زهرا خدایی
تضاد میان ایدئولوژیها به عنوان چالشی دیرینه از دیرباز همواره حوزۀ امنیت کشورها و مرزها را تهدید کرده است. تقابل میان ادیان به میزان وسعت و فراگیری آنها همواره زمینههای تنش و بحران را فراهم آورده و این مسئله طی دهههای اخیر به شکل جدیتر و خطرناکتری در خاورمیانه و شبه قاره در حال بروز و ظهور است.
رویارویی شیعه و سنی و رشد فزایندۀ تفکرات افراطی و سلفی به تهدیدی تبدیل شده است که بسیاری از کارشناسان آن را برای آیندۀ جهان اسلام بسیار خطرناک و مضر میدانند. دلایل متعددی را میتوان در پررنگتر شدن این تفکرات برشمرد، اما برخی ناظران بر این اعتقادند که با حذف رژیمهای اقتدارگرا در روند تحولات 2 سال اخیر جهان عرب این تقابل به شکل جدیتری در حال خودنمایی است. کانونهای بحران اعم از پاکستان، عراق، سوریه هرچند هماکنون محدود به حوزههای داخلی و درون مرزی است، اما دور نیست روزی که این ویروس کل جهان اسلام را در برگیرد و آتش آن دامن همۀ مسلمانان را بسوزاند. تشدید حملات تروریستی در کانونهای مذکور به خصوص پاکستان ما را بر آن داشت تا به ریشهها و دلایل این تضاد بپردازیم. خبرآنلاین در گفتگویی با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی، سفیر پیشین کشورمان در واتیکان و کارشناس مسائل جهان اسلام به ریشههای تقابل میان جهان اهل سنت و شیعه پرداخته و پیامدهای تشدید این بحران را برشمرده است.
چرا در جهان اسلام، پاکستان بیش از همه صحنۀ تعارض میان شیعیان و اهل تسنن است؟
در نگاهی کلی باید گفت که پاکستان یک کشور نیست؛ بلکه مجموعهای است از اقوام بزرگ که هر کدام از این گروههای بزرگ اجتماعی اعم از پنجانی، سندی و بلوچی در داخل خود به شاخههای مختلفی تقسیم میشوند. پاکستان یک کشور طبیعی نیست و فاقد مقومات لازم برای شکل دادن به یک کشور است و از ابتدای استقلال نیز براساس نوعی ناسیونالیسم اسلامی-پاکستانی شکل گرفت که فاقد قدرت و ظرفیت لازم بود.
این کشور شکنندگیها و آسیبپذیریهای خاص خود را دارد و بخشی از مسائل شیعه و سنی آن ناشی از مشکلات قومی و گروهی است که در این کشور وجود دارد. به عنوان مثال مهاجرانی که از هند در هنگام تأسیس پاکستان به این کشور مهاجرت کردهاند و هنوز هم (بعد از گذشت 60 سال) مهاجر نامیده میشوند. همیشه درگیریهای وسیعی بین مهاجران و بومیان این کشور وجود داشته است. پاکستان به لحاظ درونی و ساختاری کشوری است که همواره در معرض انواع تنشهای اجتماعی و برخوردهای فیزیکی قرار داشته است. ضمن آنکه باید عوامل اقتصادی را به مجموع چالشها بیفزاییم. بدین معنا که پاکستان کشور بسیار فقیری است و در کنار آن بیسوادی و مسائل ناشی از آن به اضافۀ کثرت جمعیت شکل پیچیدهای به چالشهای این کشور داده است. از جمله اینکه مثلاً هر کشوری با مقداری هزینه کردن میتواند به آتش مشکلات داخلی فروخفته در این کشور بدمد و آن را به معضل بزرگتری تبدیل کند. در بین این معضلات مسئلۀ شیعه و سنی متأسفانه از بدترین مشکلات داخلی پاکستان است.
البته کم و کیف بمبگذاریهای وحشیانۀ اخیر که دهها قربانی گرفت و صدها مجروح، بیشتر در چهارچوب اقدامات و سیاست گروههای تکفیری جدید میگنجد و نه در چهارچوب معضلات طایفهای کلاسیک پاکستان و این نکتۀ مهمی است. این دو جریان نباید با یکدیگر خلط شود.
