تاریخ حاکمیت آل سعود بر عربستان به قرن هیجده میلادی باز میگردد. مبانی حکومتی که “ابن سعود” پایهریزی کرد، بر دو اصل متمرکز بود: “شمشیر” و ترویج مذهب “وهابی”.
به گزارش فارس، شبه جزیره العرب که عربستان سعودی کنونی را دربر میگیرد، از بعد تاریخی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از اهمیت بسزایی نه تنها در منطقه خاورمیانه بلکه در عرصه بینالمللی برخوردار است.آل سعود، خاندان سلطنتی حاکم بر کشور عربستان است که از اواسط قرن هجدهم میلادی و توسط عبد العزیز بن عبدالرحمن بن فیصل به حکومت در عربستان سعودی دست یافتند و تاکنون بر بخشهایی از شبه جزیره عربستان حکومت میکنند. مطلب زیر در چند بخش تلاش دارد، نحوه روی کار آمدن این خاندان در کنار مذهب وهابی را بررسی کند.
در سال 1320 هـ ق/1902مـ “عبد العزیز بن عبد الرحمن” معروف به “ابن سعود” و ملقب به “شاهین صحرا” در 20 سالگی با اقدامی شبه اسطورهای موفق شد، ریاض پایتخت کنونی عربستان را تصرف کند و سلطنت “عربستان سعودی” را در این کشور پایهریزی کند.مبانی حکومتی که ابن سعود پایهریزی کرد و پیشینه آن به قرن هجدهم میلادی باز میگردد، بر شمشیر و ترویج مذهب “حنبلی وهابی” بود. در این بین شیخ “محمد بن عبد الوهاب”، روحانی متعصب واپسگرا و ضد شیعی نجدی در اواسط قرن 18 موفق شد، اندیشههای “سلفی” و نظرات نو ظهور خود را در منطقه “نجد” ترویج کند و امیر شهر “دِرِعیَّه” را مرید و طرفدار خود سازد.در سال 1157هـ ق/1744 مـ بین شیخ محمد بن عبد الوهاب و امیر “محمد ابن سعود”، امیر دِرعیه پیمانی بسته شد که به موجب آن، امیر سعودی از سوی خود و اعقاب خویش پشتیبانی و اطاعت از شیخ و اعقاب او و سایر علمای وهابی را برعهده گرفت و شیخ نیز قبول کرد که خود و اولاد و پیروانش پیوسته راهنما و مدافع و یاور امیر سعودی باشند و تمام نیرو و نفوذ خود را در حمایت از آن خاندان به کار برند.ادامه….این همان پیمان است که عبد العزیز و سایر پادشاهان سعودی و نیز مشایخ “آل شیخ” پیوسته آن را محترم شمردهاند و ابن عبد الوهاب و فرزندانش تا امروز حامی جدی سلطنت سعودی و عهدهدار امور دینی و فرهنگی و قانونی و قضایی کشور بودهاند و شاهان سعودی پیوسته فرمانپذیر ایشان بوده و به حکم و فتوای شورای مذهبی وهابی به شاهی میرسند یا از سلطنت ـ چنانکه درباره سعود بن عبد العزیز عمل شد ـ خلع میشوند.محمد بن عبد الوهاب، بنیانگذار مکتب وهابی
شیخ محمد بن عبد الوهاب (1115 ـ 1206هـ ق/1073 ـ 1792مـ)
“محمد بن عبد الوهاب بن سلیمان بن علی نجدی تمیمی” ملقب به “ابن عبد الوهاب”، در تاریکترین ادوار تاریخ نجد در شهر کوچکی به نام “عُیَیْنَه”، در نزدیکی ریاض و در خانواده اهل علم متولد شد.
ابن عبد الوهاب بنیانگذار یک فرقه مذهبی حنبلی است که مخالفانش، پیروان او را “مُدَیِّنه”، یعنی “دین سازان” یا “وهابی” خواندند، ولی خود شیخ نام هم مسلکان و اتباع خود را اهل توحید و موحدین گذاشت.
