک آقای غرضی که استاندار وقت خوزستان بودند، موضوع را به گوش نمایندگان مجلس رساندیم.
. رایزنیها با کدامیک از نمایندگان مجلس اول صورت گرفت؟
تمام نمایندگان در جلسه نشسته بودند و من نمیدانم چه کسی حاضر بود و چه کسی نبود.
پس یکی از جلسههای غیرعلنی مجلس بود؟
بله، جلسه مجلس بود و همه بودند.
به گزارشی که شما ارائه دادید، چقدر ترتیب اثر داده شد؟
باور عمومی مسئولان کشور این بود که جنگ نخواهد شد، چون اعتقاد بر این بود که دلیلی برای جنگ وجود ندارد. من یادم است که با یکی از مسئولان نظامی کشور یعنی محمدحسین حقیقی، فرمانده لشگر 92 درباره ورود اسلحه قاچاق از عراق به ایران صحبت کردم، به او گفتم عراقیها اسلحه میآورند و مجانی توزیع میکنند و باید جلوی این کار گرفته شود، اما ایشان گفت که چنین چیزی نیست. اما حدود هفت ماه بعد عراق با پنج لشگر وارد منطقه مسئولیت همین فرمانده لشگر شدند که البته آن موقع رفته بود و دیگر نبود. میخواهم بگویم ذهنیتها چنین وضعیتی داشت.
منظورتان این است که با وجود گزارشهای ارائه شده ازسوی ارتش، سیاسیون اطلاعی از حمله عراق نداشتند؟
اگر مقامات میدانستند جنگ میشود که در 25شهریور 59 آقای چمران وزیر دفاع وقت، آقای غرضی و آقای ابوشریف (یکی از اولین فرماندهان سپاه پاسداران پس از انقلاب) و چند نفر از سازمان امل که من نمیشناختمشان و تمامی نمایندگان خوزستان در مجلس شورای اسلامی به اهواز نمیآمدند تا جلسه بگذارند و درباره این حرف بزنند که چگونه از داخل با ارتش عراق مبارزه کنیم. در جملاتی که این آقایان گفتند خیلی چیزها مستتر بود، یک بار گفتند 12هزار نیروی آماده فرمان داریم، یک بار گفتند 5 هزار نیرو اما واقعیت این بود که از تعداد انگشتان دست کمتر بود اما اینها میخواستند آن تعداد اسلحه از لشگر بگیرند بدون اینکه مجوزی داشته باشند. فرمانده لشگر سرهنگ ملکنژاد بود. او محکم ایستاد و گفت من یک قبضه هم نمیتوانم اسلحه بدهم چون لشگر انبار نیست، اگر اینجا چیزی هست متعلق به پرسنل اینجاست ، اما اگر فرداروزی اتفاقی بیفتد باید سازمان لشگر تکمیل شود و در آن زمان نمیتوانیم دنبال اسلحه برویم. ملکنژاد برای این کار از آنها مجوز خواست، او مجوز کتبی را هم از حضرت امام یا ستاد ارتش میخواست، چراکه او یک نظامی بود و تابع دستور، اما آنها مجوزی نداشتند. میخواهم از این ماجرا نتیجه بگیرم که آنها نمیدانستند عراق با چه گستردگی به ما حمله خواهد کرد.
بعد از آن گفتند برویم و پاسگاه سوبله را ببینیم که در نزدیکی چزابه قرار داشت. همانی که الان اسمش یادمان است. من گفتم به آنجا نروید، دشمن هوشیار میشود. اما آنها قبول نکردند و از بستان به سمت آنجا راه افتادند. عراقیها هم وقتی اینها را روی پشتبام پاسگاه دیدند، شروع کردند با تانک اینها را زدن. در آن زمان لشگر 9 زرهی عراق روبهروی ما مستقر بود. 40کیلومتر بالاتر روبهروی فکه، لشگر یک مکانیزه بود، 30کیلومتر پایینتر، لشکر یک زرهی بود، 30کیلومتر پایینتر لشگر5 مکانیزه بود، شمال خرمشهر و در نزدیکی حلبچه لشگر 3 زرهی حضور داشت. ما هم حضور اینها را میدیدیم و رصد میکردیم و گزارش میدادیم اما نشد آنچه باید میشد.
