به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سردار شهید قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران در بخشی از خاطرات خود مطالبی از یک اتفاق مهم در دوران دفاع مقدس عنوان کرده است.
بنابر گزارش فارس، گزیده سخنان سردار سلیمانی در این خصوص شرح زیر است: {روز سوم چهارم عملیات بیتالمقدس} ساعت هشت صبح وارد کانال شدیم. کانالی بسیار بزرگ با ارتفاع تقریباً دو متر و عرض دو متر که پر از «مین» بود. عراقی ها این کانال را پر از مین کرده بودند و در دو سمت کانال و انتهای کانال استقرار داشتند. ما وارد کانال شدیم. چون روز بود، دشمن کمتر شک میکرد.
من به برادر منصور جمشیدی گفتم: «مواظب باش پایت روی مین نرود.» جای چنگکهای بیل که زمین را برداشته بود، فاصله بین دو ناخن بیل یک مقداری بلند بود. ما روی همین زمینهای بلند حرکت میکردیم. سفت بود و احتمال میدادیم که مین زیر این خاکها نباشد. بقیه دو طرف کانال پر بود از مینهای والمر و مینهای گوجهای.آن جا شناسایی انجام دادیم. وقتی آدم جلو می رود، هر لحظه کشش بیشتر میشود برای جلوتر رفتن. در انتهای کانال، یک سنگری نمایان شد. چون کانال مستقیم بود، ما سنگر آنها را میدیدیم و آنها ما را میدیدند.
چارهای جز این نبود. ما با اتکاء به کناره کانال سنگر را زیرنظر گرفتیم. ظاهراً سنگر خالی بود. جلوتر رفتیم. دیدیم سنگر خالی است. خودمان را از سنگر بالا کشیدیم. این سنگر تیربار عراقی بود. تیربار هم داخلش بود. اینجا دیگر انتهای کانال بود. جاده عراقیها از کنار همین کانال رد میشد و به سمت هویزه و خط کناره رودخانه کرخه نور میرفت. عراقیها یک خاکریز یو(U) شکلی داشتند، با فاصله صد متری این سنگر، تقریباً سی تا چهل متر پشت خاکریز یوشکل عراقیها بودند.
دیدیم چند تا نیروی عراق بالای خاکریز نشستهاند و با هم حرف میزدند. ما دیدهبانی را انجام دادیم. دیدیم محور بسیار خوبی برای عملیات است. موقعی که برگشتیم، من جلو حرکت میکردم و برادر جمشیدی پشت سر من حرکت میکرد. در یک نقطهای ایستادیم تا کنارههای کانال را یک بار دیگر مورد چک و بررسی قرار دهیم، ببینیم مین دارد یا ندارد.
قرار شد جمشیدی قلاب بگیرد و من آویزان از روی دستهایش بالا بروم، نگاه کنم. در حین صحبت بودم، ناگهان صدای یک انفجار شنیده شد پای جمشیدی رفت روی مین. سریع پای او را بستم و او را روی شانهام انداختم. تا انتهای کانال حرکت کردیم، دیدم نمیتوانم. یک جایی پیدا کردم. کنار کانال او را گذاشتم. بعد آمدم سریع پشت یک جیپ نشستم. خودم را رساندم به خط خودمان.
چون محل حادثه با خط خودمان خیلی فاصله داشت. برادرها فکر میکردند من موجی شدم دویدند من را گرفتند و کنار تخت آوردند. بهشان گفتم: «فلانی آن جا مانده.» رفتند او را آوردند.»
29219