ساعت 10 صبح 23 دیماه وقتی رهگذران و کارگران با جسد شعلهور زنی در شهرک گلستان روبهرو شدند، وحشتزده با پلیس تماس گرفتند.
وقتی مأموران کلانتری شهرک گلستان خود را به جسد زن جوان که آتش آن از سوی کارگران خاموش شده بود، رساندند ماجرای این جنایت آتشین به بازپرس شعبه 5 دادسرای امور جنایی تهران اطلاع داده شد و همزمان تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی پای در صحنه پیدا شدن جسد سوخته زنانه گذاشتند.
هیچ مدرک شناسایی در اطراف جسد زن جوان نبود و کارآگاهان با بررسی پرونده زنان گمشده خیلی زود فاش کردند که قربانی زن 27 سالهای به نام «سحر» است و ناپدید شدن وی از سوی خانوادهاش به پلیس اطلاع داده شده و در پایگاه دوم پلیس آگاهی تهران تحت پیگیری بوده است.
خانواده سحر با دیدن عکس دخترشان، وی را شناسایی کردند و نزد پلیس گفتند که از طریق دامادشان در جریان گم شدن سحر قرار گرفتهاند.
یکی از اعضای خانواده قربانی جنایت گفت: روز 22 دیماه داماد 28 سالهمان به نام «ایمان» به خانهمان آمد و گفت که همراه سحر سوار بر خودرو در خارج از خانه بودهاند که برای خرید دارو از خودرو پیاد شده است و وقتی از داروخانه برگشته، دیده سحر داخل خودرو نیست و هرچه منتظر مانده، سحر بازنگشته است. دامادمان ابتدا تلفنی ما را در جریان قرار داد بعد سراغمان آمد و باهم به کلانتری رفته و گم شدن سحر را به پلیس خبر دادیم. کارآگاهان جنایی که داستان عجیبی را میشنیدند، وقتی خواستند ایمان را تحت تحقیق بگیرند، متوجه شدند وی نیز ناپدید شده و کسی از سرنوشتش اطلاعی ندارد. هنوز ردپایی از داماد مرموز به دست نیامده بود که ساعت هفت غروب 28 دیماه وی با پای خود به کلانتری 134 شهرک قدس رفت و ادعا کرد همسرش را به قتل رسانده و پس از آن جسد سحر را به آتش کشیده است. همین اعتراف کافی بود تا ایمان پیشروی کارآگاهان جنایی قرار گیرد.
وی درخصوص جزئیات جنایت گفت: ساعت هفت غروب سراغ سحر رفتم تا او را از خانه پدرش برداشته و به خانه خودمان در میدان ساحل واقع در منطقه 22 تهران ببرم. پس از انجام خرید برای خانه و نزدیکیهای میدان آزادی، سحر موضوع صحبت درباره ارتباطش با یکی از دوستانش به نام «سعیده» را که در امریکا زندگی میکند، مطرح کرد و این در حالی بود که او کاملاً میدانست من هیچ علاقهای به شنیدن ماجراهای وی و سعیده و خانوادهاش ندارم، چرا که پیش از ازدواج من و سحر، برادر سعیده خواستگار سحر بوده و سعیده نیز دیگر در ایران حضور نداشت و به همین علت من دلیلی برای ادامه ارتباط سعیده و سحر نمیدیدم. داماد خشمگین ادامه داد: سحر زمانی که عصبانی میشد، دیگر قابل کنترل نبود و من نیز به همین علت سعی میکردم با او جر و بحث نداشته باشم، اما زمانی که موضوع سعیده و خانوادهاش را مطرح کرد، در یک لحظه کنترل خودم را از دست داده و با وی مشاجره کردم. وقتی سحر خواست داخل خودرو سر و صدا کند، برای ساکت کردن او، گلویش را گرفته و فشار دادم تا ساکت شود که ناگهان دیدم سحر دیگر نفس نمیکشد و من او را کشتهام. خیلی ترسیده بودم، در حالی که جسد سحر روی صندلی بود، سراسیمه به سمت اتوبان آزادگان مسیر جنوب به شمال حرکت کردم که متوجه یک جاده خاکی در حاشیه اتوبان شدم. پس از ورود به این جاده خاکی، گودالی را پیدا کردم که به نظر میرسید در آنجا در حال ساختن چیزی شبیه کانال هستند. جسد را در تاریکی شب از خودرو خارج و به درون گودال پرتاب کردم و بسرعت از محل دور شدم. روز بعد ساعت 6 صبح بود که مقداری بنزین تهیه کرده و باز به محل رها کردن جسد برگشتم و آن را آتش زده و فرار کردم. دو ساعت بعد به خانه پدرزنم رفته و وانمود کردم سحر گم شده است. ایمان در خصوص طرح داستان خرید دارو نیز گفت: سحر و خانوادهاش ارتباط نزدیکی با هم داشتند و اگر هر روز همدیگر را نمیدیدند، روزی چند بار به صورت تلفنی حرف میزدند و اطمینان داشتم که آنها بزودی نگران غیبت سحر خواهند شد، به همین خاطر ساعت 5/8 شب مورخه 22 دیماه به داروخانهای در خیابان امیرکبیر رفته و مقداری دارو خریدم تا در زمان تحقیقات پلیس بتوانم داستان خود درخصوص مراجعه به داروخانه و ناپدید شدن سحر را ثابت کنم. چند ساعت پس از طرح شکایت درخصوص گم شدن سحر تصمیم به فرار گرفتم، به همین خاطر بدون اطلاع هیچکس از تهران خارج شدم و به استان گیلان رفتم و خانهای را در آنجا اجاره کردم، تصمیم به فرار داشتم اما پس از چند ساعت دچار عذاب وجدان شدیدی شدم. دیگر نمیتوانستم تحمل کنم و تصمیم گرفتم به تهران برگشته و خودم را به پلیس معرفی کنم.
ایمان با بغض گفت: من قصد کشتن همسرم را نداشتم، من واقعاً سحر را دوست داشتم و فکر میکنم او هم مرا دوست داشت. نمیدانم یک دعوای ساده چرا باید به اینجا کشیده شود، من با همه وجود از رفتارهای خودم پشیمانم و آماده پذیرش هر حکمی هستم.
17302