من همیشه در کلاسهایم میگویم که اگر به موقع یکی از لشگرهای ما در خوزستان مستقر میشد امکان نداشت جنگ شود. درست است که تعدادی از لشگرهای ما در کردستان درگیر بود اما برخی لشگرهای ما در پادگانها مستقر بودند مثل لشگر مشهد یا لشگر 21 تهران یا چند تیپ لشگر زرهی که در قزوین بودند. قانون جنگ اینگونه است که وقتی یک کشوری میخواهد به کشور دیگر حمله کند، حساب و کتاب میکند، اگر ببیند نمیتواند وارد بازی جنگ نمیشود. عراق هم وارد نمیشد چون توانش را نداشت، کما اینکه وقتی با همان لشگر 92 هم درگیر شد، روز ششم درخواست آتشبس کرد و در آن روز قطعنامه 479 صادر شد اما ما نپذیرفتیم چون شرایط برای ما مناسب نبود.
عراق در آن روزها در خاک ایران بود.
بله در خاک ایران بود. عراق به ایران آمده بود و میخواست خوزستان را جدا کند و مدعی مالکیت خوزستان بود. در ماده 7 اساسنامه حزب بعث آمده که خوزستان متعلق به عراق است و باید به سرزمین پدری برگردد. مقامات عراقی هم بعثی بودند و نمیتوانستند از این اساسنامه سرپیچی کنند و باید ادامه میدادند.
شما مذاکراتی با
سیاسیون و مجلسیها داشتید تا بگویید جنگی در راه است، چرا با دکتر چمران وارد
مذاکره نشدید، ایشان وزیر دفاع بودند و از موضوعات نظامی بیاطلاع نبودند.
من در آن زمان هیچ شناختی از ایشان نداشتم ضمن اینکه ما به کسی به صرف وزیر دفاع بودن، عنصر نظامی نمیگوییم. البته بعد آن چمران، دوست من شد و ما خدمات زیادی با هم داشتیم. من کتابی هم برای او نوشتهام و زحماتش را هم معرفی کردهام. حال فرض کنید در آن زمان ما به چمران هم میگفتیم، او چه کاری میتوانست انجام دهد؟ چه اختیاراتی داشت؟
به هر حال به لحاظ موقعیتش در دولت، اعتماد به او بیشتر از شما بود.
صددرصد. در آن زمان کسی حرف ما را گوش نمیکرد، نه حرف من، نه حرف فلاحی و نه حرف ظهیرنژاد. اگر میخواستند گوش کنند که من از خرداد 54 تحولات نظامی عراق را گزارش کرده و گفته بودم عراقیها جاده میسازند، سد میسازند، خاکریز میزنند، جاده مرزی آسفالت میکنند، پادگانهایشان را جلوتر میآوردند و ... اما آن گزارشها را پاره کردند و سوزاندند. چون جو پذیرای این مسائل نبود.
جو قبل و بعد انقلاب چه فرقی کرده بود؟ قبل انقلاب شاه در مصاحبه با اوریانا فالاچی، مهمترین تهدید ایران را عراق معرفی میکند. چرا در اوایل بعد انقلاب، عراق دیگر تهدید تلقی نمیشد؟
قبل انقلاب، مستندات را جمع میکردند و میگفتند حواسشان هست و حتی خود را برای مقابله با عراق آماده میکرد. شاه میدانست چه اتفاقی خواهد افتاد. علت هم داشت. ما نصفه شرقی شط العرب را گرفته و مرز را خط تالوگ (1) محسوب کرده بودیم و عراق در حالت اضطرار، استیصال و اجبار آن را پذیرفته بود. صدام حسین وقتی از الجزیره به بغداد برگشت، درباره قرارداد الجزایر گفت که «این یک اقدام شجاعانه برای جلوگیری از تجزیه کشور بود». اما در 26 شهریور سال 59 وقتی میخواست قرارداد را در مجلس عراق پاره کند، گفت آن روزی که امضا کردیم، ضعیف بودیم، آن موقع به ما تحمیل شد اما امروز قوی هستیم و قرارداد را پاره میکنیم. این تحلیل عراقیهاست و حتی جلال طالبانی وقتی رئیس جمهور عراق بود، باوجود این همه کمکهای ایران، یکی دوباری این موضوع را مطرح کرده و گفته که این قرارداد به عراق تحمیل شده است.
