اصول‪‌‬گرایان می‪‌‬خواهند «عدالت» هم همراه و کنار تفکر و سیاست‌گذاری اقتصادی لیبرالی، حضور داشته باشد، اما بین مبانی لیبرالیسم و عدالت‌طلبی لزوما وحدتی وجود ندارد.

مهتاب قلی زاده: بر صندلی مدیریت گروه اقتصاد اسلامی، پولی و مالی دانشگاه تهران، مردی ۶۰ ساله نشسته است. دامغانی است و در سال‌های گذشته چهره مستقل‌تری نسبت به دیگران از خود به نمایش گذاشته است. «حسن سبحانی» از آن اقتصاددان‌هایی است که همواه در هفت، هشت سال اخیر سعی کرده نقدهایی جدی به سیاست‌های اقتصادی اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان وارد کند. او دغدغه خود را فارغ از اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، «معیشت مردم» می‌داند. هرچند تا همین چند سال پیش، زمانی که در مجلس هفتم حضور داشت به عنوان نماینده‌ای اصول‌گرا شناخته می‌‌‌شد. سبحانی در تحمیل طرح تثبیت قیمت‌ها به دولت خاتمی هم‌گام با «احمد توکلی» وارد عمل شد؛ او هنوز هم از این سیاست دفاع می‌کند، اما آن روزها این دو نماینده با تمام زوایای اصول‌گرایی، رخ نمایاندند.سبحانی در گفت و گو با ماهنامه صنعت و توسعه تاکید می‌کند:«اصول‪‌گرایان می‪‌خواهند «عدالت» هم همراه و کنار تفکر و سیاست‌گذاری اقتصادی لیبرالی، حضور داشته باشد، اما بین مبانی لیبرالیسم و عدالت‌طلبی لزوما وحدتی وجود ندارد. می‪‌خواهم بگویم افرادی که در عمل لیبرال اقتصادی هستند اما عدالت را هم می‪‌خواهند در واقع وارد جمع نقیضین می‪‌شوند‪‌ ا‌‌این یک نقد جدی روش‌شناسانه بر جریان اصول‪‌گرایی  در سیاست‌گذاری اقتصادی است.

به نظر شما آیا اقتصادی بهنام «اقتصاد اصولگرایی یا اصلاحطلبی» وجود دارد؟ و اگر بله معیارهای این اقتصاد چیست؟

اگر بخواهم مستقیم به سوال شما پاسخ دهم باید بگویم خیر؛ من چیزی به نام اقتصاد اصول‪‌گرایی یا اقتصاد اصلاح‪‌طلبی نمی‪‌شناسم. اما برای اینکه دلیل این پاسخ را توضیح دهم باید به سیر تاریخی یک سری از مباحث بپردازم تا به آن واسطه ابعاد مختلف این پاسخ هم روشن شود. دقت کنید که دو جایگاه یا دو مقام وجود دارد که برای این بحث حتما باید از یک‪‌دیگر جدا شوند و به آن‪‌ها توجه شود. نخست مقام «آگاهی و علم» و دوم مقام «سیاست‪‌گذاری» است. این دو باید جدا از یک‪‌دیگر بررسی شوند. در مقام آگاهی و علم که عمدتا در دانشگاه‪‌ها در عرصه‪‌های مختلف ارائه می‪‌شود، تلاش برای آن است که ناشناخته‪‌ها شناخته شود؛ اصولا کار علم این است که ناشناخته‪‌ها را بشناسد. البته این‪‌که چقدر ناشناخته‪‌ها شناخته می‪‌شوند، بستگی به شرایط و میزان توانمندی‪‌ها دارد؛ یعنی چنین نیست که اگر فردی راجع به موضوعی علم دارد، به معنای آن است که می‪‌تواند صد در صد آن موضوع را از ابعاد مختلف بفهمد و ادراک یقینی کند. یعنی معلوم نیست آگاهی و «علم»ی که در اختیار عالم قرار می‪‌گیرد، ده درصدی است؟ بیست درصدی است یا صد در صدی. -در این بحث  منظور از عالم همان اقتصاددان است.

