مجید پورولی کلشتری، همزمان با انتشار «آواز ابابیل» در موسسه فرهنگی شهرستان ادب اظهار کرد: مسئول این موسسه زمانی این رمان را از من گرفت که هیچکس حاضر نبود این کار را ببیند و بخواند. او رمان را گرفت و قول انتشارش را داد؛ هرچند که تا وفای به این قول سختی زیادی به من وارد شد. بخش هایی از گفتگوی او با خبرگزاری مهر را در ادامه می خوانید:
- اولین کسی که آن را خواند، «حسن عباسی» بود و البته اصرار داشت که نامی از او برده نشود. کار را خواند و انتقاداتی هم به آن وارد کرد. البته من فقط از حیث اینکه ببینم دیدگاههای سیاسی من در رمان درست آمده یا نه، از او خواستم که کار را بخواند؛ چون در یک کار سیاسی ـ انتقادی انتقادات و نگاههای خاص زیاد داخل میشود.
- این رمان متنی انتقادی دارد؛ انتقاد از همه کسانی است که میگویند ما انقلابی هستیم و از قضا نیستند؛ میگویند اهل بیتی هستیم و البته نیستند. همانهایی که نماز اول وقت نمیخوانند، اما مثلا به تو ایراد میگیرند که چرا نیامدی تشییع جنازه فلان شهید!
- رمان من یک رمان سیاسی است. ما در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی تاکنون چنین کاری نداشتیم. من ادعایی دارم و آن اینکه این رمان آژانس شیشهای ادبیات داستانی معاصر ماست.
- من البته مطمئنم که این کار خوانده نمیشود و دیده نمیشود. شما کتابی مثل «دا» را ببینید. وقتی منتشر شد همه جا اسم این کتاب رفت. در خانه و مغازه و روی اتوبوس و... این یعنی رسانهای کردن یک کتاب و جالب است بدانید این کار نه تنها برای هیچ کدام از کارهای دیگر حوزه هنری که شاید بهتر از دا بودند، انجام نشده که برای هیچ اثر داستانی اهل بیتی دیگری هم انجام نشده است. .
- داستان این رمان درباره سه دوست است که دو تن از آنها اکبر گنجی و محسن مخلباف هستند و با راوی داستان من در مسجد در همان اوایل انقلاب کار فرهنگی میکردهاند. البته اسمشان را عوض کردهام، ولی وقتی بخوانید متوجه میشوید که همانها هستند. در کربلای پنج تیری به سر راوی میخورد و حافظهاش را از دست میدهد و پس از آن در سال 89 حافظهاش برمیگردد و میآید در خیابانهای تهران به دنبال گنجی و مخملباف؛ دو فردی که یکی امام زمان (عج) را دیگر قبول ندارد و دیگری هم نظام او را کلا طرد کرده است. به دنبال استعلام نام و گذشته خودش به بنیاد شهید میرود، اما میگویند تو مردهای! او نه شناسنامهای دارد نه اوراق هویتی. او دیگر هویتی ندارد.
- خیلی از دوستان و حتی خود آقای مودب نیز میگفتند که این کار سیاه و غیرقابل انتشار است و تنها اصرار من بود که در نهایت به انتشار آن منجر شد. من البته به این رمان سیاه نمیگویم. به نظرم کلمه «تلخ» بهتر است؛ به خاطر اینکه به عنوان مثال من در رمانم از زبان یک کارگر شهرداری، خیابانی را به تصویر میکشم که در سال 57 خون پسر او برای پیروزی انقلاب رویش ریخته شده است و او حالا رفتگر، شبها از جویش شیشههای خالی مشروب را جمع میکند و این از نظر من تلخ شدن میوه انقلاب است.
- مشکل ما این است که دیگر مثل قبل فکر نمیکنیم. مشکلمان کمکاری نیست؛ مشکل ما تغییر طرز فکرهایمان است. در مشهد مسئول سیمافیلم به من گفت که درباره شیخ رجبعلی خیاط فیلمنامه بنویس؛ نوشتم اما پس از دوسال به من گفتند این نیاز امروز مخاطب ما نیست. مخاطب ما باید بخندد. خنده بازار میخواهد، نه رجبعلی خیاط و این مسیری است که ما در حال پیش روی به سمت آن هستیم.
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب ها را تلفنی سفارش بدهند.
6060
نظر شما