به این دلایل ما در آن زمان میدانستیم که عراق چه میکند، اگرچه در ظاهر خیلی رفت و آمد بین سران کشورها وجود داشت و رابطه خوب بود. مردم به کربلا و عتبات عالیات میرفتند و صدام به ایران آمد، به مشهد رفت و هویدا نخست وزیر پیشش رفت. اما در کنار این رفت و آمدها کسی وظیفه خودش را فراموش نکرده بود. همه برای اینکه شاید روزی این اتفاق بیفتد، آماده میشدند.
صدام از فرصت پیدایش انقلاب استفاده کرد، کما اینکه در خرداد سال 58 در یک جلسه محرمانه گفت دیگر ایران نمیتواند ژاندارم خلیج فارس باشد و ما باید جای آن را پر کنیم و ادعا میکرد که باید سه جزیره به صاحبان اصلیاش پس داده شود. اگر تا پیش از انقلاب میگفت ما نیمه شط العرب را میخواهیم در زمان جنگ گفت خوزستان متعلق به ماست و آنقدر رویش زیاد شد که گفت حکومت را هم ساقط و ایران را تجزیه میکند. سند این حرفها موجود است، مثلا ابوغزاله، وزیر جنگ مصر در کتابش به این موضوعات اشاره کرده یا سرلشگر کنت پولاک آمریکایی در کتابش نوشته که راهبرد عراق اشغال خوزستان و جدا کردن آن از ایران بود. یا روزنامه کویتی القبس 15 فروردین 59 نوشت که عراق خودش را برای حمله به ایران آماده میکند تا خوزستان را از ایران جدا کند. عراق با اهداف سازماندهی شده و قوی به جنگ آمد.
سال 54 صدام در
یک جلسه سری میگوید که قطعا به ایران حمله خواهد کرد اما تا آن زمان، ظاهر را حفظ
میکند، شما هم از همان سال شواهدی را جمع آوری میکردید که نشان میداد عراق چنین
نیتی دارد، زمانی که برای شما مسجل شد که حمله عراق خیلی قریبالوقوع است، چه
زمانی بود؟ چه قرائنی را شناسایی کردید که نشان میداد همین روزها جنگ شروع میشود؟
قراین تک، هجوم یگانهای عراق به نوار مرزی بود. توضیح بدهم که عراق همیشه در پاسگاههای مرزیاش نیرو داشت، این نیروها، شرطه بودند، ما هم مقابلش نیرو داشتیم و در آن زمان ژاندارم نام داشت. شرطههای عراق با گارد مرزی عراق که پیشتیبان شرطهها بودند تقویت شدند. ژاندارمری ما هم با گردانهای نواحی ژاندارمری تقویت شدند. در نزدیکیهای جنگ نیروهای مردمی هم به این افراد اضافه شد و پاسگاهها شلوغ شد، یعنی پاسگاهی که حداکثر 30 نفر ظرفیت داشت، تا 80 نفر در آن حضور داشتند. افراد لباس شخصی با عنوان «جوانمرد» در کنار ژاندارمهای ما قرار گرفتند. جوانمردها افرادی در عشایر و قبایل بودند که تفنگ دست می گرفتند تا بجنگند. زد و خورد پاسگاهی هم داشتیم اما در حد همان پاسگاهها بود. یعنی با خمپاره، تفنگ 106 و... بده بستان نظامی سرمرزی داشتیم. ولی اولین گردان تانک لشگر 3 زرهی عراق در 23 مرداد 59 وارد شد که دیگر با گارد مرزی فرق میکرد، نه نیروی پاسگاه بود و نه تقویتی. نیروی نظامی بود که به عنوان پیشرو به منطقه آمد. اما این تنها گردان لشگر 3 نبود. لشگر 3 گردانهای تانک و مکانیزه و... داشت. ما خودمان مرز را رصد میکردیم، هم با هواپیما این رصد صورت میگرفت و هم اینکه عواملی هم بودند که به آن طرف میرفتند و خبر میآوردند. خب منطقه شلوغ شد و گردانهای دیگر در موقعیتهای متفاوتی قرار گرفتند. اینها علامت حمله کردن است.
