هم‌خدمتی هویدا بودم/ شخصیت جلال آل‌احمد برایم جذاب نبود

اصلا منش و شخصیت جلال آل‌احمد برایم جذاب نبود اگرچه سخنرانی حکمت، خانلری یا طبری را دوست داشتم اما جلال را نه...

ماهرخ ابراهیم‌پور: ۱۱ بهمن سالروز تولد احمد سمیعی، مترجم، ویراستار و ادیب و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود که او را پدر ویراستاری نوین ایران می‌خواندند. 

احمد سمیعی‌ (گیلانی) در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۲۹۹ در کوچه افشارها، سنگلج تهران در خانواده‌ای اهل گیلان و مذهبی زاده شد. پدرش مجتهد و تحصیل‌کرده نجف و مادرش فرزند ملامحمد خمامی، روحانی سرشناس رشت بود. سمیعی، در جوانی، مدتی به حزب توده ایران پیوست. او در مصاحبه‌ای با بلاگ تاریخ شفاهی درباره آن دوران گفته‌ است: نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم. تقریباً ۱۰ سال فعالیت سیاسی داشتم که نمی‌خواهم به چندوچون آن بپردازم؛ فقط می‌گویم که بهترین سال‌های عمرم همان ۱۰ سال بود. از تجربه‌های مثبت و منفی که در این دوره داشتم بسیار آموختم؛ برای من درس زندگی بود. حوادث تازه بسیاری از سر گذراندم و مهارت‌های تازه‌ای پیدا کردم. همهٔ آن‌ها از من شخصیت تازه‌ای ساخت.

مادری مذهبی اهل شعر و تئاتر

احمد سمیعی در یک خانواده متمول متولد شد. خانواده‌اش اهل رشت، و تا چند روز قبل از تولد او در رشت ساکن بودند، اما به دلیل وفور حضور بلشویک‌ها و کمونیست‌ها مادرش به تهران سفر کرد و او در این سفر چشم به دنیا گشود. خانواده سمیعی از خانواده‌های متنفذ و مذهبی رشت بودند و پدرش در رشت محضردار بود و دفتر ثبت اسناد داشت که بعد از ۱۷ دی ۱۳۱۴ که رضاشاه قانون تغییر لباس را صادر کرد، او به واسطه ادیب‌السلطنه از رضاشاه اجازه گرفت که همچنان عمامه بر سرش باشد.

احمد سمیعی با عنایت‌الله رضا، تاریخ‌نگار و فعال سیاسی برگشته از حزب توده نسبت فامیلی (پسر دخترخاله مادرش) داشت، بعدها عنایت‌الله با خواهر سمیعی ازدواج کرد. اگرچه بنا بر خاطرات سمیعی او با فضل‌االله رضا، برادر او نزدیکی بیشتری پیدا کرد به طوری که بسیاری از کتاب‌های روز فرانسه را از او گرفت و خواند.

درباره مادرش (شمس‌الحاجیه خمامی) می‌گوید که او زن بسیار مذهبی بود و حتی ادعیه و زیارت عاشورایش به‌جا و سروقت بود. او خواندن را بلد بود و اگرچه مذهبی محکم بود، اما تصنیف‌ها به‌ویژه تصانیف عارف را دم می‌گرفت ولی با این وجود سواد نوشتن نداشت. او هر وقت به قم می‌رفت سر راه چند روزی در تهران می‌ماند و همه تئاترها را تماشا می‌کرد. او وارث حاج خمامی بود و تا مدت‌ها در عمارت حاج خمامی زندگی کرد تا وقتی که همسرش آن را گرو گذاشت و پس از مرگش فرزند بزرگش آن را به بهای نازلی فروخت تا قرض‌های خانواده را بدهد.

احمد سمیعی در رشت به مدرسه رفت و تحصیلات مقدماتی را در این شهر گذراند، اگرچه برای مدتی در مدرسه سن لویی تهران هم حضور پیدا کرد، اما برای یک دوره کوتاه. او در دوران کودکی به مذهب علقه خاصی داشت به طوری که برای خواندن نماز صبح به مسجد می‌رفت و  در کنار آن، اهل کتاب خواندن بود و به کتابخانه ملی رشت می‌رفت و کتاب‌هایی چون «سه تفنگدار» را خوانده بود. به گفته خودش فرانسه را از برادر بزرگ‌ترش آموخت و به مرور علاقه زیادی به ادبیات فرانسوی پیدا کرد.

او در دوران دبیرستان مدت کوتاهی شاگرد پرویز ناتل خانلری بود و با او درس دیکته داشت. خانلری در همان زمان شعر «ماه در مرداب» را در سفر به انزلی سرود. برای او عجیب بود که خانلری تدریس درس دیکته را به عهده گرفته بود. 

خدمت زیرپرچم در کنار هویدای دیلماج

پس از گرفتن دیپلم، سال ۱۳۱۸ در امتحانات دانشکده فنی دانشگاه تهران رتبه اول را کسب کرد و مدتی در این رشته ماند، اما بعد به قول خودش با جذابیتی که دانشکده ادبیات با حضور علی‌اکبر سیاسی، شاگرد پیاژه داشت و نیز ملک‌الشعرای بهار، تغییر رشته داد و محصل دانشکده ادبیات شد.

