۰ نفر
۲۷ آذر ۱۳۹۱ - ۰۹:۰۰

بتول مفتح، فرزند نخست شهید مفتح،به مدد روشن بینی و ارشادات آن شهید گرانمایه، توانست به رغم فضای سنتی حاکم بر قم به تحصیل خویش ادامه دهد، چیزی که در آن برهه کم سابقه بود.

ماهنامه شاهد یاران در شماره 14 خود در دی ماه 1385، برای اولین بار با یکی از دختران شهید مفتح، گفت‌وگویی انجام داده که گزیده‌ای از آن را در زیر می‌خوانید:

کدام یک از ویژگی های پدر در ذهن شما برجسته تر است؟
مهربانی، ملاطفت، حوصله. بچه ها را خیلی دوست داشتند، با آن همه مشغله، کارهای مبارزاتی، تدریس، اداره امور مختلف و با توجه به این که تعداد بچه ها هم کم نبود، در خانه واقعا وقت می گذاشتند و به ما رسیدگی می کردند، یعنی حتی وقتی مریض می شدیم، داروهایمان را به ما می دادند، گاهی که بچه ها سرما می خوردند و حاضر نبودند مثلا آش بخورند، موقعی که پدر می آمدند، این کار را به عهده می گرفتند و مادر می گفتند، «خودتان می دانید و بچه ها» و پدر با شیوة خاصی، دارو و غذای ما را می دادند. حوصله عجیبی داشتند و با آن همه کار، برای ما وقت می گذاشتند، مخصوصا با دخترها که به رابطه صمیمانه با پدر نیاز دارند، رابطه عجیبی داشتند. من خودم الان در سنی هستم که دخترهایم بزرگ شده اند و در آستانه ازدواجند و می بینیم که حرفهایی را یک دختر به مادرش می گوید، ما چقدر راحت به آقاجان می گفتیم. مثلا موقعی که قرار بود خواستگاری بیاید، با من صحبت می کردند و توضیح می دادند و وقتی نگرانی یا اعتراض مرا می دیدند با مهربانی می گفتند «نترس! فورا که تو را نمی برند! بنشین. گوش بده. دقت کن، من هم هستم و دقت می کنم و مراقب هستم که اشتباهی پیش نیاید.» و به این ترتیب نگرانی و اضطرابی را که مانع از دیدن و قضاوت صحیح می شد، از بین می بردند. ایشان در همه مراحل از تحصیل و ازدواج گرفته تا مسائل دیگر، پیوسته به ما اعتماد به نفس می دادند و در عین حال که بسیار مراقب ما بودند، تصمیم گیری نهایی را به عهده خودمان می گذاشتند.
ظاهراً پدر شما به رغم مشکلات مختلف و خصوصا مضیقه های مالی ای که در اثر مبارزات و شیوه خاص زندگیشان پیش می آمد، در مورد تحصیل شما حساسیت ویژه ای داشتند و بهترین امکانات را برایتان فراهم می آوردند. در این زمینه نکاتی را بیان کنید.
در دوره تحصیل من، خانواده در قم بودند. در آن سالها، یعنی سال 46، درس خواندن دخترها چندان ساده نبود، مخصوصا اینکه پدرم روحانی بودند و طبیعتا جامعه حساسیت بیشتری روی ایشان و خانواده‌شان داشت. من فرزند اول خانواده بودم و باید سدشکن هم می بودم و پدرم در آن شرایط دشوار تنها شرطی که با من گذاشتند، حفظ حجاب و رعایت آداب و شعائر اسلامی بود، می گفتند درست است که به دلیل این تصمیم در حوزه برای من مشکلاتی پیش می آید، ولی در صورتی که تو راه صحیحی را پیش بگیری و رفتار و اعمالت مطابق با موازین اسلامی باشد، من هر چیزی را تحمل می کنم، چون باید فرزندانم تا سطوح بالای تحصیلی پیش بروند.
از ماجرای خواستگاری و نقشی که پدر در انتخاب همسر آینده شما به عنوان یک مشاور داشتند، نکاتی را بیان کنید.
ما با خانواده شهید بهشتی در قم رفت و آمد زیادی داشتیم و شوهر من از بستگان ایشان بودند. در آن زمان خانه ما و شهید بهشتی و شهید باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی در خیابان دولت در یک کوچه بن بست بود. آقاجان به قدری روی این مسائل حساسیت داشتند که اگر ضرورت ایجاب می کرد حتی به زادگاه کسی که خواستگاری کرده بود، می رفتند و از سوابق او و پدر و مادرش باخبر می شدند. خانم آقای بهشتی که خدا رحمتشان کند با شهید بهشتی پسرخاله و دختر خاله بودند. مادرهای آنها به تهران و برای دیدن مادر من آمدند و آنجا مرا دیدند و به شهید بهشتی گفته بودند که آقای مفتح چنین دختری دارد. یادم هست نوروز 50 بود که ما در قم بودیم، در آن ایام ما بین تهران و قم در رفت و آمد بودیم. در هر حال آنها به دیدن ما آمدند و بعد هم که آقای بهشتی به آقاجان اطمینان خاطر داده بودند که آقای پیشگاهی از بستگانشان هستند و مورد تایید ایشان. آقاجان از ایشان پرسیده بودند که اگر شما خودتان دختری به سن و سال دختر من داشتید، حاضر بودید این مرد را به همسری دخترتان درآوردید که آقای بهشتی جواب مثبت داده بودند. آقاجان اطمینان خاصی به داریت و هوش آقای بهشتی داشتند.
از نظر شرکت در فعالیتهای پدر از جمله حضور در مسجد قبا خاطره ای دارید؟
من زیاد در تهران نبودم، ولی زمانی که می آمدم، همراه با مادرم و خواهرهایم شرکت می کردیم و در جریان سخنرانیها و مسائل بودیم. ماجرای مضروب شدن آقاجان بعد از نماز عید فطر هم بود که عروسی خواهرم بود و مهمان از شهرستان داشتیم و آقاجان طبقه بالای خانه بودند و تمام بدنشان زخمی بود. وقتی که ما رفتیم جهیزیه خواهرم را بیاوریم، همه پله های خانه پر از آدمهای غریبه بود. ما اول نفهمیدیم موضوع از چه قرار است. فکر می کردیم آمده اند اثاث او را ببرند.
پدر شما چه کسی را بیش از همه دوست داشتند؟
بعد از حضرت امام (ره)، شهید مطهری را خیلی دوست داشتند و با شهید بهشتی هم که از دوره قم آشنا بودند.
از تهدیدهای گروه فرقان خبری داشتید؟
چون اصفهان بودم فقط اخبارش به من می رسید، ولی پیوسته نگران سلامت آقاجان بودم و به خصوص بعد از شهادت آقای مطهری، می دانستم که آقاجان و عده ای دیگر در معرض خطر هستند، ولی خود آقاجان به شدت مقید بودند که این نگرانیها به افراد خانواده منتقل نشود و محیط خانه بسیار آرام باشد. یادم هست که به آقاجان کلت داده بودند برای حفاظت از خودشان. آقاجان کلت را گذاشته بودند بالای یخچال. من گفتم آقاجان! کلت را به شما داده اند که از خودتان مراقبت کنید نه اینکه آن را بالای یخچال بگذارید! گفتند هر وقت کسی آمد که مرا بزند به او می گویم بایست بروم کلت را از بالای یخچال بیاورم!

