«شنیدید که میگن به هر چی فکر کنید همون میشه؟ تجربه دریانوردی در آبهای بیالمللی چیزی فراتر از آرزوی من بود.» این اولین جملاتی است که سید امیر حسین حدادی با شور و شعف از سفرش به دور دنیا برایم میگوید. ناوگروه ۸۶ متشکل از ناو تمامایرانی دنا و ناوبندر مکران پس از حدود8ماه با پیمایش 65هزار کیلومتر و یک بار گردش به دور زمین به میهن بازگشت. بیش از ۳۰۰ نفر در این ماموریت حضور داشتند و خیلی بیشتر از این تعداد قصه و روایت برای گفتن هست. قصه مردانی که به دل دریا زدند، از توفان و اقیانوسها گذشتند و این کار همیشگیشان است. قصه خانوادههایی که غم و شادیشان را بدون حضور عزیزانشان گذراندند تا به روز استقبال برسند. در میان این قصهها با سید امیر حسین حدادی، جوان ترین عضو این سفر به دور دنیا که اهل نیشابور است گفت و گو کردیم. او با افتخار ادامه میدهد با این که در ناو گروه ۸۶ دهه هفتادی و هشتادی کم نداشتیم اما من جوان ترین عضو ناوگروه بودم. روز تولدم ۲۸ اسفند سال ۸۰ است انگار متولد ۸۱ محسوب میشوم. این طور نیست؟ می گویم: بله ۲ روز تفاوت در برابر کار بزرگ شما مسئله کوچکی است
بخت با من یار شده که محل خدمتم کشتی مکران است
امیر حسین با تکان دادن سر، حرفم را تایید میکند و میگوید از همان بچگی آرزو داشتم، جهانگرد شوم. برعکس دوستانم میخواستند دکتر و مهندس شوند اما فکرش را هم نمیکردم آرزوی محالم به این زودی برآورده شود. بخت با من یار شده که محل خدمتم در نیروی دریایی ارتش، کشتی مکران است. یک روز سر پست بودم که یکی از همکارانم گفت قرار است کشتی ما با پشتیبانی ناوشکن دنا برای اولین بار در تاریخ ایران در آبهای بینالمللی دنیا دریانوردی کند، باور چیزی که میشنیدم برایم محال بود. دریانوردی دور دنیا، آن هم برای اولین بار، نهایت آروزیم بود. بعد از کمی پرسجو وقتی مطمئن شدم حرف های همکارم حقیقت دارد با وجود مخالفت پدرم و مسئولان رده بالا داوطلبانه برای حضور در این سفر ثبتنام کردم.
۲۸ شهریور ۱۴۰۱ روز موعود
وقتی میپرسم چرا مخالفت میکردند؟ با غرور انگشت اشارهاش را به طرف خودش نشانه میگیرد و میگوید، میگفتند: تو نمیتوانی! مسافت طولانی است! این سفر برایت سخت است! پدرم میگفت راه دور است سفر دور دنیا را بگذار، برای چند سال آینده!
بمبئی شهری شلوغ و رنگارنگ
روایتش را این طور ادامه می دهد: من مصمم بودم تا با ناوگروه ۸۶ همراه شوم. بالاخره روز موعود رسید روز ۲۸ شهریور سال گذشته که ما به همراه ناوشکن دنا سفر دور دنیا را آغاز و بندرعباس را به مقصد هند ترک کردیم/ شهر بمبئی اولین مقصد سفر بود. بعد از این که کشتی مکران در بندر بمبئی پهلو گرفت من به همراه یک گروه ۱۰۰ نفری کشتی را ترک کردیم و به بمبئی رفتیم. شهری شلوغ و رنگین، انگار هر چیزی در این شهر یک رنگی داشت. بعد از گشت و گذار به کشتی برگشتیم و جایمان را به گروه ۱۰۰ نفره بعدی دادیم. در طول سفر همین نظم و ترتیب رعایت میشد تا همیشه در کشتی پرسنل کافی وجود داشته باشد. چند روز در بندر بمبئی ماندیم و بعد به طرف کشور اندونزی حرکت کردیم
آموزش زبان فارسی در اندونزی
در شهر جاکارتا پایتخت اندونزی مثل بمبئی با استقبال خوب مردم روبرو شدیم. سفر نیروی دریایی ما به این ۲ کشور زیاد است و ما مبادلات تجاری و بازرگانی زیادی با این ۲ کشور داریم. برای همین مردم اندونزی و هند کاملا ما ایرانیها را میشناختند و برخورد خوبی با ما داشتند. مردم جاکارتا آن قدر صمیمی رفتار میکردند که دوستانم سعی کردند، سلام و احوالپرسی را به زبان فارسی به آن ها یاد بدهند. اتفاقا یاد گرفتند و روز آخر اقامت مان در جاکارتا به زبان خودمان با ما سلام و احوالپرسی کردند. من از برخورد گرم مردم ۲ کشور آسیایی هند و اندونزی خیلی خوشحال شدم. با خودم فکر کردم همه جای دنیا رفتار مردم با ما اینگونه است اما در برزیل متوجه شدم، فکرم اشتباه است.