در چنین شرایطی شما چه کردید؟ به چه کسانی اطلاع دادید؟
آقای غرضی اول اصلا زیر بار نمیرفت که عراق میخواهد به ما حمله کند. اما من به عنوان مشاور نظامیاش بارها زیر گوشش خواندم که حمله میکنند تا قانع شد که پیام ما را به مقامات مملکتی برساند اما پیام قلبیاش نبود. چون نزدیک بودن جنگ تبدیل به یک درک واقعی برابش نشده بود.
دهه سوم شهریور 59 بود که یک روز به من گفت که میگویند پاسگاه کوشک شلوغ شده و عراق آمده، برویم آنجا را ببینیم. رفتیم آنجا، پرسید از کجا میتوانم آن طرف را ببینم؟ به پشت بام پاسگاه رفتیم. دوربین آنجا بود، نگاه کرد و وحشت کرد، گفت ذاکری اینها برای چی اینجا آمدهاند؟ گفتم این همه گفتم و قبول نکردی. پرسید حالا بگو اختلاف ما با عراقیها بر سر چیست؟ گفتم اختلاف ما با اینها سر این پاسگاه است که من و تو رویش ایستادهایم و موارد دیگری که در قرارداد 1975 مورد اختلاف هست را برایش برشمردم و ادامه دادم اما الان دعوا سر این یک پاسگاه و این چیزها نیست. دعوا وسیعتر شده و میخواهند به ما حمله کنند و مدعی خوزستان هستند. اینها را که گفتم، عصبانی شد و گفت برویم. در راه تا اهواز دیگر با من حرف نزد.
شنود هم داشتید که اطلاعاتی از عراق بگیرید؟
همه چیز بود. شنودها هر جا که بیسیم باشد، هستند. اما قرائن هم مشخص بود. هیچ ارتشی نمیتواند یک روزه 12 لشگر به نوار مرزی یک کشور بیاورد و شب هم حمله کند، این لشگرها به تدریج میآیند. بنابراین آثار جنگ مشخص بود. 13 شهریور 59 عراق به خانلیلی حمله کرد و هلیکوپتر ما را در آنجا زد. این نشانه جنگ است. 15 شهریور به میمک حمله کرد. روز 19 شهریور 59 از تلویزیون عراق اطلاعیه نظامی خواند و گفت خانلیلی و میمک و... را پس گرفتیم، چون متعلق به ما بود. ما از چیدمان و گسترش دشمن به این پی میبریم که قصد حمله دارد.
پس شرایط برای ارتش در خوزستان بسیار شفاف بوده، چرا با این وجود لشگر 92 اهواز آماده نمیشود و در شروع جنگ فارغ التحصیلهای دانشکده افسری وارد گود میشوند؟
لشگر 92 اهواز، 26 فروردین 59 در سرتاسر منطقه روی خط رفت، البته روی خط پدافندی. ما خودمان یک خط پدافندی برایش ایجاد کردیم و گفتیم به آنجا برود. اول تیر 59 از نیروی زمینی دستور آمد مبنی بر اینکه وضعیت با عراق حالت جنگی به خودش نگرفته، پس 50درصد نیروها در خط بمانند و 50درصد برگردند و کسانی که برمیگردند در پادگان به بقیه آموزش بدهند. مثلا در عین خوش یک تیپ به صورت پدافند باقی ماند و به صورت پوششی، گشت زنی میکرد .