حتما شنیده‪‌اید که مشخص شده بسیاری از تئوری‪‌ها پس از سال‪‌ها که دانشمندان به آن‪‌ها اعتقاد داشته‪‌اند، غلط از آب درآمده است. مثل این نظریه که کره زمین ثابت است و بعد ها حرکت زمین اثبات شد. در اقتصاد هم از این مباحث فراوان وجود دارد

می‪‌خواهم بگویم وادی «آگاه شدن به اینکه حقیقت چیست» عمدتا در دانشگاه‪‌ها وجود دارد و مورد تحقیق و بررسی است. البته شاخه‪‌بندی‪‌هایی دارد. معمولا عده‌ای که تفکرات نزدیک به هم داشته‪‌اند، دور هم جمع شده‪‌اند و «مکتب»ی را به‪‌وجود آورده‪‌اند. مثل مکتب کلاسیک؛ مکتب نهادگرایی؛ مکتب کینزی و... . این‪‌ها همه تلاش اقتصاددانان برای شناختن پدیده‪‌های اقتصادی است. تاکید می‪‌کنم این شناخت هرگز این اطمینان را نمی‪‌دهد که تئوری‌های علمی لزوما صحیح یا صد درصدی است

با این جمله از پوپر که می‪‌گوید «آگاهی و علم «حدس» است» از این بحث خارج می‪‌شوم. پوپر کتابی هم به نام «حدس‪‌ها و ابطال‪‌ها» دارد. او می‪‌گوید هر علمی که شما در مورد موضوعی به دست می‪‌آورید حدسی راجع به آن موضوع است که ممکن است درست باشد و ممکن است نباشد. بنابراین تئوری‌های علم تجربی که اقتصاد  هم در زمره همان‌هاست ادعای حقیقت‪‌گویی ندارد.

اما در مقام سیاستگذاری چطور ؟

در این مقام در حقیقت وارد بحث‪‌های اجتماعی و سیاسی می‪‌شویم. این همان مقامی است که مظاهرش ممکن است در هر جامعه‪‌ای در قالب احزاب مختلف و در جامعه ما در قالب اصول‪‌گرایی و اصلاح‪‌طلبی دیده می‪‌شود. سیاست‪‌گذاری اقتصادی به دنبال آنچه که در قسمت پیش به آن اشاره شد نیست. سیاست‪‌گذاری اقتصادی به دنبال تامین اهداف اقتصادی است. در واقع سیاست‪‌گذاران اقتصادی در پی آن هستند که با در نظر گرفتن اهداف اقتصادی که دربلند مدت در توسعه اقتصادی و در کوتاه مدت در ثبات قیمت ها، اشتغال کامل و بهبود در موازنه پرداخت‌های کشور خلاصه می‌شود، آنچنان برنامه‪‌ریزی کنند تا اقتصاد به نقطه دلخواه آن‪‌ها برسد. پس سیاست‪‌گذاری را این‪‌گونه تعریف می‪‌کنیم: «‪‌معین کردن چگونگی رسیدن از وضع موجود به وضعی که می‪‌خواهیم به آن دست یابیم.»

و این اهداف را چه کسانی تعیین میکنند؟

‪در جامعه ما گاهی رهبران تعیین کننده این اهدافند، گاهی مردم می‪‌گویند و نماینده‪‌های مجلس از طرف آن‪‌ها بیان می‪‌کنند و گاهی از سوی احزاب مطرح می‪‌شود. افرا‌دی که مقام سیاست‪‌گذاری اقتصادی قرار می‪‌گیرند در حقیقت باید تصمیم بگیرند که می‪‌خواهند وضع موجود «چگونه» به سمت اهدافی که دارند، حرکت کند. اصول‪‌گرایی، اصلاح‪‌طلبی و بحث‪‌هایی از این قبیل از نظر اقتصادی در این مرحله موضوع بحث قرار می‪‌گیرد که «چگونگی تبدیل وضع موجود به وضع مطلوب» از نظر آنها چیست؟

افرادی که در این وادی و در این جناح‌ها و جریانات هستند، لزوما هم اقتصاددان نیستند. ممکن است آن‌ها افرادی غیر اقتصادی مثل پزشک، مهندس، معمار و... باشند اما وارد سیاست شده‌اند و باید «تصمیم اقتصادی» بگیرند؛ چرا که آمده‌اند تا وضع موجود را تغییر دهند. البته ممکن است در میان این افراد، فرد آشنا به اقتصاد هم باشد.

