به گزارش خبرآنلاین، رمان «یک زن بدخت» اثر ریچارد براتیگان، نویسنده آمریکایی که با ترجمه حسین نوشآذر از سوی انتشارات «مروارید» منتشر شده، تجدید چاپ شد. رمانی خواندنی که مترجم در مقدمه کوتاهش بر آخرین اثر براتیگان نوشته: «این کتاب یک سفرنامه داستانی و پیشنهادی در سفرنامهنویسی است. زن بدخت این کتاب که خود را در اتاقش حلقآویز کرده و براتیگان از بخت بد، ظاهرا مدتی در اتاق او زندگی میکرده، در گستره اثر در حد نشانهای از مرگخواهی نویسنده و درگیری او با مرگ فراز میآید.» نوشآذر اشاره میکند که براتیگان بخش عمدهای از این کتاب را در رستورانها و کافهها و چند فصل پایانی را در مزرعهاش در مونتانا نوشته است و میافزاید: «از سوی دیگر این کتاب تقویم سفر مردی در طی چند ماه از زندگی اوست و به این جهت در خط سفر اتفاقی میافتد و نمایانگر زندگی نویسندهای است که در سالهای آخر زندگانیاش آمریکا را در مینوردید و حتی گذارش به آلاسکا و هاوایی هم میافتد. »
این اثر یازدهمین و آخرین رمانی است که براتیگان دو سال قبل از مرگ نوشت و 10 سال پس از مرگش منتشر شد. او ماجرای زنی را در سال 1982 نقل میکند به نام نیکی که از بیماری سرطان رنج میبرد و از خودکشی دوست صمیمیاش غمگین است، محور اصلی این داستان است.
بخش هایی از رمان:
«آن قدر پول ندارم که زندگی عاطفی ام پیچیده باشد. زندگی عاطفی ساده ای داشتم و در اغلب موارد، وقتی زندگی عاطفی ام ساده است یک معنی اش این است که اصلا زندگی عاطفی ندارم . سعی می کنم به مشکلات عاطفی بی اعتنا باشم، اما مشکلات سر وقتم می آیند و من در شب های درازی که بی خوابی به سرم می زند از خودم می پرسم چه اتفاقی افتاد که تسلطم را بر چیزهای بنیادینی که به کار دل ربط دارد از دست دادم؟
*
بعد از صد روز سکوت، وقتی در دفترچه یادداشت هایم که حالا، در این لحظه این جملات را در آن می نویسم تامل کردم، فقط چند ساعت طول کشید تا احساس کنم هیچ وقت از خانه ام به جایی سفر نکرده م. احتمالا در این مدت، همیشه همین جا بودم. آدم وقتی به خانه اش بر می گردد مثل این است که هرگز آنجا را ترک نکرده است. چون وقتی آدم به مقصد بازگشت به خانه سفر میکند، بخشی از خودش را در خانه اش جا می گذارد. مگر آنکه به جایی کاملا تازه نقل مکان کند. جایی که هرگز ندیده، نمی شناسد و هیچ خاطره ای ازش ندارد.
*
من چهل و هفت سالم است و نمی توانم به گذشته برگردم و شرایط رشدم را جوری سامان بدهم که آخر سر به یک انسان دیگر مبدل شوم. ناگزیرم با مجموعه چیزهایی سر کنم که در پنجاه سال گذشته چیستی و کیستی ام را رقم زده اند.
پیش از این وقتی می خواستم به جایی سفر کنم، همیشه زنی بود که چمدانم را ببندد. زن ها خیلی خوب چمدان می بندند. هیچ زنی شش دست شلوار و دو دست پیرهن توی چمدان یک مسافر نمی گذارد.
*
سالهای آخر چهل تا پنجاهسالگی بهترین سن است. چون آدم با خودش صلح میکند و وارد یک دوره آرامش میشود. منظور من از آرامش نوعی کنش واقعگرایانه نسبت به وقایعی بود که میبایست منجر بشود به آرامش و خونسردی بیشتر در برابر سرخوردگیها و جنگ و جدالهایی که در زندگیام اتفاق افتاده بود و در وهله نخست خودم در آن دخیل بودم.
*
« داشتیم شام می خوردیم و من دوست نداشتم خودکشی آن زن به بخشی از غذای ما مبدل شود. یادم نیست شام چی خوردیم. اما محال بود اجازه بدهم مرگ یک زن به ادویه غذای آن شب تبدیل شود. وقتی آدم به سوپر مارکت می رود دوست ندارد در قسمت ادویه ها در میان خردل و زردچوبه و سیر و فلفل چشمش بیفتد به ظرفی که روی آن نوشته اند خود را حلق آویز کردن و مردن و انواع مواد پر کننده با پیامدهای وحشتناک را هم به آن اضافه کرده باشند جوری که هر غذایی حتماً و بدون هیچ تردیدی از دهن بیندازد.
آدم دلش نمی خواهد ادویه «خود را حلق آویز کردن و مردن» را به غذایی که می پزد بزند و آدم دوست ندارد وقتی شام جایی دعوت است و غذا را که خیلی منحصر به فرد و خوشمزه است توی ظرفش می کشند، و او در همان حال از عطر غذا تعریف می کند، صاحبخانه و آشپز در کمال خونسردی بگوید: «بله، این یک ادویه تازه است که به غذا زدم. خوب شده حالا؟»
«عجیبه. نمی دونم مزه چی می ده. اسم این ادویه چیه؟»
«خود را حلق آویز کردن و مردن.»
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و همچنین سفارش هر محصول فرهنگی مورد علاقه دیگر(در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
6060
نظر شما