آیشمن: شبی ۱۵۰ جوجه را برای این‌که از سرما تلف نشوند تا صبح در اتاق خوابم نگه داشتم/ ژنرال‌ها و وزرای آلمانی در دادگاه نورنبرگ هرگز مردانگی نداشتند

از زنی به نام خانم «لیند هورست» هزار متر مربع زمین خریدم و برای ساختن مرغ‌دانی از جنگل‌بان نیز اجازه‌ی انداختن چند درخت جوان را گرفتم. سپس به کار مشغول شدم. مرغ‌دانی تمیز و گرم و راحتی ساختم تا مرغ‌ها در آن برای من تخم‌های گنده بگذارند.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز جمعه ۲۴ آذر ۱۳۴۰ آدولف آیشمن مسئول اداره‌ی امور مربوط به امور یهودیان حکومت آلمان نازی در دادگاه ویژه‌ی اسرائیل به جرم قتل شش میلیون یهودی به اعدام محکوم شد و درست شش ماه بعد باز هم در روز جمعه ساعت ۱۱ خرداد ۱۳۴۱ در اورشلیم( شهر قدس) به دار آویخته شد. او که پس از سقوط آلمان نازی در جنگ دوم جهانی به آرژانتین گریخته بود، سرانجام پس از چند سال، شناسایی و برای محاکمه به اسرائیل منتقل شد. روز پنج‌شنبه هشتم شهریور ۱۳۴۱ سه ماه پس از اعدام آیشمن روزنامه‌ی اطلاعات، خبر داد که آیشمن در طول مدتی که در اورشلیم(شهر قدس) زندانی بوده یادداشت‌هایی نوشته که به طرزی مرموز به بیرون درز کرده است، اطلاعات از همان روز این یادداشت‌ها را با ترجمه‌ی احمد مرعشی به صورت سریالی منتشر کرد. ادامه‌ی این یادداشت‌ها را به نقل از روزنامه‌ی اطلاعات (به تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۴۱) می‌خوانید:

چون چیزی برای مطالعه نداشتم به خواندن آن پرداختم. قبلا از ناچاری حتی داستان‌های کودکان را نیز می‌خواندم. خواندن آن کتاب مرا به فکر مرغ‌داری انداخت. از زنی به نام خانم «لیند هورست» هزار متر مربع زمین خریدم و برای ساختن مرغ‌دانی از جنگل‌بان نیز اجازه‌ی انداختن چند درخت جوان را گرفتم. سپس به کار مشغول شدم. مرغ‌دانی تمیز و گرم و راحتی ساختم تا مرغ‌ها در آن برای من تخم‌های گنده بگذارند.

سپس با مقداری پنبه و پارچه منافذ مرغ‌دانی را مسدود کردم. برای جلوگیری از ورود راسو و سایر حیوانت کف مرغ‌دانی را با سیمان پوشاندم، چون درست مطابق دستورات کتاب عمل می‌کردم نتایج بسیار خوبی از مرغ‌داری و جوجه‌کشی گرفتم. یاد دارم شبی برق مرغ‌دانی قطع شده بود من ۱۵۰ جوجه را برای این‌که سرما نخورند و تلف نشوند تا صبح در اتاق خواب خودم نگهداری نمودم.

چند سالی بر وفق مراد گذشت تا این‌که غفلتا این فکر به کله‌ام زد که من یک فراری و مورد تعقیب هستم بنابراین هرگز نباید در یک جا زیاد بمانم.

در آن روزها با عواید مرغ‌داری یک رادیوی مستعمل خریده و جزو اخبار می‌شنیدم که چند تا «اس‌اس»های همکار من شناخته و توقیف شده‌اند. جنگلی که تا آن لحظه آن همه به من آرامش داده بود ناگهان موجب وحشت و عدم آرامش من شد.

لازم بود خیمه‌ام را برچینم، مرغ‌هایم را بفروشم، از آلمان و حتی از اروپا فرار کنم و تا حد مقدور دور و باز هم دورتر مثلا به آمریکای جنوبی برم. مدت‌ها فکرم در این زمینه فعالیت می‌کرد که چگونه و از چه راهی جنگل‌های آلمان را با مرغزارها و استپ‌های آرژانتین عوض نمایم. درست است که جنگل‌های آلمان زیباتر بود ولی در عوض استپ‌های آرژانتین امن‌تر بود.