پس در واقع شما معتقدید که بحث «اصولگرایی» و «اصلاحطلبی» در عرصه اقتصاد در حوزه «عمل» باقی میماند و به حوزه «نظر» تسری پیدا نمیکند؛ به این معنا که این موضوع را بیشتر در سیاستگذاریها باید پیگیری کرد تا مکاتب. در واقع با یک جریان سیاسی رو به رو هستیم که در آن تفکیک اصولگرایی و اصلاحطلبی ما به ازای اقتصادی ندارد؟

این‪‌ها همه در عرصه عمل است و لزوما در مقام آگاهی و علم نیست. در واقع آنچه که در دانشگاه‪‌ها به دانشجویان آموزش داده می‪‌شود با این مباحث فاصله بسیار دارد. البته بهتر است به‪‌جای واژه سیاسی از واژه «سیاستی»، یعنی سیاست‪‌گذاری استفاده کنیم؛ چون سیاسی به تصمیم‪‌گیری‪‌های سیاسی مربوط می‪‌شود اما در این‪‌جا تصمیم‪‌گیری لزوما به معنای کسب و یا حفظ قدرت نیست؛ بلکه سیاست است. برای مثال می‪‌خواهیم تورم را پایین بیاوریم. راه‪‌کار‪‌هایی که برای رسیدن به هدفمان اتخاذ می‪‌کنیم سیاست‪‌های ماست. ما در عمل با سیاست‪‌گذاری اقتصادی مواجه هستیم که متفاوت از علم اقتصاد است.

 اما چرا سیاستگذاریها به این شکل با یکدیگر متفاوت است؟ و چه افرادی در مقام سیاستگذاری اقتصادی قرار میگیرند؟

ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که چه افرادی در مقام سیاست‪‌گذاری اقتصادی قرار می‪‌گیرند؟  مجمع تشخیص مصلحت نظام سیاست‪‌گذاری می‪‌کند، رهبری سیاست‪‌گذاری می‪‌کند، مجلس و دولت هم در نوع خودشان این کار را انجام ‪‌می‪‌دهند. افرادی که در این وادی قرار می‪‌گیرند، لزوما دانش اقتصاد به آن معنایی که در سوال نخست به آن اشاره شد، ندارند. البته برخی از آن‪‌ها اقتصاد خوانده‪‌اند و دانش‌هائی را آموخته‌اند که همانطور که اشاره کردم آن آگاهی‌ها و تئوری‌ها ممکن است درست باشد یا نباشد. در عین حال عمده این افراد مطلع به علم اقتصاد، مبانی و ریشه‪‌های تئوری‌های این علم را نمی‪‌دانند. این مجموعه سیاست‪‌گذاری می‪‌کنند؛ به این معنا که در طیف بزرگ سیاست‪‌گذار، تعداد انگشت‌شماری هستند که اقتصاد خوانده‪‌اند. عده زیادی اقتصاددان نیستند. در بین اقتصاد خوانده‌ها هم بیشتر افرادی که دنبال فهم پدیده‪‌های اقتصادی هستند کاری به مبناها و مبادی این علم ندارند؛ اینکه تئوری‌ها از کجا آمده است، چرا چنین است، و رفتار چه افرادی بر آن موثر بوده را در مباحث خود دنبال نکرده‌اند... . یک‌سری مباحث را در کتاب‪‌های درسی یاد گرفته‪‌اند و یاد می‪‌دهند. در واقع عمدتا در دانشگاه‪‌ها فلسفه اقتصاد دنبال نمی‪‌شود. در ایران که اصلا دنبال نمی‪‌شود. به عنوان مثال می‪‌گویند انسان به دنبال حداکثر کردن سود است، انسان افزون طلب است یا انسان عقلایی کسی است که سودش را حداکثر می‪‌کند.  دولت نباید در اقتصاد دخالت کند و... این‪‌ها را در اقتصاد قبول می‪‌کنند اما اینکه چرا این‪‌گونه است و آیا واقعا این‪‌گونه است یا خیر را اصلا دنبال نمی‪‌کنند

برخی افرادی که سیاست‪‌گذاری می‪‌کنند، یعنی همان‪‌هایی که می‪‌خواهند اقتصاد را از وضع فعلی به وضع مطلوب برسانند، بر اساس همان درس‪‌هایی که در دانشگاه خوانده‪‌اند سیاست‪‌گذاری می‪‌کنند؛ به این شکل که آن آگاهی‪‌ها را می‪‌آورند و می‪‌گویند باید این راه را این‌گونه طی کنیم. می‪‌توان گفت: آگاهی و علم را که در دانشگاه آموخته‪‌اند بدون توجه به مبانی آن‌ها در خدمت سیاست‪‌گذاری می‪‌گذارند و با آن روش می‪‌خواهند از نقطه‪‌ای به نقطه مطلوب برسند. )

دسته دوم آن‪‌هایی هستند که معتقدند وقتی می‪‌خواهند با توجه به آنچه که در دانشگاه خوانده‪‌اند سیاست‪‌گذاری می‪‌کنند باید به مبانی آن تئوری‌ها هم توجه کنند. تعداد این افراد بسیار بسیار محدود است