تضاد و تقابل میان شیعه و سنی پیشتر نیز در برخی از کشورهای جهان اسلام از جمله عراق وجود داشته است، چه عواملی پس از تحولات جهان عرب سبب تشدید و پررنگ تر شدن این تعارض شد؟
عملاً این دو سوال است؛ ابتدا مسئلۀ عراق: واقعیت اینست که مشکل شیعه و سنی در شکل موجود آن هیچگاه در عراق وجود نداشته است. این دو گروه کم و بیش همیشه در کنار هم زندگی کردهاند، با هم ارتباط و حتی مزاوجت داشتهاند. ازدواج بین شیعیان و اهل سنت مسئلهای رایج در عراق بوده است. اما مسئله پس از سقوط صدام تغییر کرد و علت اصلی این تغییر دخالتها و فتنهانگیزیهای خارجی بود.
تا پیش از سقوط رژیم بعث به رغم در اکثریت بودن شیعیان، اهل تسنن در این کشور قدرت داشتند. برای اولین بار در تاریخ عراق، بعد از سقوط صدام، کشور براساس انتخاباتی که مورد اقبال همۀ گروهها بود، به دست اکثریت شیعیان افتاد.
بعد از سقوط صدام، براساس قانون اساسی متوازنی که نوشته شده بود، بخش مهمی از قدرت در اختیار شیعیان قرار گرفت، از نظر بخشی از اهل سنت این مسئله غیرقابل قبول بود، اما مهمتر این بود که عموم کشورهای عربی منطقه با آنچه که در عراق براساس تدوین قانون اساسی و انتخابات آزاد رخ داده بود، مخالف بودند؛ نه صرفاً به این دلیل که سبب قدرت گرفتن شیعیان شده بود، بلکه به دلیل اینکه اصولاً با موضوع انتخابات آزاد و مفاهیمی که لازمۀ وجود یک کشور مستقل و آزاد است، مخالف بودند و در رأس این کشورها عربستان سعودی بود به همراه سایر کشورهای خلیج فارس. تنها کشور عربی که از تحولات عراق کم و بیش استقبال کرد تا اندازهای کویت بود؛ آنهم به دلیل خصومتی بود که با رژیم گذشته عراق داشت.
این کشورها برای اینکه تجربۀ عراق را به شکست بکشانند، سعی کردند تجربۀ عراق را تا آنجایی که بتوانند ناموفق جلوه بدهند و عملاً نیز همین کار را میکردند و به حمایت از همۀ گروههای تروریستی از نوع بعثی و قومی و رادیکال آن گرفته تا نوع اسلامی آن پرداختند. البته آن نوع تروریسمی که بعد از سقوط صدام عراق از آن رنج میبرد، عمدتاً گروههای سلفی و وهابی تکفیری بودند که در رأس آنها القاعده و زرقاوی به عنوان فرماندۀ القاعده عراق قرار داشتند.
القاعده چه نفعی از ناامن کردن محیط میبرد؟
القاعده مدعی بود که در پی شکست آمریکاست. حال آنکه عموم شیخنشینها و بلکه کلیۀ کشورهای عربی منطقه خواهان حضور و نفوذ آمریکا بودند. به حسب ظاهر این دو باید مخالف باشند. اما مسئله فوریتر این بود که تجربۀ عراق را به شکست کشانند. در این نقطه با القاعده مشترک بودند و عملاً به حمایت همه جانبۀ مالی، تسهیلاتی، لجستیکی و تسلیحاتی از آنان پرداختند. بهترین وسیله شکست این تجربه ایجاد تنش و درگیری بین شیعه و سنی و کشتار شیعیان بود. چرا که امکانی برای ایجاد درگیریهای دیگر همچون کرد و عرب وجود نداشت. این درگیری و تبلیغ در مورد توهم قدرت یافتن شیعیان و تعابیری همچون هلال شیعی میتوانست رژیمها و نیز مردم عادی به ویژه احزاب و گروههای اسلامی سنی را تحریک کند و عملاً هم چنین کرد. کشتار شیعیان با روشهای مختلف صورت میگرفت. از ترورهای فردی و جمعی گرفته تا سر بریدن آنان به وحشیانهترین شکل ممکن و تا انفجار بمب در میان مردم عادی، زنان، کودکان، منفجر کردن مساجد و مکانهای مقدس شیعیان که انفجار سامرا از جملۀ آنها بود. مضافاً که به این وسیله عراق را ناامن میکردند و لازمۀ هر نوع تحول مثبتی وجود امنیت است؛ از توسعۀ اقتصادی گرفته تا ایجاد جامعهای خوشبخت و آرام.
