به گزارش خبرآنلاین، در تازهترین شماره کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» گفتوگویی منتشرنشده از احسان نراقی به چاپ رسیده است. در این گفتوگو علی عظیمینژادان درباره شخصیتها و موضوعات مختلفی نظر نراقی را پرسیده است و او با صراحتی قابل ستایش رای و نظر خود را درباره آن اشخاص و موضوعات اعلام کرده است. آلودگی هوای تهران که این روزها همه ساکنان پایتخت را حسابی کلافه کرده است دستمایه دو یادداشت در بخش هفت روز هفت یادداشت شماره 37 نگاه پنجشنبه شده است؛ به قلم سیدرضا علوی و علی رنجیپور. علی دهباشی به بهانه کنارهگیری دکتر رسول جعفریان از ریاست کتابخانه مجلس مروری داشته است بر کارنامه درخشان این مرد پرتلاش عرصه فرهنگ و تاریخ.
روز وحدت حوزه و دانشگاه نیز بهانهای بوده برای محمدحسین معزی تا در چند و چون این روز نکاتی را متذکر شود. عباس عبدی، محمد زارع و... از دیگر نویسندگان هفت روز هفت یادداشت این شماره نگاه پنجشنبهاند.
کتاب؛ رفیق خالی از خلل است. رفیقی که هیچ وقت ما را نمیآزارد و ترکمان نمیکند؛ رفیق خالی از خلل این شماره نگاه پنجشنبه کتاب «اصول شکستهنویسی» علی صلحجوست که علاوه بر گفتوگو با صلحجو نظرات مژده دقیقی و نیره توکلی درباره این کتاب در این بخش انعکاس داده شدهاند.گفتوگو با نادر سیحون، مروری بر آلبوم درآمد دوم، مروری بر اجرای گروه همایون در تازهترین کنسرتش، در حال و هوای موسیقی و... از جمله مطالب بخش هنر در سی و هفتمین شماره نگاه پنجشنبهاند.
در ادامه گزیدهای از آنچه که نگاه پنجشنبه آن را برگرفته از گفتوگوهایی است که در طول ده سال با زندهیاد احسان نراقی صورت گرفته، دانسته میخوانید:
- من هیچگاه غربستیز نبودهام اما همواره مخالف تقلید چشم و گوشبسته از غرب بودهام. دنبال بیان این نکته بودهام که غرب فقط سمبل آزادی و عدالت و قانون و سرچشمه افکار فیلسوفانی چون کانت و هگل نیست. بلکه هیتلر و استالین هم از آنجا بیرون آمدند و شرق هم فقط مظهر استبداد و عقبماندگی نبوده است. بلکه محل پیدایش بزرگانی چون گاندی بوده که مروّج آیین عدم خشونت بود و افراد بزرگ دیگری چون ماندلا از او پیروی میکردند. من به خاطر نوع تربیتم از ابتدا به دنبال تعادل بودم و بارها گفتهام که در این زمینه مدیون دو نفرم؛ یکی پدرم حسن نراقی که ضمن داشتن تحصیلات حوزوی ذهنی بسیار باز و گشوده نسبت به فرهنگهای دیگر داشت. او به مدرسه آلیانس هم رفته بود و با فرهنگ فرانسوی هم بسیار مانوس بود و از همان ابتدا هم سعی میکرد ذهن فرزندانش از جمله ذهن مرا با عقاید و دیدگاههای مختلف آشنا کند. دیگری ژان پیاژه است که علاوه بر آشنا کردن من و دو شاگرد دیگر -که در مقطع لیسانس شاگردانش بودیم- با روشهای نوین مطالعه علم جدیدالتاسیس جامعهشناسی در آن زمان، بیش از همه مروّج دیدگاه غیرجزمی نسبت به پدیدهها بود.
- من هم معتقدم آزادگی مفهومی بسیار کلی و آرمانی است که به خصوص در عرصه سیاست چندان مفهوم روشنی ندارد و در واقع یک صفت اخلاقی است. در صورتی که آنچه امروز برای ما اهمیت دارد آزادی است.