عده سوم کسانی هستند که سیاست‪‌گذاری می‪‌کنند اما می‪‌گویند: ما با توجه به باورها و هنجارهای دینی خودمان تصمیم‪‌گیری می‪‌کنیم؛ یعنی کاری به آنچه که در دانشگاه خوانده‪‌اند ندارند. در واقع می‪‌گویند: ایدئولوژی ما این است و اینگونه عمل می‪‌کنیم

دسته چهارمی هم هستند که می‪‌گویند ما با توجه به دانشِ دانشگاهی خودمان و آنچه خوانده‪‌ایم تصمیم‪‌گیری می‪‌کنیم اما باید حتما توجه داشته باشیم که رهبران هم چه می‪‌گویند. این‪‌ها یک گروه تلفیقی به حساب می‪‌آیند که سعی می‪‌کنند از آنچه در دانشگاه خوانده‪‌اند استفاده کنند اما در عین حال توجه داشته باشند که رهبری، مجمع و مقامات عالی کشور هم چه می‪‌خواهند. آن‪‌ها سعی می‪‌کنند بین این دو مغایرت به‪‌وجود نیاید ‪می‪‌خواهم بگویم در مقام عمل همه آنچه که افراد در دانشگاه خوانده‪‌اند با سیاست‪‌گذاری‪‌هایی که انجام می‪‌شود انطباق پیدا نمی‪‌کند. اینجا من از چهار گروه نام بردم. آنچه که من متوجه می‪‌شوم این است که در اقتصاد ایران آن گروهی که بر اساس آنچه خوانده‪‌اند و بدون توجه به مبانی آن‪‌ها تصمیم‪‌گیری می‪‌کنند، یعنی گروه اول  بیشتر از نود درصد سیاست‪‌گذاران را تشکیل می‪‌دهند؛ یعنی خیل عظیم سیاست‪‌گذاران. این پدیده هم در اصلاح‪‌طلبان و هم در اصول‪‌گرایان فراوان وجود دارد. این‪‌ها وارد سیاست شده‪‌اند، تصمیم‪‌گیری می‪‌کنند و مدعی‪‌اند که عالمند اما در واقع علمی را که خوانده‪‌اند بدون توجه به مبانی‪‌اش وارد سیاست‪‌گذاری می‪‌کنند. من باز هم تاکید می‪‌کنم هیچ یقینی وجود ندارد علمی که ما در دانشگاه می‪‌خوانیم صد درصد درست و صحیح باشد این ویژگیِ تئوری‌های علم تجربی و از جمله علم اقتصاد است.

دسته چهارمی که به آنها اشاره شد یعنی همانهایی که دانش خود را با خواسته رهبران تلفیق میکنند بیشتر در چه طیفی قرار میگیرند؟ آیا این بیشتر یک جریان سیاسی است یا ایدئولوژیک؟

این‪‌نوع تصمیم‪‌گیری‪‌ها بیشتر در اصول‪‌گرایان دیده می‪‌شود. مثلا شما خصوصی‪‌سازی را در نظر بگیرید؛ در مورد چنین سیاستی اصول‪‌گرایان می‪‌گویند در دانشگاه خوانده‪‌ایم که خصوصی سازی این مزیت‌ها را دارد و اکنون هم رهبران خواستار اجرای چنین سیاستی هستند اما به نحوی که عدالت هم در آن باشد. لذا سراغ یک نوع سیاست تلفیقی می‪‌روند؛ یعنی می‪‌خواهند خصوصی‪‌سازی را به گونه‪‌ای اجرا کنند که عدالت هم در آن بگنجد

خب اینگونه سیاستگذاریها، منظور همان چند طیفیاست که به آنها اشاره کردید، چه آثار و نتایجی برای اقتصاد ایران در پی خواهد داشت؟

آثار و نتایجش در یک جمله همین وضع امروز اقتصاد ایران است. به هرحال این اقتصاد محصول دولت سازندگی که در زمان خودش دولت تکنوکرات‪‌ها نامیده می‪‌شد، دولت اصلاحات و دولت مهرورزی است. دولت‌هایی که اگرچه خط ‪‌مشی سیاسی آن‪‌ها متفاوت بود اما  راه ‪‌و روش اقتصادی واحدی را دنبال کردند. محصول سیاست‪‌های اقتصادی که در دو دهه گذشته دنبال شده است را امروز در اقتصاد ایران می‪‌بینید: رکود، تورم، بی‪‌کاری، نرخ رشد اقتصادی منفی و... . آثار و نتایج این سیاست‪‌ها این  ها است.