پدر ابن عبد الوهاب، یعنی شیخ عبد الوهاب عالمی نیکنام بود و در عیینه در امور شرعی و قضایی دست داشت و آنها را تدریس هم میکرد. او شخصاً تعلیم و تربیت “محمد” را زیر نظر گرفت و محمد که هوش و استعداد بسیار داشت، هنوز 10 ساله نشده بود که تمام قرآن و بسیاری از احادیث “صحاح سته” را از بر کرد و وقتی 20 ساله شد، تمام علوم شرعی و ادبی رایج در نجد را فراگرفت.
در آن زمان بود که توجه ابن عبد الوهاب به محیط وحشی و عقاید جاهلی و بدوی اعراب عُینیه و سایر بلاد نجد جلب و این اعتقاد در او شکل گرفت که برداشت اعراب حجاز از اسلام حتی از بتپرستی و خرافهگرایی نیز بدتر است. پس تصمیم به مبارزه مسلحانه و بیامان با بعضی رسوم و کارهای رایج در بلاد اسلامی گرفت.
ابن عبد الوهاب ساختن بقعه و گبند بر مزارها و پا گرفتن و گچکاری و سنگ انداختن بر قبور و ایستادن و زیارت خواندن در مقابر و سفرهای زیارتی، غیر از سفر مکه و مدینه و بیت المقدس و استعمال دخانیات و سینهزنی و قمهزنی و زنجیرزنی و بطور کلی هر رسم و عادتی که به تشخیص وی در عهد رسول الله و سلف صالح نبوده، بدعت و حرام و مرتکب آن را واجب القتل دانست و فتوا داد که برای محو این عادات و رسوم باید شمشیر به دست گرفت و جهاد کرد. به همین روی او از دشمنان سرسخت شیعیان به حساب میآمد.
رؤسای قبایل و شیوخ و علمای نجد، از جمله برادر شیخ محمد که “شیخ سلیمان” نام داشت، با او به مخالفت پرداختند و عرصه را چنان بر او تنگ کردند که ابن عبد الوهاب مجبور شد، در سال 1139هـ ق/1726 مـ زادگاه خود را ترک کند و به “حُرَیْمِلاء” برود. ولی در حریملاء هم کسی گوش به حرف او نداد و ناگزیر شد به حجاز سفر کند.
ابن عبد الوهاب در مکّه حج را به سنت حنابلیهای سلفی ادا کرد و در مدینه چندی در حوزه درس “عبد الله بن ابراهیم بن سیف نجدی” و “محمد حیات سِنْدی” حضور یافت.
بعد از راه شام به نجد بازگشت و سپس به بصره رفت. مردمان بصره که سخنان شیخ را مخالف معتقدات خود دیدند، بر او شوریدند و ابن عبد الوهاب را مجبور کردند، پای برهنه و شکم گرسنه راه صحرا در پیش گیرد.
اگر مردی به نام “ابو حُمَیْدان” به داد ابن عبد الوهاب نرسیده و او را بر خر خود سوار نکرده بود، بیتردید ابن عبد الوهاب در بیابان تلف میشد.
ابن عبد الوهاب بعد به ایران آمد و چندی در اصفهان به تحصیل ادامه داد. سپس به کربلا و نجف رفت، اگرچه در ایران و عراق زمینه مساعدی برای قبول دعوت وهابی نیافت، اما دیدن پارهای رسوم مذهبی او را در پیکاری استوارتر ساخت که در پیش داشت.
مورخان نجدی چیزی از سفر ابن عبدالوهاب به ایران ننوشتهاند و میگویند که وی از بصره به زبیر و احسا و از آنجا به حریملاء بازگشت.