خرداد ماه ۱۳۲۱ در حالی که باید برای دوره دکترا آماده می‌شد، تحصیل را کنار گذاشت و علیرغم آن‌که می‌توانست به راحتی معاف شود، داوطلبانه به خدمت زیر پرچم رفت و در رسته توپخانه با امیرعباس هویدا هم‌خدمت شد. به طوری که این دوره با هم گفت‌وگوهای زیادی درباره ادبیات فرانسه داشتند. به گفته سمیعی، هویدا فرانسه را بهتر از زبان مادری صحبت می‌کرد و پس از آن انگلیسی و عربی هم بلد بود. زمانی که دانشکده افسری مترجمی خواست هویدا از رسته توپخانه جدا و دیلماج آمریکایی‌ها شد که پس از شهریور ۲۰ در ایران حضور داشتند. با این انتخاب به قول همدوره‌اش نانش در روغن افتاد. 

یکی از مقاطع حساس زندگی احمد سمیعی جوان پیوستن به سازمان جوانان حزب توده بود که در زمان حیاتش کمتر از این برهه سخن گفت. او در گفت‌وگو با بخش تاریخ شفاهی کتابخانه ملی و پس از آن گفت‌وگو با سایه اقتصادنیا، ویراستار و استاد دانشگاه درخواست کرد که این برهه از حیاتش پس از مرگش منتشر شود. اگرچه او هم مانند بسیاری از هم‌مسلکانش از عضویت در حزب توده پشیمان نبود! بعدها کتاب خاطرات سمیعی با عنوان «احمد سمیعی، زندگانی و خاطرات سیاسی» در گفت‌وگو با سایه اقتصادی نیا در نشر نی چاپ شد. 

سال ۱۳۲۲ که او به حزب توده پیوست کارمند راه‌آهن بود و حقوقی معادل ۲۳۰ تومان دریافت می‌کرد که به قول خودش معادل این حقوق فقط در سازمان برنامه و بودجه دریافت می‌شد. او زمانی که کارمند راه‌آهن شد که متفقین در ایران بودند و گویا آمریکایی‌ها بودجه‌ای به آن اختصاص داده بودند تا مهمات و آذوقه راحت‌تر به روسیه منتقل شود.

ابراهیم گلستان وردست ایرج اسکندری

سمیعی در مصاحبه با اقتصادنیا دلیل پیوستنش به حزب توده را ناشی از یک لحظه احساسی ناشی از تماشای دمونستراسیون (فراتر از میتینگ) می‌دانست که از فردوسی جرقه زد و تا حوالی شاه‌آباد [جمهوری کنونی] کشیده شد. جمعیتی که شعارهای فوق‌العاده مهیج داشت. تماشای جوانان توده‌ای باعث شد که به عرصه سیاست حزبی پای بگذارد و از آن‌جا که اهل کتاب و قلم بود، پس از آن شروع به نوشتن آثاری در مجله رهبر کرد. در آن موقع ایرج اسکندری، دفتر مجله رهبر را با همراهی ابراهیم گلستان اداره می‌کرد. او حوالی سال ۲۳ یا ۲۴ به سازمان جوانان حزب پیوست، آن‌جا که نادر شرمینی تحصیل‌کرده دانشکده فنی از اعضای موثرش بود...

سمیعی در گفته‌هایش اصرار دارد که در دهه ۲۰ خود را یک مارکسیست لنینسم می‌دانست که به نوعی از یک توده‌ای صرف متمایز بود.

سمیعی همیشه با لحن خاصی از احسان طبری یاد می‌کرد، از این‌که وقتی سخنرانی می‌کرد اگر در سالن حضور نداشتید خیال می‌کردی از رو می‌خواند. به همان اندازه که با شیفتگی از طبری حرف می‌زد از برخی شعرای خاص آن دوره خوشش نمی‌آمد. از او پرسیده بودند که جلال آل‌احمد و نیما و برخی ادبا هم مراوداتی با حزب داشتند با آن‌ها ارتباط گرفتید؟ او در پاسخ گفته بود اصلا منش و شخصیت جلال آل‌احمد برایم جذاب نبود اگرچه سخنرانی حکمت، خانلری یا طبری را دوست داشتم اما جلال را نه.

زمانی که حزب توده در ایران رونق گرفت و دم و دستگاهی برپا کرد، شوروی در ایران جولان می‌داد و به قول سمیعی هنوز بت استالین نشکسته بود. او درباره نوع نگاهش به شوروی می‌گوید اگر عضوی مواضع انتقادی می‌گرفت مثل خلیل ملکی یا به شوروی به قدر کافی تعلق خاطر نشان نمی‌داد، چپ چپ نگاهش می‌کردیم. 

درباره امتیاز به روس‌ها معتقد بود: ما از نفوذ روس‌ها در در شمال ایران استقبال می‌کردیم. چون استدلال می‌کردیم تا شوروی این‌جا حاضر باشد حکومت نمی‌تواند ما را نفی کند.

او درباره نادر نادرپور به این نکته اشاره می‌کند که او را قبول نداشت چون توده‌ای خالص نبود و بعدها هم به رادیو پیوست. به حدی تندرو بود که رادمنش او را تعدیل کرد. اما سال‌ها بعد که با نادرپور ملاقات کرد هنوز در ذهنش بود که نادرپور شاعر خوبی است اما نه به اندازه توللی توده‌ای. 

۲۵۹

کد خبر 2018352

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 9 =