نراقی - وقتی اثری فراتر از داستان گویی میرود و اجرایی در جایگاهی بالاتر از بستری تنها برای کشمکشی عینی قرار میگیرد، اثرگذاری با ریتمی کندتر اتفاق میافتد و این حرکت کند یعنی فرورفتن به جای پیشروی یعنی حرکت به درون به جای هیجانی بیرونی، آنطور که نویسندگان تراژدی و واعظان تراژدی(چون ارسطو و هوراس و...) صورتبندی کردند و حتی آنچنان که انقلابیونی چون برشت و آرتو میخواستند.
البته واضح است که نمایش در آثاری چون «داستان یک پلکان» هم، از عینیت آغاز میشود اما نهایتاً آنچه از آن باقی میماند در بطئیترین جایگاه وجود انسان نفوذ میکند. برای همین است که اجزا، دکور، کلام و موسیقی همه در جهتی فضاسازانه و نه قصه پردازانه حرکت میکنند و همه در احساس تماشاگر به یک جایگاه میرسند. برای همین کارکرد دیالوگها و ادبیات اجرا همانقدر عینی و در نهایت انتزاعی است که ترکیب رنگها در لباس شخصیتها.
در کشور ما شکست روایتی و جابهجایی در روایت طی سالهای اخیر بسیار تجربه شده از این جهت به اعتقاد من «داستان یک پلکان» که روایتش را از آخر به اول میبرد دارای بداعت و تازگی نیست اما نوع اجرا و فیزیکی کردن این جنس روایتی در این نمایش سبب ساز ایجاد تجربهای تازه و حداقل منحصر به فرد است.
نمایش، هنری اجرایی است، وفاداری به عناصر اصیل اجرایی- که الزاماً با تصویری بودن مترادف نیستند اما سیری نمایشگرانه دارند- تمام عناصر متنی را در جایگاهی جدید کامل میکنند یعنی تجربه متنی- ادبی را تبدیل به تجربهای اجرایی- نمایشی میکنند. دقیقاً در چنین جایگاهی است که روایتها و الگوهای آشنا به تجربههایی بدیع و منحصر به فرد تبدیل میشوند.
زبان در کار گوران هم امری انتزاعی است و هم بسیار فردی اما این فردیت به سبب تمایز واژگان و ساختار نیست یعنی به جز شخصیت پپه با بازی امیر رضا دلاوری دیگر شخصیتها فردیت خود را از طریق گفتگوی درونی و آشکاری آن با مونولوگهایشان به دست میآورند، در واقع به جز پپه آنچنان فرم و ساختار زبانی به شکل متمایز کننده تشخص بخش نیست بلکه جایگاه و لحظههای فردی آدمهاست که از گذر زبانی نه چندان متنوع شخصیتسازی میکند. ( البته باید اشاره کنم که تمایز شخصیت پپه با همه افراد دیگر در اعمالش هم کاملاً نمود دارد. پپه تنها کسی است که در این نمایش چیزی میخورد در حالی که هیچ کدام از دیگر شخصیتها چیزی نمیخورند آنها به مرز خوردن میرسند اما این کار را نمیکنند)ریتم یگانه زبان علاوه بر تأثیرات فردی نوعی فضاسازی عمومی هم ایجاد میکند یعنی سازنده ریتم روایتی میشود و کاملاً شبیه به عناصر صحنه و لباس عمل میکند. از این جهت آشکارا میتوان تأثیر چرمشیر را بر نمایش دید. محمد چرمشیر نمایشنامهنویس مطرح دو دهه اخیر تئاتر ایران در بسیاری از آثارش به چنین کارکردی در دیالوگها رسیده است.
البته بین زبان در این اثر و بستر و تم درونی آن هم میتوان قرابت مهمی پیدا کرد؛ اینکه شخصیتها در سن پیری و میانسالی که در ابتدای نمایش است همه زبانی یک شکل و به یک اندازه محزون دارند به شرایط مشابه آنها برمیگردد چرا که آنها همه در یک انسداد ناامید کننده قرار دارند.
تشخص دادن به نیمکتها (پلهها) و درها همه در یک انتزاع هویت بخش صورت میگیرند، در واقع گوران از راه انتزاع به ابزارها و مواد اجراییاش تشخص میبخشد.
استفاده شخصیت پردازانه از رنگ یکی از عناصر اصلی نمایشهای گوران است. این عنصر در «یرما» کار پیشین این کارگردان هم بارز بود و این بار در «داستان یک پلکان» رنگ قرمز و سبز در کنار دادن هویتی کلی به اجرا و ایجاد زیبایی بصری، برای هر شخصیت به میزان حضورش معناساز و تشخص بخش است.
بعضی نمایشها غلیظند و کند حرکت میکنند، اما در همه جا مکث میکنند، پخش میشوند و از مکان و لحظهای ساده نمیگذرند و از تماشاگرشان برای لذت حوصله طلب میکنند. «داستان یک پلکان» از اینگونه نمایشهاست، حتی تعویض صحنه در این کار با حوصله صورت میگیرد و جزئی از اجرا و ریتم حرکت غلیظ آن میشود.
بازی قابل احترام صابر ابر و مهدی پاکدل و حضور اثرگذار و متین بهنوش طباطبایی که تمام درد شخصیتش را در گامها و صدایش و در نگاه و ژستش جاری کرده علیرغم دقت و مهندسی کردن اعمال بازیگران، ورود ظریفی از حس در بستر خلاصگی و اختصار حرکتی است.
آثاری چون «داستان یک پلکان» حزنی به انسان میبخشند که تنها از هنر و تجربه رویارویی با اثر هنری برمیآید. حزنی که انسان را تخلیه میکند و وادار به مکث و تأمل بر لحظههای صرف شده در رویارویی با آن اثر، انگار انسان میخواهد لذت محزون بودن را در لحظات زندگیاش تکثیر کند تا اصل که همان دغدغه بودن است در میان اینهمه هیاهو خود را نشان دهد.
نظر شما