به هر روی پس از بازگشت ابن عبدالوهاب به حریملاء علمای اسلام در این منطقه درصدد قتل وی برآمدند و محمد ناچار گریخته و به عُیَیْنَه پناه برد. در عیینه شانس به او روی آورد و “عثمان بن حَمَد بن مَعْمَر”، امیر آن شهر او را در خانه خود پذیرفته خواهرش را به همسری وی آورد و او پس از سالها رنج و مجاهده در 38 سالگی صاحب همسر و عیال شد. از قضای روزگار همسر ابن عبدالوهاب نیز زنی باهوش و کارآمد بود و به شوهرش کمک بسیار کرد.
ابن عبدالوهاب در عیینه مذهب خود را آشکار کرد و جمعی به دعوت او درآمدند. او اعلام کرد، هرکس از مذهب حنبلی سلفی پیروی نکند، از اسلام خارج و واجب القتل است.
نخستین اقدام ابن عبدالوهاب آن بود که به کمک پیروانش درختهای مقدسی را که زنان بر آنها دخیل میبستند، از ریشه برکند و سوزاند. بعد بقعه “زید بن الخطاب”، برادر “عمر بن الخطاب” را که در جنگ با “مسلمیه کذاب” شهید شده و زیارتگاه بود، را ویران کرد.
ابن عبدالوهاب در عیینه حوزه درس فقه دایر کرد و خود در آن به تدریس پرداخت. علمای عیینه و سایر بلاد نجد که دعوت شیخ را در حال پیشرفت میدیدند، نامههایی به سلیمان بن محمد، امیر احساء نوشته و خطر روزافزون وهابیان را گوشزد کرده و خواستار رسیدگی به این قضیه شدند.
سلیمان نامهای به امیر عیینه که از امیر احساء کمک مالی میگرفت، نوشته دستور تبعید شیخ و قتل او در صورت مقاومت را صادر کرد. محمد بن عبدالوهاب وقتی از این دستور خبر یافت و دانست که دیگر کاری از دست برادر همسرش ساخته نیست، ناچار به درعیه گریخت و مقدر بود که آن شهر موطن و مدفن او باشد و در آنجا سنگ بنای دولت سعودی را بنا کند (1157هـ ق/1744مـ).
محمد بن عبد الوهاب (نفر دوم دست چپ ایستاده) در کنار محمد ابن سعود (نشسته) بنیانگذار عربستان
امیر درعیه محمد بن سعود یا بنیانگذار سلطنت سعودی وجود ابن عبدالوهاب را وسیله مناسبی برای دستاندازی به شهرهای همسایه و امتداد قدرت خود در نجد یافت. او به دیدار ابن عبدالوهاب رفت و به تشویق همسرش “موضی” پیمانی با او منعقد کرد که خود و جانشینانش پیوسته حامی و مبلغ مذهب وهابی باشند.
ابن عبدالوهاب نیز از سوی خود و اعقابش قول داد که هرگز دست از یاری و پشتیبانی سعودیان برندارند. ابن عبدالوهاب بعد از امضای این پیمان تا نزدیک نیم قرن که زنده بود در درعیه ماند و در آنجا پایهها و اصول خروج هولانگیز وهابی را مشخص کرد.
ابن عبدالوهاب در چارچوب آیین ابداعی خود پایههای سلطنت سعودی را محکم ساخت و به تأیید محمد بن سعود و بعد از او پسرش “عبد العزیز” و سپس “سعود بن عبد العزیز” همت گماشت و آنان را به جنگ و کشتار مخالفان برانگیخت و موجب پرشدن خزانه سعودی و وسعت قلمرو سعودیان در نجد و حجاز و عراق و خلیج فارس و سایر بلاد عرب شد.
ابن عبدالوهاب در بیشتر جنگهای وهابیان سلاح در دست شرکت میکرد، او هنوز زنده بود که هیبت وهابیان سراسر عربستان و خاورمیانه را فراگرفت و پیروان بیترحم خود را که مانند خوارج یا قرامطه یا پیروان صاحب الزنج کوچکترین نشانی از مهر و شفقت نداشتند، “الاخوان” یا “اخوان من اطاع الله” نامید و موفق شد، از راهزنان نجدی دستهجاتی با انضباط و جنگاورانی وحشت آفرین بسازد که توانستند مسیر تاریخ را در عربستان تغییر دهند.
