یکی از فرمانده‌های مرا به‌علت کتک‌زدن چهار پنج یهودی بیرون کردند

من و سایر «اس‌اس»‌های همکارم دست به خشونت‌های ناروا می‌زدیم، کنیسه‌های یهودیان را آتش می‌زدیم، مغازه‌های یهودی‌ها را غارت می‌کردیم و در خیابان‌ها و اماکن عمومی یهودیان را مورد تحقیر و توهین قرار می‌دادیم. در برابر ما هیچ‌گونه مقاومتی ابراز نمی‌شد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز جمعه ۲۴ آذر ۱۳۴۰ آدولف آیشمن مسئول اداره‌ی امور مربوط به امور یهودیان حکومت آلمان نازی در دادگاه ویژه‌ی اسرائیل به جرم قتل شش میلیون یهودی به اعدام محکوم شد و درست شش ماه بعد باز هم در روز جمعه ساعت ۱۱ خرداد ۱۳۴۱ در اورشلیم( شهر قدس) به دار آویخته شد. او که پس از سقوط آلمان نازی در جنگ دوم جهانی به آرژانتین گریخته بود، سرانجام پس از چند سال، شناسایی و برای محاکمه به اسرائیل منتقل شد. روز پنج‌شنبه هشتم شهریور ۱۳۴۱ سه ماه پس از اعدام آیشمن روزنامه‌ی اطلاعات، خبر داد که آیشمن در طول مدتی که در اورشلیم(شهر قدس) زندانی بوده یادداشت‌هایی نوشته که به طرزی مرموز به بیرون درز کرده است، اطلاعات از همان روز این یادداشت‌ها را با ترجمه‌ی احمد مرعشی به صورت سریالی منتشر کرد. ادامه‌ی این یادداشت‌ها را به نقل از روزنامه‌ی اطلاعات (به تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۴۱) می‌خوانید:

کلیه‌ی تشکیلات و سازمان‌های یهودی را منحل کرده بودیم ولی یهودیان بدون هیچ‌گونه مقاومت و عکس‌العملی فقط انتظار می‌کشیدند؛ زیرا یک تئوری بی‌اساس بین آنان شایع کرده بود که رژیم هیتلر دیری نخواهد پایید.

طبق سرشماری در سال ۱۹۳۳ در آلمان بیش از ۵۰۰ هزار نفر یهودی زندگی می‌کردند ولی بعد از تصویب قانون نورنبرگ تا سال ۱۹۳۸ فقط تعداد ۱۳۰ هزار نفر از این عده خاک آلمان را ترک گفتند. بقیه به انتظار همان امید و تئوری واهی نشستند.

در همین اوقات تصمیم گرفته شد یهودیان را از سایر طبقات اجتماع آلمان مشخص کنند. وزارت تبلیغات در این امر پیش‌قدم شد. طبق ایده‌ی وزارت تبلیغات همه‌ی یهودیان مجبور گشتند همیشه‌ی اوقات ستاره‌ای از پارچه‌ی زرد روی یقه‌شان نصب کنند. یهودیان اسم این ستاره‌ی پارچه‌ای را گذاشته بودند «ستاره‌ داود». به یاد دارم که چگونه وقتی «ژولیوس اشتر ایشر» از این ایده خبر یافت به قهقهه خندید و از فرط خوشحالی دلش غنج زد.

روزنامه‌ی اوبنام در اشتورم یکی از شماره‌هایش را فقط به تجلیل از این ایده تخصیص داد، در اجرای این ایده من هم سهمی داشتم زیرا به عنوان رئیس دایره‌ی حل مسئله‌ی یهود مجبور به همکاری نزدیک با گشتاپو بودم. حتی روزی را که چندین توپ پارچه‌ی زرد برای تقسیم بین یهودیان به من تحویل گردید به یاد دارم. من آن پارچه‌ها را به نمایندگان یهودی‌ها تسلیم نمودم و آن‌ها هم بین خودشان تقسیم به نسبت کردند.

منظور از پخش ستاره‌ی زرد بین یهودیان، وارد آوردن یک فشار مستقیم روی آنان نبود بلکه برعکس منظور این بود که بین آن‌ها و نژاد آریایی خالص آلمان فاصله بیندازیم تا در موقع ضروری وقت‌مان هدر نرود، برای کمک یک‌سره به سراغ نژاد خالص برویم نه نژاد یهودی.