اما چرا اینگونه است؟

دلیلش این است که سیاست‪‌گذاران ما دچار یک خطای بزرگ  متدولوژیک شده‪‌اند. بیش از ۹۰ درصد آن‌ها تلاش کرده‪‌اند برای تبدیل وضع موجود به وضع صحیح، از همان آگاهی‪‌ها و دانش‪‌هایی که در دانشگاه خوانده بودند، بدون این‪‌که در نظر بگیرند و اصولا بدانند مبانی این علم کجا آمده است، برای اقتصاد ما مضر است یا خیر، استفاده کنند

منظور من از مبانی این است: دانش اقتصادی که ما در دانشگاه خوانده‪‌ایم همواره وارداتی بوده است. البته نمی‪‌خواهم بگویم این بد است یا خوب؛ چرا که این دانش در جغرافیای خودش بسیار خوب عمل کرده و توانسته اقتصاد مناسبی بار بیاورد

اما منظور من از این‪‌که این دانش وارداتی است، چیست؟ منظورم این است که چنین دانشی بررسی کرده هزاران نفری که در غرب زندگی می‪‌‌کنند، چگونه تولید می‪‌کنند؟ چگونه مصرف می‪‌کنند؟ تجارتشان از چه عناصری پیروی می‪‌کند؟ چطور سرمایه‪‌گذاری می‪‌کنند و چه چیز تصمیم‪‌های آن‪‌ها را تحت تاثیر خود قرار می‪‌دهد. دانش اقتصاد این رفتارها و بیشتر از این‪‌ها را بررسی کرده و آن‌ها را به تئوری تبدیل کرده است. بعد هم این تئوری‪‌ها را در دانشگاه‪‌ها درس داده‪‌اند. بعد ما این‪‌ها را به ایران آورده‪‌ایم و به دانشجوهای خودمان درس داده‪‌ایم. یا آن‪‌که ما به غرب رفته‪‌ایم و آن‪‌جا همین مباحث را آموخته‪‌ایم

رفتار مصرفی یک فرد اروپایی یا امریکایی که فرهنگ دیگری دارد، سابقه تاریخی متفاوتی را پشت سر دارد و مجموعه تصمیم‪‌گیری‪‌هایش در فضای متفاوتی شکل می‪‌گیرد، با یک فرد ایرانی متفاوت است. ما این‪‌ها را از غرب آورده‪‌ایم و می‪‌خواهیم در ایران بی‌کم و کاست از آن‌ها استفاده کنیم، در حالی که یک فرد ایرانی از نظر مبنایی مانند یک غربی نیست و معلوم نیست آنچه که در اروپا و امریکا مفید واقع می‪‌شود در ایران با حاکمیت مبانی و اصول متفاوت  لزوما همان نتایج مفید را داشته باشد و همان‌طور که دیده شده است مفید نبوده است

میتوانید مثالی از آنچه گفته شد بزنید؟

برای مثال خصوصی‪‌سازی را در نظر بگیرید. در اروپا در ۴۰۰ سال گذشته مالکیت خصوصی بسیار بسیار محترم بوده؛ کسی اموال کسی را مصادره نمی‪‌کرده؛ هرگز به مالکیت خصوصی بی‪‌احترامی نمی‪‌شده است؛ افرادی که ملک خصوصی داشتند، همواره حرف اول را در اقتصاد می‪‌زدند؛ یعنی اقتصاد خصوصی رونق داشته و  اقتصاد دولتی اصالتی نداشته؛ دولت خودش هم به مالکیت خصوصی وابسته بوده است. این‪‌ها به چه معناست؟ یعنی آن‪‌که غرب در سال‪‌های متمادی مالکیت بخش خصوصی را تمرین کرده؛ تجربه کرده و با آزمون ‪و ‪‌خطا اشکالات این موضوع را شناسایی کرده است. اختیار بخش خصوصی همواره دست خودش بوده؛ دولت در امور مربوط به آن‪‌ها مداخله نمی‪‌کرده و دولت‪‌ها هم با مالیات بخش خصوصی اداره می‪‌شدند و . .