لشگر 92، سه تیپ داشت در مقابل 5 لشگر. البته در آن زمان، آن سه تیپ محدودیتهای زیادی مثل محدودیت پرسنل و محدودیت وسیله داشت. از زمانی که لشگر به سمت حکومت نظامی رفته بود یعنی از 17 شهریور 57، آموزش تعطیل شده بود. آن زمان که در تهران حکومت نظامی اعلام کردند در شهرستانها هم حکومت نظامی شد، بنابراین لشگر اهواز نیز درگیر حکومت نظامی شد و تا زمان انقلاب این وضعیت ادامه داشت. بعد از انقلاب هم ارتش، ارتش امروز نبود. میگفتند ارتش در برابر مردم ایستادهاند و به آن بدبین بودند در حالی که اصلا چنین چیزی نبود و من میتوانم درباره نقش ارتش در پیروزی انقلاب صحبت کنم.
شما اگر گزارشهای فرمانده لشگر را مشاهده کنید، میبینید که چقدر درخواست داشته که نیروی تقویتی به ما بدهید که ما با این نیرو جوابگوی تهاجم عراق نیستم. بنابراین ما در زمان حمله به خط نرفتیم، ما در خط حضور داشتیم. در دوم مهر 59 یعنی روز سوم جنگ، بنیصدر، یک روحانی و فلاحی به منطقه آمدند. من به عنوان راهنما این افراد را به عین خوش بردم. در قرارگاه لشگر دیدند چه اتفاقهایی افتاده است. باید گزارشها را مطالعه کرد و اتهامی به کسی وارد نکرد. لشگر 92، از فروردین 59 در خط بوده است، چون ارتش میدانست که جنگ خواهد شد. چرا ستاد مشترک در آبان ماه سال 58 به نیروی زمینی ابلاغ کرد برمبنای طرح پدافندی ابوذر، طرح خودتان را آماده کنید؟ یعنی اینکه ارتش میدانسته و کارهایش را انجام داده است. اساسا عراق برای این حمله کرد که سه روزه خوزستان اشغال شود، برای این حمله نکرد که پشت کرخه متوقف شود.
اما شما در توضیحات خود گفتید که اگر یک سری اقدامات صورت میگرفت، اساسا جنگی اتفاق نمیافتاد، یعنی ارتش ایران به حد کافی آماده نبوده است.
ارتش دستور میگیرد. من نامهای به حضرت امام فرستادم که حجت الاسلام کاملان آن را به امام داد. در آن نامه، روند توسعه ارتش عراق را برای آمادگی به حمله به ایران را با مستنداتش ارائه کرده بودم. امام آنها را تحویل بنیصدر دادند و اعتقادشان این بود که چون فرماندهی کل قوا را تفویض کردهام نمیخواهم در امور ارتش دخالت کنم و بنیصدر موظف است انجام دهد. ما درخواست بسیج همگانی کرده بودیم. میخواستیم مثل جریان عملیات پاوه که همه نیروها بسیج شدند، آن زمان هم همه به خوزستان بیایند، اعم از مردم و امکانات. و خاکریز درست کنیم تا نیرویی که میآید روی زمین صاف نایستد، بلکه به پشت خاکریز برود. این طرح در کانالهای اداری ماند، به این صورت که، آقای بنیصدر طرح را برای بررسی به هیات دولت یا وزارت دفاع داد، سپس به ستاد مشترک رفت، ستاد مشترک طرح را به نیروی زمینی داد و نیروی زمینی به معاونت لجستیکیاش. معاونت لجستکی به معاونت مهندسیاش داد. از معاونت مهندسی برای ما نامه آمد که برای این کارهای برآورد اعتبار کنید. تا ما در بودجه سال بعد بگنجانیم و بعد از تامین اعتبار، تجهیزات و امکانات بخریم و به شما بدهیم. من زیر نامه نوشتم نوشدارو بعد از مرگ سهراب. این نامه 16 شهریور به ما رسید. پس ما اطلاع داده بودیم.