اگر هدف القاعده آمریکاست پس چرا بیشتر حملات آنها متوجه جامعۀ شیعیان است؟
آنها مدعی مبارزه با آمریکا بودند، اما شواهد فراوانی در دست است که به جز کشورهای منطقه خود آمریکاییها با روشهای مختلف القاعده را به کشتار شیعیان تحریک میکردند. خصوصاً پس از آنکه شیعیان نشان دادند که مایلاند سیاست مستقلی در پیش گیرند و از آمریکا تبعیت نکنند. از این گذشته تجربه نشان داده که اهداف ضدغربی و ضدآمریکایی گروههای تکفیری به سرعت به اهدافی ضدشیعی تبدیل میشود و اولویت آنها از مبارزه با امپریالیسم به مبارزه با تشیع تغییر مییابد که البته آن را دلایل فراوانی است. همیشه چنین بوده و چنین خواهد بود.
به گرایشات سلفی اشاره کردید. فتوای جهاد به عنوان یکی از ارکان مهم گرایشات سلفی از کجا آمد؟ و چگونه گسترش یافت؟
ایدئولوژی سلفی جهادی و یا وهابی جهادی به نوعی است که غیرخود را مسلمان نمیداند. البته این مسئله جدیدی نیست. اگر تاریخ وهابیت از زمان ایجاد آن در دو قرن پیش را مورد بررسی قرار دهید متوجه خواهید شد که حتی در زمان ابن عبدالوهاب و حتی پس از زمان وی و حتی قبل از تشکیل کشور عربستان و بعد از آن همیشه این تلقی در نزد آنها وجود داشته است که موحد واقعی آنها هستند و سایر مسلمانان اگرچه شهادتین بگویند و اگرچه به اعمال دینی خود عمل کنند، از نظر آنان کافر و مشرک هستند و در محافظه کارترین و بهترین تعبیر بدعتگذار و از اسلام واقعی دور هستند.
در این تفسیر دیگر مسلمانان کلاً کافر و مشرک هستند و براساس تعالیم آنها باید با این مسلمانان مقابله مسلحانه صورت گیرد، خونشان هدر است و مالشان به عنوان غنیمت باید تصاحب شود و زنان آنها نیز باید به صورت کنیز درآیند و احکام کنیزی باید بر آنها جاری شود و فرزندان آنها نیز باید به صورت برده درآیند و عملاً این احکام را اجرا کرده و میکنند.
در بین وهابیهای افراطی و وهابیهای غیرمحافظهکار این تفکرات وجود داشته است. این جریان به تدریج در طی 20 سال اخیر در بین گروههایی که خودشان را سلفی مینامند، متأسفانه رایج شد. این گروههای تکفیری و جهادی، وهابی و سلفی برای مسلمانان(از هرگروهی) هیچ نوع مصونیتی قائل نیستند آنها به این دلیل که مانند آنها فکر نمیکنند. البته به دلایل مختلفی(اعم از حافظّۀ تاریخی، مخالفت صریح و همه جانبۀ رهبران فکری و دینی آنها به ویژه با تشیع) بیشترین دشمنی و خصومت آنها با شیعیان است. اما اینگونه نیست که آنها سایر گروههای اهل سنت را قبول داشته باشند. واقعیت اینست که آنها سایر گروههای سنی را نیز قبول ندارند و طی سالهای اخیر خود اهل سنت نیز قربانی این گروه و تفکر بودهاند، مخصوصاً آنهایی که در مقابل گرایشات افراطی ایستادهاند و حرفها و روشهای آنها را نادرست میدانند.
نگرانی از گسترش گرایشات سلفی در منطقه به عنوان خطری که بسیاری از کشورها را تهدید میکند طی ماههای اخیر به موضوع مهمی تبدیل شده است. کمی دربارۀ این گرایش و سپس از تبعات گسترش گرایشات سلفی در منطقه بگویید.
متأسفانه این ایدئولوژی بسیار خطرناک که برای مال و جان و ناموس مسلمانان هیچ ارزشی قائل نیست در حال توسعه است و این توسعه نیز طبیعی نیست بلکه توسط برخی از کشورهای منطقه، به صورت مستقیم و غیرمستقیم، به آن دامن زده میشود.