روزها از ساعت ۹ صبح الی یک بعدازظهر و سپس از ساعت ۱۶ الی ۱۹ ضمن محاکمه در قفس شیشه‌ای‌ام که گلوله‌ به آن کارگر نبود واقع در سالن دادگاه اورشلیم می‌نشستم. این برنامه‌ هر هفته از دوشنبه تا جمعه اجرا می‌شد. دقایقی که در این لحظات بر من می‌گذشت در نظرم به قدری طولانی بود که تصور می‌کردم دارم به جای چند نفر عمر و زندگی می‌کنم.

به خودم قبولانده بودم که جریان محاکمه را دقیقا تعقیب نموده هر کلمه‌ را بشنوم و در ذهنم تجزیه و تحلیل نمایم. ضمن تنفس‌هایی که داده می‌شد من در اطراف جزئیاتی می‌اندیشیدم که ۱۶ الی ۲۰ سال پیش اتفاق افتاده بود. بعضی اوقات آن‌قدر فکر می‌کردم که نزدیک بود از کلمه‌ام دود برخیزد.

بعضی اوقات فکرم آن‌قدر کار نمی‌کند که بفهمم چیزهایی را که خوانده و شنیده‌ام، آیا واقعا دیده و گذرانده‌ام یا نه؟ به طور کلی حافظه‌ی من مرا در محظور قرار نمی‌دهد. من تشکیلات و پیچ و مهره‌های دستگاهی را که رئیسش بودم خوب به خاطر دارم و حتی اکثر همکاران خودم را نیز می‌شناسم. اگر عقیده‌ی مرا بخواهید می‌گویم حتی فعلا نیز بسیاری از روسای سابق من در آلمان غربی زندگی می‌کنند. این‌ها همان‌هایی هستند که خود دزدند ولی فریاد می‌زنند بگیر بگیر. این‌ها همان‌هایی هستند که برای حفظ خود مرا سپر بلا کرده همه‌ی تقصیرها را به گردن من انداخته‌اند.

در تاریخ پروس یا آلمان هرگز سابقه نداشته که پس از شکست خوردن در یک جنگ ژنرال‌ها و وزرایی مثل ژنرال‌ها، رهبران و وزرای حکومت ناسیونال‌سوسیالیست گذشته تا این حد از خود عجز و ترس نشان داده باشند. ژنرال‌ها و وزرای آلمانی در دادگاه نورنبرگ هرگز مردانگی نداشتند که دستوراتی را که خود داده بودند تایید کنند بلکه در نهایت پستی همه‌ی تقصیرات را به گردن مادون‌های خود انداختند. این عده قاتلین و جنایتکاران واقعی جنگ گذشته هستند، حتی اگر مرا هم جزو آن‌ها به حساب بیاورید باز مسئولیت آن‌ها لوث نخواهد شد.

اگر هنوز تحت نام اوتو هنینگر در لونه بورگه هایده مشغول مرغ‌داری و گوشه‌گیری بودم، شاید هرگز به فکر وارد آوردن این اتهامات نمی‌شدم اما چه کنم که از دست پستی‌ها و فرومایگی‌های آن‌ها سخت عصبانی هستم!

گفتم که روزها جزو اخبار رادیو، از چگونگی شناخته شدن و توقیف «اس‌اس»های فراری مطلع می‌شدم. درست در همان روزها نسبت به مردی که بیش از میزان احتیاجش از من تخم‌مرغ می‌خرید مشکوک شده بودم. او را در تعقیب ردپای خودم دانستم، در نتیجه بدون درنگ و بی‌ سر و صدا مشغول برچیدن بساطم شدم. ولی می‌ترسیدم برای فرار از اروپا از همکاران سابقم کمک بگیرم. زیرا همه‌ی دوستان دشمن شده بودند حتی معاونم «دیتوریز لیسنی» را به خاطر می‌آوردم که برای نجات خودش به آمریکایی‌ها پیشنهاد داده بود: «اگر پنج هفته به من وقت بدهید، من ردِپای آیشمن را پیدا خواهم کرد. خوب می‌دانم که او را کجاها باید پیدا کرد. من به فامیل او و به خصوصیات زندگی‌اش واردم.»

ولی خوشبختانه آمریکایی‌ها به حرف او توجه نکردند و به دارش آویختند. اما رفقای دیگری هم پیدا می‌شدند...

ادامه دارد...

۲۳۲۵۹

کد خبر 1960725

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 5 =