ایران هراسی در برزیل
وقتی روز صد و بیستم سفر به برزیل در آمریکای جنوبی رسیدیم و در بندر ریودوژانیرو پهلو گرفتیم، مردم شهر همین که متوجه شدند ما ایرانی هستیم رفتار بدی با ما کردند. عجیب از حضور ما وحشت داشتند. وقتی که ما در گروههای ۱۰۰ نفری وارد رستوران، بازار یا مجتمعهای تفریحی و توریستی میشدیم هراس و ترس را به وضوح در چشمانشان میدیدیم. تا قبل از حضور ما هیج یگانی از ایران به برزیل نرفته بود. به همین خاطر تصور مردم ریودوژانیرو از ما ایرانیها بد بود. آن ها روز آخر اقامتان در برزیل گفتند وقتی ما کلمه شیعه را در گوگل جست و جو میکنیم اطلاعات وحشتناکی میدهد. برای همین ما شما شیعیان ایرانی را مثل قاتلان و غارتگران میدیدیم. نگاههای مضطرب و نگران مردم ریودوژانیرو فقط ۲ روز طول کشید بعد از این آن ها با دقت در رفتار، برخورد، تعامل و همین طور شوخیها و حرفهای ما که مترجم برایشان ترجمه میکرد متوجه اشتباه شان شدند. از سومین روز حضور ما در برزیل نگاه مردم با احترام و ارائه خدماتشان همراه با لبخند شد. دیگر نه با اضطراب که با آرامش از ما استقبال میکردند. در ریودوژانیرو بود که به جز روحیه ماجراجویی به اهمیت سفرمان پیبردم. تبادل فرهنگی در برزیل و موفقیت ما در نشان دادن چهره واقعی از ایران و ایرانی من و دوستانم را شاد کرد.
آفریقای جنوبی مهماننواز و بافرهنگ
شهر کیپتاون در آفریقای جنوبی چهارمین مقصد سفر بود. شهر کیپتاون با بازارها، صنایع دستی و مردمی مهماننواز برایم بسیار جالب بود. به نظر من مردم شهر کیپتاون بافرهنگتر و مهماننوازتر از مردم کشورهای دیگر بودند.
جلوه اتحاد مسلمانان در کیپتاون
او قصه سفرش را این طور ادامه می دهد: در کیپتاون یک روز هنگام ظهر وقتی برای خواندن نماز ظهر به مسجد رفتیم تعدادی از مردم هم در مسجد بودند. ما به طرف قبله ایستادیم و اقامه بستیم برایم جالب بود با اینکه طرز نمازخواندن ما با آن ها کمی تفاوت داشت چون ما شیعه هستیم و آن ها سنی اما همه افرادی که در مسجد حضور داشتند با ما به جماعت ایستادند و نماز خواندند. من در آن مسجد بزرگ در کشور آفریقای جنوبی جلوهای باشکوه از اتحاد مسلمانان جهان اسلام را دیدم .
دلتنگی، تلخ ترین حادثه سفر
آخرین مقصد سفر شهر صلاله در کشور عمان بود. دیگر دلتنگی امان همه بچهها را بریده بود. در طول سفر یک شب که در اقیانوس آرام ساعت ۲۳ و ۵۰ دقیقه آژیر حریق زدند که بعد از گذشت ساعتی نقص فنی رفع و خطر برطرف شد با اینکه آن شب همه ما لحظات سخت و ترسناکی را سپری کردیم اما دوری از خانواده تلخ تر و سخت تر از آن صدای آریژ و اعلام حریق بود.
بیتابی و دلتنگی متاهلهای گروه، بیشتر از ما مجردها بود. من بارها و بارها شاهد بودم که متاهلها از سر دلتنگی لباسی که از بچههایشان به همراه آوردهاند را در خلوت بو میکنند و اشک میریزند. تماس روی دریا سخت انجام میشد. گاهی اوقات بعد از ۲ هفته با خانوادههایمان تماس میگرفتیم. تنها در حد گفتن ۲ یا ۳ جمله، سلام من زندهام. حالم خوب است و تماس قطع میشد.
سفر به دور دنیا یک جور سیر و سلوک بود
می گوید: همه ۲۰۵ نفری که در کشتی مکران بودیم دلتنگی، بدی هوا، طوفان و ناآرامی دریا در اقیانوس آرام را مردانه تاب میآوردیم و تحمل میکردیم. چون خودمان این راه را انتخاب کردیم، نه اجبار بود و نه تشویق. البته همه سفر به دلتنگی نمیگذشت. دلخوشیهای کوچک و بزرگ هم کم نبود. وقتهای بیکاری خودمان را سرگرم میکردیم. داخل کشتی باشگاه درست کردیم با چیزهایی که در کشتی موجود بود وسایل بازی میساختیم. این یکی از دلخوشیهای ما در داخل کشتی بود. روی دریا با هر موج، قدر وجب به وجب خاکت را بیشتر میدانی. قدر عزیزانت را می دانی و به جبران خطاهایت و کوتاهیهایت فکر میکنی. کسانی که در شرف جدایی بودند یا کسانی که با خانوادهشان مشکل داشتند، میگفتند اگر از این سفر به سلامت برگردیم حتما جبران میکنیم. انگار این دریانوردی دور دنیا یک جور سیر و سلوک بود برای رسیدن آدمی به خودش و پروردگارش.