به نقش کشورهای منطقه در تشدید تعارضات دینی و مذهبی اشاره کردید. این مسئله تا چه میزان تأثیرگذار است؟ دو کشور ایران و عربستان به عنوان دو قدرت مهم منطقهای تأثیرگذار با دو گرایش سنی و شیعه در تشدید این وضعیت نقش دارند؟
واقعیت اینست که ایران به هیچ عنوان از تشدید تعارضهای طائفی و خصومت شیعه و سنی نفعی نمیبرد و مضافاً که این جریان در تضاد با شعارها، تفکرات و روش او مبنی بر وحدت، هماهنگی و همکاری است. اما در مورد سعودی مسئله چنین نیست. متأسفانه این تعارض در حال حاضر به نفع ثبات، موقعیت و تأثیرگذاری او در صحنۀ داخلی و خارجی است. برای نمونه مسئله بحرین را در نظر بگیرید. تغییر نظم و نظام در بحرین به زیان سعودی است و اصولاً برای او چنین تغییری غیرقابل قبول و غیرقابل تحمل است. در شرایط موجود بهترین وسیله برای خلع سلاح شیعیان چه در سطح منطقهای و چه عربی و چه خارجی متهم کردن شیعیان به گرایشهای طائفی است و اینکه آنان طائفیاند و نه آزادیخواه و عدالت طلب.
به همین گونه سعودی نیاز دارد آنچه خطر شیعهاش مینامد هرچه بزرگتر جلوه دهد و در کنار آن خود را پاسدار کیان، حریم و اصالتهای اهل سنت معرفی کند و تعهدش را با این پاسداری و مخالفت همه جانبهاش با آن خطر نشان دهد. این نکات را تمامی شخصیتهای دینی عربستان و منجمله افراد شورای افتاء و برخی از مقامات رسمی به صراحت میگویند. از این گذشته هم اکنون در عربستان افراد و گروههای سلفی ثروتمند و نیرومندی وجود دارند که کم و بیش مستقل از نظام هستند و واقعاً از جانب شیعیان احساس خطر میکنند و کمکهای فراوانی به کسانی که درصدد معارضه با شیعیاناند، مینمایند.
از دلایل و ریشههای حمایتی که از سوی سعودی از این تفکرات صورت میگیرد، برایمان بگویید.
تهدیداتی را که رژیم سعودی به ویژه بعد از جنگ سرد( بعد از دهۀ 50) با آن مواجه بوده است، به دلایل مختلف پیوسته از طریق تأکید بر سیاست دینی خود-که همان وهابیت است با آن مقابله کرده است.(با تأکید بر این مسئله که وهابیت شیعۀ عمر سعودی است) و آنها قانع شدند که وهابیت را به عنوان ایدئولوژی حاکم خود قبول کنند.
موضوع اینست که پیوسته این کشور با تأکید بر سیاست وهابی خود از دهۀ 50 به بعد عمل کرده است؛ مثلاً در مقطعی از تاریخ گروههای مارکسیستی وجود داشتند و عربستان به طریقی آنها را خلع سلاح کرد و یا بعد از آن گروههای ناسیونالیستی ناصری(از سال 1956 به بعد) به وجود آمدند و سعودیها باز هم آنها را با همین سلاح دینی خلع سلاح کرد. در مرحلۀ بعد با رادیکالیسم عربی در یمن که همراه با ظهور روشفکران عرب بود به مقابله پرداختند. در مرحلۀ بعد جامعۀ سعودی با چالشهایی مواجه میشود که در نتیجه مدرنیزه جامعۀ سعودی است و از اواسط دهۀ 1960( در زمان ملک فیصل) آن را دفع میکند.
در حوزۀ سیاست خارجی نیز بعد از شکست اعراب در جنگ 6 روزه( 1967) سعودی عملاً جایگزین مصرِ زمان عبدالناصر میشود و این مسئله ایجاب میکرد که سیاست خارجی فعالتری داشته باشند. از این رو در آن زمان نیز با تکیه بر ایدئولوژی وهابی توانستند به سیاست گشایش به دنیای خارج، موقعیت و وجاهت کسب کنند.
در جریان سایر تحولات منطقهای نیز سعودی توانست با سیاستهای دینی خود را نجات دهد. لذا این رژیم برای دفع هر مشکلی براساس هر تجربۀ تاریخی و براساس ساختارهای این کشور همیشه از طریق تأکید بر ایدئولوژی وهابی است که خود را نجات داده است.