اگر بخواهیم پدر را در یک جمله توصیف کنید چه می گویید؟
ایشان هم پدر، هم معلم و هم دوست بودند.
صفت بارز ایشان بعد از مهربانی و تواضع که همه بر آن متفق القول هستند، به نظر شما چیست؟
ساده زیستی. البته ایشان از نظر تهیه وسایل رفاهی برای خانواده، بسیار مقید بودند، ولی ابدا تمایلی به تجملات نداشتند و ما را هم منع می کردند. یادم هست که یک بار ایشان اصفهان تشریف آوردند ومن و خانواده شوهرم را دعوت کرده و دو نوع غذا یعنی باقلاپلو و قورمه سبزی درست کرده بودم. آقاجان پرسیدند چرا دو جور غذا درست کردی؟ گفتم اسراف نکرده ام، همان برنجی را که برای این تعداد لازم بود نصف کرده و به نصف آن شوید و باقلا زده ام. اضافه بر میزان نبوده. ایشان گفتند اصولا نفس این کار درست نیست و از ساده زیستی به دور است. سعی کن به این جور کارها عادت نکنی. هر چه ساده تر، راحت تر و با آرامش بیشتر. ایشان به عنوان یک فرد متدین و مسلمان نهایت سعی خود را برای رفاه ما می کردند، ولی بسیار مقید بودند که دچار هیچ نوع تکلفی نشویم. هنگامی هم که می خواستیم ازدواج کنیم، ابدا دنبال تشریفات و مهریه و این صحبتها نبودند و در نهایت سادگی و بی تکلفی مراسم برگزار می کردند. واقعا به ساده زیستی معتقد بودند و دائما به ما تأکید می کردند که زندگی خود را ساده، پر از نشاط و دور از تکلف نگه داریم. واقعا هیچ چیزی با سلامتی، سادگی، رضایت از آنچه داریم و شادمانی قابل مقایسه نیست و من این را به فرزندانم هم می گویم.
/30462

کد خبر 264151

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۹:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۷
    9 1
    روحش شاد خدايش رحمت كند