- پست وزارت بارها به من پیشنهاد شد اما هیچ گاه آن را نپذیرفتم. چون استقلالم از بین میرفت و در این صورت دیگر به راحتی نمیتوانستم انتقادهایم را به خصوص در زمینه فساد خاندان پهلوی به بسیاری از مسوولین چون فرح و پرویز ثابتی منتقل کنم. شاید برای نخستین بار در زمان حسنعلی منصور بود که در یک شبنشینی که به مناسبت کنفرانس اقتصادی سازمان ملل در تهران در باشگاه افسران تشکیل شده بود، آقای منصور در حضور عبدالمجید مجیدی به من گفت کافی است تو اسمت را در حزب ایران نوین بنویسی تا من دو روز بعد که اعضای هیات دولت را معرفی میکنم تو را هم به عنوان وزیر فرهنگ که در آن زمان از آموزش و پرورش تفکیک نشده بود، معرفی کنم. من همان جا به او پاسخ دادم که به هیچ وجه داوطلب پست وزارت نیستم. سالها بعد هم پس از اینکه مقاله من پیرامون فرار مغزها در روزنامه «نیویورکتایمز» به چاپ رسید و موقعیت من را در سازمان یونسکو مستحکمتر کرد، هویدا در یک دیدار به من گفت دیروز که در خدمت شاه بوده، هنگام معرفی مجید رهنما به عنوان وزیر علوم، او به هویدا میگوید: چرا نراقی را وزیر نمیکنی که هویدا بلافاصله جواب میدهد: او (نراقی) به هیچ وجه در خط وزارت نیست، ولی همواره حاضر است به دستگاه مشاوره بدهد و این برمیگردد به سابقه قبلی که از من داشت و بارها که این درخواست را از من کرده بود، به او جواب رد داده بودم.
- من برخلاف گفتههای آقای شریعتی که درد هدایت را «درد بیدردی یک طبقه اشرافی مرفه که کار نمیکند بلکه از دسترنج دیگران میخورد» دانسته بود و مسلم است که این نگرش برآمده از یک نگرش عقبمانده چپ ارتدوکس است، هدایت را یک فرد اصیل و دردمند میدانم که هم داستاننویس برجستهای بود و هم روشنفکری بسیار تیزبین و شجاع که نظیرش را در تاریخ ایران به هیچ وجه دیگر مشاهده نکردهایم. شاید ندانید نخستین مقالهای که من در طول عمرم به چاپ رساندم مقالهای درباره هدایت بود که وقت در ژنو بودم آن را نوشتم و برای چاپ به نشریهای دانشجویی به نام دانشجو که در دانشگاه تهران چاپ میشد، دادم و آقای ایرج علیآبادی؛ حقوقدان برجسته که آن زمان با برخی دوستانشان آن مجله را درمیآوردند، آن مقاله را به چاپ رساندند.
- با هدایت در دوران دبیرستانم در کافه فردوس آشنا شدم و میدانید که من اواخر دوران دبیرستانم را در تهران گذراندم و اکثرا در منزل پسرعمهام مهندس پرخیده اقامت داشتم و شرایطی پدید آمد که به مدت دو ماه صادق هدایت با ما در آن منزل، همخانه بود، بنابراین به او بسیار نزدیک شدم. اواخر عمر هدایت هم زمانی که او در پاریس اقامت داشت من هم به همراه بسیاری از دوستانم نظیر مرحوم جمالزاده، مرحوم انجویشیرازی، بزرگ علوی و پدرزن او در ژنو اقامت داشتیم. آن اواخر مهندس غلامعلی فریور، از اعضای مهم و برجسته حزب ایران و جبهه ملی، هم برای انجام ماموریتی وارد ژنو شده بود. هدایت هم در ژنو به ما ملحق شد. شاید ندانید که آن وقت گرفتن ویزا برای ژنو حتی از طریق اروپا هم بسیار مشکل بود. زمانی که بالاخره موفق به گرفتن ویزا برای او شدیم، من شخصا به او تلفن زدم و اطلاع دادم که به زودی میتواند برای گرفتن ویزا به سفارت مراجعه کند و او هم که خیلی عجله داشت، شاید فردای روزی که با او صحبت کردم، به سفارت مراجعه کرده و میبیند هنوز ویزایش نرسیده. او که در آن شرایط بسیار افسرده و ناآرام بود پس از دریافت این خبر به خانه برمیگردد و متاسفانه خودکشی میکند. غافل از اینکه عصر همان روز، ویزایش به سفارت رسیده بود.