اما در ایران چه اتفاقی می‪‌افتد؟ سیاستگذاران به اروپا نگاه می‪‌کنند، می‪‌گویند وضع اقتصادی‌شان خوب است... پس ما هم اقتصادمان را خصوصی کنیم! یک نگاه گذرا به تاریخ ایران نشان می‪‌دهد مالک خصوصی اصلا این‪‌جا اختیاری نداشته است. شاهان بوده‪‌اند و می‪‌توانستند هر لحظه که اراده کردند همه چیز را مصادره کنند. چشم همه مردم به دست دولت بوده و هست. مردم بیشتر توان و انگیزه کار خصوصی ندارند و حتی پول کار کردن هم ندارند. حالا شما می‪‌خواهید خصوصی‪‌سازی را در این جامعه متفاوت به لحاظ سابقه بخش خصوصی اجرایی کنید؟ آن هم در شرایطی که جامعه اصلا آمادگی و شرایط این نوع زندگی را ندارد؟ اکنون من در مقام قضاوت نیستم که بگویم کدام یک از این‪‌ها خوب یا بد است فقط می‪‌خواهم تاکید کنم این در و چهارچوبی که در ایران استفاده می‪‌شود به‪‌هم نمی‪‌خورد

در نتیجه استفاده از آگاهی‪‌های دوره دانشجویی بدون توجه به مبانی آن‪‌ها، همین ‪‌مشکلات رخ می‪‌نمایاند. بیست و پنج سال این موضوع در اقتصاد ایران تجربه شده است و نتایج  آن هم روشن است. آثار و پیامدهای‪‌سیاست‪‌گذاری‌هایی که با واقعیت‪‌های جامعه  ایران سازگار نبوده است در اقتصاد فعلی ایران  متجلی است

در کتاب‪‌های اقتصادی که ما می‪‌خوانیم فقط آگاه می‪‌شویم که اقتصاد چگونه  دانشی است و چگونه کار می‪‌کند. در این کتاب‪‌ها نمی‪‌گویند که برای هر جامعه‪‌ای چه چیز مفید است. برای مثال نرخ ارز را در نظر بگیرید. در کتاب‪‌ها گفته می‪‌شود که اگر ارز تک نرخی باشد، فلان فواید را دارد. شرایط تک نرخی بودن را هم توضیح می‪‌دهند: اگر عرضه‌کننده و تقاضاکننده ارز زیاد باشد هیچ محدودیتی در روند شفافیت اطلاعات نباشد و... . حال شما ایران را در نظر بگیرد. کشور با تحریم دست‪‌وپنجه نرم می‪‌کند. دلار نمی‪‌تواند به ایران وارد شود. کارخانه‪‌هامان نباید وارد رکود شوند، جریان اطلاعات شفاف نیست، به دلیل شرایط حاکم تقاضا برای ارز بالاست و... . اکنون ما باید با نرخ ارز چگونه رفتار کنیم؟ اقتصاددانی که فقط تکیه بر دروس دانشگاهی خود دارد حکم به ارز تک نرخی می‪‌دهد. اما مساله این است که آن علم شرایط و مبانی خاص خودش را داشته است. اکنون در ایران هیچ کدام از آن مبانی  و شرایط حکم‪‌فرما نیست. تحریم خدمات  به بانک مرکزی، تحریم خرید نفت و... وجود دارد. همان‪‌طور که یک پزشک متناسب با شرایط بیمار راجع به او تصمیم می‪‌گیرد، سیاست‪‌گذار اقتصادی هم باید متناسب با شرایط اقتصاد خودش تصمیم‪‌گیری کند؛ این به این معنا نیست که او علم و آگاهی را کنار می‪‌زند، بلکه به این معنا است که علم و آگاهی را به خدمت واقعیت جامعه خودش درمی‪‌آورد. آثار و نتایجی که همواره در اقتصاد ایران می‪‌بینید به این دلیل است که چنین اتفاقی نیافتاده است.

سوال دیگری که مطرح میشود این است که از منظر تمایل، گرایش و تعامل با اقتصاد جهانی چطور؟ آیا میتوان تمایزی بین اصولگرایان و اصلاحطلبان دید؟

تا جایی که من درک می‪‌کنم این‪‌ها از منظر دیپلماسی و رویکردهای اقتصادی  ‪‌تفاوتی با یک‪‌دیگر ندارند اما چون به لحاظ رویکردهای سیاسی و فرهنگی بین آن‌ها تفاوت‪‌هایی وجود دارد، در تعامل اقتصادی‪‌شان با جامعه جهانی هم برخی تفاوت‪‌های جزئی دیده می‌شود

منظوز از توقف چیست؟

برای مثال چه در اصول‪‌گراها و چه در اصلاح‪‌طلبان، کسی منکر آن نیست که ارتباط با اقتصاد جهانی برای اقتصاد کشورمان مفید است؛ منتها ممکن است اصول‪‌گرایان بگویند چون غربی‌ها از نظر سیاسی برای ایران تولید مشکل می‪‌کنند، بهتر است در اقتصاد هم با آن‪‌هارابطه نداشته باشیم. این موضوع به وفور دیده شده است

و دقیقا نسبت به اصلاحطلبان بستهتر عمل میکنند... .