اینجا خدا از همیشه نزدیک تره
شبهای قدر در ماه مبارک رمضان ما در مسیر رفتن به طرف کشور عمان بودیم. کسانی بودند که روز را کامل نگهبانی داده بودند اما شب قدر به جای استراحت در مراسم شبهای احیا شرکت میکردند. به جز کسانی که باید نگهبانی میدادند کل بچههای کشتی در مراسم احیا حاضر میشدند. ما به جز شبهای قدر، شبهای ولادت و وفات هم در نمازخانه جمع میشدیم دعا و زیارت عاشورا میخواندیم. تنها ساعاتی که در نمازخانه کشتی مشغول راز و نیاز با خدا بودیم به آرامش میرسیدیم. بقیه ساعات ما به ترس و اضطراب، دلتنگی و یا شادی میگذشت.
ناآرامی در اقیانوس آرام
اقیانوس، ترسها و زیباییهای خودش را دارد. وقتی که در اقیانوس هند بودیم جنگندههای فرانسوی که برای شناسایی ما آمده بودند آنقدر سطح پروازشان پایین بودق که ما به چهره همدیگر را میدیدیم. این لحظات پر از ترس و دلهره بود، اقیانوس آرام با موجهای سهمگین در حالی که میدانی تا ۱۱ کیلومتر زیر پایت آب است به هر حال مضطرب میشوی البته زیباییهای اقیانوس هم کم نبود. در تنگه ماژلان ساعت ۱۰ و نیم شب، خورشید غروب و ساعت یک و نیم صبح طلوع میکرد. این طلوع و غروب نزدیک برای همه ما عجیب و جالب بود.
صلاله، شهر همسایه
به عمان که رسیدیم در کشتی در بندر صلاله پهلو گرفت. در شهر صلاله هیچ احساس غربتی نداشتیم. مردم کشور همسایه استقبال خیلی خوبی از ما کردند و با روی گشاده پذیرای ما بودند. در میان شهرهای پرجمعیت و توریستی این سفر صلاله تنها شهری بود قیمت اجناس در آن یکسان بود. اینطور نبود که قیمت یک کالا در بازار محلی با قیمت همان کالا در پاساژ یا فروشگاه متفاوت باشد این برای همه ما عجیب بود. در صلاله یک گروه مستندساز از کشورمان تا رسیدند به وطن، ما را همراهی کردند. آن قدر که این گروه فیلمساز در طول یک هفته سفر از عمان تا ایران افسرده شدند ما در ۲۴۵ روز سفر اینطور غمگین و افسرده نشده بودیم. آنها مدام از ما میپرسیدند شما چطور مسافت طولانی و سختی سفر را تحمل کردید؟ لحظهای که از روی عرشه کشتی دیدهبان نوید رسیدن به آبهای ایران را داد شیرینترین خاطره سفر بود. اشک همه پرسنل درآمده بود. هیچ کدام مان فکر نمیکردیم به وطن برگردیم. بعد از ۲۴۵ روز سفر دور دنیا جاسک اولین شهری که از ایران دیدیم جاسک بود.
هیج جای دنیا ایران نمیشود
به جاسک که رسیدیم یکی از دوستانم که روز شصتم سفر دریا بچهاش به دنیا آمده بود وقتی بعد از ۸ ماه فرزندش را در آغوش کشید بچه، دندان درآورده بود. پدرش را نمیشناخت در آغوش پدر غریبی میکرد میخواهم بگویم در نبود ما خانوادههای ما هم درد کشیدند و رنج دوری و دلتنگی را تحمل کردند اما دستاوردهای این سفر و رسیدن به هدف ارزش این صبر و انتظار را داشت. من در این سفر شهرهای زیبا، بنادر بزرگ و مقاصد گردشگری مردم دنیا را دیدم اما هیج جای دنیا مردم ایران و زیبایی ایران را ندارد هیچ حای دنیا ایران نمیشود.
باز هم راهی میشوم
می پرسم باز هم برای دریانوردی در دور دنیا داوطلب میشوی؟ می گوید: الان خیلی خستهام.طول سفر هر روز را نگهبان بودم خواب منظمی نداشتم ۲۴۵ روز روی دریا روی یک تکه آهن سخت و سرد باشی خودت کم حوصله میشوی. این اولین تجربه دریانوردی طولانی ام بود هم خودم و هم خانوادهام اذیت شدند. خستگیام در برود حتما باز هم راهی سفر میشوم.
نظر شما