وجوه مشترک:
یک.آدمها، چه خوب چه بد چه خاکستری، در این جنگ و هر جنگی اسیر موقعیتاند
دو.اشاره مستقیم به جنایات جنگی علیه مسلمانان
سه.حمله مستقیم به صربها به عنوان عامل اصلی این جنایات
چهار.محکوم کردن خشونت
پنج.تغییر جهت آدمهایی که با خونسردی میکشند
شش.ایدئولوژیزدایی از این جنگ. مسلمانان در این آثار صرفاً یک قوماند نه معتقدان به یک ایدئولوژی یا آیین
تفاوتها:
یک.درگیری میان شخصیت صرب و شخصیت آمریکایی فصل کشتن، جدال میان خیر و شر نیست جنگ بین شر با شر است
دو. این جنگ از وجه واقعیاش تهی شده و به شکل استعاری درآمده
سه. جنگ در این فیلم برخلاف نقشی که در فیلمهایی از این دست دارد شبیه بازی میشود و به مدلی که اریک برن ،پدر رفتارشناسی مدرن پیشنهاد میکند نزدیک میشود
چهار.پایان خوش فیلم به دلیل علاقه طرفین بازی به ادامهی آن است در صورت حذف هر یک از طرفین، زندگی آن دیگری بیمعنا میشود
فیلم البته فیلم موفقی نیست نه فقط به این دلیل که از پس ِ حفظ ریتم در این اثر کمابیش پیشرونده به سمت تئاتر نه سینما، برنیامده یا آنکه کارگردان نتوانسته استفاده حداکثری کند از بازیهای رابرت دنیرو و جان تراولتا، بلکه بیشتر به این دلیل قاطع، که به فیلمنامهی خوب اثر خیانت شده و به جای گسترش «زمان محبوس در روایتِ» آن، یک سری ازدحام نماهای غیرلازم داریم و تازه با این اوصاف هم نتوانسته به زمان استاندارد یک فیلم تجاری دست پیدا کند و مجبور شده نزدیک به ده دقیقه، تیتراژ پایانی اضافه کند تا فیلم به زحمت به مرزهای 90 دقیقه برسد.
تراولتا و دنیرو سعی دارند در غیاب کارگردانی که توان استفاده از بازیهای درخشان آنها را داشته باشد، با اجرای معمولی همان شگردهای چندساله خود،لااقل آبرومندانه فیلم را تمام کنند. ما میتوانیم خیلی راحت از خودمان بپرسیم که این بازیها چه رابطهای دارند با آن گذشتهی درخشان این دو بازیگر؟
یک افسر آمریکایی در بوسنی مرتکب جنایات جنگی شده و حالا صربی که خود یکی از جنایتکاران جنگ بوسنیست و این افسر آمریکایی باعث شده که چند سال از گردن به پایین فلج باشد، ردش را زده تا توی یکی از جنگلهای آمریکا دخلاش را بیاورد. بازی مرگ و زندگی این دو در جنگلی که قرار نیست کسی در این جنگ دو نفره دخالت کند، تا حدی یادآور آن جدال دونفره معروف میان لی ماروین و توشیرو میفونه در «جهنم در اقیانوس آرام»جان بورمن است اما در آن فیلم، ماروین و میفونه نمایندگان دو ملت در جنگاند و ماهیتاً فقط آدمهایی هستند درگیر جنگ، در حالی که در این فیلم دنیرو و تراولتا نماینده هیچ کس نیستند و بیشتر شبیه گناهکارانی هستند که در نقاشیهای قرن پانزدهم در آتش دوزخ میسوزند.
اشاراتی هم در فیلم هست به فیلم مشهور مایکل چمینو«شکارچی گوزن» که دنیرو در آن بازی درخشانی داشت اما این اشارات بدل به بسطهای میانمتنی نمیشود.نتیجه این که: فیلم حتی در حد یک فیلم اکشن متعارف هم موفق نیست گر چه به نظر میرسد که خیز برداشته برای متفاوت بودن.
نظر شما