در سراسر قلمروی آلمان به کسی که ستاره‌ی زرد روی سینه داشت هیچ‌گونه هم‌دردی و کمکی ابراز نمی‌شد. حتی اگر یک یهودی در خیابان به حالت نزع می‌افتاد، هیچ آلمانی‌ای موظف نبود برای کمک به او یک قدم پیش بگذارد. ما با این ایده می‌خواستیم برای همیشه روابط یهودی‌ها را با آلمان‌ها ببریم و آلمان‌ها را از ادامه‌ی مراوده و معاشرت با یهودی‌ها بترسانیم و برحذر بداریم.

در وین زمانی با یک یهودی وکیل عدلیه سر و کار داشتم، روزی این وکیل عدلیه به من گفت: «این ستاره را من با غرور و افتخار هرچه تمام‌تر به سینه نصب می‌کنم.» این یهودی خیلی روی من اثر می‌گذاشت، آدم ایده‌آلیستی بود، به همین جهت فوری دستور بیرون کردنش را از اتریش صادر نمودم. به سال ۱۹۳۸ یعنی موقعی که اتریش هم ضمیمه‌ی آلمان شد. هایدریش به من که متخصص در حل معمای یهود محسوب می‌شدم ماموریت داد وسایل مهاجرت و کوچ دادن یهودیان وین را تهیه نمایم.

قبل از صدور این دستور نیز یهودیان ساکن اتریش به آستانه‌ی اضمحلال رسیده بودند. پلیس اکثر تشکیلات و سازمان‌های آنان را به هم زده و رهبران‌شان را توقیف کرده بود. ولی من برای اجرای دستور، اخطاریه‌ای صادر کرده نمایندگان یهودی اتریشی را نزد خودم احضار نمودم و ضمنا برای مهاجرت دادن آن‌ها یک دفتر مرکزی در روچیلد پاله واقع در خیابان پرنس اویگن به وجود آوردم. طبق سوابق امر و دستورات رسیده از بالا، یهودیان مجبور بودند هنگام کوچ کلیه‌ی اموال منقول و غیرمنقول خود را به جای بگذارند. حتی از همراه برداشتن ضروری‌ترین اثاث منزل نیز خودداری کنند.

برای حفظ و نگهداری اموال یهودیان بعدها اداره‌ای تاسیس شد که چگونگی و جزئیات همه‌ی دارایی‌ و اموال آن‌ها را در دفاترش به ثبت رسانید.

هاینریخ هیملر فرمانده‌ی عالی اس‌اس شخصا در کلیه‌ی امور نظارت می‌کرد و ما فعالیت خودمان را به حدی رسانیده بودیم که می‌توانستیم هر روز وسایل کوچ در حدود هزار نفر یهودی را از وین فراهم کنیم.

یکی از نمایندگان یهودی که در این دوران با ما تماس داشت مردی بود به نام دکتر اشتورفر که زمان جنگ اول در ارتش با درجه‌ی سرهنگی خدمت کرده بود. نسبت به این دکتر اشتور فر من حساسیت عجیبی داشتم. مردی بود بسیار متدین و نوع‌دوست. در برابر کلیه‌ی فعالیت‌هایی که برای یهودیان می‌کرد حتی دیناری هم از آنان نمی‌گرفت و اصلا دیناری توقع نداشت. بدبختانه سال بعد اشتورفر مرتکب حماقت بزرگی شد، یعنی سعی در فرار کرد. به همین بهانه معاون من که از او بدش می‌آمد دستور داد در آشویتس تیربارانش کنند.

در تمام این دوران حل مسئله‌ی نهایی یهود از جنبه‌ی سیاسی‌اش در نظر من اهمیت داشت. هیملر و همه‌ی اعضای سازمان گشتاپو نیز همین‌طور فکر می‌کردند، در آن‌جا فرصت رسیدگی به احساسات پیش نمی‌آمد.

من و سایر «اس‌اس»‌های همکارم دست به خشونت‌های ناروا می‌زدیم، کنیسه‌های یهودیان را آتش می‌زدیم، مغازه‌های یهودی‌ها را غارت می‌کردیم و در خیابان‌ها و اماکن عمومی یهودیان را مورد تحقیر و توهین قرار می‌دادیم. در برابر ما هیچ‌گونه مقاومتی ابراز نمی‌شد. در اوایل به همین حدود قانع بودیم؛ ولی هرگز یهودیان را مورد ضرب و جرح قرار نمی‌دادیم. یکی از فرماندهان مرا بدین علت از اس‌اس بیرون کردند که او چهار پنج نفر یهودی را در زیرزمین اداره‌ی ‌من به هم بسته و به‌شدت کتک زده بود. از این‌گونه استثنائات که بگذریم هیچ‌کدام از ما قلبا مایل به آزار یهودیان نبود.

ادامه دارد...

۲۵۹

کد خبر 1964690

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 2 =