یعنی میفرمایید اگر صبح ویزا به دستش میرسید، خودکشی نمیکرد؟
احتمالش خیلی زیاد بود. چرا که در آن مدت دائما دوست داشت از فضای سرد و مغموم آن زمان پاریس به ژنو و به خصوص نزد جمالزاده برود و البته فراموش نکنید که عواملی باعث تشدید افسردگی هدایت در آن زمان شد، یکی بیماری دوست عزیزش حسن شهیدنورایی بود که در شرف مرگ قرار داشت و هر روز از هدایت میخواست بر بالینش حاضر شود و دیگری بیاعتنایی دانشکده هنرهای زیبا به او بود که کارمند رسمی آنجا بود و فقط ماهی 200 تومان به او میدادند. همه اینها به اضافه سرخوردگی عمیقی که او نسبت به جامعه فرهنگی و مردم عادی ایران به خاطر تضاد زیاد فکری که با آنها داشت دست به دست هم داد و آن فاجعه را پدید آورد. من او را بسیار دوست داشتم و به افکارش هم منهای جاهایی که به صورت شیفتهواری از ایران باستان، به خصوص دوره ساسانیان تعریف و تمجید میکند، مثل کتاب سایه روشن و پروین دختر ساسان بسیار علاقهمند بودم و به خصوص از داستان سگ ولگرد او که به صورت تمثیلی بیچارگی و مفلوکی یک انسان ناامید مانند خودش را ترسیم میکند، بسیار خوشم میآمد.
- من با افرادی نظیر فروغ و سیمین بهبهانی و طوسیحائری از طریق خانم فخری ناصری که جلسات ادبی فرهنگی را در منزلش برگزار میکرد در اواسط دهه 30 آشنا شدم. فروغ شاعر بسیار خوب و خانم بسیار تیزبین و حساسی بود ولی نوع زندگی آزاد او را چندان نمیپسندیدم و بارها در این باره به او گوشزد کردم که این نوع زندگی تو، نهایتا تو را به تباهی میکشاند و در شأن هنرمند بزرگی چون تو نیست ولی او راه خودش را ادامه میداد. میدانیدکه او پس از طلاق از شوهرش، مدتی را با ناصر خدایار (دوست قدیمیام) گذراند و در نهایت با ابراهیم گلستان بود.
- گلستان با وجود ارزشهای هنریای که داشت به نظر من متلونمزاج و بلاتکلیف بود. نه چپ بود، نه راست بود و نه حتی ملی بود ولی ملغمه ناجوری از همه اینها بود و خیلی هم از موضع بالا با همه برخورد میکرد. من فروغ را به مراتب به گلستان ترجیح میدادم.
- شاملو هم در زمره آدمهای فرصتطلب چپگرا به حساب میآمد. با او در کلاس سوم متوسطه در مدرسه ایرانشهر همکلاس بودم. او نهایتا دیپلم هم نگرفت و به دنبال تحصیلات نرفت ولی فرد هنرمند و بااستعدادی بود که آخر کلاس مینشست و ادای معلمها و همکلاسیها را هم درمیآورد و دبیر فرانسه ما هم از او خیلی خوشش میآمد و دائما از او میخواست انشا بخواند چرا که ادبیاتش از همان ابتدا خیلی خوب بود. من سر قضیه کتاب کوچهاش با او درگیر شدم؛ زمانی که عضو شورای بینالمللی تحقیقات علمی بودم کشف کردم که شاملو برای چاپ آن از چندین فرد و موسسه از جمله احسان یارشاطر، دفتر فرح و... جداگانه پولهای کلانی گرفته. بعد هم که همه پولها را برداشت و از ایران خارج شد و ژست مبارزاتی هم گرفت که اصلا اصالت نداشت.
ساکنان تهران برای مطالعه متن کامل این گفتگو، تهیه این شماره و شماره های پیشین و برای اشتراک این نشریه، کافی است با شماره های 88557016 الی 20 تماس بگیرید. همچنین این هفته نامه در دکه های روزنامه فروشی و کتابفروشی های معتبر تهران توزیع شده است.
6060
نظر شما