بله؛ به نظر همین‪‌طور است. در واقع ممکن است در اصلاح‪‌طلبان چنین حساسیتی تا این اندازه وجود نداشته باشد؛ حقیقت آن است که اصول‪‌گراها هم منکر اهمیت ارتباطات بین‪‌المللی نیستند اما گاهی تحت‪‌الشعاع بحث‪‌های سیاسی و فرهنگی خودشان را محدودتر می‪‌کنند

به نظر میرسد از نظر مکاتب فکری که ممکن است اقتصاددانمختلف به آن اعتقاد داشته باشند، اصلاحطلبان خط و مشی فکری مشخصتر و منسجمتری دارند. برای مثال میتوانیم بهراحتی نظر دهیم که مسعود نیلی لیبرال است، یا فرشاد مومنی نهادگراست؛ در مورد اصولگرایان اما چنین انسجامی وجود ندارد. مثلا ما نمیتوانیم مشخصا بگویم احمد توکلی یا الیاس نادران به کدام مکتب فکری گرایش بیشتری دارند. شما فکر میکنید چرا به این شکل است؟

البته برخی اصول‪‌گرایان  به‌طورآشکار و برخی از آن‪‌ها با توجه به مواضعی که اتخاذ کرده‪‌اند، دچار این معضلی که شما اشاره کردید شده‪‌اند. به نظر من مواضع اقتصادی عمده اقتصاددانان اصول‪‌گرا در سیاست‌گذاری اقتصادی همانند اقتصاددانان اصلاح‌طلب لیبرالی است؛ هرچند که از آن صحبتی نمی‪‌کنند

اما آنها بیشتر دم از مفاهیمی چون «عدالت» و «رفاه» میزنند؛ به نظر میرسد شعارهای اصولگرایان سوسیالیتی است اما عملشان لیبرال. هیچ انسجامی میان حرف و عمل اینها وجود ندارد.

همانطور که گفتم رفتار و عملکرد اصول‪‌گراها «لیبرالی» است اما از آن صحبتی نمی‪‌کنند. در واقع تصمیم‪‌گیری اقتصادی آن‪‌ها مبتنی بر آموزه‌های لیبرالیسم، بدون توجه به مبانی آن‌هاست. اصلاح‪‌طلبان  هم لیبرالی و همانند اصولگرایان سیاستگذاری اقتصادی می‌کنند با این تفاوت که شفاف اعلام می‪‌کنند  لیبرالی رفتار می‌کنیم، این‪‌گونه سیاست‌گذاری می‪‌کنیم و این را به نفع اقتصاد ایران می‪‌دانیم؛ شعارهایشان هم همین است

برخی اصول‌گراها متاثر از آن‌چه مقامات ارشد کشور مطرح می‌کنند،‌ به تلفیقی از منویات آن‌ها ‌و آن‌چه که لیبرالیسم اقتصادی به آنان آموخته است، دست می‌زنند؛ به این دلیل که خودشان را وفادار و متعهد به تحقق آن‌ها می‌دانند. ‌‌این یک نقد جدی روش‌شناسانه بر جریان اصول‌گرایی  در سیاست‌گذاری اقتصادی است.

اصول‪‌گرایان می‪‌خواهند «عدالت» هم همراه و کنار تفکر و سیاست‌گذاری اقتصادی لیبرالی، حضور داشته باشد، اما بین مبانی لیبرالیسم و جستجوی عدالت طلبی لزوما وحدتی وجود ندارد. می‪‌خواهم بگویم افرادی که در عمل لیبرال اقتصادی هستند اما عدالت را هم می‪‌خواهند در واقع وارد جمع نقیضین می‪‌شوند. لازم به یادآوری است  که عدالت مورد توجه همه  ادیان و مصلحان اجتماعی است و معتقدان به اندیشه‪‌های سوسیالیستی و لیبرالی هم  با آن مشکلی ندارند. اما رسیدن به عدالت مجاری‌ای دارد که آن مجاری از لیبرالیسم نمی‪‌گذرد

تاکید  میکنم این ایده که عدالت دنبال شود نه تنها اشکالی ندارد بلکه از نظر من از امهات امور اجتماعی است؛ منتها اگر برخی فکر کنند می‪‌توانند از ابزارهای لیبرالی استفاده ‪‌کنند وعدالت الاهی را هم محقق کنند، خطای بزرگی می‪‌کنند. در لیبرالیسم اقتصادی عدالت موضوعیت ندارد. خودشان هم مدعی آن نیستند. نمی‪‌گویم که لیبرالیسم از عدالت بدش می‪‌آید، بلکه می‌گویم آن‪‌ها راجع به عدالت ساکت هستند