ابن عبدالوهاب روز آخر ذی قعده سال 1206هـ ق/1792 مـ بعد از عمری دراز، بیش از نود و یک سال در درعیه فوت کرد و همانجا به خاک سپرده شد، بدون اینکه بر قبرش بقعهای بسازند یا امروز مکان دفن او معلوم باشد.
اولاد ابن عبدالوهاب، معروف به “آل الشیخ” پیوسته مورد احترام شاهان سعودی بوده و سمت مفتی بزرگ و وزیر فرهنگ و آموزش و رئیس دانشگاه و قاضی محاکم دادرسی را برعهده دارند.
ملک عبد العزیز در جوانی
دعوت وهابی و چگونگی انتشار و آثار آن از زمان حیات شیخ تا امروز پیوسته از مسائل بحثانگیز دنیای اسلام بوده است. پیروان ابن عبدالوهاب، او را پیشوای انقلاب فکری مسمانان و راهگشای مصلحانی چون “شهاب الدین آلوسی” و “سید جمال الدین اسد آبادی – افغانی” و شیخ “محمد عبده” مصری و “جمال الدین قاسمی شامی” و “خیر الدین تونسی” و “صدیق حسن خان بهوپالی” هندی و “امیر علی” هندی و “محمد اقبال لاهوری” و “أبو علی مودودی” لاهوری میدانند، ولی سایر مسلمانان، به خصوص شیعیان به شدت با این مکتب و مؤسس آن مخالف هستند، به ویژه بعد از آنکه وهابیان در سال 1316هـ ق/1898 مـ در کربلای معلی دست به قتل عام زده و این شهر را ویران کردند و حرم مطهر “سید الشهداء حسین بن علی” ـ ع ـ و حضرت “ابا الفضل عباس بن علی” ـ ع ـ را به آتش کشیدند. از آن زمان کینه مسلمانان نسبت به وهابیها به شدت افزایش یافت و کتابهای بسیاری در رد و طعن فرقه وهابی به رشته تحریر درآمد.
ملک عبد العزیز و پسرش ملک سعود
آل سعــود
آل سعود از اعقاب “ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان” و از “بنی بکر بن وائل” و “بنی ذُهْل ابن شیبان” به شمار میروند. چون جد اعلای آنها “محمد بن سُعود” در درعیه بر بنیاد تعالیم ابن عبدالوهاب حکومت این طایفه را تأسیس کرد آنان را “آل سُعود” مینامند. نسبت سعود را چنین آوردهاند: سعود بن مُقرّن بن مَرْخای بن ابراهیم بن موسی بن ربیعة بن مانع مریدی.
“مانع” از مشایخ قبیله بکر بن وائل بود و در قصبه “دُروع” از توابع طائف زندگی میکرد. او به سال1446 هـ ق/1850 به دعوت پسر عم خود “ابن دِرْع” که امیر مناطق “منفوحه” و “حجر الیمامه” و “جَزْعه” در نجد بود، نزد وی رفت و واحه “المُلَیْبِید” و “الغُضَیَّه” را از او به تیول گرفته به کشاورزی پرداخت.
اما مانع و پسرش به شیوه سایر مشایخ عرب خوی جنگجویی و تجاوز داشتند و گاهگاه به قبایل همسایه حمله میبردند. ربیعه به آل یزید تاخته مردان آن قبیله را از دم تیغ گذراند و زنان و اموالشان را تصاحب کرد. پسر او هم که موسی نام داشت، از راهزنان معروف نجد بود و در عهد او، آل سعود به صورت دستهای غارتگر در نجد شناخته شدند.
