این روزها آرام جعفری، بازیگر جوان سینما و تلویزیون کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» آنا گاوالدا را مطالعه کرده است.

این روزها آرام جعفری، بازیگر جوان سینما و تلویزیون مجموعه داستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» آنا گاوالدا را مطالعه کرده است. او که بیشتر به مجموعه داستان های کوتاه علاقه دارد، به چلچراغ گفته است: بیشتر کارهای نویسندگان خانم را می خوانم، چون با آنها احساس نزدیکی بیشتری می کنم.
او از نویسنده های ایرانی تمام کارهای زویا پیرزاد و گلی ترقی را خوانده و حالاهم منتظر کتاب های جدیدی از پیرزاد است که قرار است به زودی وارد بازار شود.
از بین کتاب هایی که جعفری خوانده، مجموعه داستان «احتمالا گم شده ام» اثر سارا سالار همسر سروش صحت را خیلی دوست دارد. پیشنهاد او کتاب «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» است.
او این روزها مشغول بازی در سریالی به کارگردانی احمد امینی است که اواخر اذر از تلویزیون پخش می شود.
 

بنابر گزارش خبرآنلاین، مجموعه داستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» با ترجمه ای از الهام دارچینیانان سوی انتشارات قطره منتشر شده است. این مجموعه شامل دوازده داستان کوتاه است. داستان هایی که با وجود سادگی باعث مشغولیت ذهنی خواننده می شوند؛ داستان هایی که در سال نخست انتشار صد هزار نسخه در فرانسه فروش د‌اشته است و تا کنون به 20 زبان ترجمه شده و در فرانسه و بلژیک چند جایزه معتبر را به خود اختصاص داده است.
منتخبی از برخی داستان های این کتاب را می خوانیم:
«... پسر قانع خوبی بودم: در همه آن روزهای تهی خود را فریب می دادم. از خواب برمی خاستم، مثل همیشه خوب غذا می خوردم، با همکارانم به کافه می رفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی می خندیدم، اما کوچیکترین، کوچیکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول می زدم، شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر می کردم او برمی گردد. به راستی فکر می کردم برمی گردد. هیچ برگشتی در کار نبود، حقیقت این بود که قلب من یکشنبه روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود. نمی توانستم تکه ها را جمع و جور کنم. به این ور آن ور می خوردم، به هر سو پناه می بردم، هر سو که بود. سالهایی که پس از آن آمد و رفت هیچ تاثیری به حالم نداشت. برخی روزها تعجب می کردم، به خود می گفتم: عجب… عجیب است… فکر کنم دیروز اصلا به او فکر نکردم… و به جای آن که به خود تبریک بگویم از خود می پرسیدم چطور ممکن بوده، چطور می توانستم یک روز بی فکر کردن به او زندگی کنم. از همه بیشتر نامش عذابم می داد و دو یا سه تصویر مشخصی که از او در یاد داشتم همیشه همان تصاویر.
درست است صبح ها پاهایم را روی زمین می گذاشتم غذا می خوردم، خودم را می شستم، لباس می پوشیدم و کار می کردم. گاهی با دخترها طرح دوستی می ریختم، گاهی، اما هیچ لطفی نداشت. احساساتم به صفر رسیده بود.
تا اینکه که انگار شانس به من رو کرد، گرچه برایم بی اهمیت بود. زن دیگری با من آشنا شد، زنی بسیار متفاوت که عاشق من شد. زنی که نام دیگری داشت و تصمیم گرفته بود از من مردی کامل بسازد. بدون آنکه نظر مرا بپرسد از من مردی متعادل ساخت و پس از کمتر از یک سال بعد از نخسین بوسه با من ازدواج کرد... او را نوازش می کردم اما ذهنم سرگرم هذیان های خودش بود....موهایش را نوازش می‌کردم.. در میان موهایش در جست و جوی عطر دیگری بودم......
این داستان زندگی من بود تا اینکه هفته گذشته او نامش را پشت تلفن گفت:
- 'هلنا هستم'... می خواهی برای آخرین بار مرا ببینی؟
- بله می شود گفت می خواهم برای آخرین بار ببینمت...
*

پس می گویم، امروز صبح در بلوار سن‌ژرمن مردی را د یدم. من بلوار را بالا می رفتم و او درست روبه روی من پایین می آمد. بی نظیرترین زوج به نظر می آمدیم...
دیدم از دور می آید. نمی دانم، شاید حالت بی قید قدم زدنش توجهم را جلب کرد یا لبه پالتویش که گویی جلوتر از او حرکت می کرد... خلاصه در بیست متری او بودم و خوب می دانستم که از دستش نخواهم داد. چندان هم ناکام نماندم، به یک قدمی ام رسید، دیدم نگاهم می کند. لبخندی شوخ طبعانه زدم؛ از نوع لبخندهای الهه عشق رومی ها که چون تیری از کمان رها می شود. البته اندکی محافظه کارانه تر.
او نیز به من لبخند زد...
 

بنابراین گزارش، «احتمالا گم شده ام» را نشر چشمه منتشر کرده است؛ این داستان روایتی متفاوت از زندگی زنی ر ا به تصویر می کشد که بیشترین دغدغه او رابطه اش با دختری به نام گندم است که این موضوع در طول داستان مخاطب را به نقطه ای می رساند که احتمال می دهد گندم و راوی یکی شده یا یکی باشند و این زن به دنبال این است که در خلال جست وجوهایش در گندم خود گمشده اش را پیدا کند...
بخش هایی از کتاب:
-... نمی دانم بگویم تصادف کرده ام یا نه... می گویم. بدجوری جا می خورد.خیلی جدی می خواهد بداند من و سامیار که طوریمان نشده. بدم نمی آید بگویم سامیار بیمارستان است. اینجوری هم می شود نگرانش کرد... می گویم نه. فقط عقب ماشین درب و داغان شده. می گوید، مهم نیست. فکر می کنم خیالش راحت است که عقبی مقصراست، چرا باید بهش بگویم دوبله پارک کرده ام... می گویم تقصیر من بود، آخر دوبله پارک کرده بودم. و بالافاصله فکر می کنم به این دلیل باید گفت که وقتی می گویی، از مقصر بودنت، از نترسیدنت، از آن لذتی که می بری از گفتنش...

- به دکتر گفتم : لابد شما فرق یکی شدن را با گم شدن می فهمید.

- گندم لبخند زد و گفت : اگر آدم گهگاهی کوه نرود، اگر آدم را گهگاهی توی کوه نگیرند و زندان نبرند ، اگرآدم گهگاهی تعهد ندهد که دیگر از این کارها نمی کند و اگر گهگاهی بعدش ازاین کارها نکند، که دیگر زندگی آدم...

 

همچنین کتاب «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» را چند انتشاراتی منتشر کرده اند که نقش و نگار و گنج معرفت از آن جمله اند. کتاب حاوی نکته هایی است که برای زندگی بهتر تدوین شده است؛ نویسنده سالیان بسیار در نیویورک به تدریس علوم مابعدالطبیعه پرداخته و افراد زیادی در جلسات درس او شرکت می کردند و او از طریق پیامهای معنوی خود را به گروه بیشماری می رساند.
 

 

 

 

ساکنان تهران برای تهیه این آثار و سفارش هر محصول فرهنگی دیگر کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و سفارش خود را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.

6060

کد خبر 261697

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 5 =