نکتۀ قابل توجه اینجاست که در طی 2 دهۀ اخیر متأسفانه این رژیم (کم و بیش) برای اولین بار علیرغم مخالفت ظاهری با گروههای جهادی و القاعده عملاً از این گروهها در آنجایی که منافعاش اقتضاء میکرد، از آنها با تمام قدرت دفاع میکرد و میکند. اگر این حمایت همۀ جانبۀ رژیم سعودی از این ایدئولوژی نبود، مطمئناً سلفی جهادی وضعیت و موقعیت فعلی را نداشت. لذا مجموعۀ پیچیدهای دست به دست هم داده و این شرایط را ایجاد کرده است.
لذا به دلایل مختلف نفع رژیم سعودی و نفع بسیاری از رژیمهای عربی در اینست که هرچه بیشتر جامعه را طائفی کنند و تقسیمبندی را هرچه بیشتر براساس تقسیمبندیهای مذهبی خط کشی کنند و هر نوع مطالبۀ آزادیخواهانه و عدالتخواهانهای را با این ادعا متهم کنند تا بتوانند خودشان را مشروع جلوه دهند. مجموعۀ پیچیدهای از این مسائل وجود دارد برای حفظ موقعیت سیاسی خود و شریکان و متحدان خود.
نقش قدرتهای فرامنطقهای در این روند تا چه میزان است؟
کیفیت شناخت ما نسبت به واقعیتها در آنجایی که پیرامون مسائل شیعه و سنی است، خیلی غیرواقعی و خام است، به این معنی که همۀ مسائل را ناشی از دخالت ابرقدرتهای بزرگ میدانیم که این مسئله ما را از واقعیتهای درونی دور میکند و مانع از آن میشود که به درستی درک کنیم یک سلفی چگونه است؟ چگونه فکر میکند و چه نگرشی نسبت به شیعه دارد؟
غالباً گفته میشود تحولات جهان عرب از سال 2011 سبب تشدید گسلها و تضادها میان شیعه و سنی شده است. در این میان نقش قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای نیز نباید نادیده گرفته شود. شما تصور میکنید نقش کدام عامل بیشتر است؟
این تفکر وجود دارد و عملاً در بین ما حاکم است که تمامی مشکلات منطقه ناشی از دخالت قدرتهای بزرگ است و عملاً عوامل بسیار مهم و موثر دیگر نادیده گرفته میشود منجمله تحولات درونی اندیشۀ سلفی و اینکه چگونه این اندیشه از حالت عمیقا محافظهکارانه بدر آمد و حالتی براندازانه یافت و آن هم در شکل شدیداً افراطی آن.
چنانکه گفتیم بخشی از دلایل به تحولات فکری، فکری-سیاسی و فکری-دینی راجع میشود که در طی 2 تا 3 دهۀ اخیر اتفاق افتاده و نمیتوان این مسئله را نادیده گرفت. نکتۀ دیگر اینست که تعادل جهان سنی به نفع گروههای جهادی تغییر یافته است. نقش و نفوذ گروههای جهادی در داخل عالم اهل سنت به مراتب از نقش آنها طی سالهای اخیر به مراتب بیشتر شده است.
البته جهان اهل سنت جهان یکدستی نیست و هر کدام از آنها برای خود نقش، سهم و جایگاهی دارند. جایگاه گروههای جهادی متأسفانه به شدت تقویت شده است و تعادل فکری، اجتماعی و خدماتی جهان اهل سنت به هم ریخته است. از سویی این واقعیت که بازیگران منطقهای که میلیاردها دلار خرج میکنند، مسئلهای نیست که بتوان آن را نادیده گرفت؛ کشوری چون عربستان سعودی و بازیگران جدیدی چون قطر و امارات متحدۀ عربی میلیاردها دلار هزینه میکنند. برای نمونه عربستان سعودی به عموم گروههای سلفی در مصر و شمال آفریقا و حتی مالی و غرب آفریقا کمک میکند و امارات پشتیبان اصلی معارضان مصری است. در جایی چون شمال مالی شورشیان سلفی تنها به تلویزیون الجزیره که وابسته به قطر است، اجازه فعالیت میدهند.
ابعاد منفی و بلکه بسیار منفی تحولات دو سال اخیر جهان عرب کمتر در ایران مورد کنکاش و بحث قرار گرفته است. عموماً بدین تحولات با دیدی مثبت مینگرند، حال آنکه عناصر منفی آن فراوان است که متأسفانه در تعارض با ما و منافع ما و مصالح ما و متحدان ما قرار دارد که خود بحث مفصلی است و اصولاً منطق تحولی آن در تعارض با ما قرار دارد خود بحث مفصلی است.
5252
نظر شما