بمباران روز 31 شهریور در ادامه فرآیند عملیات زمینی که در خوزستان بود، اتفاق افتاد؟
بله.
خب این روز، روز اول جنگ دانسته میشود و نه پیش از آن.
شروع جنگ همان روز 31شهریور است اما جنگ رسمی اعلام شده. پیش از آن بده بستانهای غیررسمی در خوزستان و غرب داشتیم. اما حمله روز سی و یکم هم داستانی دارد؛ آن حمله با هماهنگیهای بسیار وسیع صورت گرفت و من شمهای از آن را میگویم.
صدام به پادگان نظامی سعد بعقوبه که بعدها پادگان اشرف شد، رفت تا خطاب به بسیجیهای عراقی که ما به آنها حشد الشعبی میگفتیم، صحبت کند. در آن جلسه، نمایندگان مجلس و وابستههای نظامی را برای حضور خواسته بودند، علاوه بر آنها ملک حسین و یاسر عرفات هم حضور داشتند. مشخصا این مراسم فرمالیته بود. این افراد تنها برای اینکه صدام خطاب به نظامیها حرف بزند، یک جا جمع نمیشوند. صدام آنجا گفت من بارها به ایران گفتم که به ما حمله نکن اما ایرانیها گوش نکردند در حالی که تا همان ساعتی که صدام سخن میگفت 637 مورد تجاوز هوایی، زمینی و دریایی عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل ثبت شده بود. صدام ادامه داده بود که حالا ما میخواهیم از خودمان دفاع کنیم. لغتها را حساب شده استفاده میکرد. در حالی که ما حملهای نکرده بودیم، درست است اگر آنها زده بودند ما جوابشان را داده بودیم اما اسم چنین کاری که حمله نیست. یک توپ 130 نمایشی آنجا بوده، صدام بعد از صبحتهایش،طناب آن را میکشد و یک گلوله به سمت شرق شلیک میکند. ملک حسین را هم میفرستند در یک تانک تی-62 در آنجا و ملک حسین هم یک گلوله به سمت شرق شلیک میکند و صدام میگوید این اعلام رسمی جنگ زمینی، هوایی و دریایی عراق با ایران به منظور دفاع است. اینها به ساعت عراق 12 و به ساعت ما 12 و نیم روز 31 شهریور اتفاق میافتد. صدام از آنجا هلیکوپتری سوار میشود و به وزرات دفاع میرود. در وزارت دفاع به قرارگاه عملیاتی خودش میرود. در آنجا برادر زنش، سپهبد عدنان خیرالله از او استقبال میکند. برادر زنش، وزیر دفاع و معاون نظامی صدام بود. صدام میپرسد عدنان چه خبر؟ جواب میشنود که 192 تا از جوانها رفتند که اشاره اش به 192 فروند هواپیماست که 20 دقیقه قبل آن پرواز کرده بودند. صدام نگاهی به ساعت قرارگاه میکند و میگوید پس تا نیم ساعت دیگر کمر ایران فلج خواهد شد.
اما چطور فلج خواهد شد؟ این حرف، حرف صدام نبود، حرف نماینده اتحاد جماهیر شوروی آن زمان در بغداد به رئیس کل استخبارات عراق است. رئیس کل استخبارات عراق کتابی به نام ویرانی دروازههای شرقی دارد و در آن نوشته است که یک ماه پیش از شروع جنگ، نماینده شوروی به اداره استخبارات آمد و گفت ما اهدافی را در ایران برای شما مشخص کرده ایم که اگر شما در یورش اولیه آنها را هدف قرار دهید ایران فلج خواهد شد. صدام حرف او را تکرار میکند. 192 فروند هواپیما به 16 شهر ایران از دزفول، اهواز و اندیمشک گرفته تا تهران حمله کردند. گفته بودند که اگر شما در هر پادگان یا پایگاهی 5 نقطه را بزنید، کمر ایران فلج خواهد شد. آن پنج نقطه، فرودگاهها، آشیانههای هواپیماهای جنگی، هواپیماهایی که روی باند هستند، ترمینالها و پادگانها بودند. اینها آمدند و کارشان را کردند و رفتند.