ابراهیم دو پسر به نام “وَطْبان” و “مُقَرِّن” داشت که اولی بزرگ دودمان “آل وطبان”، ساکن “زبیر” نزدیک بصره بود و دومی جد اعلای آل سعود است که در نجد به سلطنت رسیدند.
از احوال مُقرن و نیاکان او تفصیلی در تاریخ باقی نمانده است، همین قدر میدانیم که سعود پسر مقرن نخستین فرد معروف این خاندان است که در درعیه به امارت رسید. وی بر “آل مَعْمَر” که اخوال (داییها) او بودند تاخته، اهالی درعیه را قتل عام کرد و آل مَعْمَر را به عُیَیْنَه متواری کرد و خود در آن شهر به امارت نشست. او در سال 1140هـ ق/1727 مـ در درعیه درگذشت و پسرش محمد حکمران آن شهر شد.
ملک عبد العزیز و فرزندانش
محمد بن سعود (1140 ـ 1179 هـ . ق.)
چنان که گذشت، محمد بن عبدالوهاب وقتی نتوانست در عیینه بماند، به درعیه رفت. وی در آنجا به خانه یکی از شاگردانش که “عبد الله بن سُوَیْلِم” نام داشت وارد شد و سایر شاگردان و مریدانش دور او را گرفتند.
محمد بن سعود به تشویق برادرش “ثِنْیان” و “مُوضِی”، همسرش از فرصت استفاده کرد و به دیدار ابن عبد الوهاب رفت و با او پیمان اتحاد منعقد کرد. از آن پس شیخ محمد مجال پیدا کرد، نقشههایی را عملی کند که سالها در سر پرورانده بود و دولت وهابی را پایهگذاری کند.
محمد به اشارت ابن عبد الوهاب و ارشاد او ارتشی خونریز از اعراب تشکیل داد و شروع به دستاندازی و غارت قبایل نجد کرد. “عُرَیْعر” امیر احساء و “حسن بن هبة الله”، امیر نجران در سال 1178هـ ق/1765 مـ برای رفع غائله وهابیان بر درعیه تاختند، اما محمد بن سعود به تدبیر ابن عبد الوهاب این خطر را دفع و امیر احساء را ناگزیر از بازگشت به شهر خویش کرد و با امیر نجران پیمان صلح منعقد نمود.
“دهام بن دَوَاس”، امیر ریاض دشمن سرسخت ابن عبد الوهاب از سال 1160هـ ق/1747مـ حملات خود را به درعیه آغاز کرد که این حملات سالها ادامه داشت و موجب کشتار بسیار از دو طرف شد.
امرای حُرَیْمِلاء و ضَریِّه نیز هر وقت فرصت مییافتند به درعیه حمله میکردند. اما محمد بن سعود مقاومت میکرد و ابن عبد الوهاب نیز در میدان جنگ حاضر میشد و روحیه سربازان را تقویت میکرد. سرانجام محمد بن سعود در 1179هـ ق/ 1765 مـ بعد از 20 سال حکمرانی و جنگ درگذشت و جای خود را به پسرش عبد العزیز سپرد.
ملک عبد العزیز
عبد العزیز بن محمد (1179 ـ 1218 هـ . ق.)
در مدت 200 ساله حکومت آل سعود دو امیر در این خاندان به قدرت و سنگدلی و قساوت شهرت یافتند، یکی “عبد العزیز بن محمد بن سعود” و دیگری “عبد العزیز بن عبد الرحمن”.
عبد العزیز بن محمد بن سعود به پشتیبانی شیخ محمد بن عبد الوهاب کشوری را وسیع به تصرف خود آورد و عبد العزیز بن عبد الرحمن مملکت عربی سعودی را تأسیس کرد.
عبد العزیز بن محمد به سال 1185هـ ق/1773 مـ بر عشایر متحد نجد تاخت و آنان را در روستای “حایر” شکست داد. بعد سپاهیان امیر ریاض را در سال 1187هـ ق/1773 مـ تار و مار کرد و پس از مرگ دهام، شهر ریاض را به تصرف خود در آورد.
