به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، یکی از جنبههای مهم زندگی اهل بیت وحی علیهمالسلام مناظرهها و احتجاجات ایشان با مخالفان بود. احتجاج به معنای دلیل آوردن، برهان اقامه کردن و استدلال نمودن برای اثبات یک ادعا یا رد یک نظر مخالف است. این احتجاجات که بر پایه استدلال و برهان استوار بود، گاهی با هدف آشکارسازی حق و حقیقت و گاهی نیز به منظور دعوت و هدایت افراد به سوی اسلام صورت میگرفت. در این مناظرات، گاهی افراد به دلیل علم گسترده، اخلاق نیکو و بیان شیوای امام، به اسلام و حقانیت اهل بیت علیهمالسلام ایمان میآوردند و به جمع پیروان آنها میپیوستند.
بنابر روایت تسنیم، در مقابل، برخی دیگر با مشاهده این استدلالهای محکم و نشانههای روشن، به جای پذیرش حق، مسیر عناد و لجاجت را پیش میگرفتند و بر انکار و مخالفت خود پافشاری میکردند. این واکنشها نشان دهنده این واقعیت است که هدایت و گمراهی افراد صرفاً به آگاهی از حقیقت مرتبط نیست، بلکه پذیرش و تسلیم در برابر آن نیز نقش بسزایی دارد.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در طول حیات پربار خویش، به ویژه در دوران پس از غصب خلافت و نیز در زمان امامتشان، مناظرات و احتجاجات متعددی با مخالفان داشتند. این احتجاجات که با استناد به قرآن و سنت و با بیانی رسا و مستدل انجام میشد، به دنبال تبیین حق و آشکار کردن مسیر صحیح برای امت اسلامی بود. حضرت در این مناظرات با مخالفان خود به بحث و تبادل نظر میپرداختند و سعی میکردند با منطق و استدلال، آنان را به راه راست هدایت کنند. این احتجاجات، بخشی مهم از زندگی سیاسی و فرهنگی ایشان را تشکیل داده است و نشانگر تلاش مستمر آن حضرت در جهت حفظ و نشر دین مبین اسلام بوده است.
در یکی از این مناظرات از صالح بن عقبه نقل است که از امام صادق علیهالسلام روایت کرده است: وقتی ابو بکر مرد و عمر را جانشین خود قرار داد، عمر به مسجد رفته و آنجا نشست، در این حال یک مردی به آنجا آمده و گفت: ای امیر مؤمنان! من مردی یهودی و از افراد دانشمند ایشان هستم و قصد دارم از شما سؤالاتی بپرسم که در صورت پاسخ به آنها اسلام خواهم آورد. او گفت: آنها چیست؟ گفت: سه تا، و سه تا، و یکی. اگر مایل باشی بپرسم و اگر در میان شما فردی عالمتر از تو هست، مرا نزد او بفرست. عمر گفت: مطلوب تو این جوان است (و منظور حضرت أمیر علیه السّلام بود.)
پس خدمت حضرت رسیده و سؤالش را تکرار کرد، آن حضرت فرمود: چرا گفتی سه تا و سه تا و یکی، و از اول نگفتی هفت تا؟ گفت: در این صورت فردی جاهل باشم، اگر سه تای اول را پاسخ ندهی مرا کافی است، فرمود: اگر به همهاش پاسخ دهم مسلمان میشوی؟ گفت بله. فرمود: حال بپرس، گفت:
نام نخستین سنگی که بر روی زمین نهاده شد و نخستین چشمهای که جوشید، و نخستین درختی که رویید چیست؟
فرمود: ای یهودی، شما قائلید که نخستین سنگ بر روی زمین سنگی است در بیتالمقدس، حال اینکه دروغ میگویید، آن همان حجر الأسودی است که با آدم از بهشت نازل شد.یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است.
حضرت فرمود: و اما نخستین چشمه؛ شما قائلید که آن چشمهای است در بیت المقدس و دروغ میگویید، و آن «چشمه حیات» است؛ همان که حضرت موسی شخص «نون» را در آن غسل داد و آن همان چشمهای است که جناب خضر از آن نوشید و هر که از آن مینوشید، عمر جاودانی مییافت.
یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است
حضرت فرمود: و امّا نخستین درخت؛ شما قائلید که آن درخت زیتون است، اما دروغ گفتهاید، و آن درخت عجوه است که با آدم از بهشت نازل شد.
یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است.
و پرسید: سه مسأله دوم این است که این امّت چند امام هدایت شده دارند که اگر آنان را تنها گذارند هیچ زیانی متوجّهاشان نخواهد شد؟ حضرت فرمود: دوازده امام و پیشوا.
یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است.
و پرسید: پیامبر شما در کجای بهشت مأوی و مسکن میکند؟ فرمود: در بالاترین درجه، و شریفترین مکان؛ که همان جنّات عدن است.
یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است.
و پرسید: چه کسی در منزل او نازل میشود؟ فرمود: همان دوازده امام هدایت شده.
یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است.
و پرسید: هفتمین سؤال باقی مانده و آن این است که وصیّ پیامبرتان چند سال پس از وفات او زندگی میکند؟ فرمود: سی سال.
پرسید: آیا به مرگ طبیعی میمیرد یا به شهادت میرسد؟ فرمود: بر فرق سر او شمشیری وارد شده و ریش او را به خون سر رنگین میکند.
یهودی گفت: به خدا که راست گفتی، این مطلب به خطّ هارون و املای موسی است! سپس آن یهودی به طریقی نیکو مسلمان شد.
نظر شما