به نظر من رفتار اصول‪‌گرایان از نشناختن این موضوع سرچشمه می‪‌گیرد. یک ایراد متودولوژیک است که متوجه اصول‪‌گرایان است؛ درحالی که اصلاح‪‌طلب‪‌ها یکپارچه‪‌تر با مکاتب اقتصادی برخورد می‪‌کنند و عمدتا تامین عدالت را نتیجه کارکردهای بازار آزاد می‌دانند.

از این مباحث که گذر کنیم، به بحث امروز دولت میرسیم. به نظر شما مجلس اصولگرای امروز در مواجهه با قدرت مستقر چگونه باید برخورد کند؟

من به خوبی نمی‪‌دانم افرادی که امروز در مجلس هستند از نظر دانش اقتصادی در چه سطحی قرار دارند. نمای بیرونی مجلس نشان می‪‌دهد که قاطبه آن‪‌ها در تصمیم گیری و سیاستگذاری اقتصادی لیبرالی تصمیم‪‌می‪‌گیرند و عمل می‪‌کنند، اما واژه‪‌هایی چون «عدالت»، «محرومان»، «مستضعفان» و... هم دغدغه آن‌ها است. من معتقدم که آنان بعضا به نکاتی که می‪‌گویند اعتقاد دارند اما توجه ندارند که از روش‪‌های لیبرالی عدالت حاصل نمی‪‌شود. به نظر می‌رسد این غفلت ناخواسته ناشی از عدم وقوف به مبانی تصمیم‪‌گیری اقتصادی است

برای مثال عقل متعارف اقتصادی تصمیمی را که در بودجه ۱۳۹۳ راجع به هدفمندی یارانه‪‌ها گرفته شده است نمی‪‌پسندد. حکمِ عقلِ محاسبه‌گر نیست که قیمت حامل‪‌های انرژی را در اقتصادی که در تحریم، رکود و تورم است، تا دو برابر افزایش دهد. آن هم با توجه به تجربه شکست خورده‌ای که در سه سال گذشته به‪‌دست آورده‌ایم

پس برای چه چنین تصمیمی اتخاذ شده است؟ لابد برای آنکه سیاست‌گذاران به پیامدهای تصمیم‪‌هایشان واقف نیستند. نتیجه هم آن خواهد شد که یک‌بار دیگر یک جامعه در معرض آماج سهمگین و بنیان‌کن سونامی رکود، تورم، از دست رفتن قدرت خرید و تضعیف سرمایه اجتماعی ناشی از به هم ریختن قیمت‌های نسبی قرار می‌گیرد .به نظرم این سونامی مستقیم به سیاست‌گذاری‌های نامتناسب با واقعیت‌های نهادی کشور معطوف می‌شود. تنها نتیجه آن‌هم بحران‌های اقتصادی و آماده شدن کشور است تا با بالا رفتن ارزش دلار، در سال‌های بعد، سیاست‌گذاران دیگری با این استدلال که قیمت دلار بالا رفته، قیمت نفت آن‌ها در خلیج فارس واجد ارزش بیشتری اعلام کنند. سپس با عنوان فاز۳ هدفمندی یارانه‌ها به تزریق قیمت‌های بالاتری اقدام کنند .البته نتیجه قهری و اجتناب‌ناپذیر چنین سیاست‌گذاری‌هایی که مورد اتفاق نظر هم اصلاح‌طلبان و هم اصول‌گرایان است، لزوم تحویل  بسته‌های غذایی هدیه دولت به مردمانی است که روز به روز با سیاست‌گذاری‌های غیر واقع‌بینانه تنبیه می‌شوند و نرخ‌های رشد منفی را تجربه می‌کنند.

3535

 

 

 

کد خبر 360129

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 17 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۸:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۴
    1 1
    فارسی حرف بزنید ما هم بفهمیم .
  • بی نام IR ۰۸:۵۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۴
    1 3
    همه اینها حرف مفت است . این آقا سی سال است بحث تئوریک می کند و خلط مبحث و یک انگشت هم در کار کار اجرا ندارد
    • بی نام IR ۱۷:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
      1 1
      این آقا دو دوره نماینده مجلس بوده و تصمیم های قابل دفاعی گرفته
  • بی نام RO ۰۹:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۴
    5 0
    یکی از منصف ترین اقتصاددانان ب تجربه کار عملی