در سال 1190هـ ق/1776 مـ شهر “ثَرْمَدَه” را فتح کرد و سال بعد دو منطقه مهم “سُدَیْر” و “وَشْم” تسلیم او شدند. سپس با امیر عیینه و سایر مشایخ نجد پیمان آشتی منعقد کرد و بیشتر قبایل آن خطه به آیین وهابیت درآمدند.
عبد العزیز بن محمد اراضی خرج و تهامه و شهرهای مجمعه و حرمه و بُرَیْدَه را تصرف کرد و در جنگ با “غالب بن مُساعد”، شریف مکه بر وی پیروزی شد.
در حمله به مناطق جبل شَمَّر و حایل و قصیم بعد از قتل و غارت بسیار، آن نواحی را به تصرف خود در آورد و با قتل عامهای بیرحمانه، اعراب سراسر عربستان را مرعوب و فرمانبردار خود ساخت.
بیتردید اگر درنده خویی عبد العزیز بن محمد و پسرش سعود نبود، نه امارت سعودی دوام مییافت و نه آیین وهابی رواج پیدا میکرد. به فرمان او هر مسلمان غیر وهابی چه شیعی و چه سنی واجب القتل؛ و مال و ناموسش بر وهابیان حلال میشد و تا زمان اکتشاف نفت هزینه ارتش و بودجه کشور سعودی از همین محلها تأمین میشد. از جمله فتوحات عبد العزیز بن محمد که موجب شهرت او در عربستان شد، فتح مکه و مدینه و طائف بود که اماکن متبرکه و قبور ائمه را طی آن ویران کرد و ایین وهابیت را در حجاز جاری کرد.
وی با تصرف بحرین و چند امارت ساحلی خلیج فارس سابقهای برای آل سعود به وجود آورده که همواره به آن استناد میکنند. در اواخر زمامداری عبد العزیز بود که ابن عبد الوهاب در نود و یک سالگی و به قول “ابن بِشْر”، مورخ نجدی در نود و هشت سالگی درگذشت.
از جمله اقدامات ننگین عهد عبد العزیز بن محمد این بود که پسرش سعود به امر او و فتوای علمای وهابی در فروردین 1217 هـ . ق. به کربلا حمله و اهالی آن شهر مقدس را قتل عام کرد و حرم “حسین بن علی” ـ ع ـ و “عباس بن علی” ـ ع ـ را ویران کرد و به آتش کشید. در این حمله که به بهانه دستاندازی اعراب شیعی “خزاعِل” به حُجاج نجدی صورت گرفت، شهر کربلا به طور کامل غارت و خیابانهای آن از کشتگان شیعی انباشته شد.
وهابیها در این کشتار کشتگان را برهنه میکردند و لباسشان را میربودند. به اماکن متبرکه کربلا هر اهانتی توانستند کردند و جواهرات نفیس و پردهها و قندیلها و هر چه طلا و نقره و اشیاء گرانبها و نذورات که در خزانه حرمها بود، را یغما کردند. سپس اشیاء غارتی را بر شتران بار کرده و به طرف نجد بازگشتند. آنها میخواستند نجف را نیز ویران و قتل عام کنند، اما سیلاب بهاری راه را بر ایشان بست و ناچار به درعیه بازگشتند.