عراق در این عملیات موفق بود اما کمر ایران نشکست، آن هم در نیم ساعت. این جنگ هشت سال طول کشید.
ما بعدازظهر آن روز عراق را گول زدیم، با 11 فروند هواپیما از پایگاههای همدان، بوشهر، وحدتیه و دزفول به سمت بصره، شعیبه و زبیر اهدافی را بمباران کردیم. عراقیها فکر کردند این تمام توان هوایی ایران است ولی ما فردا صبح زود با 140 فروند جوابشان را دادیم. تاثیر این تعداد، به هم خوردن کل افکار و ایدههای واهی عراق بود. عراق فکر میکرد در ایران هواپیمایی وجود ندارد. در قانون نیروی هوایی وقتی 140 فروند هواپیما با هم حرکت کنند، یعنی 500 فروند هواپیمای آماده موجود هست که این تعداد عملیاتی بوده است. این تعداد برای کشوری که فکر میکردند هیچ چیزی ندارد، رقم بسیار بالایی است و همه معادلات را به هم میزد.
ساعت سه بعداز ظهر روز 31 شهریور جنگ زمینی رسمی شروع شد. برخی یگانهای عراق نزدیک خاک ما و برخی داخل خاک ما ایستاده بودند تا اینکه ساعت 3 دستور حمله صادر شد. یعنی حمله هوایی، زمینی و دریایی عراق همزمان شروع شد البته در آن زمان نیروی دریایی عراق محدود به اروندرود بود. ما یک پایگاه دریایی در آنجا داشتیم که پیش از آن همه ناوهایش را تخلیهکرده بودیم. چون اگر در اروندرود یک کشتی غرق شود همه گیر میافتند و دیگر کسی نمیتواند از آن بیرون بیاید.
دسترسی عراق به خرمشهر و آبادان خیلی زیاد است. در آن طرف هر خمپارهای بزند، در این طرف به یک منطقه حساس میخورد. یا در داخل شهر خرمشهر میخورد یا در پایگاه دریایی ما یا در پالایشگاه آبادان یا در شتیل (منطقه نفتی) میخورد. اما ما اگر بخواهیم به هر کجای عراق بزنیم، دور است. این امتیاز عراق بود که اگر بخواهد بزند، به تاسیسات حیاتی ما میخورد. پالایشگاه آبادان در آن زمان بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه بود. اگر سابقه بمبارانهای هوایی پالایشگاههای خرمشهر یا آبادان را بخوانید میبینید که حتی روزهایی بود که با 30 فروند هواپیما آبادان را بمباران کرد. هدفش این بود که دیگر پالایشگاهی وجود نداشته باشد. هر زمان که هواپیماهای عراقی یک بمب اضافه داشتند میآمدند آنجا میانداختند و برمیگشتند.
در حمله زمینی هم در سرتاسر نوار مرزی تک کرد از غرب تا جنوب. تنها در منطقه شمال غربی تک نکرد زیرا در مناطق آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و بخشی از ایلام، دلخوشی اش به ضدانقلاب بود. فکر میکرد در این مناطق ضدانقلاب دسته گلی به آب خواهد داد. نیروهای نظامیاش را در منطقه سلیمانیه مستقر کرده و اینها را به جلو هل داده بود. از همان شروع انقلاب این اتفاق افتاده بود، به عنوان مثال 5 روز پس از انقلاب، پادگان مهاباد به وسیله حزب دموکرات کردستان خلع سلاح شد. بعد سنندج، مریوان، سقز، مهاباد، بوکان، سردشت و پیراندشت را محاصره کردند و گرفتند. تقریبا یک و نیم استان ما را گرفته بودند، برای همین عراق خیالش راحت بود که ما به سرعت نمیتوانیم از چنگال ضدانقلاب خارج کنیم. برای همین دو لشگر یعنی لشگر 2 و لشگر 11 پیاده را در جنوب و شمال سلیمانیه مستقر کرد که اگر ما از آنجا حرکت کنیم به سمت کرکوک و بغداد نرویم.
