ناتالیا آنتلاوا - خبرنگار بیبیسی: با چهره ای جدی و همراه با شرم و حیا بر روی یک صندلی بلند در وسط اتاق پذیرایی نشسته بود ومن اصلا نمی توانستم خودم را جمع و جور کرده و سئوالاتم را از او بپرسم. واقعا چطور می توان از دختر بچه ای 8 ساله در مورد حملات راکت که باعث مرگ مادر، خواهر و 4 برادرش شده است سئوال پرسید؟ این اولین باری است که لارا را می بینم اما چهره او را قبلا دیده بودم. در سال 2006 که ارتش اسراییل و حزب الله در غزه نبردی سخت داشتند عکس لارا در روزنامه های بین المللی دیده می شد.
در آن عکسها لارای 6 ساله با موهایی مجعد و مشکی در حالی به تصویر کشیده شده بود که بر روی جنازه مادرش شیون می کرد. مادر به همراه 18 عضو خانواده در کامیونی سوار بودند که راکت اسراییل به آنها برخورد کرد و تنها لارا و 2 نفر دیگر زنده ماندند. 2 سال و نیم بعد ماپیگیری کردیم که چند نفر از خانواده لارا در جنوب فلسطین اشغالی باقی مانده اند.زینب ،عمه لارا با گریه برایم تعریف کرد که چگونه لارا وقتی مادرش را غرق به خون در خاک دید فریاد کنان بطرفش رفت و گریست.زینب می گوید:هیچ گاه آن اتفاق را فراموش نمی کنم اما لارا بچه است و به مرور زمان همه چیز را از یاد می برد.
ماهیت طبیعی جنگ
اما دکتر میرنا کاناگه روانشناس کودک که در بیروت کار می کند معتقد است لارا هرگز فراموش نخواهد کرد. اودر جنوب لبنان با صدها کودک که تجربه ای مشابه لارا داشته اند کار کرده است ومعتقد است همه آنها به فردی نیاز دارند که در مورد این تجربیات تلخ با او صحبت و درددل کنند وگرنه تا آخر عمر درگیر این مشکلات می شوند و به عبارتی افکار ناراحت کننده آنها را تنها نمی گذارد.
این اتفاق برای رانی دانشجوی 22 ساله فلسطینی در بیروت رخ داده است و او کاملا بهیاد دارد که چگونه اسراییلی هادر راموالله دوستش را در مقابل چشمانش به گلوله بستند. برای رانی، جنگ و دوران کودکی اجزایی جدایی ناپذیر محسوب می شوند اما کمک یک درمانگر نعمتی است که او را با زندگی پیوند می دهد.رانی می گوید:وقتی شما کودکی بیش نباشی و تمام آنچه به یاد می آوری بمباران و مرگ باشد فکر می کنی این مسائل طبیعی است.
دکتر کاناگه می گوید:من معنی حرفهای رانی را درک می کنم .من خودم در میان جنگهای داخلی گرجستان بعداز فروپاشی شوروی بزرگ شده ام و سالها بعد در طول دوران زندگی ام توانستم تجربیات تلخ کودکی ام را هضم کنم که نشاندهنده این واقعیت است که گاهی اوقات چقدر شرایط زندگی ،وحشتناک و مخوف است.حالا من و دوستانم به خوبی با زندگی کنار آمده ایم.
شجاعت در اوج فلاکت
ما هم همانند بزرگسالان از اسلحه می گریختیم و از دیدن مرگ عزیزان وحشت داشتیم. مادرست مثل بزرگسالان در روزگاری پر از غم ووحشت زندگی می کردیم اما بر عکس انها ما مجبورنبودیم ناراحت باشیم چون والدینمان ازما در مقابل این دنیای وحشتناک از ما محافظت میکردندو اکنون متوجه می شوم که این حمایت باعث می شد جنگ گرجستان برای ما با استرس و وحشت کمتری همراه باشد.
بسیاری از روانشناسان معتقدند در اغلب موارد خود مقوله جنگ سخت ترین موضوع برای کودکان محسوب نمی شود بلکه اضطرابی که والدین آنها در طول جنگ تجربه می کنند بزرگترین دغدغه فکری کودکان است. البته مرگ اعضا خانواده و فامیل همچنان برای کودکان سخت تر و ناراحت کننده تر است و من همچنان حیرت زده و سردرگم هستم که چطور کودکان این چنین با آرامش و شجاعت با فلاکت بار ترین اتفاق زندگی مواجه می شوند.
اجساد متلاشی شده
دائما به عنوان یک خبرنگار سعی می کردم تصور کنم وقتی کودکان یاد می گیرند که چگونه به کمک روشهای بچه گانه خودشان با زندگی روربرو شوند در ذهنشان چه می گذرد؟
در نهایت لارا هیچ نگفت. فقط رک و بی پرده گفت می داند مادر و همه آدمهای دورو بر او مرده اند. وقتی او آرام و بی سروصدا کشتار را برایم توصیف می کرد من به زیوسو پسر 13 ساله اهل برمه فکر می کردم. اودر طوفانی که ماه می گذشته دلتای ایراوادی را در نوردیده بود تمام اعضا خانواده اش را از دست داد. 3 روز بعد از اینکه تمام افرادی راکه دوستشان داشت از دست داده بوددر حالی که در یک قایق در کنار من نشسته بود به اجساد باد کرده و متلاشی شده ای که بر روی آب شناور بودند می نگریست.او آرام و بیصدا نشسته بود و وقتی به مقصد رسیدیم او اول از همه از قایق بیرون پرید و دستش را بطرف من دراز کرد تا به من در پیاده شدن از قایق کمک کند.
مرگ مادر
در گرجستان نیز دیتو پسر بچه 6 ساله خانه اش را در اثر بمباران ارتش شوروی ار دست داده است. من اورا در بیمارستان دیدم و او بخیه های پشتش را به من نشان می داد و در مورد حمله دشمن برایم صحبت می کرد.او در طول صحبتش فقط یکبار خندید و آن زمانی بود که گفت لازم است حتما از بیمارستان مرخص شود چون مادرش برای وضع حمل به بیمارستان رفته و او باید قبل از برگشتن مادرش در منزل باشد.او می گفت مطمئن است که کودک پسر است.وقتی دیتو را ترک کردم خاله اش بدنبالم آمد و در حالی که از شدت گریه امان نداشت گفت دیتو نمی داند،پدرو مادرش کشته شده اند!
دیتو،زیوسو،لاراو هزاران کودک دیگر در غزه با تجربیاتی که بعدها سراسر زندگی آنها را پر می کند دست و پنجه نرم می کنند تجربیاتی که هیچ کدام از ما حتی نمی توانیم آنرا تصور کنیم.
ترجمه: فرشته آل علی - بیبیسی نیوز - 24 ژانویه 2009
نظر شما