ملک عبد العزیز در کنار افراد قبیلهاش
اما یکی هم پیدا شد که به شیوه خود وهابیان از امیر سعودی انتقام بگیرد. در تابستان 1218 هـ ق/1803 مـ روزی عبد العزیز هشتاد و سه ساله در مسجد طریف در درعیه پیشاپیش نمازگزاران امامت میکرد. ناگاه مردی در کسوت درویشان از پشت سر بر او حمله کرد و کارد خود را تا دسته در پشت او فرو برد و او را به قتل رساند. گفته میشود، وی مردی شیعی از اهالی کربلا بود، به این طریق انتقام خون ناحق همشهریان خود را گرفت. او از چندی پیش به صورت طالب علم به درعیه آمده و نزد مشایخ وهابی مشغول تحصیل بود. مردی آرام و سربراه مینمود و همه روزه برای نماز در مسجد میآمد و پشت سر عبد العزیز نماز میگذاشت تا آن روز که مجال یافت و کار او را ساخت. وهابیان بر آن مرد حمله برده سرش را بریدند و عبد العزیز نیز بعد از ساعتی چند جان داد.
در زمان عبد العزیز انگلیسیها خاندان سعودی را شناختند و با سعودیان رابطه دوستی برقرار کردند. “اولریخ ژاسپر زیتس”، مستشرق آلمانی در همان ایام با لباس درویشی به مکّه آمد و در موسم حج در عرفات با سعود بن عبد العزیز دیدار کرد.
سعود بن عبد العزیز
سعود دوم که وهابیان او را کبیر لقب دادهاند (1163 ـ 1229 هـ . ق.)
سعود بن عبد العزیز، امیری شجاع ولی خونریز و بیرحم بود و از نیروی ابتکار و اراده و سرعت عمل بهره کافی داشت. فتوحات سعودی در شبه جزیره عربستان و خلیج فارس به دست او انجام گرفت و در سی سال آخر عمر پدرش، همه امور کشور سعودی در دست او بود. سعود به سال 1203هـ .ق. /1788مـ به حکم ابن عبدالوهاب از سوی پدر به ولایت عهدی منصوب شد و بعد از مرگ عبد العزیز مدت یازده سال بر عربستان سلطنت میکرد. حتی مورخان وهابی هم نتوانستهاند، درندهخویی و قتل عامهای هولناک او را پنهان دارند.
اشراف حجاز و امرای عرب طی نامههایی باب عالی را متوجه خطر روزافزون وهابیت در حجاز ساختند و به آنان فهماندند که این طایفه به عربستان بسنده نمیکند و هدفش تسلط بر سراسر متصرفات عثمانی و همه مسلمانان است.
سرانجام دربار اسلامبول تصمیم به رسیدگی به قضیه وهابیت گرفت و “محمد علی پاشا”، حکمران مصر را مأمور کرد، لشکری مجهز به عربستان اعزام کند و سعودیان و وهابیان را از بیخ و بن براندازد. در همین اوقات بود که سعود در عمر شصت و شش سالگی در درعیه به بیماری سرطان روده درگذشت و از عذاب مشاهده ویرانی کشورش به دست مصریان نجات یافت.
ارتش مصر در عربستان
هیبت وهابیان تخت سلاطین عرب را به لرزه درآورده بود. در آن ایام کسی از بیم هلاکت جرأت سفر حج و زیارت نداشت. “شریف غالب”، پادشاه حجاز از هول جان تظاهر به وهابیگری میکرد و بعد از شکستی که از سعود خورد (1221 هـ .ق.) دستور داد قبور ائمه را در بقیع و سایر اماکن و مزارها متبرکه را در مکه و مدینه با خاک یکسان کنند.
شریف غالب استعمال دخانیات را حرام اعلام کرد و مذهب “حنبلی سفلی وهابی” را در حجاز رسمیت داد، اما او و سایر بزرگان حجاز در نهان با دربار اسلامبول مکاتبه داشتند و برای نجات کشور خود میکوشیدند. سرانجام “سلطان سلیم بن مصطفی” (متوفی در 1222 هـ .ق.) امپراطور عثمانی مصمم به براندازی وهابیان و آل سعود شد و محمد علی پاشا را مأمور این مهم کرد.