پس تز عراق اینگونه بود، در شمالغرب به ضدانقلاب تکیه کرده بود، در غرب پیش از جنگ معابری که به عراق ختم میشود را بسته بود و از جنوب با خیال راحت حمله میکرد. خوزستان مناسبترین مکان برای عملیات زرهی بود که عراق انتخاب کرد چون تپه و مانعی سر راه نبود و ارتش با خیال راحت حرکت میکرد.
اوایل صحبت خود
گفتید که عراق پیش از جنگ بین مردم ایران اسلحه توزیع میکرد. دلیلش چه بود؟ روی
مردم ایران حساب میکردند که پس از حمله به آنها بپیوندند؟
توزیع اسلحه در خوزستان برای براندازی خوزستان بود. عراق دلش برای عشایر ما نسوخته بود که مجانی اسلحه توزیع کند. آنقدر وضع خراب بود که دفتر توزیع اسلحه عراق در سوسنگرد بود. در یک کشور رسمی، طرف دفتر گذاشته و اسلحه توزیع میکرد.
چه کسانی مسئول توزیع اسلحه در ایران بودند؟
دو نفر از کله گندههای آینده عراق، یکی داماد صدام و دیگری پسر وزیر دفاع عراق. مسیر قاچاق همه چیز هورالهویزه بود. از آنجا اسلحه میآوردند. البته در آن زمان حسین کامل از گارد محافظ صدام بود و هنوز داماد صدام نشده بود.
در طول جنگ این اسلحهها دردسرساز نشد؟
اصلا. اسلحههایی که توزیع شد جمع شدند. وقتی در خرمشهر غائله خلق عرب در سال 58 به وسیله مدنی سرکوب شد، پرونده اسلحهها بسته شد. یک تعدادی را گرفتند، بقیه هم هر کسی داشت، مخفی کرد. برخی هم فروختند. ما در زمان جنگ یک بار هم مزاحمت اسلحه ای در منطقه نداشتیم. یادم هست در توجیهی این سوال را بنیصدر هم پرسید. گفت شما مشکل ضدانقلابی ندارید؟ گفتیم ما تا حالا چیزی نشنیدیم اما قبل از جنگ بود. 241 مرتبه لوله نفتی منفجر کردند، آدم ترور کردند، ماشین، خط آهن یا بازار منفجر کردند اما وقتی جنگ شروع شد دیگر اتفاقی نیفتاد. زمانی هم این کار را میکردند زیر سر عوامل اطلاعاتی عراق بود.
در آن روزها عراق با نگاههای جامعه بینالمللی مشکلی نداشت؟
تز عراقیها این بود که در خاک خودشان شلوغ کنند و به حساب ما بگذارند و هر بار که شلوغ میشد گزارشی برای کشورها و سازمانهایی که به آنها کمک میکردند و از ما هم دل خوشی نداشتند مانند شورای امنیت، سازمان ملل، سران اوپک و... تهیه میکردند. عراق زمینه تبلیغات را فراهم میکرد که اگر ایران روزی بگوید عراق حمله کرده، اینها قبول نکنند و بگویند ایران از قبل هم به عراق تعرض میکرد. آخرین گزارش مربوط به 30 شهریور 59 بود که به سازمان ملل نوشت منتظر نباشید ما با ایران وارد جنگ شویم، وضع ما با ایران از این بدتر نخواهد شد. که یک دروغ آشکار بود.
------------
(1) خط تالوگ، خطی است فرضی که از به هم پیوستن ژرفترین نقاط بستر یک رودخانه یا دره به دست میآید. در قرارداد 1975 الجزایر مرز ایران و عراق از شرق اروندرود، به خط تالوگ اروند منتقل شد.
17213
نظر شما