محمد علی پاشا ارتشی از سربازان ترک و آلبانی و عرب به فرماندهی پسرش “طوسون پاشا” به حجاز اعزام رکد. طوسون در سال 1227 هـ ق/1812مـ از بندر “یَنْبُع” وارد مدینه شد و آن شهر را فتح کرد و به سوی مکه شتافت.
اگرچه مقاومت وهابیان شدید بود، اما در برابر آتش توپخانه مصریها کاری از پیش نبردند و شکست خوردند. طوسون وارد مکه و بعد از چند روز محمد علی پاشا نیز وارد مکه شد. او شریف غالب را به جرم اهمال و سازشکاری معزول و زندانی کرد و برادرش “سرور بن غالب” را به مقام شریف مکه منصوب کرد.
شکست آل سعود و سقوط درعیه
بعد از سعود بن عبد العزیز، پسرش ابراهیم بن سعود (فوت 1235هـ .ق.) به امارت درعیه رسید، ولی از سویی بین او و عمویش “عبد الله بن عبدالعزیز” بر سر جانشینی اختلاف افتاده بود و در نتیجه جنگ خانگی سعودیان را ناتوان کرد و از سوی دیگر ارتش مصر به سوی نجد در حال پیشروی بود.
محمد علی پاشا که از پیروزی ارتش خود اطمینان حاصل کرده بود، به قاهره بازگشت و طوسون را با عده کافی و توپخانه قوی روانه نجد کرد. طوسون بدون هیچ مانعی تا قلعه رس، در دویست و هفتاد کیلومتری شمال شرقی مدینه پیش رفت، ولی در آنجا با مقاومت شدید وهابیان برخورد کرد و با دادن تلفات بسیار نتوانست به پیشروی خود ادامه دهد. ناچار به پیشنهاد وهابیان تن به ترک مخاصمه داد و به قاهره بازگشت.
محمد علی پاشا از طوسون به سبب ضعفی که نشان داده بود، خشمگین شد، به همین دلیل او را توبیخ و از امارت معزول کرد و پسر دیگرش “ابراهیم پاشا” را مأمور تصرف نجد ساخت.
ابراهیم با لشکری تازهنفس به نجد رفت و خود را به درعیه رساند و پایتخت آل سعود را محاصره کرد. او با آتش سنگین توپخانه مقاومت وهابیان را درهم شکست و آنان را ناگزیر به تسلیم بیقید و شرط کرد.
عبد الله بن سعود که برادر را برکنار کرده و خود به جای او نشسته بود، بعد از شش ماه مقاومت قلعه و پادگان درعیه را تحویل مصریها داد (1234 هـ ق /1818مـ) و هیئتی را به ریاست عمویش عبد الله بن عبد العزیز که شیخ آل سعود بود، همراه شیخ “علی بن محمد بن عبد الوهاب” نزد ابراهیم پاشا فرستاد. به دستور ابراهیم اموال و املاک خاندان سعودی و ابن عبد الوهاب ضبط شد و عبد الله بن سعود را به اسلامبول بردند که در آنجا محکوم به سربریدن شد.
علمای وهابی و امرای سعودی را یا سر بریدند و یا تیرباران کردند و بعضی را به دهانه توپ بستند یا پی سپر سم ستوران ساختند. “احمد بن رشید حنبلی”، قاضی درعیه را در حضور ابراهیم شکنجههایی شدید دادند، از جمله دندانهایش را یکی یکی کشیدند. سپس پایتخت سعودی را آتش زدند و تمامی خانهها و آبادیهای آن را ویران و شهر را با خاک یکسان کردند. نخلستانها و باغها و زراعتهای درعیه را نیز معدوم کردند، زنان و کودکان و پیران را نیز به سایر بلاد نجد کوچ دادند و بعضی امرای سعودی و مشایخ اولاد عبد الوهاب را به قاهره تبعید کردند. وقتی ارتش مصر از درعیه برمیگشت دیگر در آن شهر هیچ مال و آبادی و هیچ ساکنی باقی نمانده بود.
4949
نظر شما